مهرماه 96 اولین قرارمون بود. تو پارک دانشجو منتظرش بودم تا بیاد.ساعت 4 قرار داشتیم. مدتی بود که دوست دختر یا حتی دوستی معمولی نداشتم و ارتباطم با همه قطع بود. مدت بیشتری هم بود که سکس نداشتم. بعد از یه دوره افسردگی و تغییر تو یه سری از جوانب زندگیم و مدتی تنها زندگی کردن دوباره تصمیم گرفته بودم وارد رابطه بشم.الان که فکر میکنم یادم نمیاد قبلا دیده بودمش یا نه. از اونجایی که تو اینستاگرام با هم آشنا شدیم بازم یادم نمیاد عکسی از خودش گذاشته بود یا نه. عکس من خیلی کوچیک رو پروفایل اینستام بود ولی چهره ام قابل تشخیص بود. زیاد قیافه برام مهم نبود. تو مدتی که باهم آشنا شده بودیم و چت میکردیم خیلی از افکار و حرفاش خوشم اومده بود. با وجود اینکه 17 سالش بود نسبت به هم سن و سالاش بهتر و بازتر فکر میکرد. دهه هشتادیایی که به ندرت میشه تحملشون کرد.بعد از مدت ها یه حس باحال تو وجودم بود. خیلی حس جالبیه وقتی یه قرار این مدلی میذاری. تو ایران که وبسایت Online Dating وجود نداره و همه ی افرادی که مثل من نمیتونن مستقیم با آمار بازی مخ یه دخترو بزنن، متوسل به اینستاگرام و تلگرام میشن. هرچند این جوری فرصت بیشتری برای آشنایی و شناخت هست. قلبم یه کمی ضربانش نامنظم بود مثل همه قرارای اولم. فکر میکنم تو نیم ساعت سه نخ سیگار آتیش زدم. یه پیرمرده رو صندلی بقلیم بود. ازم سیگار میخواست و منم از اون آتیش میگرفتم و یه چند کلمه ای با هم حرف زدیم. چند دقیقه بعد یکی از این کونیا اومد نشست کنارش نشنیدم چی گفتن. اما بعد از یه دقیقه پاشدن رفتن سمت دستشویی. ماشالا حاج آقا دود از کنده بلند میشه. خیلی تاخیر داشت. هرچند خودمم با تاخیر رسیدم ولی این یه موردش نیومده رو مخ بود میدونستم با مترو میاد واسه همین جایی نشسته بودم که اگه میومد من اول میدیدمش. انقد در و داف اومد بیرون از این ایستگاه میتونست هرکدومشون باشه. ته دلمم بدم نمیومد یکمی داف وار باشه. ساعت 445 بود. دیگه داشت بهم زور میومد. تو گوشیم اس ام اس اومد – خیلی ببخشییید. ایستگاه میدون انقلابم. دو دیقه دیگه پیشتم. بازم معذرت. – بیا دیگه دو ساعته علافم کلی در و داف بهم شماره دادن قبول نکردم – پررو رسیدم تآتر شهر. – از ایستگاه بیای بیرون من رو سکوهای روبرو تآتر شهر نشستم. – اوکییییییراستشو نگفتم. البته دروغ هم نگفتم . اونجا کلی سکو داره منم یه موقعیت استراتژیک همیشگی داشتم. تا میومد منو پیدا میکرد میتونستم حسابی ور اندازنش کنم. درسته گفتم قیافه برام مهم نیست اما با توجه به تجربه های قبلی بعید نیس یه دیو دوسر باشه. هرچند حدس میزدم قیافه اش بد نباشه.گوشیم زنگ خورد- کوشی؟- رو سکوهام دیگه.- کوشی نمیبینمت؟- اون حوض روبرو رو میبینی، بیا دور اون.دو نفر بودن دور حوض که داشتن با تلفن حرف میزدن و جفتشونم حیرون بودن و انگار قرار داشتن . منم دور بودم و عینکم همراهم نبود که لبخونی کنم ببینم کدومشمونن یکیشون یه دختر تپل از این تریپ گلابیا بود. از دور قشنگ شکل گلابی بود. اون یکی یه دختر قدکوتاه با یه کوله پشتی.- دور حوض نشستی؟- نه گفتم که رو سکوهام- پس چرا دور حوض میگی بیام؟- دارم یه نوشیدنی میگیریم، تو بشین اونجا من پیدات میکنم.همزمان جفتشونم نشستن. اینم از شانس من بود که میخواستم یه دستی بزنم. دو تا نسکافه از دکه پشت پارک تهیه کردم و رفتم دور حوض. نزدیک که شدم دیدم دختر قد کوتاهه نیست و دختر توپوله داره نگاه میکنه بهم فکر کردم خودشه. ولی نزدیکتر که شدم نگاهش غریبانه بود. به نظرم اومد منو نمیشناسه و طرفی که باهاش قرار داشته یا نیومده یا قالش گذاشته. همین حین که تو نخ دختر تپله بودم و نسکافه ها دستم بود یکی زد رو شونه ام. منم فکر کردم پیرمرده اس کارش با یارو تموم شده اومده ترتیب منو بده. سریع برگشتم که عکس العمل نشون بدم دیدم دختر قدکوتاهه با همون کوله پشتیش پشت سرم وایساده. هول کرده بودم کم مونده بود نسکافه رو بریزم روش. اونم یکم خودشو عقب کشید. از رفتارم تعجب کرده بود. فهمیدم که این همونیه که باهاش قرار دارم. سریع یه آنالیز کردم. قدش تقریبن تا سینه من بود. چهره معصوم و زیبایی داشت. لباساش یه مانتو شلوار ساده و یه شال سبز بود. خوشگلتر از چیزی بود که اتظار داشتم. یعنی در عین سادگی زیبا بود. یکمی بچه سال میخورد بهش. برای منی که 24 سالم بود و قیافم به 30 ساله ها میخورد یکمی تابلو بود. ولی چیزی که توجهم رو جلب کرد لباش بود. لبای پر و خوشمزه ای داشت. با اینکه رژ نداشت اما میشد شیرینی شو حس کرد. حس کردم دارم بیش از حد زل میزنم بهش. سینی نسکافه هارو که یکمی به زیرش نشت کرده بود از حرکت من ، گذاشتم رو لبه حوض و باهاش دست دادم.- سلام سلام. خیلی خیلی ببخشید دیر اومدم.- عیب نداره دفعه بعد من نمیام کلنً هر وقت رسیدی زنگ بزن بگو منم بیام.- حالا یه بار شد دفعه دیگه تکرار نمیشه- شوخی میکنم. خیلی خوشحالم میبینمت. فکر میکردم یه جور دیگه باشی.- چه جوری باشم؟ مثل این دختر چاقه؟- تا دقیقه پیش فکر میکردم اونی- بهت حق میدم. تا حالا منم فکر میکردم عکست واسه خودت نباشه و قیافه اتم این نباشه.- پس چه جوری شناختیم؟- سینی دستت رو دیدم مطمئن شدم خودتی. البته تا بیای کم مونده بود با یه پسر دیگه اشتباه بگیرمت- خب پس جفتمونم سوتی دادیم این به اون در.تنش اولیه خیلی سریع از بین رفت و دور سکو نشستیم و گرم صحبت شدیم. نسکافه رو که خوردیم جامون رو عوض کردیم و رفتیم توی پارک که رو صندلی بشینیم. یه جای خوب که کمتر رفت و آمد داشت. وقتی که نشست شالش رو باز کرد. وقتی شالش رو کنار زد دیدم مانتوش از بالا خیلی باز بود و یه تیشرت یا تاپ زیرش پوشیده بود که قشنگ بالا و چاک سینه هاش رو نمایان میکرد. بالای سینه هاش سفید شیری بودن و حالا که دقت می کردم میدیدم که خیلی خوش فرم و سرپان. سینه های یه دختر 17 ساله که جاذبه هنوز بهشون غلبه نکرده. نگاهم رو دزدیدم ولی کیرم راست شده بود و از رو شلوارم تقریبا معلوم بود. دیدم تو قرار اول خیلی بده انقدر تحریک بشم. هرچند که خودم رو سرزنش نمیکردم چون مدت ها بود که نه خود ارضایی کرده بودم و نه سکس داشتم. افسردگی و تنهایی باعث شده بود حتی کوچیکترین فکر سکسی نکنم. سریع گفتم باید برم دستشویی.تو صف دستشویی شاید یه ده دقیقه ای وایسادم. همه ی درا باز و بسته میشد الا یه دونه. هرچی هم به در میزدن یارو باز نمیکرد. من که نفر آخر بودم بالاخره نوبتم شد و رفتم تو توالت. همچنان کیرم راست بود و حتی پیش آبم هم راه افتاده بود. شیر آب رو باز کردم و آب سرد گرفتم رو کیرم تا بالاخره خوابید از دستشویی که اومدم بیرون دیدم پیرمردی که قبلن دیدم با یه کونیه دیگه از دستشویی کناری اومدن بیرون پیرمرده یه لبخندی بهم زد و گفت سیگار داری ؟ با من من گفتم نه ، تازه تموم کردم. گفت من میرم میگیرم از دکه بیا بکشیم. کونیه از کنارم رد شد و من موندم و حاج آقا. دستشو شست و گفت بریم. منم دیدم شوخی شوخی کم مونده منم بکنه، گفتم حاج آقا دوست دخترم بیرون منتظره عجله داره که بریم. گفت ماشالا سلام برسون سریع پیچیدم اومدم بیرون. حدس میزنم اومدنی داشت کون منو نگاه میکرداومدم تینا رو دیدم که رو صندلی نشسته و با گوشی ور میره. گفتم پاشو بریم یه جا دیگه بشینیم. بهم گفت که تو این مدت مامانش زنگ زده و پیگیرش شده که کجاست. هوا همچنان روشن بود ولی خورشید رو نمیشد دید. میدونستم که باید بره با این اوصاف.ولی دوست داشتم بازم حرف بزنیم. پیشنهاد دادم به اندازه یه سیگار کشیدن بمونه. قبول کرد و جامون رو عوض کردیم. پارک هم دیگه به شلوغی قبل نبود و جایی که ما بودیم به ندرت آدم رد میشد. این بار یکمی نزدیکتر شدم بهش. بوی خوبی میداد. نه اینکه بگم عطرش آدمو مست میکرد اما انقدری مدهوش کننده بود که فضای دورم رو حس نمیکردم و صدایی نمیشنیدم.همچنان مشغول حرف زدن بودیم تا اینکه صحبت رسید به روابط قبلی. فهمیدم این بار دومی که با پسر قرار میذاره و قبلش یه دوس پسر داشته که فقط در حد لب باهم حال کرده بودن و درنهایت مرده بهش خیانت کرده بود. منم از رابطه هام براش گفتم و خیلی صریحتر قسمتای سکسیش رو تعریف کردم. میخواستم ببینم چه واکنشی نشون میده. یکمی رنگ به رنگ شد ولی با دقت گوش میکرد و کامنت نمیداد. من سیگار دومم هم روشن کرده بودم. اون سیگاری نبود ولی بدش نمیومد از سیگار کشیدن من.به نظرم میومد انقد دقیق تاحالا جزییات سکسی نشنیده بود. اونم از یه پسر. فهمیدم میشه یه پارتنر خوب باشه واسم با اینکه علنن تجربه سکس نداشت. ولی به نظرم کسی بود که از نیازاش آگاه بود و فقط به دنبال آدمش میگشت که پیدا کرده بود.شب قبلش با هم قرار گذاشته بودیم اگه از همدیگه خوشمون نیومد آخرِ قرار امروز بهم بگیم. من خیلی ازش خوشم اومده بود منتها چیزی بروز نمیدادم. اونم یه هیجان خاصی داشت و لباش میلرزید. دیگه هوا تاریک شده بود و وقت رفتن بود.خب دیگه دیرت میشه، پاشو بریم.- آخخ حواسم نبود اصلن، مادرم میکشه منو- اشکال نداره، شما دخترا همیشه یه راهی پیدا می کنید واسه پیچوندن.- یه بار رو آره. ولی اگه به دفعات بشه، خونه دیگه قبول نمیکنن و نمیذارن بیرون بیام.- اوکیه. دفعه بعد زمان رو مدیریت میکنیم که دیر نشه. البته اگه دفعه بعدی باشه…- یعنی چی ؟ دفعه بعد یعنی نباشه؟- نمیدونم، تو چی فکر میکنی؟دیدم سکوت کرد و آشکارا طفره رفت از جواب دادن. انگار بهش برخورده بود. من همیشه آخر قرارای اول موقع خدافظی طبق یه عادت دیرینه، یه لب از دختر میگیرم. یه لبِ خیلی کوتاه بدون زبون اما سکسی و شهوانی. میگن خارجیا این لب رو خیلی مهم میدونن. چون که تقریبن آینده ی رابطه رو با واکنش هایی که تو مغز شکل میده مشخص میکنه. همینجوری که تو خودش بود. نشستم کنارش دوباره. صورتش رو که تو گوشی بود بالا آوردم. تو چشماش یه نگاه عمیق کردم و بعد به لباش. خودش فهمید. آروم سرمو به صورتش و لبام به رو لباش نزدیک کردم، دیدم چشماش رو بست و منم چشمامو بستم. یه بوس کوچولو رو لباش گذاشتم و بعد لب بالاش رو گرفتم. جواب لبم رو نداد واسه بار اول. ولی دومین بار دستش رو صورتم گذاشت و عمیق لب گرفت. من دوست داشتم ادامه بدم اما همین کافی بود. اون چیزی که باید میفهمیدم رو فهمیده بودم. ادامه دارد…(توضیح نویسنده این یک خاطره اس که تبدیل به داستان کردم ، از دوستان خواهش میکنم نقد سازنده داشته باشن.)(توضیح نویسنده این یک خاطره اس که تبدیل به داستان کردم ، از دوستان خواهش میکنم نقد سازنده داشته باشن.)نوشته Hardwood
0 views
Date: June 4, 2019