…قسمت قبلبرای من جالبه که یک عده طرفدار سکس ضربدری هستن یا mfm بعد میان اینجا اگه یکی در مورد خواهرش چیزی می نویسه فحش میدن خوب الاغ اگه خواهر ناموسته مگه همسرت ناموست نیست؟ همینه دیگه فرهنگ ندارین دوستان همراه این ماجرا ادامه ماجرای تمایلات من هستپا در راهی گذاشته بودم که دیگه نقطه برگشتی در آن نبود.شاید تا قبل از اینکه مرتضی شماره مهرانا رو از تو گوشیم برداره می تونستم بی خیال بشم ولی حالا دیگه دیر شده بود. کیرم همچنان تو راه شق بود. از وقتی مرتضی شماره مهرانا رو جلوی من از تو گوشیم برداشته بود همینجور شق مونده بود. حالا دیگه مطمئن بودم تلفن زدن به مهرانا و مخ زدنش تو تلگرام از اون روز شروع میشه.. هنوز نمیدونستم مرتضی برای زنگ زدن به مهرانا و صحبت با اون تو تلگرام و اینکه چطوری شمارشو به دست آورده چی میخواد به مهرانا بگه… حتی وقتی شماره مهرانا رو ازتو گوشی من برداشت به من هم حرفی نزد . هنوز حرف های مرتضی در مورد این قضیه با من کمی محتاط آمیز بود اون می ترسید مستقیم به مهرانا اشاره کنه من هم به خاطر اینکه مهرانا خواهرم بود خجالت می کشیدم و راحت نمیتونستم با مرتضی حرف بزنم. حسابی با آبروی خودم بازی کرده بودم. اون روز از صحبت هایی که مرتضی غیر مستقیم به من زده بود فهمیدم این جنده لاشی المیرا همه چیزو به نیلوفر گفته دیگه الان مرتضی میدونست هم دوست دارم خودم بکنمش هم دوست دارم دیگران بکننش و هم دوست دارم کرده شدنش رو ببینم. ساعت 5 عصر بود که به خونه رسیدم. پدر و مادرم هم خونه بودند. چند دقیقه پیش اونها نشستم بعد رفتم تو اتاق خودم. فکرم پریشان بود. خسته بودم روی تختم دراز کشیدم خوابم برد. خواب بودم دیدم یکی نوک بینی ام رو گرفته به چپ و راست هل میده چشمامو باز کردم دیدم مهراناست. این دختر صورتش چقدر ناز و خوشگل بود سینا هم کنارش بود. مهرانا با خنده بهم گفت لازمه بینی ات رو عمل کنی… عمل جراحی لازم داره. اینطوری خوشگلتر میشی سریع بلند شدم لپشو گرفتمو گفتم تو هم برو لپات رو بده صاف کنن چون تصمیم دارم اینقدر بکشمشون تا مثل گوش فیل بشه.. سینا مثل خل و چل ها می خندید. برای شام هر سه رفتیم تو هال… اتاق من پائین بود اتاق مهرانا طبقه بالا سینا هم شب ها با پدر و مادرم میخوابید. فردای اون روز تو مدرسه مرتضی این قدر دور و اطراف من چرخید که پژمان به شک افتاده بود. اومد پیش من و گفت خبریه این اسکل در کون تو موس موس میکنه؟ با خنده بهش گفتم آره میخوام بهش کون بدم… با این حرفم خود پژمان هم خندش گرفت و گفت کون تو که به درد نمیخوره ولی باز اگه کون یه بابای دیگه بود حرف نداشت. دقیقا میدونستم منظور پژمان کیه. همیشه حرفاش رو غیرمستقیم و دو پهلو میزد بلافاصله بعد از این که خندیدنش تموم شد به من گفت راستی نمیخوای عکس پروفایلتو عوض کنی؟ منصور که دیگه بی خیال شد به همون زدن با صابون قانع شد. پژمان باز هم داشت غیرمستقیم طعنه میزد میخندید.وقتی دید چیزی نمیگم ادامه داد بیچاره منصور این قدر زده کمرش جای آب نفت میده بیرون. دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم خندم گرفت سرمو برگردوندم که برگشت گفت جون انگاری خوشت اومد نکنه تو هم به خاطرش میزنی؟ یه نگاه به لای شلوارم کرد ببینه شق کردم یانه…دیگه جدی شدمو گفتم کس نگو پژمان ازش جدا شدم. البته تا اون موقع من هم چند باری به عشق کونش زده بودم یهو به فکرم رسید این منصور که با عکس های مهرانا جلق میزنه به مهرانا دسترسی نداره ولی وقتی مهرانا خواهر منه و بهش دسترسی دارم میتونم شب ها برم تو اتاقش وقتی خوابه دستمالیش کنم و همونجا خودمو خالی کنم پس چرا با عکسش جلق بزنم؟ تو اون لحظات هر چه زمان میگذشت من بیشتر به این کار راغب میشدم از هیجان زیاد بدنم دچار لرزش شده بود و کیرم به شدت هر چه پایان مثل چوب سفت و سخت شده بود. تو مسیر کلاس هر دو دستمو تو جیب هام کرده بودم که کسی نفهمه شق کردم به خصوص این کس خل پژمان که آمار کیر منو حسابی داشت… سر جام که نشستم چشمم افتاد به مرتضی از اون طرف کلاس برام بوس فرستاد طوریکه پژمان هم دید منو نگاه کرد . حس میکردم این دو تا شدن رقیب همدیگه برای به دست آوردن مهرانا با این تفاوت که مرتضی جسورتر و پر رو تر بود ولی پژمان بسیار محتاط عمل میکرد. منصور که وارد کلاس شد پژمان با صدای بلند داد زد کمرت نشکنه عمویی… چند لحظه بعد روی یه تکه کاغذ چیزی نوشت از همون جا خیز برداشت کاغذ رو داد دست من. بازش کردم دیدم نوشته پدر این منصور نفتی رو دریاب از آب به نفت رسیده پس فردا به گاز میرسه… سرمو گذاشتم رو میز حالا نخند کی بخند. اشکام دراومده بود از بس خندیدم. یعنی تو اون دو ساعت از بس خندیدم نفهمیدم کلاس چطوری پایان شد. آخر کلاس پژمان با من از کلاس زد بیرون به من گفت اینطوری باهات حرف میزنم ناراحت میشی؟ با خنده گفتم نه پدر مشکلی نیست. ته دلم کاملا راضی بودم وقتی می دیدم پژمان مستقیم و یا غیر مستقیم در مورد مهرانا حرف میزنه و به من تیکه میندازه…داشتم به خونه می رسیدم که دیدم مهرانا زنگ زد جواب که دادم با خنده گفت امروز زرتی خونه نیا برو ولگردی برو یکی دوساعت با دوست دخترت بلاس ولی خونه نیا… یه لحظه جا خوردم. کلی علامت سوال اومد تو ذهنم. یعنی چی خونه نیام؟ مگه اونجا چه خبره؟ یهو یاد سینا افتادم که خونه هست خیالم راحت شد. رفتم توی یه فضای سبز روی صندلی نشستم.تلگراممو باز کردم یک ساعتی خودمو باهاش مشغول کردم. دیگه حوصله ام سر رفته بود. خسته هم بودم بلند شدم به سمت خونه حرکت کردم. وارد خونه که شدم مهرانا رو صدا کردم هیچ سر و صدایی نمی اومد. کم کم نگران میشدم. انگاری سینا هم نبود. تا درب سالن پذیرایی رو باز کردم یهو صدای دست سوت کف بلند شد و برف شادی بود که روی سرم ریخته میشد تازه فهمیدم چه خبره. الناز دختر داییم اومد منو بغل کرد صورتمو بوسید تولدمو به من تبریک گفت . بعد خواهر الناز اومد بعدش مهرانا اومد وقتی دیدمش دیدم اوهههههه موهاشو فرفری کرده … بهش گفتم آخر رفتی موهاتو شبیه اون بازیگره کردی بعد نوبت پسر داییم شد که هم سن خودم بود بهم تبریک گفت …سینا طفلک آخرین نفری بود که اومد منو بغل کرد. تازه فهمیدم امروز 22 دی بوده و روز تولدم… این قدر توی این چند روز فکرم مشغول بوده که خودم حواسم به روز تولدم نبوده… به مهرانا نگاه کردم خیلی ناز سرشو برام کج کرد ازش تشکر کردم که حواسش به تولدم بوده. همون لحظه با نیشخند بهم گفت پس کوش چرا تنها اومدی؟ تازه دوزاریم افتاد که دوست دخترمو میگه. بهش گفتم آخه خل و چل من میدونستم امروز تولدمه که بیارمش؟ صدای خنده بقیه بلند شد. چشمم به میز وسط هال وتزئینش افتاد . مهرانا حسابی سنگ تموم گذاشته بود. کیک هم سفارش داده بود جالب بود کادو هم چند تایی بود. نوزده ساله شده بودم. بچه ها داشتن جیغ هلهله میکشیدن و روی سر و صورتم برف شادی می پاشیدن. این قدر شلوغ کردن که از حال افتادن . پسر دایی اول بلند شد پدر کرم رقصید کلی بهش خندیدیم. سینا هم رقصید بهش شاباش دادیم. مهرانا قبل اینکه برقصه در گوشم گفت شب اگه برات تولد می گرفتیم پدر نمیذاشت جلوی بقیه و تو جمع برقصیم بعد بلند شد با یه آهنگ خارجی خودشو گرم کرد. مهرانا همیشه ریلکس بود راحت جلوی فک و فامیل چه پسر چه دختر می رقصید. تو عروسی فک و فامیل هم وقتی چشم مادر و بابامو دور می دید تو غریبه و خودی هم یه تکونی به خودش میداد. میدونستم با این کارش میخواد رقصشو به رخ بقیه دخترها بکشه. عالی می رقصید انصافا رقصیدنش با بقیه فرق داشت مدتی هم بود مثل دابسمش این روزها که مد شده کار میکرد هم جای خواننده میخوند هم همزمان می رقصید و ادا و اطوار در می آورد که بعضی هاش بدجوری کیر آدمو تکون میداد. آهنگهایی انتخاب میکرد که بتونه روی اونها ادا دربیاره عشوه بیاد و ناز کنه. اون روز هم تو تولد من با رقص آخری که انجام داد هم منو داغون کرد هم پسر داییمو که به روی خودش نمی آورد. الناز و سحر هم رقصیدن ولی اصلا با رقص اونها حال نکردم. مهرانا بعد از رقصیدنش اومد منو بغل کرد پیشونیمو بوسید دوباره به من تبریک گفت و رو به بقیه گفت برادرم خیلی گله خیلی مهربونه خیلی امروزیه خیلی هوای منو داره همه جا از من دفاع کرده و….. این قدر از من تعریف کرد که صدای الناز و سحر رو درآورد. اون روز بعد از ظهر حسابی منو خجالت دادن مهرانا هم کیک تولدمو خریده بود هم یه ساعت خیلی خوشگل برام کادو گرفته بود که خودش اومد دستم کرد دوباره پیشونیمو بوسید و گفت تولدت مبارک برادر گلم… از این همه ابراز محبت مهرانا شرمنده شده بودم اون به من محبت میکرد ولی من برای کونش نقشه کشیده بودم.اون روز کلی با الناز و خواهرش مهرانا و پسردایی ام عکس انداختیم. شمع ها رو فوت کردم کیک تولدمو خوردیم کادو ها رو باز کردم. چند تا لباس مارک دار دیگه به لباس هام اضافه شد. همه این برنامه ها رو مدیون مهرانا بودم.ساعت تقریبا نزدیک 5 بود که همه چی تموم شد . من موندمو فکری که از اون روز تو کله من اومده بود.بعد از اینکه بچه ها رفتن مهرانا اومد پیش من به موهاش اشاره کرد و گفت قشنگ شده؟ دستی روی موهاش کشیدمو و گفتم تو همیشه قشنگی نیازی نبود موهاتم مثل اون بازیگره فرفری کنی عصری که پدر و مادرم اومدن تولدمو بهم تبریک گفتن. اونها هم برام کادو گرفته بودن ولی من دیگه حواسم به تولدم نبود به شب پیش رو بود. تنظیمات آنتن ماهواره قبل از اومدن پدر و مادرم کمی خراب کرده بودم که بتونم به این بهونه به طبقه بالا برم اتاق مهرانا اونجا بود.حتی از هیجان شام هم نتونستم بخورم. وقتی همه سر میز شام بودند به بهانه تنظیم رفتم طبقه بالا و درب اتاق مهرانا رو چک کردم. چون برای ورود به اتاقش اول باید از صدا ندادن درب اتاقش موقع ورود مطمئن میشدم.باز کردن درب اتاقش مشکلی نداشت ولی وقتی قصد وارد شدن داشتم درب زوره می کشید و صدا میداد. بعد از چند بار باز و بسته کردن فهمیدم اگه درب رو بعد از باز کردن به سمت بالا بکشم دیگه زوزه نمیکشه. تا اینجا مشکل درب رو حل کرده بودم. از هیجان بدنم می لرزید. تعادل نداشتم. کاملا مطمئن بودم شب پر از هیجان و دلهره آوری در انتظار منه. پائین که رفتم به شلوار مهرانا هم نگاه کردم و کش شلوارشو بررسی کردم معلوم نبود سفته یا شل هست ولی جنس شلوارش خیلی نازک بود.گاهی وقتها که راه میرفت شلوارش لای چاک کونش میرفت. از استرس زیاد زودتر از همیشه رفتم تو اتاقم . اون برادرهایی که از این کارها کردن میدونن وقتی میگم استرس و دلهره منظورم چیه. دست زدن به برجستگی های بدن خواهر به خاطر ممنوع بودنش فوق العاده استرس زا و هیجان انگیزه و من چنان می لرزیدم که پتوی تختمو روی خودم کشیدم. اصلا رفتارم قابل مقایسه با دو ماه قبل نبود. یعنی اگر زندگی خاصیت عقب و جلو شدن داشت اگه به دوماه پیش برمی گشت من رو آدمی دیگه می دید یه آدم حساس و تعصبی نسبت به خواهر و برادرم ولی حالا تمایلاتم جور دیگه ای شده بودند مدام تو فکر این بودم چطوری بدون اینکه بیدار بشه به بدنش دست بزنم. اصلا به این کس شعرهایی که توی این داستانهای سکسی درباره کردن خواهر موقع خواب می نوشتن اعتقادی نداشتم. تو تخت خوابم داشتم گوشیمو برای ساعت 2 شب تنظیم میکردم که دیدم مرتضی زنگ زد. اون روز خیلی منتظر حرف زدنش بودم ولی چیزی به من نگفته بود.جواب که دادم از دست پژمان ناراحت بود میگفت پژمان گفته زیاد دور و اطراف مهران نگرد. بعد هم گفت دو تا خواهش دارم ازت یکی اینکه اگه میشه از این به بعد بیشتر در خونه شما بیام.گفتم مشکلی نیست ادامه داد دوم اینکه میشه موقع تعطیل شدن مجتمع آموزشی از کوچه پشتی بری خونه؟ بهش گفتم من اکثر اوقات بعد از تعطیل شدن مجتمع تو حیاط مدرسه می مونم و با بچه ها نیم ساعتی فوتبال بازی میکنم. این رو که گفتم سریع گفت این هم خوبه… کاملا میدونستم هدفش چیه ولی از اینکه به صورت سر بسته حرف میزد عصبانی بودم اینطوری نمیدونستم هدفش چیه قصدش کردنه اگه هست پس تکلیف دید زدن من چی میشه. برای همین بهش گفتم تو چرا صحبت کردنت اینطوریه همش خود سانسوری میکنی؟ مثل آدم حرف نمیزنی. خندید و گفت مگه خود تو اینطوری نیستی؟ چند بار ازت پرسیدم المیرا به عشق کردی میگی مهسا …. وقتی تو خودت محتاط هستی من نباشم… قبل اینکه قطع کنه به من گفت فردا میخوام برای اولین بار بهش زنگ بزنم مشکلی نداری تو؟ گفتم نوچ گوشی رو قطع کردیم. بعد از قطع کردن گوشی دوباره لرز پایان بدنمو فرا گرفت گوشیمو کنار سرم قرار دادم خوابیدم ولی مگه خوابم می برد. مدام به سمت چپ و راستم می چرخیدم. زمان هم که جلو نمی رفت بالاخره چرتم گرفت و تسلیم خواب شدم. تازه خوابم برده بود که صدای زنگ گوشیم بلند شد. مثل جن زده ها سریع بلند شدم روی تختم نشستم. سعی کردم مانع از لرزیدن بدنم بشم ولی موقتی بود دوباره می لرزیدم. پا شدم گوشیمو خاموش کردم تا یک وقت صداش درنیاد بعد تو جیب پیراهنم گذاشتم آروم از اتاقم خارج شدم کیرم به شدت سفت و سیخ شده بود. اول رفتم از خواب بودن پدر و مادرم مطمئن شدم. سینا هم غرق خواب بود. بعد آروم به سمت طبقه بالا حرکت کردم. به کنار درب اتاق مهرانا که رسیدم اول مطمئن شدم که خوابه …آروم درب اتاقشو باز کردم و طبق بررسی که اول شب در مورد درب اتاقش کرده بودم به سمت بالا کشیدم تا صدا نده بعد هم با بدنی لرزون وارد اتاقش شدم درب رو برای اینکه بتونم اگه بیدار شد فرار کنم نصفه باز گذاشتم. همونجا کلی فحش نثار اون کس خل هایی کردم که راحت اومدن الکی داستان گفتن که تو یه شب کیرشونو تا خایه تو کون خواهرشون کردن آب از آب تکون نخورده. لامصب من اونجا تو اتاق مهرانا داشتم سکته میکردم. خود مهرانا اگه می فهمید سکته رو زده بودم چه برسه به اینکه پدر و مادرم بفهمن… تو نور چراغ خواب اتاقش دیدمش که کمی متمایل به دمر خوابیده ولی کاملا دمر نیست. پای چپش از زیر پتو بیرون وکمی بالا بود و مانع دمر شدنش بود. یعنی اگه پای چپش رو به سمت پائین می کشیدم کاملا دمر میشد. شانس آوردم صورتش سمت دیوار اتاقش بود و اگه بیدار میشد اول دیوار رو می دید منو نمی دید ومی تونستم فرار کنم. آروم از پشت سرش رفتم سمتش. انگار برق سه فاز به من وصل کرده بودند از هیجان و ترس به شدت می لرزیدم. پتوی تختش نیمی از کون و پای راستشو پوشونده بود. باید پتو رو کنار میزدم. رسیدم بالای سرش. تو خواب ناز بود. یک مقدار شرایط رو بررسی کردم وفتی دیدم مشکلی نیست دو انگشت لرزون دست راستمو بردم سمت لبه پتوش و با دست چپم هم کیرمو می مالیدم. لبه پتوش رو گرفتم خیلی آروم از روی کونش بالا اوردم و به سمت جلو کشیدم .پتو که از روی کونش برداشته شد به یکباره به طرف جلوی تختش ولش کردم و به سرعت به سمت درب اتاقش فرار کردم . چند لحظه بعد ازگوشه درب اتاقش داخل رو نگاه کردم. اصلا تکون نخورده بود و پتو کاملا از روی پاهاش هم کنار رفته بود. دوباره لرزون وارد اتاقش شدم. اصلا قصد نداشتم دمرش کنم تصمیم داشتم تو همون حالت به کونش دست بزنم و انگشتش کنم. کاری که منصور تو یه لحظه کرده بود و من قصد داشتم به خاطر خواب بودنش به مدت طولانی انجام بدم. دیگه دیوانه شده بودم. مثل قبل پشت به صورتش قرار گرفتم کنار تختش روی زانوها نشستم تا لرزش بدنم کمتر بشه .. اون کمر باریک و کون ناز برجسته و خوش فرمش تو شلوارک قرمز نازک توی پاش داشت منو دیوانه میکرد. شلوارکش لای چاک کونش رفته بود ومن می تونستم عمیق بودن چاک کونش رو کاملا ببینم. آب دهنمو قورت دادمو دست راستمو آروم بردم سمت چاک کونش هنوز دستم می لرزید فقط چند سانتیمتر انگشتای دستم با چاک کونش فاصله داشت. نفس کشیدنم تند شده بود کف دستمو آروم روی برجستگی دو طرف کونش قرار دادم. آخخخخخ آرومی کشیدم حرارت پوست کونش به کف دستام منتقل شد. آخ که چقدر کونش نرم بود. انصافا از کون دوست دخترهام که کرده بودمشون نرم تر بود. شاید به خاطر ایروبیکی بود که مدتها بود کار میکرد. تو دلم به منصور گفتم انگشت کردن تو یه لحظه بود ولی مال من فرق داره بد خیلی آروم انگشت وسطیمو به سمت پائین و شیار کونش فشار دادم. انگشتم وارد چاک عمیقی شد. دستمو بدون حرکت همینجور لای کونش نگه داشته بودم. شاید دو دقیقه انگشتم لای کونش بود تو دلم به مهرانا گفتم عمرا کسی بتونه رکورد انگشت کردن منو بشکنه بلافاصله بعد از اینکه انگشت وسطیمو لای کونش گذاشتم دیدم کیرم داره نبض میزنه هی به شلوارم میخورد بیشتر نبض میزد. سر کیرم حس سوزش میکردم سوزشی شبیه اومدن آبم انگاری از هیجان زیاد آبم داشت می اومد. نبض های کیرم شدیدتر شده بود باورم نمیشد که آبم همینجوری بدون دخالت دستم داره میاد… انگشتم لای کونش بود حس میکردم سر کیرم خیس شده وقتی دیدم امکان اومدن آبم هست برای اینکه زودتر بیاد انگشتمو کمی حرکت دادم. گودی ریز لای شلوارشو با سر انگشتم لمس کردم که احتمال میدادم سوراخ کونش اونجا باشه … به دو ثانیه نکشید آبم اول با نبض های شدید و سوزشی لذت بخش تو شلوارم خالی شد. کم مونده بود از لذت آه بکشم کیرم با 10-12 باز نبض زدن تو شلوارم بالاخره آروم گرفت. داشتم از حال می رفتم هنوز دستم روی کونش بود. آروم انگشتمو از لای کونش برداشتم. شاید 4 دقیقه انگشتم لای کونش بود که آبم اومد. عجیب بود که اصلا با دست راستم کیرمو نمالیدم تا اون زمان هیچ وقت اینطوری آبم نیومده بود. انگاری همه چی جدید بود. با بدبختی بلند شدمو از اتاقش زدم بیرون … به اتاق خودم که برگشتم تو شلوار و شورتمو نگاه کردم چه واویلایی بود پایان شورت و شلوارم خیس از آب کیر شده بود. تو دلم میگفتم مهرانا کاشکی این همه آب کیر رو تو کونت می ریختم شلوار و شورتمو تو اتاقم از تو پام درآوردم آروم بردم انداختم تو حمام و شیر آبو روی شلوار و شورتم باز کردم تا فردا لکه های خشک شده آب کیرم آبرومو موقع شستن جلوی مادرم و مهرانا نبره… تو تخت خوابم مثل جنازه خشک شده بودم به مهرانا فحش دادم که اینطوری کل آب بدنمو کشید بیرون. هنوز 10 دقیقه نشده بود که خوابم بردادامه…نوشته مهران
0 views
Date: August 27, 2019