باسلام خدمت کاربران سایت داستان سکسی من هیچوقت وقت نمیخواستم این خاطره بد را برای کسی تا اخر عمر بازگو کنم اما گفتم بزار بدونید که این حس که همه از کس دادن زنشون جلو خودشان تعریف میکنند انچنان هم دروغ نیست چون من یکی ازاون افرادم که با این گزینه سفت و سخت مخالف بودم و اشتباه نشه فکرنکنیدحالاکه این اتفاق برام افتاده و من ناخداگاه حسابی حال اومدم موافق اینکارشدم نه فقط میخواستم این شک برااونایکه اخر داستانهای بچه ها فحش و بدوبیراه میگندبرطرف شه داستان ازاونجای شروع شدکه من درطول تحصیلم دردانشگاه بادختری بسیارزیبا اشنا شدم که جریان به هم رسیدن ماکه از نظرخانواده ها به هم نمیخوردیم خودش اندازه یک شاهنامه جا میبره بخوام براتون تعریف کنم فقط تاهمینجا را بدونیدکه بعد از صدبار رفت وامد خاستگاری و به بن بست رسیدن ازدواجمون باهم تصمیم گرفتیم که بزارکاررا از کاربگذرونیم و من بزنم لامپشا روشن کنم که دیگه مجبور بشنددخترشونابهم بدند و همینکار را هم کردیم البته بعد به حکمت اینکار پی بردم که خوب شد خودم پردشا سر اون نقشه زدم مگرنه گیر این وحشی هاکه ما افتادیم حتما بودکه جلوشا میزدندمثل همون دخترخواهرش که باهامون بودالبته بعدهم گفتم خوب کار رابراشون راحت کرده بودم ببخشید بخاطروراجیهام. خلاصه پنج ماه بعد از مهربرون و عقدرسمی زد و دخترخواهرش شمال دانشگاه قبول شد و زمان ثبت نام و کارهاش تقریبا با مسافرت فامیلی ما که شیش یا هفت تاماشین میشدیم هماهنگ شدالبته بادوسه روزجلوعقب اخر قرار بر این شدکه من خانمم چند روز زوتر از بقیه او را برای کارهایش به شمال ببریم تابقیه هم بیایند.خلاصه ماراه افتادیم وسرجاده مرزن ابادقرارشدبریم کلاردشت شب رابخوابیم و فرداتو روزبریم اونجا. همینکارراکردیم وفردابعدازنهاروکارهاراه افتادیم که ازجاده عباس ابادبریم میون مسیرپیچ وخم های جاده عباس اباد یک موقع خانمم گفت راستی تا تو این جاده به این قشنگی هستیم بیا چندتاعکس اسپرت بگیریم هم برای البوممون هم بالاخره فیلمبردار عروسیمون گفته این چند وقته تامیتونیند عکسهای اسپرت بگیرید تابراتون تو فیلمتون کارکنم براهمین شانسی که کیرمنم تواون شانسم یه جاده های فرعی راگرفتیمو رفتیم جلو هرجا میخواستم بایستم هی این دوتااصرارکردندچون میخوایندعکس سرباز و رومانتیک بگیریندبروبازم جلوکه اثری ازادم نباشه من خر هم عقلم را دادم دم غروبیه دست دوتا خانم دیونه کاری نداریم عکس گرفتناشروع شدنه یکی نه دهتا نه صدتا از هرمدل و هر فیگور و هر ژستی که بگیند مادوسه تاعکس گرفتیم یه لحظه به خوداومدم دیدم اینقدر از ماشین دوریم که اصلاماشین پیدانیست وخانومم که بایه نیم تنه که قربون لخت مادرزادچون همین تاپ من میگم این کس کونهارا خبردار و تحریکشون کرد و سه نفر مرد قل چماق ازاین جنگلی هاکه به خدایه لحظه یادفیلم پیچ اشتباه افتادم که با یه جیپ سبزرنگ پکیده کنار ما زد رو ترمز. من که این صحنه رادیدم به خانومم گفتم سریع مانتوت رابپوش که گفت اینجانیست و تو ماشینه وای لحظه اسمون توسرم خورد تکپوش خودم هم چیزی نبودکه بتونه بپوشه براهمین رفتم جلوش وایسادم که نبینندش یهو اونکه از کنارراننده پیاده شدالبته اون دخترها میگند چوب بودمنکه اصلاچیزی یادم نیست باچوب زد توگردن وسر من من دیگه هیچ چیز نفهمیدم فقط تابه هوش اومدم دیدم یه ده متراونطرف تر از من دیگه هوا هم کاملاتاریک شده بود نور ماشینشون را انداخته بودندروزمین ویه پتو قرمزرنگ انداخته بودندروزمین وخانومم ودخترخواهرش رالخت مادرزادداشتندازجلووعقب میکردندکه بعداازیه جای موثق فهمیدم جلو سمیه راهمین کس کشا زدند.خانوم من ازجلولنگش رابازکرده بودواصلاتواین یک ساعت یک ساعت ونیم من ازدهان خانومم یکبارهم نشنیدم که بسه توراخدانکن وازاین حرفاتنهاچیزی که میشنیدم ازش اه واوه فراوان فقط دوسه بارشنیدم قسمشون میدادکه نریزندتوش اماخدایش دخترخواهرش فقط کارش گریه زاری بودبراهمینم هرکدوم یکی یکبارتادوبارزن مناحسابی ازکس میکردمنم گذاشتم کارشون تموم بشه حالا نگویندعجب بی غیرتی هستی تو اما خودتون چنین موقعیتی خدانکرده باشیند چیکار میکنیدبعدکه رفتندبازم خودما زدم به بیهوشی یعنی من چیزی ندیدم اونا هم گفتندتا تو را زدندیکی دوتا چک هم توگوش ما زدند و در واقع ماموربودند تا فهمیدند زناشوهریم معذرت خواهی کردند و رفتند. منم تودلم میگفتم اره ارواح کس ننتون خلاصه تنها چیزیکه ما فهمیدیم این بودکه بی اختیار با دیدن دادن کس خانمم سه بارابم اومده.نوشته مسعود
0 views
Date: November 25, 2018