بی غیرتی نسبت به خواهرم و عواقب آن (۴)

0 views
0%

…قسمت قبلصبح که از خواب پا شدم هنوز گیج خواب بودم. چند لحظه تو تخت خوابم نشستم. برای اینکه خواب از سرم بپره رفتم حموم. هنوز به درب حمام نرسیده بودم که یاد جریان دیشب افتادم یهو پایان بدنم شروع به لرزیدن کرد. ترس پایان بدنمو در بر گرفته بود. لامصب وقتی شهوت فشار میاره آدم نمی فهمه چه غلطی داره میکنه شهامتش چند برابر میشه ولی وقتی شهوت میخوابه تازه گند کاریهایی که کرده نمایان میشه. اصلا نفهمیدم چطور حموم کردم. همش می ترسیدم نکنه مهرانا دیشب فهمیده باشه وای اگه چیزی به مادرم یا پدرم میگفت دیگه توی اون خونه جای من نبود و باید فرار میکردم. به گو خوری افتاده بودم. با هزار ترس و لرز بعد از حمام رفتم پای میز صبحانه. از پدرم خبری نبود و مثل همیشه زودتر با ماشینش از خونه بیرون زده بود. مهرانا داشت با مادرم صحبت میکرد و سینا هم پای میز پشت به من بود. رفتم فقط سلام کردمو پشت میز نشستم. هم مادرم جوابمو داد هم مهرانا…. رفتار مهرانا تو اون لحظات نشون نمیداد چیزی فهمیده باشه تازه برای تائید حرفهایی که به مادرم میزد از من هم تائیدیه میخواست من هم بدون اینکه بفهمم چی میگه الکی حرفاشو تائید میکردم. نفس راحتی کشیدم. تو راه دبیرستان تازه داشت مزه دستمالی شب قبل زیر زبونم می اومد. چه حالی کرده بودم. چقدر هیجان داشت و این هیجان دست زدن به یک بدن ممنوعه باعث شده بود آبم با خوردن به شلوارم و جابجا شدن کیرم سریع بیاد. وقتی میدیدم همچین دختر چاقالی توی خونه ما هست نمی تونستم بی خیالش بشم برای همین افکار زیادی که بعضی از اونها هم شیطانی بودن تو فکر و ذکر من جولان میداد. توی حیاط مجتمع و وقت استراحت نشسته بودم روی زمین که مرتضی اومد پیش من و گفت امروز حله دیگه؟ گفتم چی؟ گفت تلفن بزنم بهش؟ ناراحت نمیشی که؟ چیزی نگفتم یعنی هنوز تو فاز خجالت بودم هنوز حرفی نزده بودم که برگشت گفت فردا پس فردا نیای بگی من دوست ندارم پشیمون شدم چرا اینکارو کردیا؟ یهو تعصبی نشی از الان گفته باشم… از این مدل حرف زدن مرتضی ناراحت شدم. جوری حرف میزد که انگاری من ازش خواستم این کارو کنه. حالا برای من کلاس میگذاشت. بهش گفتم مرد حسابی مگه من ازت خواستم خودت اومدی پیشنهاد دادی حالا طلبکار شدی؟.. بعد هم سرمو انداختم پائین بلند شدم به طرف راهرو حرکت کردم. هر چی صدام کرد جوابشو ندادم. یهو مثل جن جلوم سبز شد شروع کرد به التماس کردن و غلط کردن. مدام میگفت جون مهران غلط کردم. جوابشو نمیدادم هی میگفت زنگ بزنم دیگه؟ ….تو کلاس نشسته بودم یه اس ام اس برام اومد نگاه کردم مرتضی بود نوشته بود جون مهران ضد حال نزن امروز ساعت 4 بهش زنگ میزنم تو هم دور و اطرافش باش تا بفهمم عکس العملش چیه .. جالبه هنوز هم با هم به طور مستقیم در مورد مهرانا حرف نزده بودیم ولی مرتضی داشت مخ زدن رو شروع میکرد. تصمیم گرفتم هر چه زودتر شرایط و ضوابط کار و خواسته های خودمو با مرتضی رک و پوست کنده در میون بذارم. از اون طرف هم پژمان دنبال آمار دادن از مرتضی بود تا اون موقع فکر میکردم خانم ها حسودن ولی حالا میدیدم این دو نفر چطور زیرآب همو میزنن… پژمان خبر نداشت من هم دوست دارم مهرانا رو بکنم فقط فکر میکرد من روی مهرانا تعصبی ندارم و از کرده شدنش خوشم میاد… اومدم خونه مهرانا ناهار درست میکرد. یه نگاه به کونش کردم واقعا از خوش فرم بودنش ته دلم می لرزید. کمی باهاش شوخی کردمو سربه سر سینا گذاشتم بعد رفتم تو اتاقم. دیگه از ساعت 3 بعد از ظهر دور و اطراف مهرانا می چرخیدم. هر سه تامون رو مبل دراز کشیده بودیم و درس می خوندیم هر از چند گاهی هم گوشیمون رو بر میداشتیم کمی باهاش ور می رفتیم و بعد دوباره سرمون تو کتابمون میرفت. ساعت از چهار بعد از ظهر گذشته بود که دیدم گوشی مهرانا زنگ خورد یهو ته دلم خالی شد. پایان تنم می لرزید تنها چیزی که از مهرانا شنیدم سلام و احوالپرسی بود . بعد از اون دیگه حرفی نزد. الکی خودمو مشغول حل کردن یک مسئله ریاضی کرده بودم. از هیجان و ترس خودکار توی دستمو خوب نمی تونستم روی کاغذ حرکت بدم. شانس آوردم روی مبل دمر بودم وگرنه شق شدن کیرم تابلو میشد. زیرچشمی مهرانا رو نگاه میکردم هنوز گوشی موبالیش در گوشش بود ولی حرفی نمیزد کاملا معلوم بود آدم اونطرف خط هنوز داره حرف میزنه..یکی دو دقیقه تو همون حالت موند بعد گوشیو بدون حرف دیگه ای پائین آورد روی مبل قرار داد. داشتم از هیجان میمردم که گوشیش دوباره زنگ خورد. دوباره سلام و احوالپرسی کرد و چیزی نگفت چند لحظه بعد بلند شد از تو پذیرایی بیرون رفت .یعنی بگم اون لحظات حساس ترین لحظات زندگیم بود اغراق نکردم. بدجوری کنجکاو شده بودم بفهمم آخرش چی میشه.. هنوز بدنم می لرزید زمان برای من به کندی پیش میرفت. 5 دقیقه بعد اومد داخل پذیرایی رفت تو آشپزخونه از همون جا داد زد میوه میخوری؟ سعی میکردم تابلو نکنم. لحظات دلهره آوری بود گفتم بیار خودمو مشغول حل مسئله ریاضی نشون میدادم. هنوز نمیدونستم مرتضی برای موجه کردن گیر آوردن شماره تلفن مهرانا چه حرفی به مهرانا زده… تا غروب که پدر و مادرم اومدن حالت مهرانا زیر نظر داشتم. تا مزه دهنشو بفهمم. خیلی عادی نشون میداد. داشتم دیوانه میشدم از خونه اومدم بیرون و تو خیابون به مرتضی زنگ زدم. اولش خندید بعد گفت اولین بار که زنگ زدم اول خودمو معرفی کردم که فکر نکنه غریبه هستم بعد بهش گفتم مهران نفهمه من زنگ زدم بهت… کلی حرف عشقولانه بهش زدم که من از اون روز اول که با مهران دیدمت ازت خوشم اومده رفتی تو قلبم ولی خوب به خاطر مهران جلو نمی اومدم وگرنه تا حالا باهات دوست شده بودم.کلی حرف زدم واسه زدن مخش…حتی بهش گفتم اون موقع ها که می اومدم در خونه شما بیشتر برای دیدن تو بود تا مهران…ولی لامصب گوشیشو قطع کرد دوباره که زنگ زدم بهش گفتم میخوام باهات دوست بشم دختر خوشگلی هستی و همون چیزهایی که واسه زدن مخش لازم بود بهش گفتم. از مرتضی پرسیدم نپرسید شماره منو از کجا آوردی؟ خندید و گفت اتفاقا پرسید. بهش گفتم موقعی که داداشت داشت تو مدرسه فوتبال بازی میکرد به بهونه گرفتن برنامه SHAREit گوشی داداشتو ازش گرفتمو شمارتو از اونجا کش رفتم. تو دلم داشتم مرتضی رو تحسین میکردم که واقعا این کاره هست. به مرتضی گفتم حرف اصلی رو بزن جوابش چی بود؟ مکسی کرد یهو یه شیشکی پشت تلفن برام زد و گفت خواهرت گفت من با دوستای برادرم دوست نمی شم بعد هم قطع کرد. با این حرفش کیرم یهو خوابید. تا حالا این طوری حالم گرفته نشده بود ولی مرتضی گفت که کنار نمیکشه یه جورایی میدونسته که ممکنه جوابش منفی باشه برای همین ازم خواسته تو مسیر برگشت به خونه از کوچه پشتی آموزشگاه برم خونه تا با مهرانا تو مسیر تنها باشه… به مرتضی گفتم اگه دیدی بهت پا نمیده از شباهتش به اون بازیگره بگو…. تو این مورد خیلی حساسه..اون روز بالاخره بدون اینکه خودمون بخوایم حرف ها کمی رک تر و شفاف تر شد. هم مرتضی راحت تر حرف زد هم من… ازم پرسید تو فکر کن من مخشو زدم تا کجا می تونم جلو برم؟ تا کجا اجازه دارم ؟ خجالت می کشیدم جواب بدم گفتم نمیدونم. مکسی کرد و گفت با لب گرفتن مشکلی داری؟ با کلی این پا و اون پا کردن گفتم نه… اوف اوفی کرد و گفت با مالش سینه ها چطور؟ با مکس جواب دادم نه… سریع ادامه داد با اون چی؟ خودمو به خریت زدم و گفتم نمیفهمم چی میگی…یعنی خجالت میکشیدم . خنده ای کرد و گفت یعنی تو نمیدونی چیو میگم؟ گفتم نه… یه لحظه سکوت کرد و گفت همون چیز که تو از المیرا گرفتی من از نیلوفر فهمیدی؟ جواب ندادم کمی سکوت بین ما بود که برگشت با صدای لرزون گفت با کون موافقی؟ پشت تلفن داشتم از خجالت می مردم ولی دوست نداشتم بیشتر از این معطل کنم و گفتم من مشکلی ندارم. صدای جون گفتن مرتضی پشت تلفن بلند شد کیرمن هم تو خیابون حسابی شق شده بود. دوباره خندید و گفت فکر کنم تو با همه چی موافقی یک چیزی بگم بخوام از کس هم بزنم ایرادی داره؟ این بار قاطعانه جواب منفی دادم و تاکید کردم دیگه اصلا حرفی از کردن از جلو نزنه… مرتضی وقتی فهمید زیاده روی کرده با گفتن من از کونش بیشتر خوشم میاد و عاشق کونش هستم حرفشو تموم کرد.دیگه نوبت من بود که خجالت رو کنار بگذارم و حرفامو به مرتضی بزنم.حالا که تا اینجا جلو رفتیم دیگه وقتش بود من هم شرایطمو بگم. به مرتضی گفتم اون وقت این وسط چی به من میرسه؟ ازم پرسید میخوای جلوی خودت بکنمش؟ گفتم آره ولی پنهانی ببینم… برگشت گفت خودتم دوست داری بکنیش ؟ گفتم آره ولی رابطه من و مهرانا این قدر خوبه این قدر هوای منو داره این قدر برای من فداکاری کرده که هیچ راهی واسه کردنش سراغ ندارم یکی دو روز پیش هم واسه من تولد گرفته بود همه هزینه ها هم خودش داده بود. ازم پرسید پس چرا میخوای بکنیش؟ پشت تلفن داد زدم به خاطر اینکه خوشگله لامصب به خاطر اینکه رو دست کون مهرانا بچه کونی ندیدم. سرم داد زد کس کش اونجا خیابونه همه میشوند. از این حرفش خندم گرفت..ادامه دادم فعلا که هیچ برنامه ای برای کردنش ندارم فقط می تونم کون دادنشو ببینم. یعنی آسونترین کار ممکن اینه که کرده شدنشو ببینم. ازم پرسید اگه نتونستی کرده شدنشو تحمل کنی یا در حال دید زدن آبت اومدچی؟ بالاخره ممکنه خودت جلق نزنی ولی از هیجان آبت بیاد اونوقت شهوتت که بخوابه منو بیچاره کنی.. با اینکه میدونستم حرفاش منطقیه ولی اسرار داشتم اگه میخواد بکنه باید من هم ببینم. آخرش دید کوتاه نمیام گفت پس بذار من یک بار اول بکنمش نیم ساعت بعد که خواستم بار دوم بکنم بیا ببین. علتش رو که پرسیدم گفت اولین بار میخوام بدون مزاحم اونجوری که خودم دوست دارم بکنمش شاید بخوام جوری بکنم که تو خوشت نیاد. ممکنه گریه زاری کنه تو حرفش پریدمو گفتم اتفاقا من از کردن خشن و اینکه گریه زاری کنه بدم نمیاد. مکسی کرد و گفت پدر جون شاید بخوام کارهای دیگه کنم نخوام تو بفهمی. بازم گفتم با اون هم مشکلی ندارم. برگشت گفت با ریختن توش مشکلی نداری؟ گفتم نه.. تو اصلا فکر کن من نیستم هر جوری دلت میخواد بکنش.. آخر حرفامون که شد خندید و گفت هنوز مخ نزده شرط برای من میذاری.. ولی از فردا بعد از تعطیل شدن میرم تو مسیرش هر کس کشی هم اومد بهت آمار داد برین به هیکلش. میدونستم منظورش پژمانه..مرتضی وقتی خواست تلفن رو قطع کنه گفت امشب برم با عکس های تلگرامش یه دستی به کیرم بکشم با حرف هایی که زدیم بدجوری اینجا شق کردم..بالاخره حرفامون رو بدون سانسور به هم زدیم. قرار هامونو گذاشتیم. کلی خوشحال بودم. اون شب و دو سه روز دیگه مهرانا اصلا حرفی از مرتضی به من نزد و این نشانه خوبی بود. مرتضی میگفت تو تلگرام بدجوری رفته روی مخش تو مسیر مدرسه هم همینطور. خوبی بازی فوتبال من تو مدرسه اینجا مشخص شد . هیچ سوتی مشکوکی نداده بودم. از اون طرف پژمان هم دیگه بیشتر وقتها ظهرها تو مدرسه با من می موند و با من به خونه برمیگشت خوبیش این بود نمیدونست مرتضی داره مخ میزنه… چند روز سختو میگذروندم مرتضی یک روز آمار داد که از وقتی تو تلگرام بحث شباهتش به اون بازیگره رو وسط کشیدم هر وقت منو تو خیابون می بینه میخنده… همه اتفاقات اون چند روز رو که کنار همدیگه قرار دادم به این نتیجه رسیدم که مهرانا با بلوک نکردن مرتضی تو تلگرام، جواب دادن به تلفن هاش و صحبت کردن با اون ، خندیدنش به مرتضی تو مسیر برگشت به خونه و پیچوندن آزاده و تنها برگشتنش به خونه برخلاف اون چیزی که اول به مرتضی گفته بود داره بهش پا میده… تو اون روزها که مرتضی این خبرها رو به من میداد تو پوست خودم نمی گنجیدم تا اینکه بالاخره مهرانا هم مثل خیلی از دخترای دیگه دم به تله مرتضی داد از مرتضی خواسته بود اگه میخواد باهاش صحبت کنه آخر شب ها زنگ بزنه . وقتی مرتضی این خبرو به من داد تو پایان جای جای کونم عروسی راه افتاد چون این درخواست مهرانا از مرتضی یعنی آغاز دوستی این دو نفر…. کاملا میدونستم مهرانا از ترس من به مرتضی گفته آخر شب ها زنگ بزنه… چون اون موقع تو اتاق خودشو و کسی مزاحمش نیست.از اینکه در آینده ای نزدیک بدون دردسر می تونم هیجان انگیز ترین و سکسی ترین روز عمر خودمو ببینم ذوق زده بودم. دیدن سینه های مهرانا بدون لباس دیدن اون کون خوشگلش که لرزیدنش تو خونه منو دیوانه کرده بود و دیدن اون کس نازش و از همه مهمتر دیدن کرده شدن کونش تنها آرزوی من شده بود که حس میکردم به زودی به این آرزوم می رسم.ادامه…نوشته مهران

Date: January 17, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *