بیوه (۱)

0 views
0%

9 سالی بود که ازدواج کرده بودیم.زندگی خوب و مناسبی داشتیم و همدیگه رو خیلی دوست داشتیم.همه چیز خوب پیش میرفت.تا اینکه توی سن 35 سالگی بیوه شدم و همسرم فوت کرد.توی یک تصادف.تنها تکیه گاه زندگیم بود.حال و روزم بدون اون روز به روز بدتر میشد و شرایط خوبی نداشتم.شاید ندونید که چقدر دردناکه که اسم بیوه روی یک خانم میگذارن.چقدر سخته که بیوه خانم صدات میکنن.اما تحمل میکردم.دیگه عادت کرده بودم.یکسال از فوتش گذشت.شوهرم شغلش راننده کامیون بود.کامیون له شدش توی تصادف رو با قیمت پایین فروختم و پول اون و گرفتن سفارش تایپ و کارهای آفیس زندگی رو ادامه میدادم.بخور و نمیر.تا اینکه صاحب خونه جوابم کرد.اومد در خونه و گفت تو دروهمسایه خیلی واسم بده که یه خانم بیوه و تنها خونه من هست.یا اجاره رو میبرم بالا که واسم بصرفه یا اینکه برو. ولی من نه پول اضافه شدن اجاره رو داشتم و نه با این پول جایی پیدا میشد بکنم.ازش خواهش کردم که چند وقت بهم مهلت بده تا یه جایی پیدا کنم.اونم قبول کرد که 3 هفته بمونم.سه هفته گذشت و جایی مناسب پولم پیدا نکردم.اگر هم پیدا میشد وقتی میفهمیدن که تنهام قبول نمیکردن بهم خونه بدن.بعد 3 هفته صاحب خونه زنگ خونه رو زد.صاحب خونه م یه مرد متاهل حدود 55 ساله که دوتا پسر کوچیک داره هستش.گفت که مهلتت تمومه،کی خونه رو تحویل میدی؟با خجالت و ملتمسانه گفتملطفا وقت بیشتری…پرید تو حرفم و گفتاصلا حرفشو نزن.بسه دیگه.هرچی میگفتم زیر بار نرفت.تا اینکه گفتببین یه راه هست که بمونی..با خوشحالی گفتم چه راهی؟گفتببین تو یه خانم بیوه و تنها هستی،میخوای چیکار کنی؟زندگی سخته ،خرج داره…من کمکت میکنم..پریدم تو حرفشو گفتمممنون.محتاج شما نیستم.گفتصدقه بهت نمیدم.در عوضش ازت یه چیزی میخوام.گفتمچی؟گفتمال من بشو..تو که شوهر نداری و کسی هم قرار نیست بفهمه.همه کار واست میکنم.این خونه هم تا ابد بمون توش.خوبه؟گفتمخفه شو و درو بستم.پشت در داد زدپس تا پس فردا گمشو بیرون.گریه میکردم.تین چه زندگیه که برام درست شده؟زنگ زدم به دوستم و ازش خواستم که چند روز برم خونه اون تا یه جا پیدا کنم.اونم قبول کرد.چند روز اونجا بودم.هر شب چند تا دختر و خانم دور هم جمع میشدن به سیگار و قلیون و مشروب و میخندیدن.منم با وجود دعوت و تعارفشون تو اتاق خواب خودمو میزدم بخواب.اهل این چیزا نبودم که.تا اینکه یه شب یکیشون اومد تو اتاق و نشست کنارم.شیدا..یه خانم مطلقه بود.حدود 34 35 سالش.با هم کلی گپ زدیم.مثل من بود داستانش.پرسیدم زندگیتو چطور میگذرونی.یه آدرس داد که فردا بیا مغازه بوتیکم.با هم مفصل حرف بزنیم.مغازه خودش نبود.فروشنده بود.ولی سرو لباس و گوشی دسنش خیلی گرون بود.تعجب میکردم با ماهی800 چطور اینارو داره.رفتم مغازش.دوتایی تنها.گفتببین،ما مطلقه و بیوه زنها اگر تا ابد هم سینگل باشیم بازم بهمون میگن جنده.خشک شدم از حرفش از شدت تعجب…سیگارشو روشن کرد و ادامه دادبعد از طلاق چند ماه مثل تو بودم.اما زدم بیخیالی.با یه پسر دوست شدمو …. تا ته حرفشو خواندم..گفتتوهم تهش برو همین راه.خودتو اذیت نکن..گفتم ممنون و خواستم بزنم بیرون که دستمو گرفت و گفتیکی رو واست جور میکنم.اگه خوشت نیومد دیگه ادامه نده.گفتم نه..کلی با هم حرف زدیم تا اینکه نمیدونم چی شد که گفتم باشه..خندید و گوشی رو برداشت و با یکی حرف زد.گفت برو خونه حمام و آماده باش.6اینجا باش.رفتم خونه حمام.اما بعدش به شیدا زنگ زدم گفتمشیدا بیخیال .من اهلش نیستم که با لحن جدی گفتغلط کردی.قرار گذاشتم.مردم که مسخره تو نیستن.بیا اینجارفتم.تو کل مسیر زانوهام میلرزید.میترسیدم.ناخونامو میجویدم.رسیدم اونجا.شیدا منو دید گفت این چه قیافه ایه؟بیا بشین.نشستم و از تو کیفش یه کیف آرایش درآورد و یه کم آرایشم کرد.گفتحالا بهتر شد.آبرومو نبری اونجا.طرف زنگ زد و شیدا باهاش حرف زد.شیدا واسم تاکسی گرفت و تنها رفتم اونجا.یه آپارتمان توی میرداماد.زنگ زدم و رفتم تو.قلبم تو گلوم بود.دهنم حشک شده بود.رسیدم در واحد و تا خواستم زنگ بزنم دیدم در باز شد.یه پسر حدود 30 سال.چهارشونه.بدنساز.گفتسلام.بیا تو.رفتم تو .خیلی راحت برخورد میکرد.نشست کنارمو گفتهمه جی رو ازت میدونم.شیدا گفت.میدونم بار اولته.تخصصم راه انداختن زنایی مثل تو هستش.نترس.میسازمت.راحت باش با من.اسمش پیمان بود.پیمان بلند شد و یه موزیک گذاشت.دستامو گرفت و بلندم کرد.مجبورم کرد باهاش برقصم.خجالت میکشیدم.شال سرمو درآورد و هی دستمو میگرفت که برقصم.با خنده گفتبا مانتو میرقصی.دربیار…میدونستم چاره ای نیست.مانتو رو درآوردم.الکی خودمو تکون میدادم که مثلا دارم میرقصم.اومد جلو و صورتمو بوس کرد.حس عجیبی بود.هی خودشو بهم میچسبوند.دستشو میکشید رو بدنمو .هی بوسم میکرد.دوتا دستشو گذاشت کمرم و منو جسبوند به خودش.لبهاشو گذاشت رو لبهام.یه دستشو گذاشت پشتمو و یه دستشو کرد تو موهام و لبهامو میبوسید.تسلیمش بودم چون چاره دیگه ای نداشتم.صورتشو برد عقب و گفتبا من خوش بگذرون.دوباره شروع کرد لب گرفتن.مقاومت نمیکردم.اونم دستشو میکشید پشتم.لبامو ول کرد و صورتمو بوسید تا رسید به گردنم و گردنمو بوسید.توی هیکل عضله ایش اسیر بودم انگار.دستشو از موهام درآورد و گذاشت روی باسنم و بلندم کرد و نشس ت رو مبل و منو گذاشت روی پاهاش.دوباره شروع کرد به خوردن لبم.دستو گذاشت روی سینه هام و فشار میداد.بدنمو لمس میکرد .سرش رو گذاشت روی سینه هام و میبوسید.دستاشو رو گذاشته بود رو باسنم و منو محکم تو بغل خودش فشار میداد.گفتمیخوام تلافی یه مدت بی سکسی رو واست دربیارم و رس بدنتو بکشم.شروع کرد باز کردن دکمه پیراهنم.و پیراهنمو درآورد.دیگه تموم شد.من تبدیل شدم به یک فاحشه.سینه هامو از روی سوتین میبوسید .هزم خواست خودم سوتینمو دربیارم.سوتینمو باز کردم و درآوردم.خجالت میکشیدم.سوتینمو گرفت و بو کرد و انداختش رو زمین.شروع کرد ب خوردن و مالیدن سینه هام.سینه هامو میخورد.لیس میزد.گاز میگرفت.تو مشتش فشار میداد.آه این لذتو یکسال بود که حس نکرده بودم.دستمو انداخته بودم دور گردنش.کاری نمیکردم.سعی میکردم صدام هم درنیاد.از خجالت بود.ولی دوست داشتم ادامه بده.ادامه میداد.منو دراز کرد رو مبل و شروع کرد بوسیدنم.از گردن تا سینه هام.بعد رفت روی شکم.دروغ چرا خیس شدم.رفت سمت شلوارمو و درآوردش.من بودم و یه شرت.اومدو شروع کرد لب گرفتن و دستشو کرد تو شورتم.خندیدو گفتخیسی که..تشنه لذت بودیا…راست میگفت.تشنه بودمشورتمو درآورد و با دستش میمالید واسم.زل زده بود تو چشمام.انگار میخواست واکنشمو ببینه.سعی میکردم بروز ندم ولی مگه میشد.میمالید تا اینکه انگشتشو فرو کرو…آه..عالی بودانگشتاشو یکی یکی فرو میکرد و نامالید.میبوسیدم.تا اینکه خودش کنارم نشست و لخت شد.دستمو گذاشت رو شورتشو گفت خودت درش بیار.خجالت میکشیدم ولی چاره ای جز اطاعت نبود.درش آوردم.واقعا بزرگ بود.زیاد بلند نبود اما خیلی کلفت بود با یه انحراف خاص.وابستاد جلوم و دستمو گرفت منو نشوند لبه نبل.فهمیدم منظورش چیه.گفت یه ساک مشتی بزنم.گفتمدوست ندارم.نه.گفتازت خواهش نکردم که میگی نه.یادت رفته واسه چی اینجایی؟از اخلاقم سواستفاده نکن.بخور تا یاد بگیرییه دستشو گذاشت پشت سرمو و با یه دستش کیرشو گذاشت رو لبهام.اصلا حس خوبی نبود.ازم خوتست ببوسمش.بوسیدم و آروم فشار داد تو دهنم.واقعا بزرگ بود.فقط سرش تو دهنم جا میشد.درآورد و کفت با زبون لیسش بزن.از پاییت تا بالا.انجام میدادم واسش.اونم با دستش بدنمو نوازش میکرد.سینه هامو میگرفت و فشار میداد.تا اینکه بهم گفت دراز شو.دراز شدم و پاهامو داد بالا.خودشو انداخت روم.سنگینی و گرما بدنش حس خوبی داشت.سرش رو گذاشت بین پاهامو و هول داد تو.آااه حس میکردم بار اولمه.تا ته فرو کرد و آروم لقب جلو میکرد.تمام بدنم لذت بود.سرعتشو برد بالا..تند..تندتر..انقدر کلفت بود که واقعا داشت جرم میداد..پر بودن کسمو حس میکردم.اون ادامه میداد.لبهامو گاز میگرفتم که چیزی نگم..سرعتش رو بیشتر کرد و یهو درآورد بیرون و ناخودآگاه با صدای بلند آه کشیدم..ارضا شده بودم.پاهام سست شده و بود ..این بار منو رو شکم خوابوند و دوبار فرو کرد..دوباره با سرعت..بدنش محکم و سریع به باسنم برخورد می خورد و صدا میداد..رو باسنم سیلی زد و دوباره درآورد..گفتمگه لالی..راحت باش..آه بکس..ناله کن..لذت ببر. راست میگفت.دیگه از چی خجالت میکشیدم.دوباره فرو کرد.تو خونه فقط سه تا صدا میومد.صدای موزیک.صدای برخورد بدنهامون و صدای ناله من.کیرشو درآورد و آبشو ریخت رو پشتم و ولو شد کنار.موهامو زد کنار و در گوشم گفتدوست داشتی؟ سرمو به نشان تایید تکان دادم..بعد چند دقیقه بلند شد و با دستمال خودشو مشت منو پاک کرد.نشستم و کمی به هم لب دادیم.کمکم کردلباسمو بپوشم.از توی کشو کنار مبل 300 تومن مول درآورد و گذاشت تو سوتینم.راستش بغض گلوم رو گرفت.آره.من تبدیل شدم به یک جنده لاشی پولی.کل لذت سکس فراموشم شد.میمان آروم گفتعادت میکنی.همه مثل من باهات رفتار نمیکنن.آره..منظورش این بود که میمان تنها مشتریم نیست.جنده به همه میده.پیمان منو رسوند مغازه شیدا.شیدا کلش رو ازم پرسید.قول داد بین خودمون بمونه.قول هم داد بهم یاد بده چطور با مردها رفتار کنم.قرار شد فردا هم برم خونه پیمانفردا شد و من رفتم خونه پیمان.پیمان مثل دیروز نبود.جدی بود.مثل دیروز رمانتیک و خوش اخلاق نبود.رقتم تو و خیلی جدی گفتبرو تو اتاق لخت شو تا بیام.چرا انقدر تغییر.مات نگاهش کردم.گفتکری؟برو تا بیام…باورم نمیشد این آدم دیروزه.رفتم و لخت شد.اومد و لخت شد و کیرشو کذاشت جلو صورتم.تا خواستم حرف بزنم که فرو کرد تو دهنم.بیرحمانه.فقط اوق میزدم.کیروش درآوردم و گفتمچرا اینطور میکنی؟گفتجنده زبون درآوردی؟پول میدم هرطور بخوام میکنم.حالا بخواب.به رو شکم خوابوندم و یه بالشت گذاشت زیرم و شروع کردبازی با سوراخ کونم.چرخیدم گفتماز پشت نمیدم.چنان سیلی محکمی زد رو باسنم که صداش کل اتاقو برداشت.چرخوندم و گفتغلط کردی.واسه جی اینجایی پس؟؟ گفتم ولم کن میخوام برم.لباسمو برداشت و گفت برو.لخت داشت بیرونم میکرد.خواهش کردم.ولی فایده نداشت.گفتیا از کون میکنم یا لخت برو بیرون.چرخیدمو دراز شدم.جای سیلیش رو باسنم داغ شده بود و درد میکرد.کیرشو گذاشت رو سوراخم.میدونستم حس خوبی نداره.چون واقعا کلفت بود.پیمان با فشار هول میداد تو.درد بود و درد.تلتماسش میکردم اما فایده نداشت.دوباره یه سیلی زد و گفتشل کن..زدم زیر گریه.اما فایده نداشت و ادامه میداد.حس میکردم یه خنجر داره منو جر میده.پیمان بیرحمانه ادامه میداد.دیگه جیغ میزدم که پیمان دوباره یه سیلی زد که خفه بشم.دست خودم گاز میگرفتم.بدون مکس تلنبه میزد.درد بدنمو گرفته بود.تا اینکه آبش اومد تو کونم خالی کرد.دراز کشید کنارمو گفتتکان نخور.کونت مثل یک غار باز شده.بعد هم با دستمال کونمو پاک کرد و وقتی دستمال رو انداخت جلو صورتم خون روش دیدم.لباسمو با کلی درد پوشیدم.پیمان دوباره بهم پول دادو گفتاز عمد اینطوری کردمت که بدونی هیچ مشتری با جنده لاشی جماعت خوب نیست.همه مثل من نیستن و تو باید یاد بگیری..حالد برو.نمیتونستم راه برم.اما با درد رفتم پیش شیدا…ادامه داردنوشته سپیده

Date: October 7, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *