تجاوز به من (۲)

0 views
0%

قسمت قبلقبل از خوندن این داستان بهتون بگم که این داستان هیچ صحنه سکسی رو به تصویر نکشیدهحدودا سه یا چهار ماهی بود که از اون قضیه می گذشت تا اینکه قرار شد ما با خانواده همسرم اینا همگی با هم بریم شمالراستش من زیاد از مسافرت های دست جمعی خوشم نمی اد چون هر کسی ساز خودش رو می زنه اما وقتی دیدم همسرم خیلی مشتاقه و همش می گه همه هستن و اگه ما نریم حیف می شه قبول کردم که بریم . البته این رو هم می دونستم که به علی(اسم مستعارش رضا بود) مرخصی ندادن و نمی اد . برای همین بود که دیگه مخالفت نکردمقرار بود همه جمع شیم دم در خونه خواهر شوهر بزرگم. کلا8 نفر بودیمهمگی دم در منتظر بودیم تا خواهرشوهرم هم اماده شه بیاد پایین و بریم توی همین حین علی پیچید داخل محوطه و بانیش باز اعلام کرد که از دیشب مونده توی شرکت و کاراش رو کرده که صبح با ما بره شمال. از این بابت هم کلی خوشحال بود. داشتم دیوونه می شدم. دلم می خواست به سمتش هجوم بیارم و خفش کنم همسرم همش به من نگاه می کرد تا عکس العملم رو ببینه . اخم هام رفته بود توی هم اخه این داشت کجا می اومد؟؟؟؟؟ این که قرار بود نیاااد کهولی نمی تونستم یهوویی بگم ما نمی اییم که توی عمل انجام شده قرار گرفته بودیم و مجبور بودیم طبق تقسیم بندی مادرشوهرم(تقریبا کسی روی حرفش حرف نمی زنه) من و همسرم و علی و پسر خواهرشوهرم توی یه ماشین و بقیه هم توی یه ماشین دیگهعلی هم گیر داد که می خواد خودش رانندگی کنه. هر چقدر به همسرم گفتم که نمی خوام با این لجن توی یه ماشین بشینم نتونست کاری کنه هر چی به مامانش گفت که ما نمی خواییم توی این ماشین باشیم مامانش گفت که شماها می خوایین صدای اهنگ رو بلند کنید و من اعصاب ندارم همتون یه جا باشید بهتره. من می خوام توو راه بخوابم اخه دیگه من چی بگم به این ادم؟؟؟همسرم و علی نشستند جلو و من و پسر خواهرشوهرم نشستیم عقب.علی همش توی اینه بهم نگاه می کرد و لبخند می زد یه بار هم به نگاه و لبخندش پاسخ ندادم حالم داشت از فضای توی ماشین به هم می خورد دراخر شالم رو کشیدم روی صورتم تا باهاش چشم توو چشم نشمعین جغد بیدار بودم. با اینکه گیج خواب بودم اما استرس نمی ذاشت بخوابم. همش پیش خودم فکر می کردم که قراره چی بشه و اگر یه اتفاقی بیافته چی توو دلم از خدا می خواستم که علی هیچ حرکت اضافه ای از خودش نشون ندهبالاخره رسیدیم…همه خسته و کوفته بودند و هر کی یه گوشه برای خودش افتاده بود…قرار براین شد که همگی دو ساعتی بخوابیم و بعدش بیدار بشیم و بریم گشت و گذار.رفتم خوابیدم….حس کردم یکی داره نوازشم می کنه.. اروم چشمام و باز کردم و دیدم که همسرم بالا سرمه . هیچ کسی توی ویلا نبود و همه رفته بودند بیرون. من مونده بودم و همسرم. داشت اروم اروم من و بیدار می کرد که با هم بریم بیرون.من هم حاضر شدم و رفتیم…بقیه رو پیدا کردیم و یه کم قدم زدیم و در اخر هم رفتیم رستوران برای خوردن شام.بعد شام همه باهم برگشتیم ویلا.باز هم چون خستگی راه کاملا از تن همه در نرفته همه خوابیدن…روز بعدی دوباره از صبح تا شب همه با هم بودند و شب که همه خوابیدن ما 3 نفر بیدار بودیممن و همسرم تصمیم گرفتیم که دوتایی با هم شب رو بریم بیرون و قد بزنیم.علی اولش می خواست بچسبه بهمون و بیاد ولی وقتی دید نه من و نه همسرم بهش تعارف نکردیم نیومد و موند توو ویلا.بعد از حدود یه ساعت من و همسرم برگشتیم ویلا. خیلی هم اروم حرکت می کردیم که کسی رو بیدار نکنیم اما علی بیدار شد یعنی بیدار بود . چون در حالت عادی وقتی خوابه بوق تریلی هم بیدارش نمی کنهتا رسیدیم گفت عکس هم گرفتید؟همسرم هم گفتش که اره اون هم اصرار کرد که بیایید با هم عکس ها رو ببینیم.شما فرض کنید علی روی تخت دراز کشیده و من و همسرم هم نشستیم لبه تخت. دوربین دست من بود من وسط بودم کنارم همسرم و علی هم طوری خودش رو تنظیم کرد که با همون حالت خوابیده بتونه عکس ها رو ببینه.دست همسرم روی شونه ی من بود و دو برادر داشتند به عکس ها نظر می دادند.. بعد چند دقیقه همسرم گفت که می خواد بره دست شویی و رفت. علی سریع از این فرصت استفاده کرد و از حالت دراز کشیده و دراومد و چهار زانو نشست روی تخت و دستش رو انداخت دور گردنم و صورتم برد به سمت خودش و انگاری که بخواد از لبام ببوسه. صورتم رو کشیدم کنار دقیقا از کنار لب هام صورتم رو بوسیدیه لحظه شوکه شده بودم. با تعجب داشتم نگاهش می کردم همین جور که دستش دور گردنم بود دستش رو اورد به سمت سینه م و محکم فشارش داداصلا انتظار چنین حرکتی رو ازش نداشتم اون هم توی این فرصت کوتاهسریع خودم رو کشیدم کنار. با عجله از روی تخت بلند شدم و دوربین و پرت کردم سمتش . همسرم از دست شویی اومد بیرونسریع به سمت اتاقی که خانوم ها توش می خوابند رفتم. همسرم وقتی دید دارم می رم با تعجب پرسید مگه عکس نمی بینیم؟ کجا داری می ری؟بدون اینکه برگردم گفتم خوابم می اد شب به خیر…تا رسیدم روی تختم سیل اشکی بود که از چشام جاری می شد و میریخت روی صورتماخه این ادم پیش خودش در مورد من چه فکری کرده که این اجازه رو به خودم می ده که به این شکل به من پیشنهاد سکس بده؟؟؟فردا صبحش علی از ویلا بیرون نیومد سعی می کرد باهام حرف بزنه اما کلا به سمتش نمی رفتم تا بتونه حرکتی انجام بده یا حرفی بزنهاخم هام خیلی تو هم بود بیچاره مادرشوهرم همش میگفت هرچقدر فکر می کنم می بینم کاری نکردم که ناراحتت کرده باشم چیزی شده؟به همه می گفتم حالت تهوع دارم پسر خواهرشوهرم گیر داده بود که خانم دایی تووودلش نی نی داره غافل از این که خانم دایی توو دلش چقدر غم ریختهاولش نمی خواستم به همسرم بگم و مسافرتش رو خراب کنم اما دلم طاقت نیاورد حس می کردم اگر بهش نگم بهش خیانت کردمکشیدمش کنار و فقط گفتم که علی دیشب یه حرکت خیلی بدی انجام داد ازم پرسید که چه کار کرده ولی من چیزی نگفتم و ازش خواستم بذاره تا بعد…همسرم هم که اصلا فکرش رو نمی کرد که علی چنین حرکتی رو انجام داده باشه چیزی نگفت و قبول کرد که بعدا قضیه رو بهش بگمشبش من و همسرم دوباره شب رو با هم رفتیم قدم بزنیم که من می خواستم قضیه رو کامل براش توضیح بدم که مامانش زنگ زد و گیر داد که شماها چرا همش تنهایی می رید بیرون؟؟؟؟؟؟؟؟؟حالا خواب خواب بود هااااا. از خواب بیدار شده بوده بره دست شویی دیده من و پسرش نیستیم و گیر داده بود که چرا من رو نمی برید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟همسرم هم گیرداد که بریم مادرم رو هم بیاریم اخه مامانش هم کمرش هم زانوهاش درد می کنه . نمی تونه راه بره که فقط می خواست ما رو بکشونه داخل سر همین مساله بحثمون شد قضیه علی از یه ور و این بحث الکی هم از یه ور باعث شد که وسط دعوا از دهنم در بره و بهش گفتم این از مامانت این از تو اونم از داداشت که داره بهم تجاوز می کنههمسرم یه نیشخند زد و گفت تجاوز؟ مگه چی کارت کرده؟ اون شب و می گی که تموم شد و رفت… چرا همش تکرارش می کنی و اون خاطره لعنتی رو زنده می کنی؟من هم عصبانی تر از قبل گفتم نه خیررررررر صورتم و می گیره و سعی می کنه لبم رو ببوسه و ازطرف دیگه سینه م رو می گیره دستش و فشار می ده اونم وقتی که بیدارم نه توو خواب اسم این رو چی می ذاری؟ ابراز علاقه ؟ یا رابطه خواهر و برادری؟؟؟همسرم داشت دیووونه میشد ازم خواست دوباره تکرار کنم که چه اتفاقی افتاده و من هم اروم تر از قبل دوباره تکرار کردم و این سری اشکم هم در اومد و زدم زیر گریه.. . نمی دونست باید چی کار کنه اومد جلو و بقلم کرد و خواست که ارومم کنهبعدش هم گیر داد که صبح ماشین می گیرم و برمی گردم تهراناما مگه می شد مامانش رو راضی کرد؟؟؟تا اخر هم مجبور شدیم که اونجا بمونیم ولی علی فردا صبحش به بهانه کاربرگشت تهراناز اون به بعد دیگه علی به من نزدیک نشد و چند ماهی هم با هم حرف نمی زدیم و بعدش هم که اشتی کردیم دیگه حتی بهش دست هم نمی دم اشتیمون هم یه چیز الکیه که کسی از این ماجرا بوویی نبرهدیگه بیشتر از این کشش نمی دم..ببخشید که وقتتون رو گرفتم اما برای یه لحظه هم که شده خودتون رو بذارید جای همسر من و فکر کنید که کسی روی زنتون چنین نظری داشته باشه و این جوری بخواد بهتون خیانت کنه واقعا فکر می کنید حس جالبیه؟باباجان خوب برید با دوست دخترتون سکس کنید . یا چه می دونم این همه خانم خراب… اخه چرا به شوهر دارها گیر می دین؟؟؟من شخصا سکس رو دوست دارم اما سکسی که توش بوی خیانت و دورویی داشته باشه حالم رو بهم می زنهامیدوارم که ادمین انتشارش بدهنوشته‌ آنا

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *