سلام من سحرم .21سالمه واین داستان ماله دوساله پیشه ومیخوام داستانمو براتون بنویسم این داستان واقعیه .قدم172 وهیکل خوبی دارم خیلی لاغر نیستم سینه هام هم سایزش70 هست .یه روز از خواب بیدار شدم دیدم از بیرون سروصدا میاد رفتم بیرون ودیدم پسرخالم بهنام بیرونه وداره با مادرم حرف میزنه.من باهاش خیلی راحتم وباهم خیلی صمیمی هستیم.رفتم پیشش وبعد از کلی حرف زدن گفت-سحر میای شمال-شمال؟باکی؟-آره شما با اکیپ-اخ جون معلومه که میامبعد روبه مادرم گفت-خاله جون دیدی خودشم راضیه می ذارید بیاد-حالا که خودشم راضیه پس بهتون خوش بگذرهقرار بود جمعه بریم شمال .امروز پنج شنبه بود تصمیم گرفتم برم برای فردا خرید کنم.جلوی یه پاساژ که رسیدم ماشینمو پارک کردمو ورفتم توش اما برخلاف ظاهر پاساژ لباساش اصلا خوب نبود داشتم می رفتم سمت ماشینم که سر راه یه بوتیک شیک رو دیدم و رفتم توش لباسای قشنگی داشت چند دست لباس پرو کردمو برداشتم بوتیکه خیلی شلوغ بود مبایلم زنگ خورد از کیفم درحالی که لباسا دستم بود دراوردم که یهو بایه چیز سفتی برخورد کردمو افتادم سرمو بالا گرفتم یه لحظه توی چشمای آبیه یه پسرغرق شدم سریع گفت-حالتون خوبهسرمو تکون دادم.پسره روبه فروشنده های اونجا گفت-برید برای خانوم یه چیزی بیارید بخورهاز جام پاشدم لباسارو برداشتمو رفتم به سمت صندوق یه خانومه پشتش نشسته بود.بعد از این که پول لباسارو دادم ازش پرسیدم-ببخشید خانوم این آقا که من باهاشون برخورد کردم کی بودن-ایشون صاحب اینجاهستن-ممنوناومدم برم بیرون که مرده اومد دنبالمو بهم گفت-ببخشید خانوم…حالتون خوبه-بلهسرم یهو گیج رفت ومبایلم از دستم افتاد اومدم برش دارم که مرده مبایلمو برداشت ویه شماره زد توشو یه زنگ زد به گوشیش وروبه من گفت-این شماره منه با اسم شروین ثبتش کردم اگه مشکلی پیش اومد با من تماس بگیرید-فکر نکنم مشکلی پیش بیادواز اونجا رفتم.جمعه فرا رسید ساعت ده صبح بود که زنگ خونه به صدا در اومد رفتم پایین دیدم چهارتا ماشین وایسادن .بهنام از ماشینش پیاده شد وروبه من گفت-سلام…با آرتین باید بیای(من از آرتین متنفر بودم)ولی قبول کردم.گفتم-ماشینش کدومه ؟-اون پورشه دودر مشکیه-ممنون چمدونمو تو ماشین اون بزارم-نمی خواد میزارم تو ماشین خودمرفتمو دروباز کرد وبدون این که نگاهی بهش بکنم سوار شدم-سلام-سلاماحساس کردم داره نگام میکنه نگاهش کردم.خیلی خوشگل شده بود همیشه به چشای عسلیش حسودیم میشد دستی توی موهای روشن خوش فرمش کردو گفت-چه جیگر شدی-آرتین خودتی؟-پ ن پ عموتم.خب خودمم دیگه-خیلی عوض شدی راستش قبلا شکله عروسک زشتا بودی الان شکل عروسک خوشگلا شدی-توهم خیلی جیگر شدی.راستش سکسی تر شدیاخمی بهش کردمو رومو برگردوندم وخوابیدم.باتکون های دسته یکی بیدار شدم داشت میگفت-رسیدیم بیدارشویه هفته گذشت بچه ها قرار بود برن رستوران سرم درد می کرد نرفتم .توی اون یه هفته با شروین دوست شده بودم دوسال ازم بزرگتر بود عاشقش شده بودم باخانواده خوش اخلاق وپولدار ازهمه مهمتر عاشقم هم بود .توی اتاقم بودم که بهنام اومد خدافظی کردورفتن.منم رفتم یه دوش بگیرم وقتی اومدم بیرون یه لباس خواب توری مشکی پوشیدم خواستم بخوابم که آرتین دروباز کردو اومدتو.دستی به سرم کشیدوگفت-چرا موهات خیسه-حموم بودم-صبر می کردی تا منم بیامبعد یه نگاهی به بدنم انداخت شهوت از سرو روش میبارید یه قدم اومد نزدیک منم یه قدم رفتم عقب انقدر اومدجلو ومن رفتم عقب که آخر به دیوار خردم اومد نزدیکم وچسبید بهم لباشو چسبوند به لبام و وحشیانه میمکیدشون بار اولم بود خوشم اومده بود اما نمی خواستم با اون تجربش کنم.چندشم میشد.بهش گفتم ولم کن وحشیبغلم کردو انداختم رو تخت دونفره اتاقم وشروع کرد به در اوردن لباساش بعد از یه دقیقه فقط با یه شرت جلوم بود کیرش راست شده بود ترسیدم امشب دیگه خانم میشدم اما نمی خواستم.هرگز نمی خواستم تاقبل از ازدواجم همچین بلایی سرم بیاد.اما از بس آرتین برنمیومدم من یه مورچه بودم واون یه غول بود.لباس خوابو از تنم دراوردو تا چشمش به سینه هام افتاد چشماش برق زد گفتم-آرتین ترو به عیسی مسیح این کارو باهام نکن منو بی عفت نکن-برو پدر من تورو می خوام…میام خاستگاریت …میگیرمت-آرتین تروخدا-عزیزم چرا می ترسی؟درد نداره کهدیگه فقط گریه زاری میکردم گفت-یا همکاری می کنی یا مجبورت می کنمبا دستم سوتینمو گرفتم تا نتونه درشون بیاره یه سیلی بهم زد جوری که نصف صورتم سوخت گفتم-نمی خوام مگه زورهیه سیلی دیگه زدوگفت-اره..پس می خوای مجبورت کنم-نه…آرتین ترو خداسوتینمو دراورد وافتاد به جون سینه هام می مکید وگاهی گاز میگرفت راستش تحریک شده بودم اما نمی خواستم با اون این تجربه هارو داشته باشم .بعد از یه ربع پاشد شرتشو دراوردو کیرش رو دیدم حدودا 18 سانت بود فکر کنم البته کلفت بود .اومد وگفت بخور-آرتین…برم میاد…تروخداکیرشو کرد تو دهم مجبور بودم دیگه براش فقط لیس میزدم وباخودم میگفتم این شروینه نه آرتین بالاخره گفت بسه بلندشدمو رو تخت نشستم شرتمو دراورد وخوابوندم رو تخت وافتاد به جون کسم داشتم میمردم راستش دلم می خواست کیرشو بکنه اونتو اما بازم با این فکر که این شروینه نه آرتین .اومد روم خوابید وگفت-یکم درد داره باید تحمل کنیلباشو چسبوند به لبام وبا فشار کیرشو کرد تو خواستم جیغ بزنم اما نمیشد دندونامو روی هم فشار دادم.اشک توی چشمام جمع شده بود بعد از ده دقیقه شروع کرد به تلمبه زدن یهو حس کردم زیرشکمم سوخت گفتم چی کار کردی عوضی گفت آبمو خالی کردم(اون موقع نمی دونستم باعث میشه باردار بشم)بالاخره کیرشو در اورد گفت برگرد گفتم چرا گفت می خوام بکنم تو کونت نه آرتین تروخدا گفت برگرد برگشتم داشتم التماس میکردم که تا اومد کرم افتابمو برداره درباز شد بهنام بود شروع کرد به زدن وفوش دادن آرتین منم فقط زار میزدم.فرداش برگشتیم منو بهنام توی یه ماشین تنهابودیم گفتم-به کسی چیزی نگو-باشه-چجوری فهمیدی ؟-وقتی گفتن آرتین مونده ومسته جرقه ای به سرم زد وگفتم تنهات نزارم وزود برگشتم اما مثله این که دیر رسیده بودممن به شروین قضیه رو کامل گفتم اونم اومد خاستگاریمو باهم ازدواج کردیم به پیشنهاد اون بچه ای روکه از آرتین داشتمو نگه داشتم وبه همه گفتیم بچه خودمونه.آرتین هم قبل از من با دختر خاله ام ازدواج کرد والان دوتا بچه دارن .آرتین یه بار دیگه هم به من تجاوز کرد که اگه بخواید براتون مینویسمنوشته سحر
0 views
Date: November 25, 2018