بی جنبه بازار

0 views
0%

داستانی رو که واسه دوستان تعریف میکنم سرنوشت خودم کسی میخواد بخونه یانخونه به تخم چپم که چه فکری میکنین اما عین واقعیته .داستان من برمیگرده به دوران که تازه جنگ ایران وعراق تموم شده بود مردم هم هنوز در شر وشور جنگ بودن پسر خاله داشتم به اسم سعید که اختلاف سنیش بامن یک سال بیشتر نبود یک روز گفت میای بریم بازار من یک کار خوب یادت بدم من کسخل از همه جابی خبر گفتم بریم نگو میخواست بره ناموس مردم انگل کنه منم که اصلا تواین مکایه هه نبودم وقتی رسیدیم بازار گفت دستتو به من بده منم گفتم میخوایی چه کار متوجه شدم یک خانمه مانتویی داره جلومون راه میره کسایی که اون دوران کم سن وسال بودن حدود 10 ساله یادشون من که میگم تب دوران جنگ مانتو پوشیدن چقدر بد بود درانظار مردم خلاصه مارومیگی خر شدیم ودستمون دادیم بهش .نگو میخواست ناموس مردم انگشت کگنه چرا دروغ بگم منم بدم نمیومد امتحان کنم پس از ان چشمتون روز بد نبینه تا دست مابه کس خانم که مانتو پوشیده بود خورد جیقش انچنان بالا رفت که همه بازار برگشتن مارو نگاه کردن 3نفر هم به قصد ادب کردن ماشروع به دویدن به طرف ما کردن .پسر خالم گفت بدو که هواپسه خلاصه شاید مسیر بین بازار تا سر میدون که در حالت عادی 20دقیقه راههرو از ترس 5تا6دقیقه دویدیم وخودمونو داخل کوچه پس کوچه های منتهی به میدون متواری کردیم واین شد سر اغاز یک انحطاط یزرگ برای من .من که لذت لمس کشیده بودم گفتم توبه توبه ولی خودبه خود جور میشد از این ماجرا چند سالی گذشت تا اینکه یک روز دوباره پسر خالم صدامکرد فلانی موافقی عملیاتی رزمی انجام بدیم منم گفتم من پادر رکابم فرمانده شما نقشه بکش من اجرا کنم میدون مینم خواستی واسط فتح میکنم خلاصه یک تیکه ای رو بلند کرده بود البته تکه که میگم مطلقه بود اما به هر حال کس بود وقتی رفتیم محل قرارمن که وارفتم گفتم کس کش اینکه زنه چرا مارو میخوایی به کس کشی بکشونی بهم گفت زیاد خودتو تحویل نگیر همینی که هخست میخوایی بخواه نمیخوایی نخواه طرف حدود 30 سال داشت وسن ماهم 17 و18رو پرکرده بودیم خلاصه رفتیم خونه خالی گفت اول من گفتم ذکی اول اخر نداره همراهی گفت قبول نمیکنه چون تواتاق کناری اماده بود من گفتم نه توبگو میپذیره گفت باشه ووقتی بهش گفته بود اونم باکمی نازوکرشمه قبول کرده بود مارومیگی کس ندیده اصلا نمیفهمیدم چه کاربایید بکنم رفتیم تو یکهو برق سه فاز من یکی رو گرفت اخه جنس مخالف لخت ندیده بودم گفت چرا معطلین نکنه پشیمون شدین من گفتم چه کارکنیم گفت عجب کس مشنگایی شما هستین دیگه لخت بشین یالا .وقتی من لخت شدم خندش گرفت بهم گفت کوچولو پس دودولت کو گفتم همینه که میبینی گفت اینو کجایی من میخواییبکنی بده بخورمش اب نباتهگفتم باشه پس بخورش اولش چندشم شد پسر خاله هم که وضعش بهتر از من بود البته نه زیاد رفت پشته خانمه من هنوز 1دقیقه از رفتن کیرم تودهنش نگذشته بود یکهو دیدم مثل اینکه تودهنش شاشیدم نگو ابم بود که جاری شده بود وقتی خواستم برم بیرون گفت پس من چی گفتم چی رو چی چی گفت بیا سینه هامو بخور بازور 10 دقیقه این کاررو واسش کردم پسر خالم هنوز مشغول بود گفتم توچه کار میکنی گفت من که هیچی حالیم نمیشه . گفتم عملیاتو تموم کن وسدمعبر بشکن دور شد بدبخت اخرشم ابش نیومد خانمه هم فکرکنم حال نکرد که هیچ بلکه حسابی هم بهش ریده شد حالاشما بگین کسی که جنبه نداره وزود انزاله غلط نمیکنه میره دنبال این ؟مسایل.نوشته چرند وپرند

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *