بیژن و غلام (۱)

0 views
0%

بیژن از خواب که بلند شد دیدآفتاب تموم اتاق رو پرکرده … ملافه رو که از روی خودش برداشت دید حسابی عرق کرده . روبروی آینه ی قدی کنار دستشویی خودش رو برانداز کرد … بدن بی مو و خیلی زیبا و کشیده ای داشت . صورتی گرد ، چشمان آبی و موهای بلند خرمایی اونو حسابی جذاب کرده بود . توی حموم دوش رو که باز کرد خنکای دلپذیری وجودش رو گرفت . بدون حوله از حموم اومد بیرون و دوباره خودش رو تو آینه برانداز کرد . قطرات آب از سر و روش به زمین می چکید و بیژن به این فکر نمی کرد که شهلا خانم همسایه که خونه ش رو براش تمیز می کرد و براش غذا می پخت قر بزنه و بشه سوهان اعصاب . گوشی موبایل بیژن زنگ زد و از پشت خط احسان داد و بیداد راه انداخت که ساعت از ده گذشته و دو تا مشتری پولدار تو راهن و آقا تا حالا خواب بوده . بیژن لباس پوشید و از خونه زد بیرون . توی تاکسی رفت تو فکر سه روز پیش … تنش داغ شد و سرش رو به پنجره ی تاکسی تکیه داد … درب خونه ی احسان رو که زد احسان با اخم روبروش دراومد و رفتن توی خونه . توی سالن روی دیوارها مملو از عکس های سکسی بود … احسان بیژن رو بغل کرد و یه لب ازش گرفت . بیژن داغ شد . احسان به آشپزخونه رفت و داد زد لباس ها رو مبله … عوض کن . بیژن لباس هاش رو درآورد و یه تک پوش بدن نما و یه شلوار تاپ چسبون پوشید و لباس های خودش رو آویزون جارختی کرد . به یه تابلو زل زد که دختری سینه های خودش رو به دوربین نشون می داد … شلوار دختر پایین اومده بود و موهای فرجش پیدا شده بود .. احسان با یه بشقاب نیمرو اومد و با لبخند به بیژن داد و گفت باید قوت داشته باشه . بیژن صبحونه رو خورد و یه سیگار گرفت و کنار کاناپه لم داد . چشمهاش رو رو هم گذاشت و باز یاد سه روز پیش افتاد … بیژن با یه مرد آشنا شده بود و مرد وحشیانه با اون سکس کرده بود … صدای زنگ در خونه به صدا دراومد و احسان به بیژن گفت که خودش رو جمع و جور کنه و رفت که مهمونها رو راهنمایی کنه . بیژن دل تو دلش نبود … دو مرد اومدن تو . یکی از اونها مرد زشت طاسی بود و اون یکی مردی خوش چهره و خوش اندام . مرد زشت با بیژن دست داد ولی احسان رو بغل کرد و بوسید . مرد خوش چهره با بیژن دست داد و کنار اون نشست . مرد زشت احسان رو به بغلش چسبوند و احسان آه کشید . مرد گفت دلم برات یه ذره شده بود .احسان ناز کرد دل به دل راه داره . مرد غرید با من چیکار کردی تو ؟احسان خنده ای زنانه کرد و گفت هیچی … اینو من باید بگم . ولم کن تا یه میوه ای چیزی بیارم …احسان به آشپزخانه رفت و با سینی چای و میوه برگشت . بیژن نگاهش کرد . احسان نمونه ی واقعی یه پسر زیبا و سکسی بود . .. آب از لب و لوچه ی مرد زشت آویزون بود و قربون صدقه ی احسان می رفت . چای و میوه رو که خوردن مرد زشت احسان رو به طرف خودش کشید و غرید دارم دیوونه می شم کدوم اتاق ؟احسان خندیدو اتاق سمت راست رو نشون داد . مرد احسان رو بغل کرد و به اتاق رفتن .مرد جذاب نگاهی به بیژن کرد و گفت اسمت چیه ؟بیژن آروم گفت بیژن .مرد گفت من غلامم . غلام تو .بیژن لبخند زد و تشکر کرد . مرد صورت زیبایی داشت . چشمهایی کشیده و ابرویی کمانی … خندید و گفت راستش رو بخوای من تا حالا فقط با دو تا پسر سکس داشتم ، اما تو خیلی فرق می کنی .بیژن لبخند زد و عشوه کنان گفت چطور ؟غلام گفت تو خیلی قشنگی . گور بابای هرچی دختره .بیژن خندید و سرشو پایین انداخت . داغ شده بود و دیگه نمی تونست به غلام نگاه کنه …غلام به اتاق اشاره کرد و گفت می شه یه دید بزنیم ؟بیژن آروم گفت نمی دونم .غلام دست بیژن رو گرفت و آروم در اتاق رو باز کرد … بیژن داغ شد … مرد زشت لخت بود و خودشو روی بدن لخت احسان انداخته بود و سینه های اونو که برآمده شده بودن می خورد …احسان ناله می کرد قربونت برم … همه ش رو بخور … این ها مال توئه … من مال توام …مرد غرید چی می خوای ؟احسان ناله کرد کیرتو … همه ی کیرتو می خوام … اون مال منه … بیژن نفس نفس می زد و سرش گیج رفت … غلام در رو بست و به بیژن گفت حالت خوب نیست ؟بیژن گفت نه . چیزی نیست .غلام در اتاق دیگه ای رو باز کرد . اتاقی با یه تخت بزرگ دو نفره که بالای تخت عکس بزرگی از دو مرد بود که در حال سکس هستند . غلام بیژن رو بغل کرد و روی تخت خوابوند . لباس های بیژن رو درآورد . بیژن داغ شد و آه کشید …غلام با تعجب به اون نگاه کرد و گفت جل الخالق … تا حالا بدنی به این قشنگی ندیده بودم … گور پدر هر چی زنه …لباس های خودش رو هم در آورد و کنار بیژن دراز کشید … بیژن نگاهش کرد و حسابی گر گرفت … معامله ی غلام بزرگ و کشیده بود و بدنی زیبا و عضلانی داشت …غلام گفت خیلی قشنگی …بیژن آهسته گفت قربونت برم …غلام لبهای خود رو به لبهای بیژن چسبوند و زبون خود رو به دهان بیژن کرد … بیژن آه کشید و دستهای خودش رو دور گردن غلام حلقه کرد …غلام توی گوش بیژن زمزمه کرد می خوامت … می خوامت …بیژن نالید وای … وای … دیوونه ت شدم …بیژن برگشت و آلت غلام رو به دهان گرفت … حس کرد داره پرواز می کنه …غلام ناله کرد وای ، دارم می میرم … جووووون … دیوونه م کردی تو …بیژن نگاهی به غلام انداخت و آلت اونو بیشتر به دهانش فرو برد …سرش رو بالا کرد و ناله کرد منو بکن … منو بکن عشقم …غلام با آب دهان آلتش رو فرو برد به پشت بیژن …بیژن ناله کرد وای ، دوستت دارم … دوستت دارم …غلام با مهربانی به او نگاه می کرد …بیژن برگشت و گفت لب می خوام . لب بده .غلام لب های بیژن رو به دهان گرفت و بیژن آهی کشید … غلام آلتش رو کاملا فرو برد و بیژن آه کشید – بکن منو … منو بکش … منو بکش … می خوام تو آغوش تو بمیرم …غلام ناله کرد و آلت رو بیرون کشید …بیژن به سرعت برگشت و داد زد نه … می خوام بخورمش … نریزش دور … همه ش مال منه …آلت غلام رو به دهان برد و منی اون رو قورت داد … غلام آهی بلند کشید و بیژن رو به بغل گرفت و بشدت بوسید .بیژن دستهای خود رو به کمر و باسن غلام می مالید و انگشت کرد و زمزمه می کرد – دوستت دارم … دوستت دارم .غلام بی حال روی تخت افتاد و چشمهاش رو بست .بیژن کنارش دراز کشید و زمزمه کرد – خسته نباشی عزیزم … خوب بود ؟ خوب حال کردی قربونت برم ؟ کونم چطور بود ؟غلام چشمهاش رو باز کرد و لبخند زد و بیژن رو به خودش فشار داد – تا حالا اینقدر از سکس لذت نبرده بودم . به گور پدرم می خندم اگه با کس دیگه ای سکس کنم . از اتاق بیرون رفتن و بیژن با یه لیوان شربت از غلام پذیرایی کرد …غلام بیژن رو روی پاهاش گذاشت و پرسید – شماره ت رو به من می دی ؟بیژن لبهاش رو به لب غلام دوخت – من خودم رو به تو دادم . شماره چه خریه ؟شماره موبایلش رو به غلام داد و غلام از اون لب گرفت . بیژن داغ شد … حس کرد سالهاست که اونو می شناسه … نگاهش کرد و فهمید عاشقش شده . هنوز از اتاق بغلی صدای سکس مرد زشت و احسان بلند بود … وقتی مرد زشت و غلام خداحافظی می کردن ، غلام با عطش به بیژن نگاه کرد … بیژن با دست بوسه ای برای اون فرستاد و پیش خودش آرزو کرد یه بار دیگه در آغوش اون بمیره . تو یک هفته ای که از آشنایی بیژن و غلام می گذشت ، بیژن عوض شده بود . توی خونه سی دی موسیقی شاد می گذاشت و می رقصید . تو دوران مدرسه سه بار از اون تعهد گرفته بودن که نرقصه ، اما بیژن عاشق رقص بود . همکلاسی ها دست می زدن و می خوندن و بیژن می رقصید . یه بار هم از معلم تربیتی مدرسه دو سه تا سیلی آبدار خورده بود … شهلا صداش در اومده بود که صدای ضبط رو کم کنه تا همسایه ها شاکی نشدن . اما بیژن توی دنیای خودش بود . اون روز حسابی رقصید تا خسته شد و با خنده و سرگیجه خودش رو ولو کرد رو کاناپه … سیگاری روشن کرد و دودش رو فرستاد هوا و نگاهش به سقف موند … یادش اومد به موقعی که خانواده به زور اونو برده بودن پیش یه روانپزشک تا براش دارو تجویز کنه تا از حالت های دخترونه دست بکشه . دکتر بعد از معاینه به اونها گفت این وضعیت علمیه و بیژن مریض نیست . اون به جنس مرد تمایل داره و اگه آزمایش ها اجازه دادن اون باید تغییر جنسیت بده . همون روز پدر یه پیت نفت آورده بود و بیژن رو بسته بود به تخت وسط حیاط تا به قول خودش حکم الهی رو در باره ی بیژن اجراء بکنه . با فریاد ها و التماس های مادر و خواهر بیژن ، همسایه ها ریختن تو خونه و جلوی پدر رو گرفتن و بیژن رو که زیر کتک های پدر و بوی تند نفت بی هوش شده بود رسوندن بیمارستان . با وساطتت یکی از افراد فامیل بیژن رو فرستادن روستای پدریش تا با خاله ی بزرگ پدر مدتی زندگی کنه بلکه از این وضعیت در بیاد . .. بیژن بعد از یکسال که برگشت خونه فهمید پدر فوت کرده و مادر دچار افسردگی شدید شده . مادر دیگه بیژن رو نمی شناخت و خواهرش هم بخاطر حرف مردم مدرسه رو رها کرده بود . سرکوفت های فامیل با بازگشت بیژن شروع شد که پدرت از دست تو دق کرد و مادر بخاطر ننگ بی اخلاقی تو دیوونه شد . بعد از مدتی مادر رو به یه بیمارستان روانی انتقال دادن و خواهر بیژن رو به اولین خواستگاری که اومد شوهر دادن . روز عروسی که بیشتر به مجلس ختم شبیه بود تا ازدواج ، بیژن به خواهرش منیژه چشم دوخته بود . منیژه با اشک هاش آخرین نگاه رو به بیژن کرد و رفت …صدای موبایل ، بیژن رو به خودش آورد . بیژن گوشی رو برداشت بله ؟ صدای غلام بیژن رو داغ کرد – سلام عشق من . بیژن لرزید و اشک هاش سرازیر شد – سلام … کجایی قربونت برم … ؟ بی وفا نمی گی من می میرم …؟ صدای غلام هم می لرزید – فکر نمی کردم اینقدر درگیرت بشم … بیژن دوستت دارم … دیوونه تم به خدا … امروز می بینمت … بیام خونه ی احسان ؟بیژن حس کرد توی آسمون در حال پروازه …با بغض گفت – آره عمرم ، همه کسونم … بیا اونجا … من دارم می میرم …غلام پرید وسط حرفش – میام فرشته ی من … تا یکی دو ساعت دیگه اونجام …و صدای عجیبی که توی گوشی اومد یه بوسه بود که برای بیژن فرستاد … بیژن با گریه زاری گوشی رو بوسید و سریع لباس هاش رو تنش کرد و زد به خیابون … اولین تاکسی رو که دید داد زد دربست …احسان خواب آلود در رو باز کرد – ها ؟ چه خبره ؟بیژن رفت تو و وسط سالن لباس هاش رو درآورد . احسان با تعجب بهش نگاه می کرد – معلوم هست چه مرگته ؟ … بیژن با لبخند احسان رو کشوند طرف خودش و یه لب محکم ازش گرفت … احسان ترش کرد – اهه ، دیوونه دهنم بو می ده … هنوز صورتم رو نشستم … اون موقع که باید حال بده نمی ده الان برامون ژولیت شده تخم سگ بیژن خندید – احسان قربونت برم … می خوام برم حموم خودمو بسازم …احسان رفت تو دستشویی و همونجا داد زد – مگه تو خونه ت حموم نداری ؟ نکنه آب قطعه …؟و صدای سیفون بلند شد … احسان رفت کنار روشویی و شروع کرد به شستن صورتش … بیژن کاملا لخت شده بود – می خوام کمکم کنی … اصلاحم کنی … احسان برگشت و نگاهش کرد … دهانش آب افتاده بود … هیکل بیژن بدجوری سکسی شده بود باسنش زنونه شده بود و سینه هاش برآمدگی پستونهای یه دختر جوون رو داشت … لبخند زد و دوباره به صورتش آبی زد چه خبره ؟ امروز که ما مشتری نداریم داری به خودت می رسی ؟بیژن گر گرفت امروز غلام میاد اینجا .احسان برگشت و نگاهش کرد غلام ؟ همون که با رئوف اومده بود ؟بیژن سرشو به علامت تائید تکون داد . احسان نشست رو کاناپه و سیگاری روشن کرد پسرجون . اینجا محل کسبه . تو مثل اینکه حالیت نیست . باد به گوش یکی از این همسایه های مادر قحبه برسونه که چیکار می کنیم ، می شیم خوراک هیولاهای سبز پوش ها .بیژن فهمید تو این مواقع چیکار باید بکنه . نشست روی پاهای احسان و نشیمنگاهش رو به آلت احسان کشید قربونت برم اتفاقا اگه رفت و آمدها عادی باشه کسی شک نمی کنه … احسان نگاهش کرد . لبخند تلخی زد رفتی تو بهرش ؟ عقلت رو برد ؟بیژن گفت آره . دیوونه م کرده . همه ش تو فکرشم … خواب و بیداریم شده اون .احسان دست برد به نشیمنگاه بیژن و لمسش کرد … بیژن چشمهاش رو بست و ناله ای خفیف کشید دوست دارم از شروع نور خورشید تا کمرنگ شدن اون ، تو بغلش باشم …وااااااای نمی دونی باهام چیکار کرد ….احسان دستش رو کشید و بیژن رو کناری زد و بلند شد خیلی خوب عاشق بیا بریم تا تر تمیزت کنم …توی حموم احسان با ظرافت موهای پشت بیژن رو برداشت … زیر بغل اون رو با موبر درجه یک تمیز کرد … موهای صورت بیژن رو با اینکه خیلی کم پشت بودن بند انداخت … موهای دور آلت بیژن رو با تیغ تراشید و با پودر بچه مالش داد … از بیژن دور شد و حسابی تماشاش کرد … بیژن واقعا مثل یک خانم زیبا بود و هر مردی روبه خودش جذب می کرد . احسان یه لب جانانه از بیژن گرفت و بیژن ناله کرد واااااای … احسان چقدر داغی احسان خندید یه روز چنان بکنمت که زمین رو گاز بگیری … بیژن چشمهاش رو خمار کرد من که از خدامه … همین الان چرا نمی کنی ؟احسان در حمام رو باز کرد و غر زد – من باید برم شرکت بابای رامین . یه دوتا مشتری توپ دارم برای فردا . غذا که می تونی بپزی … همه چیز تو یخچال هست … تا غروب بر نمی گردم … از اونجا باید برم یه سری به مادرم بزنم … اگه کسی به تلفن خونه زنگ زد …بیژن حوله را برداشت و خودش رو خشک کرد – نه جواب نمی دم .صدای بسته شدن در اومد . بیژن کمد لباس رو باز کرد و یه استرج چسبون دخترانه برداشت و پوشید . یه زیر پیراهن تنگ و نازک رو انتخاب کرد . جلوی آینه کمی رژ براق به لبهاش کشید و خوش رو نگاه کرد . باسنش از استرج زده بود بیرون و برآمدگیش هر کسی رو به هوس می انداخت… سریع به آشپزخونه رفت و از یخچال دو سه تکه مرغ منجمد درآورد و شروع کرد به پاک کردن برنج و یه ساعته غذا رو آماده کرد … سیگاری روشن کرد ولی با عجله اون رو خاموش کرد . پیش خودش گفت غلام نباید از بوی بد سیگار اذیت بشه … یه آدامس طعم دار گذاشت تو دهانش و شروع کرد به جویدن … صدای زنگ موبایلش بلند شد . غلام بود که ازش می خواست درو باز کنه … کلید آیفون رو که زد گریه زاری امونش نداد … غلام در آستانه در با چشمهایی اشک بار ایستاده بود و به بیژن نگاه می کرد … بیژن خودش رو به طرف غلام پرت کرد… غلام تند و تند اونو می بوسید و بو می کرد … بیژن گر گرفته بود و به سختی نفس می کشید عزیزم ، جونم ، عمرم …و هق هق گریه زاری ش دیگه اجازه نداد حرف بزنه . غلام دست از بوسیدن لب ها و گونه ها و چشمهای بیژن بر نمی داشت قربونت برم ، عزیزم ، عشقم ، نازنینم … روی زمین ولو شدن و توی بغل هم به همدیگه نگاه می کردن … بیژن موهای غلام رو نوازش می کرد و غلام سرش رو به سینه ی زنانه ی بیژن چسبونده بود . بیژن ناله کرد کجا بودی عمرم ؟بیژن چشمهاش رو باز کرد تو فکر تو و بیژن خندید دیوونه نگفتی من می میرم ؟غلام لب های بیژن رو بوسید خدا نکنه . دیگه از مرگ حرف نزن . این یه هفته مثل دیوونه ها شده بودم . سرکار حوصله نداشتم . به همه می پریدم . رئیسمون فهمید و بهم مرخصی داد . گفت برو پیش خانم و بچه ت . دلت هوای اونها رو کرده بیژن و غلام خندیدند و بیژن پرسید مگه خانم و بچه نداری ؟غلام به بیژن نگاه کرد خانم داشتم . اما جدا شدیم .و بلند شد و نشست . بیژن بلند شد و از پشت خودش رو به کمر غلام چسبوند حرف بدی زدم عزیزم ؟غلام سیگاری روشن کرد و پکی به اون زد و دودش رو داد به سقف نه قربونت برم . به زور به من خانم داده بودن . می دونی ؟ سرو گوشش می جنبید . دوست داشت به آدم و عالم کس بده به غیر از من بیژن گردن غلام رو بوسید دلش هم بخواد .غلام برگشت و چشمهای بیژن رو بوسید هیچکس به اندازه ی تو تودلم نرفته . چیکارم کردی تو ؟ و سیگار رو به لب بیژن نزدیک کرد . بیژن پکی به سیگار زد و دودش رو بیرون داد از کجا فهمیدی من سیگاری ام ؟غلام خندید از لبهات لبهای سیگاری از سیگار خشک می شه . بیژن دستی به لب هاش کشید اهه . دلمون خوشه که رژ خارجی خریدیم .غلام سر بیژن رو به سینه ش چسبوند ولی لبهات منو می کشه آخرش …چشمهای بیژن خمار شد پس لب بده عزیزم غلام زبونش رو برد توی دهان بیژن و بیژن گرم شد هووووووم . جان بیژن به خودش اومد ساعت یکه . ناهار بخوریم .غلام بلند شد و به بیژن که با اون استرج بیشتر سکسی شده بود نگاه کرد قربون اون پر و پاچه ات بشم … من اشتها ندارم …بیژن برگشت و نگاهش کرد . غلام با ولع به اندام بیژن نگاه کرد من الان فقط اشتهای تو رو دارم . البته اگه اجازه بدی بیژن رفت جلو و غلام رو بغل کرد . غلام بیژن رو مثل یک عروس بلند کرد و در اتاق رو باز کرد … بیژن لبهاش رو از لبهای غلام جدا نمی کرد … قطرات منی از آلت بیژن می زد بیرون و غلام اونو محکم به خودش چسبونده بود … بیژن روی تخت ولو شد … غلام لباس های خودش رو درآورد و لحظه ای به بیژن نگاه کرد … بیژن آه بلندی کشید- واااااااااای ، قربون اون هیکل بشم من به حالت سگی سرش رو به طرف غلام گرفت – میشه لطف کنین و منو به کنیری و نوکری تون قبول کنین ؟و بو کشید … انگار ماده آهویی بود که با بوی جفتش به دنبال اون می رفت … چاک پشت بیژن غلام رو آتشی کرد … دست کشید و استرج رو مالوند … بیژن دهانش رو به طرف آلت غلام گرفت و بوسه ای از اون گرفت و آروم به دهان خود برد … غلام استرج رو پایین کشید و و انگشت خود رو به مقعد بیژن فرو برد … بیژن آهی کشید -جاااااان …و دوباره آلت غلام رو به دهان گرفت و مکید … غلام صورت خودش رو به سوراخ بیژن گرفت و با زبون شروع به لیسیدن کرد … بیژن آهی کشید و چشمهاش خمار شد -وااااای … واااااای … خدایا دارم می میرم …. بکش منو غلام … من می خوام منو بکشی …واااااااای .غلام حشری شده بود و محکم پشت بیژن رو لیسید … بیژن بی حال شده بود و ناله های بلندتری می کرد – واااای …. واااااای دارم می میرم غلام …. دارم می میرم ….غلام بیژن رو بلند کرد و پشت اون رو که گرم شده بود به صورت خودش چسبود و بیژن وارونه صورت ش به آلت غلام می خورد و ناله می کرد . غلام بیژن رو برگردوند و لب های خودش رو به دهان بیژن چسبوند . بیژن آه بلندی کشید و پاهای خودش رو به کمر غلام حلقه کرد و به اون آویزون شد . غلام دیوونه وار بیژن رو می بوسید – می خوامت … دوستت دارم …بیژن لبهای غلام رو می مکید و فریاد می زد – منم دوستت دارم … من بدون تو می میرم …بیژن آلت غلام رو به دهان برد و شروع به مکیدن کرد… غلام چشمهاش رو بسته بود و نفس هاش تند شده بود … بیژن رو روی تخت رها کرد و بدنش رو به کمرش چسبوند … بیژن نفس زنان داد زد – بکن منو … بکن منوغلام … منو ببر به بهشت …غلام آلت خود رو خیس کرد و به پشت بیژن فرو برد ، دردی همراه با لذت بیژن رو گرفت – وااااای …. وای خداجون مردم …و سرش روی تخت افتاد … غلام گردن بیژن رو لیسید و فشار رو بیشتر کرد … حالا آلت غلام کاملا به مقعد بیژن رفته بود می خوامش … کیرتو می خوام … غلام دوستت دارم …غلام به شدت بالا و پایین می رفت بیژن … تو منو می کشی آخرش … دوستت دارم … می میرم برات … دارم میام … دارم میام …بیژن داد زد بریزش توم … همه ش مال منه … بریزش تو کونم …غلام فریادی کشید و بیژن گرمی شدید منی غلام رو توی مقعد خودش حس کرد جوووونم … چقدر گرمه … جوووووووووونم …غلام خود رو روی بیژن انداخت و گوش بیژن رو به دندون کشید … بیژن آه بلندی کشید و خندید جونم ؟ وای …غلام با بی حالی گفت قربونت برم … منو بردی تو آسمون … قربونت برم … دوستت دارم …بیژن خنده ی زنانه ای کرد بدن به این خوبی کی دیده به عمرش ؟غلام خواست بلند شه که بیژن مانع شد نه عشقم … بذار توش باشه … خوب ؟غلام دوباره روی بیژن خوابید هر چی تو بگی عشقم …بیژن آهی کشید و دست غلام رو گرفت و بوسید …غلام خواب بود . بیژن کنار تخت نشسته بود و منی غلام از مقعدش بیرون زده بود … به غلام نگاهی کرد . بعد دست برد به مقعدش و منی غلام رو بادست به دهان برد و با لذت خورد قربون آبت بشم . چقدر خوشمزه است خم شد و صورت غلام رو بوسید .توی آشپزخونه سرگرم کار بود که دستهای پهن و مردانه ی غلام رو روی شونه هاش حس کرد . غلام از پشت بیژن رو به خودش چسبوند سلام .بیژن که خمار شده بود دست غلام رو بوسید سلام به روی ماهت .برگشت و غلام رو بوسید یه دوش بگیر که غذا بخوریم . باید قوتت برگرده . و خندید . غلام لبخندی زد من عاشق این خنده هاتم .سر میز غلام به آرامی غذا می خورد ولی بیژن با اشتها لقمه می گرفت چرا اینطوری غذا می خوری عمرم ؟غلام خندید من همیشه آروم غذا می خورم . بیژن اخم کرد باهات قهر می کنم ها …بلند شد و روی پاهای غلام نشست و براش لقمه گرفت بخور ببینم بچه ی بد غلام خندید و لقمه رو از دست بیژن با دهانش گرفت و شروع به لیس زدن دست بیژن کرد … بیژن داغ شد وای … نکن غلام … دوباره دیوونه می شم ها …و رفت و روبروی غلام نشست . غلام به او خیره شد و سکوت کرد . بیژن مثل یه کبک زیبا جلوی غلام خودنمایی می کرد .غلام به حرف اومد اون گلوی قشنگ ، اون زبون خوشگل ، اون چشمهای کشیده هر کسی رو می ندازه تو دام تو …و آب از دهان غلام جاری شده بود وقتی بیژن خندید خیلی لوسی اگه گذاشتی غذا بخورم …غلام نوشیدنی رو بالا رفت و بلند شد و یه سیگار گرفت و روی کاناپه دراز کشید . بیژن ظرفها رو جمع کرد و شست و دستی به آشپزخونه کشید این احسان تنبل اگه خونه رو کثافت هم بگیره تکون نمی خوره . هی پول های خودش رو خرج این خدمتکارا می کنه که اینجا رو تمیز کنن .غلام برگشت و به بیژن نگاه کرد . استرج کاملا تو شکاف مقعد بیژن رفته بود و لمبرهای اون با حرکاتش تکون می خوردن . غلام با خود زمزمه کرد این پسر بدون شک از حوریان بهشته …بیژن توی بغل غلام بود و سیگاری به لب داشت و با دستش موهای سینه ی غلام رو نوازش می داد …غلام نگاهش به سقف بود و یکی از دستهاش به پشت بیژن چند وقته با احسان هستی ؟بیژن چشم از سینه ی غلام بر نمی داشت برای چی می پرسی ؟غلام گفت همینطوری .بیژن با زبون سینه ی غلام رو لیسید دو ساله .غلام باز پرسید راضی هستی ؟ از این وضع ؟بیژن جواب داد خوب این هم یه جورشه . چه می شه کرد ؟غلام بلند شد و نشست حاضری با من زندگی کنی ؟بیژن داغ شد و به غلام زل زد چی ؟غلام گفت زندگی کنیم …با هم …بیژن مونده بود که چی بگه . غلام با دستهای پهنش صورت بیژن رو به طرف خودش گرفت من عاشقت شدم . من نمی تونم بدون زندگی کنم . اینو بفهم .بیژن گر گرفته بود می فهمم عشقم . می فهمم .اشک های بیژن سرازیر شد و توی بغل غلام خود رو رها کرد و هق هق گریه زاری ش شروع شد .غلام بیژن رو به خودش چسبوند و نوازشش کرد می دونم . درکت می کنم . باشه . الان جواب نده . فکرهاتو بکن . من تا هر وقت که بشه منتظرت می مونم . دیگه هیچ کس مهمون بستر من نمی شه . اینو مطمئنم .بیژن با چشمهای خیس یه غلام نگاه کرد … غلام چشمهای بیژن رو غرق بوسه کرد …بیژن گفت بخوابیم ؟غلام بیژن رو بلند کرد و به اتاق خواب برد و لخت کرد . بیژن آلت غلام رو به دهان برد و غلام رو دیوونه کرد … نوشته ی صادق . ی

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *