شاید اولش فکر کنی قراره به یه دختر پاک و محجبه تجاوز بشه و بعدش تبدیل میشه به یه جندهاما اینطور نیستمن پسرمحالا شاید فکر کنی یه نفر یه بچه مظلوم گیر اورده برده ترتیبشو دادهبازم اشتباه کردیداستان تجاوز یک میلف به منه(همه جزئیات حقیقت ندارد)تابستون ۸۹ شروع شده بود و منم بعد امتحانات دوم دبیرستان حسابی حوصله ام سر رفته بود تا این که خانواده رضایت دادن یه مودم مبین نت بخرمبعد از وصل شدن من به اینترنت دیگه کمتر کسی منو میدید پایان روز خواب و پایان شد بخاطر ترافیک رایگان بیدار بودمچند هفته اول به فیلم و گیم گذشت اما بعدش دنبال سرگرمی جدید بودمهمیشه وقتی به این مرحله میرسیدم میرفتم سراغ چت روم انجمن یک پارس(امیدوارم کسی از اعضاش اینجا باشه)یجورایی حکم دور دور تو خیابونو برام داشت چند روزی میچرخیدم با یکی اشنا میشدم و بعدش مثلا میشد دوست دخترم(کلا در حد ایموجی بوس توی یاهو)این بار ولی فرق میکرد دوست داشتم یکی از پایه های چتروم باشم و حسابی فعال بودم خودمو دو سال بزرگتر جا زدم و گفتم نوزده سالمه و خلاصه شروع کردم به رابطه گیری بچه باحاله ی چتروم شدنکم کم دوستام زیاد شدن دختر و پسر همینطور هر روز پیش میرفت و من از فکر این که با یه دختر باشم میومدم بیرون چون میدونستم پشتش حاشیه وارد میشه و دیگه نمیشه مثل قبل بود بارها پیش اومده بود خودم یا دوستام بخاطر یه مسئله حساب کاربری پاک میکردیم و با اسم جدید دوباره از صفر میومدیم تو جمع دوستان قدیمیاماامان از وقتی که دختری که روش کراش ( البته اون موقع ها مد نبود بگیم کراش داریم، کلا داستان بگایی داشتیم) داری بیاد سراغتآنادختر ۲۱ ساله ی چترومشخصیت متین اروم و مظلومکمتر کسی بود که باهاش صمیمی باشه اما همه میشناختنشمیگفت زبان انگلیسی میخونی و ساکن تهرانهاومد توی پرایوت مسیج و سراغ یکی از دخترا رو میگرفت گفتم خبر ندارم من باهاش در تماس نیستم و بعدش خداحافظی کردم و پیامو بستم(حالا من ۱۷ سالم بود ولی دهه شصتی ها همه اینجوری بودن کلا هرچقدر بیشتر طرفو دوست داشتن توی جذبش بیشتر میریدن)تعجب کرد ولی عکس العمل خاصی نشون ندادچند روز بعد دوباره پیام داد ولی اینبار سراغ یکی از پسرا رو گرفت اینبار هم خبر مداشتم ولی قضیه حساس بود چرا باید سراغ یه پسرو بگیره اصلا؟گفتم چی شده حالا؟ جوابش بدنمو لرزوندهیچی دیشب داشتیم صحبت میکردیم خیلی ناراحت بود بعد اف شد هرچی تو یاهو براش افلاین گذاشتم جواب نداده تا الان یکم نگرانش شدم(بذار اسم مستعار خودمو بذارم سهیل) با خودم گفتم سهیل خاک تو سرت دختره پرید از دستت اما خونسردیمو حفظ کردمو گفتم بده من ایدیشو من پیام بدم جواب میدهپیام دادم مهدی کجایی برادر انا امارتو از من میگرفت حالت خوبه؟ ناراحتی چیزی هستی؟ظاهرا تا اسم انا اومد اونم قلقلکش گرفت و با حالت اینویزیبل جوابمو داد سلام ایدیتو از کجا داشت؟ فهمیدم داستانشون یکم جدی شده و تو دلم گفتم نوش جونش دیگه ما که سیگلی مهر شده رو پیشونیمون جوابشو دادم و توضیح دادم تو چت روم پیام داده و ایدیمو نداره و بعد که خیالش راحت شد کم کم با هم صمیمی تر شدیمفهمیدم وبلاگ داره و کس و شعر کپی میکنه از اینور اونور میذاره رو وبلاگش و زیر همه ی پست های لعنتیش کامنت های انا بود و من فقط حرص میخوردم(حالا کامنتا مثل شوهر خاله ها بودا بسیار زیبا عجب کس و شعر قشنگی خیلی عالیه در همین حد کسشر)منم واسه این که جلب توجه کنم یه وبلاگ زدم با محتوای کسشرجات مغز پریودیم(این عنوان از سایت داستان سکسی یاد گرفتم)پست ها روزانه فانمتن های فان و داستان های به غایت چرت مثل همین یکیبا چندتا کامنت زیر پست های مهدی و نوشتن ادرس وبلاگم و هی وبلاگم وبلاگم گفتن تو چت روم نتیجه گرفتمانا برای من هم کامنت میذاشت و ایمیلشو پیدا کردم و هر روز بیشتر صمیمی میشدیم تا حدی که دیگه چتروم نمیرفتیم دیگه با مهدی زیاد صحبت نمیکرد و این باعث شده بود مهدی کفری بشه چرا من با انا صمیمی شدمخلاصه تکست تروورت بودن اینجا به دردم خورد و تونستم شماره موبایلشو بگیرم وارد فاز جدیدی از رابطه شدیم(برو تا تهش که شماره طرفو گرفتن فاز جدید بود))))) )انا به گفته ی خودش با برادر بزرگش و پدر و مامانش زندگی میکردباباش براش یه ۲۰۶ سفید خریده بود چون دانشگاه خوبی قبول شده بود(ما هم که زود باور بچه بودیم دیگه شما یادتون نمیاد ده دوازده سال پیش منطق اینجوری بود چون تو اینترنته پس دلیلی نداره طرف دروغ بگه چون نمیشناسیمش))) )اما میشد از تایمی که با من میگذرونه فهمید انا خیلی تنها بود و خیلی تایم زیادی با هم بودیم و حتی کار به سکس تل و سکس چت کشیده شده بود و هر روز وابسته تر میشدیم تا اینکهیه روز یه صبح تا شب خبری ازش نبود خیلی کفری بودم خیلی عصبانی بودم ( اون موقع ها یه روز از طرف خبری نمیشد میگفتی احتمالا با یکی دیگس مثل الان نبود که اگه یه روز خبر ازش نباشه مطمئناً با یکی دیگس) )بعد کلی منت کشی و گریه زاری بهم گفت نمیخواستم بدونی ولی مجبورم کردی بگم( من منتظر بودم بگه من شوهر دارم یا با یکی او رابطه ام و خلاصه این فازا)بیمارستان بودمیه تومور پیدا شده ازمایش داشتم و نمونه برداری بودواسه دلداری گفتم چیزی حتما یه کیست یا چربیه که خیلی قاطعانه گفت نه من سرطان سینه دارمهمه ی دنیا رو سرم خراب شدروزها میگذشت هر روز حالش بدتر میشد بدتر و بدتر و بدترشیمی درمانیسرفه های مداوم پشت تلفنبه خودم اومدم دیدم یه ادم افسرده شدمامتحانات دی ماهمو گند زدم و شب عید تلخی داشتم هنوز توی بیمارستان بود گفته بودن باید عمل بشه شانس زنده موندن پنجاه پنجاه۲ فروردین ساعت ۱ شب گفت فردا عمل دارم اگه تا ۴۸ ساعت بعدش خبری نشد ازم بدون تا اخرین نفسم عاشقت بودم( جای بارون اونشب خالی بود وگرنه نامزد بهترین سکانس میشد)۴ فروردین ساعت ۳ عصر انا پیام داد بهمخیلی خوشحال بودماس ام اسو باز کردم دیدم نوشتهسلام من امیر علی ام برادر انادوستای انا شرمندتونم که به دونه دونتون زنگ نزدم حالمون خوب نیستفقط میخواستم بگم انا کوچولی خانواده محمدی دیگه بینمون نیست………………دیگه نه انلاین شد نه گوشیش روشن شد…امتحانات خردادمو ریدموبلاگمو بستم به بچه های چتروم فقط خبرو دادم و دیگه انلاین نشدمو رفتم تو لاک خودمپارسال از سر. بیحوصلگی رفتم چترومامسال از سر تنهایی و افسردگی پناه بردم بهشدیگه خبری از سهیل شاد و خندون نبودگاهی که میخندیدم یکی میومد با یاد اوری اسم انا میرید به حالمیبار یه دختری به اسم رها با یکی چت میکرد و داشت راجع به انا و این که واقعا مرده یا نه چت میکرد تو عمومی و خلاصه گفت باور نمیکنم منرفتم تو پی ام و هرچی از دهنم در اومد گفتم بهش و دلیلشو که پرسید بهش گفتم صدای لرزونش وقتی زیر شیمی درمانی بود سرفه هاش وقتی زیاد حرف میزدو اگه میشنیدی اون موقع باور میکردیبهم گفت پسرم من نمیشناختمش که ببخشید اگه اونجوری حرف زدم منظورم این بود تو این جامعه مخصوصا اینجا تو چاروم خیلی ها دروغ میگنقصد توهین به انا خدا بیامرز ندارم من بازم ببخشید.یکم که اروم شدم پیام دادم بهش ببخشید تند رفتم عصبی شده بودمگفت اشکال نداره و بعدش پرسید شما تو کدوم اتاق هستین زیاد ندیدمتونگفتم ما بچه های پایین شهر و ته نشین چترومیمروم ۵( اخرین و خلوت ترین اتاق) پاتوقمونهکم کم رها هم به جمع صمیمی روم ۵ اضافه شدبه همه معرفیش کردم و سنش یکم بالا بود و همه رو پسرم و دخترم صدا میکرد به غیر از یکی دوتا از مردای چتروم که همه میدونستن ۴۰ به بالا سن دارن( ادمای باحالی بودن ادعای کارگردانی توی پرس تی وی داشت ولی روزی ۱۲ ساعت چتروم بود))) )چون من معرفیش کرده بودم با من بیشتر صمیمی بود و منم واسه مسخره بازی بین خودمون مامانی صداش میکردمهیچوقت سنشو نگفتولی بعد این که بهم اعتماد کرد گفت اهل مشهده و کارمند یه اداره دولتیه و تنها زندگی میکنه و ازدواج نکرده و این داستاناهر روز با هم صمیمی تر میشدیم و وابسته تر و کم کم نبود انا بعد چهر پنج ماه داشت فراموش میشداوایل شهریور بود که خواستیم بریم خونه مادربزرگم مشهدبه رها با خوشحالی گفتم و جواب داد خیلی خوبه حتما اومدی بیا پیشم(اولین قرارم با جنس مخالف بود)با کلی هیجان و استرس رسیدیم مشهدیه دوش گرفتم و حسابی به خودم رسیدم و گفتم میرم حرم(هیچوقت علاقه ای به حرم رفتن نداشتم) عجیب بود ولی همه باور کردنزنگ زدم قرار گذاشتم باهاش چهارراه شهدا رو به روی باغ موزه نادری دیدمشترسیده بودمخوشگل بود ولی دختر نبودیه خانم خوشگل ۳۵-۳۸ سالهپشت فرمون یه ۲۰۶ سفیددستکش سفید دستش بودرفتم زدم به شیشهنگاهشو که دیدم مات موندمگفت بیا بشین لبام خشک شده بود گفتم نه مرسی میرم حرمتعجب کرد گفت نمیخورمت بیا بشین(واسه این بود بالا گفتم تکست تروورت یعنی ادمی که رو در رو خجالتیه ولی تو رابطه غیر مستقیم خیلی پر رو و با نمکه)نشستم تو ماشینش دستکششو در اورد دست سمتم دراز کرد هنگ کردم نامحرم بود اما دست دادم خم شد صورتمو بوسیدحلقم خشک شده بودچیز خاصی یادم نمیاد دیگه اینقد شوکه شده بودم تو قرار اول که به خودم اومدم دیدم تو اسانسورمترسیده بودم چند روز قبلش تو سایت داستان سکسی یه داستان خوندم که زنه مرده رو میبره تو خونش و بعد کلی کتک کاری کون گذاشتنش میبرن بیرون شهر ولش میکنناسانسور باز شد دسمو گرفت کشید رفتم دنبالش رسیدم دم واحدشدرو باز کرد بزرگتر از اون چیزی که تو وبکم دیده بودم به نظر میومد به هوای همین کل خونه رو بررسی کردم که نکنه کسی خونه باشه گفت بشین تا من لباس عوض کنمبا فرم اداری رفت با یه شلوارم جین و یه تیشرت اومد(جذب و سکسی و اینجور داستانا نبود)گفت میوه میخوریحلقم خشک شده بود گفتم میشه لطفا یه لیوان اب بدین بهمیه لبخندی زد و با یه پارچ اب و یه لیوان اومدنصف لیوان اب ریخت و اومد جلو رو کاناپه نشسته بودم و یه اب داخل لیوانو زد تو صورتمرنگم پرید پشمام ریخت از این حرکتگفت خوبی؟ چرا ترسیدی؟ یکم سر حال شدمتازه جا افتاد برام رهاس همونی که مامانی صداش میکنم(اره ارواح عمش حیف کلمه مادر که به همچین میلفی میگفتم)اب ریخت برام و بعد نشست کنارم تی وی روشن کردخیلی صفر کیلومتر بودمرفته بودم تو بحر فیلم که دیدم داره نگام میکنه تا سرمو کج کردم که ببینمش یهو دست انداخت تو موهام سرمو کشید سمت خودش و لبامو گرفت لای لباشهیچ کنترلی نداشتمبی حس بودم انگارشاید ۴۰ ثانیه طول کشید یهو بس کردبا یه نگاه غضب الود(بعدا فهمیدم این نگاه غضب الود نیس نگاه حشریه)دستمو گرفت برد تو اتاق خوابلامپو خاموش کرد درو بست و با فشار راهنماییم کرد رو تختدراز کشیدمنمیدونستم باید چیکار کنمقرار نبود کاری کنم انگار خودش همه کارارو میکرد اومد نشست روم دستمو گرفت گذاشت رو سینشسفت بود، دوست داشتنی بود،نیم خیز شدم و خودمو رسودنم به چند سانتی لباشداشتم نگاهش میکردم که یهو وحشی شد و شروع کرد به خوردن لبامنمیدونم چقد طول کشید ولی دوباره بعدش همون یهویی قطع کردن و همون نگاه خطر ناکهترسیدم رفت پایین خدا خدا میکردم نره سراغ کمربندم ولی رفتبعدش دونه دونه دکمه هام باز شدکیرم داشت از شدت شهوت منفجر میشدشرتمو کشید پایین…چند ثانیه ای نگاه کرد و بعد دهنشو باز کرد لباشو گذاشت دور کیرم و شروع کرد به ساک زدنتو حال هوای خودم نبودم اصلاتوقع نداشتم بعد چند ماه دوستی اینترنتی و اونم تو قرار اول اینجوری بشه(ولی خدایی بهترین ساکی بود که کسی برام زده نه دندونش میخورد نه از اینا بود که فقط سرشو بخوره) نمیدونستم چی داره میشه نمیخونستم خوابم یا بیدارمفقط فهمیدم کیرمو از دهنش در اورد و با دستش شروع کرد برام جق زدن بعد ۱۰ ثانیه یه اه بلند کشیدم و پایان ابم ریخت رو خودم(به پشت دراز کشیده بودم) تا حالا ندیده بودم همچین جهشی داشته باشه ابموحشتناک بودخیلی بیحال شدم در حد بیهوشی خیلی نگرانم شد سریع دستمال اورد تمیزم کرد گفت پاشو بریم گفتم کجا گفت نمیدونمبا زور بلند شدم رفتیم تو ماشین یکم حالم جا اومده بودمیخواست ببره دکتر بعد که سرحال شدم رفتیم یه شیرموز خوردم سرحال شدمگذشت و گذشت تا تونستم برای قرار دوم خونه رو بپیچونم تا شب برم پیش رهادم غروب بود رفتم پیششدیگه مامانی صداش نمیکردم شده بود خانومی(فک کن بچه ۱۷ ساله خانم بالای ۳۵))) )اشپزی کردیم و شام خوردیم و بعد شام طبق معمول لپتاپشو اورد گفت میخوام با دوتا یاهو انلاین بشمچجوری میشهوقتی وارد رگ ادیت شدم و خواستم کدشو تغییر بدم اشتباهی وارد یه قسمت دیگه شدم و اتفاقی پایان ایمیل هایی که باهاشون با این لپتاپ انلاین شده بودو دیدمبغلم نشسته بود یهو لپتاپو از دستم قاپیدپرسید دیدی؟باورم نمیشد غیر ممکن بودایدی انا اولین ایدی بوداخه چرا؟سرم داشت گیج میرفتدراز کشیدم رو کاناپه، شوکه شده بودیم جفتمون، پرسید حالت خوبه؟ با بغض گفتم نه و زدم زیر گریه زاری دستمو دراز کردم سمتش و بغلش کردم این عوضی انای منو کشته بودهر سناریویی رو برسی کردم نکنه انا یکی دیگه بوده؟ نکنه واقعا مرده نکنه این انا نیستمغزم هنگ کرده بودچرا؟ چرا این کارو کردی؟اگه نمیکردم هیچوقت نمیتونستم ببینمت چون ۲۱ ساله نبودمچرا دروغ گفتی سرطان داری؟دروغ نگفتم سرطان دارم ایناهاشتیشرتشو داد بالا سوتینشو داد بالا زیر هر دو سینه هاش جای زخم عمل بودبا بغض میگفت وقتی رفتم زیر تیغ جراحی تا اخرین لحظه فقط میخواستم بتونم یبار بغلت کنمبتونم یبار ببینمتوقتی اومدی خونم رو کاناپه کنارم بودی و تعجب کرده بودی چرا زل زدم بهت چون تو نمیدونستی من انای توئم ولی من که میدونستم تو سهیل منیاونشب تا صبح کنارش نخوابیدم فقط تو گوشش پایان دلتنگیامو زمزمه کردمصبح حدود ساعت ۵ بود که بیدار شد دید بیدارمبغلش کردم بوسیدمش گفتم بخوابگفت نمیتونم تا الان بیدار بودم پایان حرفاتو شنیدمبغض کردم نشستم رو شکمش سرمو گذاشتم کنار سرش شروع کردم هق هق کردن دیدم داره نفس نفس میزنهدست انداخته پشتم و داره از رو تیشرت پشتمو اروم چنگ میندازه، شروع کرد به خوردن گردنم دستمو رسوندم رو شکمش نوازشش کردم گفتم دیوونه من رو گردنم حساس نیستم که در جوابم گفت من که هستم چراغ سبز بود منم تخته گاز شروع کردم از گردن لاله گوش شروع شد به سینه های سفتش رسید و زبونم راهشو به سمت ناف و بعد به سمت افق رویداد سیاهچالش رسوند، با جاذبه بی نهایت جذب کسش شدم شروع کردم به بوسیدن و لیس زدن(ترش بود عوووووق)کمرشو بالا داده بود و سرمو دو دستی فشار میداد به کسشبعد چند دقیقه سرمو کشید سمت خودشو لبمو خورد و گفت تمومش کنسهیل کیرتو میخوامبجنب طاقت ندارم در عرض ۱۰ ثانیه هردو لخت شده بودیمکیرمو گرفت دستش یکم مالید و انگشت کرد به کولیتروس و بعد سرش داد پایین، زیاد طول نکشید که نزدیک بود ابم بیاد واسه همین کیرمو در اوردم که هم ابم نیاد هم بمالم به کسش که تحریک بشه بعد چند ثانیه گفت در نیار، بهت میگم طاقت ندارم، دوباره کردم و شروع کردم تنبله زدن که یهو پاهاشو حلقه کرد دور کمرمو گفت بجنب محکم تر محکمتر و بعد یهو پاهاشو سفت کرد دور کمرم و تا ته کیرم سر خورد تو کس تنگش و دیگه نتونستم کنترل کنم اه کشیدمو تمامشو ریختم داخل چند ثانیه مثل چوب سفت شدم و بعد بیحال افتادم رواونم شل شده بود و هر از چند گاهی بدنش میلرزیداون روز صبح شد و رفتیم بیرون چرخیدیمتا من مشهد بودم چند بار دیگه هم سکس داشتیمرابطمون تا یک سال دیگه هم ادامه داشت تا این که کم کم انگار براش عادی شده بودم دیگه میرفتم مشهد زیاد همو نمیدیدیم سکس که بماندو بعد گفت میخواد ازدواج کنهزیر نظر گرفتمش با یه مرده دوچرخه سوار زیاد جیک تو جیک شده بود بعد با یکی دیگه بود کم کم میدیدم با خیلیا میپره منم یاد گرفته بودملاس میزدم با دخترا، با هرکی هرکی دوست میشدم وکم کم کات کردیمبعد ها استرس گرفتم نکنه ایدز گرفته باشم ازش یه مدت میگفتم نکنه ابمو ریختم توش کاری شده باشهتا یک سال بعدش از ترس نمی رفتم سراغ سکس بعد با یه مشاور صحبت کردم که راهنماییم کرد رفتم تو یه مرکز بیماری های نمیدونم چیچی ازمایش ایدز دادم و خیالم راحت شد مریضی نگرفتم و فهمیدم کاندم چقد مهمه(کی میگه داستان سکسی نکته اموزنده نداره)اما هرزگی باهام مونددیگه نتونستم کسیو مثل انا دوست داشته باشمحداکثر با یه دختر ۲-۳ ماه دوستم و بعد سراغ کیس بعدی میرمالان که فکر میکنم اگه من جای اون بودم و ۳۹ ساله بودم(از گواهی نامه اش خوندم) هیچوقت با یه دختر ۱۷ ساله وارد رابطه نمیشدمکه هم احساساتشو به بازی بگیرم هم بهش تجاوز کنم شاید من دلم میخواست اون موقع ولی الان پشیمون که اولین تجربه سکسم اینجوری بودهو از همه بدتر احساساتی که دیگه بر باد رفتهFUCKING ENDنوشته سهیل
0 views
Date: October 7, 2019