تارا از چت تا واقعیت

0 views
0%

 سلام دوستان عزیز . علی هستم 20 سال از تهران. این دفعه میخوام یکی از خاطرات خودم رو براتون تعریف کنم . ماجرا از اوایل تابستان امسال شروع شد . امتحانات آخر ترم دانشگاه تازه تموم شده بود . دیگه سرگرمی و درس نداشتم . این مدت که شبها تا دیر وقت بیدار بودم و درس میخوندم حسابی عادت کرده بودم و هنوز نتونسته بودم عادتم رو ترک کنم و شبها زود بخوابم . همون شب اول گفتم برم اینترنت و یه گشتی بزنم . خیلی وقت بود به کامپیوتر دست نزده بودم چه برسه به اینکه بخوام بیام اینترنت . خلاصه کانکت شدم و یه گشتی زدم و بعدش هوس کردم برم توی چت . آیدی ساختم و آنلاین شدم و رفتم تو یکی از رومها . اصلا تو فکر این که بخوام تو چت با دختر آشنا بشم نبودم . یعنی اصلا به همچین چیزی اعتقاد نداشتم و خوشمم نمیومد . تو روم دیدم یکی با یه آیدی عجیب غریب و طولانی وارد روم شد . آیدیش برام جالب بود چون آدم هیچی از آیدی طرف نمیفهمید بهش پیغام دادم و همین جوری میخواستم ببینم طرف اصلا کی هست ؟ لامصب جواب نمیداد منم مرتب دینگ میزدم و آخرش گفتم حالا چرا مثل دخترا ناز میکنی ؟ گفت واسه اینکه دخترم خندم گرفته بود و خلاصه با هم آشنا شدیم . اسمش تارا بود و 32 ساله از شیراز و مجرد . یه کم با هم چت کردیم و چرت و پرت گفتیم درباره آب و هوا و شیراز و تهران و … تا بالاخره موضوع به اینترنت و فیلترینگ سایتها رسید . گفتم من که بود و نبود فیلتر برام مهم نیست و با نرم افزار فیلترشکن همیشه سایتها رو باز میکنم و وبگردی میکنم . گفت چند تا سایت باحال فیلتر نشده سراغ داری ؟ منم چند تا سایت چرت و پرت بهش دادم و چند لحظه بعدش گفت از اینا که نه . باحالتر میخوام دیگه دیدم طرف واقعا طالبه و خلاصه کم کم موضوع صحبت به سکس و حرفای سکسی کشید . ازش پرسیدم بدت نمیاد از این که من 12 سال ازت کوچیکترم ؟ گفت نه واسه چی بدم بیاد . کم کم بین حرفها فهمیدم که تارا هنوز دختره و اونجوری که خودش میگفت هنوز مرد مورد علاقه خودشو پیدا نکرده بود . پیش خودم مبخندیدم و میگفتم لابد قیافش تخمیه و … خلاصه کم کم حرف به سکس چت رسید و حرف این که کیر تو چند سانته و کست چی شکلیه و سایز سینه هات چنده و … من تاحالا داستانهای زیادی درباره سکس چت خوانده بودم . اما تاحالا تجربه این کار رو نداشتم . یعنی اصلا باهاش حال نمیکردم و دوست داشتم همیشه از نزدیک باشه . اون روز وسوسه شدم و این کار رو کردم . خلاصه تو چت و به صورت خیالی اون کیر منو میمالید و منم کسش رو میمالیدم و سینه هاش رو میخوردم . تجربه جالبی بود و با این که اصلا ندیده بودمش ولی از پشت کامپیوتر کیرم راست کرده بود . از بس که حرفای سکسی میزد. کم کم مثلا کیرمو کردم تو کسش و عقب جلو میکردم . لامصب این قدر تو عالم رویا بود که حتی چتی میگفت جرم بده و بیشتر فشار بده و جون و چه کیری داری و … تا این که بالاخره گفت واقعا ارضا شده و ازم تشکر کرد . من که اصلا از این کارا خندم گرفته بود . دیگه اون شب خداحافظی کردیم و بعضی شبها آنلاین میشدیم و با هم درباره موضوعات مختلفی چت میکردیم و یه موقع ها سکس چت میکردیم . کم کم بهم گفت که لیسانس ادبیات داره و الانم دبیر دبیرستانه . چت کردن هم یکی از شاگرداش بهش یاد داده بود . برام تعریف کرد که معمولا با شاگرداش جدی رفتار میکنه و بهشون رو نمیده و … آخه ازش پرسیدم که شاگردات درباره دوست پسراشون چیزی بهت نمیگن و… ؟ ولی دلم میخواست واسم مخ شاگرداشو بزنه و … فقط حیف که شیراز بودند و خیلی دور بود . اون موقع هم تابستون بود و دیگه مدرسه هم تعطیل بگذریم … کم کم تارا راضی شد که بهم ویس بده و دیگه عادت کرده بودیم همیشه با ویس چت میکردیم و حتی سکس چت هم با ویس بود . وای چه آه و ناله هایی میکرد برام . چنان جو رو طبیعی میکرد که حس میکردم واقعا دارم میکنمش . حتی یه موقع ها آبم میومد با این ناله کردنش . یادمه یه شب بهش شمارمو دادم فردای اون روز دهنمو سرویس کرد هر چی اس ام اس داشت برام فرستاد یعنی یه حالتی شده بود که گوشیم داشت بمبارون میشد . آخرش شمارشو گرفتم و گفتم جون مادرت بیخیال شو . خندید و خداحافظی کردیم . اوایل شهریور گفت که قراره با پدر و مامانش بیان تهران . برادرش از وقتی ازدواج کرده بود تهران زندگی میکرد . دیگه بهتر از این نمیشد . ازش خواهش کردم یه قرار ملاقات بزاره و همدیگه رو ببینیم . آخه من حتی عکسش هم ندیده بودم . دوست داشتم ببینم چه شکلیه و چه جوریه ؟ اونم بلافاصله قبول کرد و گفت حتما . یعنی از خداش بود . کم کم بحث حرفای سکسی رو پیش کشیدم میخواستم ببینم میزاره یه کم باهاش حال کنم یا نه ؟ دیدم بللله چراغش سبزه بد جورهم سبزه . ولی گفت من نمیخوام پرده بکارتمو از دست بدم . فقط میزارم که منو بمالی . همین . من که همونم برام غنیمت بود . بالاخره روز موعود رسید و با هزار مکافات پدرم رو راضی کردم که اون روز بدون ماشین بره و منم ماشین روبرداشتم و رفتم سر قرار . قرار ساعت 530 عصر جلوی پارک لاله تو بلوار کشاورز بود . خونه داداشش همون طرفا بود . نمیدونم چرا اضطراب داشتم که نکنه قیافش خیلی تخمی باشه و نکنه سرکارم بزاره و … بالاخره گوشیم زنگ خورد و خودش بود . گفت کجایی ؟ گفتم سر قرارم تو کجایی ؟ گفت منم سر قرار . گفتم چی پوشیدی ؟ کجایی ؟ تا گفت داره از خیابون رد میشه تا وارد پارک بشه دیدمش . بی اختیار دستمو گذاشتم روی بوق و براش دست تکون دادم . اونم دست تکون داد و اومد طرف ماشین . چه ذوقی کرده بودم . پسرا و آقایون تو خیابان داشتند اونو دید میزدند اصلا فکرشو نمیکردم همچین چیزی باشه . چه چیزی بود . قد 170 و وزنش حدود 58 که خودش تو چت بهم گفته بود. شال قشنگی سرش کرده بود و یه مانتو مشکی کوتاه و تنگ که گردی سینه هاش قشنگ توش افتاده بود . سایز سینش هم بهم گفته بود که 70 بود . شلوارش هم کوتاه بود و نصف ساق پاش معلوم بود . موهاش هم رنگ کرده بود و جلوش بیرون بود . خیلی حال کرده بودم و پیش خودم گفتم چه شانسی آوردی . در ماشین رو باز کرد گفت سلااام بعدش نشست کنار من رو صندلی جلو وقتی در رو بست باهام دست داد و صورتش رو آورد جلو و روبوسی کرد . من که اصلا کیش و مات شدم . آخه فکر نمیکردم این قدر بتونم باهاش راحت باشم . ماشینو روشن کردم و راه افتادم . نمیدونم چرا ملت داشتند ما رو دید میزدند تو راه کم کم سر صحبت رو باز کردم که پیدا کردن اینجا واست سخت نبود که ؟ راحت پیدا کردی و… اونم گفت آره راحت بود و… گوشیش رو بهم نشون داد که تازه عوض کرده بود و سونی اریکسون دبلیو 300 خریده بود . خلاصه از این حرفا . همش دلم میخواست نگاش کنم . دختر خوشگل و خوش هیکلی بود . ولی نمیدونم چرا هنوز ازدواج نکرده بود. یه کم تو خیابونا دور زدیم تا این که رفتم تو یکی از کوچه های خلوت یوسف آباد . دیگه هوا تاریک شده بود . ماشین رو یه جا پارک کردم که پنجره بغلش نباشه و کسی نتونه ما رو ببینه . به شوخی گفتم نمیترسی ؟ خندید یه نگاهی به اطراف انداختم و بعدش دستمو گذاشتم رو سینشو از روی لباس شروع کردم به مالیدن اونم معلوم بود خیلی شهوتی شده بود . آروم که مثلا من نفهمم آه وناله میکرد . منم بیشتر و محکمتر میمالوندمش . از روی مانتو بهم حال نمیداد . دکمه های مانتوش رو باز کردم و دیدم زیرش غیر از سوتین چیزی تنش نیست . پیش خودم گفتم مارمولک از قبل فکر همه چیو کرده . خلاصه دستمو کردم و اول از روی سوتین سینه های تپلشو میمالیدم . چه سینه های نرمی داشت . اونم چشماشو بسته بود و تند تند نفس میکشید . گفتم دکمه شلوارتو خودت باز کن . همون موقع که داشت دکمه های شلوارشو باز میکرد منم پستوناشو از زیر سوتین کشیدم بیرون و مشغول مالیدنش شدم و لبمو گذاشتم رو لبش و لبای همدیگه رو میخوردیم . چه لبایی دکمه شلوارشو که بازکرد تو همون حالت دستمو کردم تو و از زیر شرتش دستمو گذاشتم رو کسش . اولین بارم بود که دستم به کس میخورد چه لذتی داشت اونم دستشو گذاشته بود روی شلوارم و از روی شلوار کیرمو میمالید . کیرم راست کرده بود اونم چه راست کردنی منم مدام کسشو میمالیدم و با انگشتام روش بازی میکردم . کم کم لب گرفتنا بیشتر شد و زبون همدیگه رو میک میزدیم و میخوردیم و لذت میبردیم . بعد رفتم سراغ سینش و شروع کردم به خوردن سینه های خوشمزش که هرچی میخوردمش سیر نمیشدم . دلم میخواست تا صبح بخورمشون . اونم محکم سرم رو به خودش فشار میداد و ناله میکرد . اینو بگم که تو اون وضعیت من مدام حواسم به اطراف بود که مشکلی پیش نیاد . دیگه کم کم تارا طاقت نیاورد و زیپ شلوار منو باز کرد و از زیر شرت کیرمو کشید بیرون و گرفته بود تو دستش و اول خوب نگاش کرد و بعدش شروع کرد به مالوندنش و ساک زدن . دیگه کیرم داشت میترکید از شق درد اونم ناله میکرد و با اشتهای کامل کیرمو میخورد و میک میزد . منم دیگه نمیتونستم طاقت بیارم و آبم کم کم داشت میومد باید بگم که حرفه ای ساک میزد سریع بهش گفتم آبم داره میاد اونم سر کیرمو کرده بود تو دهنش و سفت گرفته بود . آبم با فشار اومد و نمیدونم تارا چه جوری قورتشون داد اصلا تعجب کرده بودم که همه دخترا از خوردن آب کیر بدشون میاد اونوقت این یه ذرشم نذاشت بمونه حالا نوبت من بود . اول دستمو گذاشتم رو باسن و در کونش و از روی شلوار میمالیدم اونم مرتب آه وناله میکرد و پستوناشو میمالید . یه لحظه دیدم یه ماشین پیچید تو کوچه زود سرمون رو گرفتیم پایین و ماشین که رد شد دوباره نشستیم . این دفعه دستمو کردم تو شرتش و مشغول مالیدن کسش شدم اونم با دستش کیرمو گرفته بود داشتیم از هم لب میگرفتیم . با دست دیگم کون تپل و نرمشو از رو شلوار میمالیدم . مالوندنا رو سفت تر و محکم تر کرده بودمو حسابی حریص شده بودم یه لحظه دیدم یه جوری شد و بعدش یه نفس عمیق کشید که فهمیدم ارضا شده آبش هم یه خورده اومده بود . دیگه بیشتر از این نمیشد ادامه داد چون به صلاح نبود . یه لب کوچولو از هم گرفتیم و دکمه های لباسامونو بستیم و رفتیم یه جا بستنی سنتی خوردیم که سر حال بیایم و بعدش هم رسوندمش همون جا که سوار شده بود . موقع خداحافظی ازم تشکر کرد و گفت که دلش میخواست بازم از این فرصتا پیش بیاد و روبوسی کردیم و از هم خداحافظی کردیم و پیاده شد . منم راه افتادم و اومدم سمت خونه . ساعت 830 شب شده بود . تو راه مدام به این فکر میکردم که تارا قبلا با چند نفر حال کرده ؟ اصلا چطور راضی شد با من که 12 سال ازش کوچیکتر بودم حال کنه ؟ اون بیشتر حال کرد یا من ؟ نظرشما چیه ؟ 

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *