دلم میخاد بنویسم ، خواست منم نوشتم داستانه حقیقت نداره … تو اوج نداری و بی پولی ازدواج کردم با کسی که دوسش داشتم یه مرد که بهتره بگم نامرد اهل روستا. دانشگاهمو تموم کردمو با لیسانس پایان خدمتو گرفتم. زندگیو داشتم با همسرم میساختم روی مزرعه بقیه کار میکردیم یه ماه گذشتو ورق زندگیم برگشت کارشناسی ارشد قبول شدم تو پایتخت. به زور همسرم الهام راهی شدم. سخت درس میخوندم و با پولی که الهام برام میفرستاد کمی از عهده خرجم بر میومدم. الهام یه فرشته بود کسیکه اعتماد به نفسو به زندگیم اورد نزدیک اخرای سال بود که فهمیدم حامله بود برای اینکه تنها نباشه سال تحویل رفتم پیشش. بعد عید برگشتم تا به درسهای عقب موندم برسم. دنبال کار میگشتم اما به پارتی پول پرویی و سابقه کار نیاز داشتم که هیچکدومو نداشتم الهامم دیگه سنگین شده بودو دیگه نمیدونستم زیاد کار کنه با وضعیتی که من داشتم کاری جز کار نیمه وقت تو یه رستوران گیرم نیومد صبحا درس دانشگاه شبم دنبال یه خورده نون بخورو نمیر. با پشت کاری که من داشتم تونستم جزو نفرات برتر دانشگاه باشم و یه بورسیه تحصیلی بگیرم. همه چی خوب بود دیگه الهام از چشام افتاده بود حتی ماهی یخ بارم به زنو بچم سری نمیزدم تا جایی که بهش خیانت کردمو نامردیو در حقش تموم کردم یادم رفته بود کسی که منو به اینجا رسونده بود. با یه دختره گرم گرفته بودم از همکلاسی دانشگاه بود چشم باز کردمو دیدم پرده من زدم گندیو که زدم بودم نمیتونستم جمعش کنم غیابی الهامو طلاق دادم الهام حتی یه گله ی کوچیکم نکرد این دیگه اوج ظلمی که یه مرد میتونه به یه خانم بکنه واسه کسی که به خاطر من از خانوادش گذشت منم بجای جبران لطفش مثل یه تیکه گوشته نجس هر کاری باهاش کردمو دورش انداختم. بورسیم حل شده بودو یه همسفر احتیاج داشتم که مریم بود همون کسی که به الهام ترجیهش دادم همه چی رو به راه شده بود واسه رفتن از ایران. یه ماه از اومدنمون به لندن میگذشت به شرایط عادت کرده بودم میدونستم مریم واسه چی با من اومده بود هر چیزی بجز من فقط میخاست از ایران بره جایی رو که زندان عقیده هاش میدونست من به ارزوش رسوندمش اونم همون کاری رو باهام کرد که من با الهام کردم گذاشت و رفت ولی این تنها چیزی نبود که زندگی میخاست ازم بگیره کارم شده بود کثافت کاری عشق و حال یادم رفته بود باوری هم برام مونده. چند بار برگشتم ایران دنبال الهام اما هیشکی ازش خبر نداشت میخاستم التماس کنم منو ببخشه نا امید شدم از پیدا کردنش برگشتم لندن تصمیم گرفتم دیگه هیچ وقت برنگردم ایران دوباره شروع کردم به تحصیل میخاستم همه چیو فراموش کنم گذشتو مدرک دکترارم گرفتم دیگه کسی شده بودم واسه خودم کار پیدا کرده بودم زندگی میکردم چند وقت گذشت داشتم همه چی فراموش میکردم که یه برگه به اسم ازمایش دنیامو نابود کرد سرطان خون… قربت ، سرطان ، تنهایی هت تریک زندگی برای من راسته که میگن هر چیو بدی با همون دست پس میگیری الان منمو اهنگ ازادی شادمهر و یکمم مرگ.نوشته رضا
0 views
Date: November 25, 2018