تجاوز وحشیانه

0 views
0%

تازه ازدواج کرده بودم ،با فرد مورد علاقه ام ،با کسی که همیشه آرزویش را داشتم. همه چی خوب بود . تازه تصمیم داشتیم که بچه دار هم بشیم .سرمون تو کار خودمون بود .با کسی هم کاری نداشتیم .در طبقه چهارم یک آپارتمان توی یک ساختمان 4طبقه دو واحده در گیشا زندگی میکردیم من و امیر از همون اول زندگی قرار رو براین گذاشته بودیم ،که با اولین موقعیت مناسب ،که فرصتش بدست بیاد برای خرید خانه اقدام کنیم.که جدا هم خودمون هم نمیدونستیم که به این سریعی بعد گذشت 1سال این شانس به ما رو بیاره وموقعیتش برای ما بابت خرید فراهم بشه و اول زندگی، زیر اجاره های سنگین ،کمر مون خم نشه.امیر مردم 30 ساله ،که شوهری بغایت با کفایت ، فارغ التحصیل امور بازرگانی ودر یکی از شرکتهای خصوصی وابسته به دولت کارمیکنه وبنا به اقتضای شغلی که داره ،هر سه ماه یکبار باید 20 روز بره به کره جنوبی واین ماموریت خارج از کشور برای ما غنیمتی بود که هم قسط وام وهم قسطهای دیگر را بدون فشار چه کنم چه کنم ،پرداخت کنیم.ناگفته نماند که منهم با 24 سال سن درهمان شرکت که امیر رییس سفارشات خارجی بود با سمت مترجمی زبان انگلیسی کار میکردم وطبیعتا به لحاظ کاری،ورود من به دفعات در طول روز به اتاق امیر بیش از حد بود که همین رفت وآمدن ها موجب ایجاد علاقه بین من وامیر شد ودیری نپائید که با مرد ارزوهام سر سفره عقد نشستم.. وبه پیشنهاد امیر دیگر سر کار نرفتم وبه کار خانه داری مشغول شدم.امیر خیلی مهربانه، با گذشت وبا درکی بالا از مسائل اجتماعی ،همینطور در زندگی زناشویی . به برابری خانم ومرد اعتقاد قاطع ، ویک فمنیسم دوآتشه است.هیچ وقت مشاهده نکردم که از مرد بودن خودش در کشوری که زنهارو ناقص العقل میدونن سواستفاده کنه،برعکس همیشه نظر منو در کارها میپرسید،ودر مسائل خانوادگی هم بی مشورت من کاری انجام نمیداد.عاشق هم بودیم همدیگرو میپرستیدیم.حتی در لحظات سکس رومانتیک این کارو میکردیم .آنقدر همدیگرو میبوسیدیم وبا مالش بدنهای همدیگرخودمونو به مرز امادگی برای سکس میرساندیم وبعد لذت بردن اصلی از سکس شروع میشد.خودمونو خوشبخت ترین زوج دنیا میدونستیم.. روزگار تف برتو که این خوشبختی را در ما زیاد دیدی . در این لحظه که خانه وکاشانه ام ،خوشبختی وامیدم،را نابود شده میدانم.و بر این فکرم که بر اساس کدامین گناه باید چنین تاوانی ناجوانمردانه پرداخت کنم.واین روزگار کثیف وآشغال که ذره ای عدالت در آن وجود نداره ،ومن درآن موقع به آن احمقانه ایمان داشتم،برچه اساسی وچه ادله ای ادرس کاشانه خوشبختی مارو به اهریمن سیاه دادودستور کون فی یکون کردن وتخطئه این زندگی رو داد. شاید خیلی ها بگن که حتما در زندگی گناهی بدتر انجام دادین که این بلا سرتان امد .باید بگم گوشم از این حرفها وتوجیه های آزار دهنده پرولبریزه.واینقدر جامعه ما کثیف ومسائل ضد هنجار های اجتماعی درآن بیداد میکنه که این حرفها دیگه قدیمی شده، وباید بدست فراموشی سپرده بشه تا حال که این هنجارهارو سرکوب ودر شرف نابودی قرار داره ومنبعدش هم داریم میبینیم دست رو صفات خوب ادمها گذاشته شده .مثل محبت وخوبی اعتماد وصداقت، بشدت رو به اضمحلال میره.این مقدمه طولانی شد واز کاربران عزیز ومدیر محترم سایت از این بابت عذر خواهی میکنم.ولی حس کردم لازم بود که بگم.ساختمان ما برحسب تازه ساخت بودنش هنوز کارهای جزیی ان تکمیل نشده بود وبر اثر فشار مالکین ، سازنده مجبور شد که زودتر آپارتمانهارو تحویل بده باشرط به اینکه خرده کاری های باقی مانده را خود مالکین انجام بدهند.وهمه هم چون چیزی از کارها نمانده بود قبول کردیم . چیزی که بیشتر اعصاب منو خرد میکنه اینه که، کسانی که به سازنده فشار وارد کردند خودشون هنوز نیامده اند و کلا ،سه خانوار به این ساختمان آمده بودیم.طبقه چهارم بدری خانم وما که روبرویش بودیم ویک آقایی بازنشسته تنها اقای مینایی.باقی همه خالی بود . وبالطبع خودایشون عهده دارکارهای جزئی ساختمان از جمله نصب انتن مرکزی شدند.وتلفن میزنن و3نفر از شرکت میان برای نصب دستگاه مربوطه. حرفی که اقای مینایی زدند. ساعت 10صبح بود که بدری خانم که همزمان با هم به اینجا امدیم زنگ در مارو زد وخواست در رابطه با دانشگاه ومترجمی زبان و……اطلاعاتی بگیره.سرگرم صحبت بودیم که من از راه پله صدای پا بنظرم آمد که انگار کسی داره بالا میادو بدری خانم را دستشو گرفتم کشیدم سمت خودم تا اگه کسی بود بیارمش تو که دیگه صدایی نیومد وبدری هم از نرده ها دولاشد که ببینه کسی هست یا نهگفت کسی نبود. شروع کرد به صحبت که تا 10 شب دیگه باید تنها باشه دخترش تا بره ثبت نام کنه بیاد و……. بعد ازم پرسیدکه اقاتون گرفتاری شغلیش زیاده نه ؟.منم گفتم بهش سپردم که بعضی کارهارو بیاره خونه با هم انجام بدیم که مجبور نشه تا دیر وقت بمونه تازه امشب هم ازش قول گرفتم که 9 خونه باشه که خونه مادرم شام دعوت داریم.دوباره صدای پا امد واینباراین صدا به سمت پائین گم میشد.قبلا هم که از تعمیرگاه امده بودند ودر پشت بام مشغول نصب دستگاه بودند .ناگهان مثل جن آقایی که لباس مخصوص پوشیده بودکه واقعا بی سر وصدا چنان بالا امده بود ،که اصلا متوجه هیچ صدایی نشدیم وتقریبا نصف بیشتر پلکان مارارد کرده بود ،و قبل اینکه ما او را ببینیم او تقریبا هردوی مارا برانداز کرده بود. وچون بدری خان مانتو داشت وگفته بود که باید بره خانه مامانش ،نگاهش طبیعتا معطوف شده بود به من که با اینکه چادر همه جامو پوشونده بود اما از کمر به بالا بی حجاب بودم .واز ترس سریع دست بدری خانم رو گرفتم کشیدم تو که شروع کرد به غر غر کردن ،که مردک این چه طرز رفت وامد در ساختمان مردمه خجالت داره .وهمینطور با نگاه برقه میکرد و میگفت…. تا طرف رسید به پشت بام.من گفتم 5دقیقه قبل صدای پا آمد مال این مرده بود ..دراین حین بدری گفت قربونت یه چایی بده سرپا بخوریم وبریم که کشیدمش رو صندلی بشینه وچایی که اوردم بخوره که یهو زنگ درخونه را زدند. رفتم از پشت چشمی در نگاه کردم وفقط تنی را دیدم که فقط تا سینه هاش معلوم بود یعنی باید قد طرف بالای 2متر باشه وعرض بدنش هم خیلی بیشتر از یک ادم معمولی بود.. گفتم بله که آنطرف یکی گفت میبخشی ما نصاب دستگاه هستیم لطفا تی وی رو روشن کنید وببینید تصویر نویز داره یا نه؟ که سریع زنجیر درب را انداختم وتی وی روروشن کردم ودیدم که بله اصلا کیفیت خوبی نداره وبه بدری گفتم به طرف بگه بعد چند دقیقه که بدری بلند شد بره ، وتا گفت خداحافظ دوباره زنگ خورد واینبار اقاهه بلند گفت ببخشید یه اب یخ به ما میدین ،ممنون میشیم اخر های کارمان است من رفتم اب یخ درست کردم وبه بدری اشاره زدم درو بازکن که در باز نشده زنجیر قفلش کرد وامد قفل را برداره چنان ضربه ای از بیرون به در واردشد که زنجیر نگه دار از جاش کنده شد ودر آستانه در 2نفر رو درحال حمله به سمت خودمون دیدیم که هر دو از ترس زهر ترک شدیم.ویکی دستش پیچ گوشتی واون یکی چاقو وهردو ازپشت مارا گرفته واون الات روهم زیر گلویمان گرفته بودند .همه این اتفاقها در عرض 10 ثانیه میشه گفت انجام شد وچنان شوکه، ونفسمان از تر س بند امده بود که با ترس ولرز التماس که این کار یعنی چی ولمون کنید هرچه پول بخواهین میدم ولمون کنید….. اصلا مگه حرف تودهنم ماند وزدم زیر گریه زاری که اون تن لش گفت ما فقط این تن وبدن را میخواهیم که وحشت ومرگ وجودم رو گرفت وبیچاره بدری هم انگار دیگه لحظات اخرش باشه.رو میگذروند .من یکدفعه شروع کردم به دادوهوار وبدری هم همینطور.در این لحظه یک ضربه به گیج گاهم وارد شد که بشدت گیجو منگم کرد وکشون کشون مارو بردن تو اتاق.بدری جیغی کشید که بلا فاصله با دست خفه اش کردند. ودیدم اون مرتیکه حرومزاده با یک دستش چطوری داشت لباسهای بدری بیچاره رو از تنش چه جوری جر میدادو پاره میکرد.ولی این نامرد که من را گرفته بود جوری گلویم رو در مثلثی ارنجش نگه داشته بود وفشار میدادواز پشت هم زانویش را کرده بود تو پشتم منو روبروی بدری نگه داشته بود وهی چپ وراست بازی میدادومیگفت نگاه کن وبعد خودش منو نگاه میکرد .واگر چشممو بسته بودم ارنجشو بیشتر فشار میداد وحالت خفه گی من بیشتر میشد وصورتم رنگش کبود تر .این کثافت به نامردتر روبرویش میگفت مثل من بگیر که زودتر به نتیجه میرسیم واون آشغال هم عمل کرد .و صدای بدری دیگه داشت واقعا از خفگی خاموش میشد. که شلش کرد .لباسهاش پاره شده بودو تقریبا فقط شلوارش مونده بود .اسم اینی که من رو محکم گرفته بود.سلمان بود واویکی هم زائر بود ولی افغانستانی نبود؟(اسمهای واقعی این آشغالها)از هم میپیرسیدن پس ذالک کجاست ؟چرا نمیاد؟ یهو حالا این یکی شروع کرد به همین روش وحشیانه لباسهای منو پاره کردن.هیچ فریادی توانایی خارج شدن از گلویم را نداشت وفقط درحال خفگی شاهد کنده شدن وجرخوردن لباسهام حتی دامن راحتیم .که تو خونه میپوشیدم .شاید الان اصلا جای مناسبی برای این حرف من نباشه.اما باید بگم که وقتی این بی شرف لختم می کرد .اون کثافتی که بدری رو گرفته بود با یه حالت بهت نگاهم میکرد که انگار تا بحال ندیده .خب منم تقریبا قدم 170 وزنم65 و سفید وبور واز شانس بدم خوشگل ..همین .که این بی شرف فقط مونده بود شورتمو پاره کنه با بدری کشون کشون اومد سمت ما وگفت اینو بگیر فعلا اون جنده لاشی رو بده بیاد .از شدت ناراحتی ونمیدونم چی بگم وفقط تفی به صورتش انداختم .واین حیوان که نشون داد حیوان از این با فهم تر ه با یک مشت که پای چشم چپم انداخت باز هم به حالت گیجی رفتم که نیم ساعتی منگ بودم. حالا در آن حالت گیجی حس میکردم که سلمان ازاین کار طفره میره وزائر هم داره یکه بدو میکنه وداره شلوار وشورت بدری رو باهم میاری پائین به ران های پایش که رسید با یک حرکتی که از حیوان صفتها برمیاد با کف پایش که بلند کرده بود شلوار بدری رو با ضربه ای که به کمرگاه شلوار میزنه کاملا رو به پائین میندازه وتو حالت منگیم میشنیدم که میگفت ببین چه کسی داره ودست انداخت به کس بدری که من بد جوری چندشم شد .ونگو که شورت منم این بی شرف پاره کنان ازتنم کنده بود .وحالا دیگه هردو مون را لخت مادر زاد کرده بودن.این چه سرنوشت شومی بود که به زندگیم حمله ور شد اون هم بدست چنین وحشیانی.همش خدا خدا میکردم امیر نرسه چون این کثافتهایی که من دیدم نامرد تر از اونی بودن که بگذارند امیر تکون بخوره .خدایا یعنی کسی صدای جیغ مارو نشنیده ای لعنت به تو مینایی که این بی غیرت های بی شرف را از کجا پیدا کردی. تو همین حال وبا حس خفگی که در نتیجه فشار ارنجش بودمتوجه شدم که راضی به عوض کردن شده اما در این میان چیزی شنیدم که تازه متوجه شدم اون نفر سوم رئیس هست حرامزادگی این اشخاص در اینجا بیشتر عینیت پیدا میکرد که اول رییس باید گوشت قربانی رو بخوره وبعد دیگران این حرامزاده درحموم منه بدبخت مشغول دوش گرفتنه تازه تونسته بودم که از شدت درد ورنج گریه زاری کنم واین نامرد سلمان مرتب باسیلی های زجر آورش بیشتر عذابم میداد.صدایی که ازم خارج نمیشد، ولی بازهم میگفت اشک بی اشک ولی باز هم سرازیر بود وایندفعه با کف دست کسم را گرفت وبه داخل گوشتشو فشار داد واز درد به خودم پیچیدم .ولی یکچیز متعجبم کردچرا گوشت کسم ورم ویا باد کرده بود. که بعد متوجه شدم از فشار دادن گلوی ما به کسم فشار وارد شده بود.چشمان بدری اشک الود وناتوان از گفتار که چه جوری بهم نگاه میکرد که انگار مثل من از خدا مرگ میخواست.خیلی سریع پاسکاری رو انجام دادن ودر عرض یک چشم برهم زدن این بی شرف شلوارشو کشید پائین ومنو از رو شکم چسباند به دیوار وصدای تف زدنش را که چه جوری چون وحشیان انجام میداد و مشمئز کننده وچندش اور بود میشنیدم .وخدا خدا میکردم که بمیرم این اتفاق نیفته ودر آن لحظه بی شرف مادر هرزه کمی کونم را به عقب کشیدواز پشت گذاشت داخل کسم وچنان وحشیانه فشار دادکه رفتن کیری تو کسم که به ان بزرگی و کلفتی بود وتا نافم ردش را حس کردم باعث جر خوردن وخونریزی ام شد وبدری بعد از جیغ کشیدن من از دیدن این صحنه بیهوش میشه واین نامرد زائر که یه حیوان پایان عیار بود بدون اینکه لحظه ای درنگ کنه ومتوجه عواقب این خونریزی در من بشه شروع کرد به تلمبه زدن وبا اون یکی دست چلاق شده اش هردو سینه هایم را با ان دستهاس کثیف وسمباته مانندش چنان میمالید که انگار از ادمخواران آمازونه نامرد پس فطرت.خدا میدونه که چه حالی بودم .دنیایی از کینه وتنفر دروجودم داشت منفجر میشداون چیزی که در من فرو کرد . وبا ان بی رحمی فشار وشروع به تلمبه زدن درکسم کرد ببینید در هنگامه تو کون رفتنم چکار میکرد.بعدمنو برگردوند به سمت بدری که شل شده در بغل ان یکی هرزه یعنی بیهوش شده بود باضربات سیلی ان نامرد با بهوش امد وسرپانگهش داشت.چرا این نامردها سرپانگه داشته بودن مارا؟ نمیدانستم.دراین حین این کثافت خودش از کون به دیوار چسبوند وپاهای خودشو روی پای من از ساق نگه داشت وبه عقب جلو کردن اون زهر ماریش که حتما دوبرابرش به کس مادر هرزه اش رفته بودادامه میدادوسوزش ودرد شدیدش وخونریزی که قطرات ان به زمین ریخته بود بشدت من ودیوانه کرده بود.هرچی التماس هم کرده بودم فایده ای نداشت.بعد دیدم که اون سلمان بی شرف هم مانند این جنده لاشی مادر از دیدن صحنه تجاوز وحشیانه به من دچار حشر شدید شده وناگاه ارنجش را از زیر گلوی بدری بیچاره برداشت وبا ان یکی دستش برشگرداند ورو کمر هولش دادرو تخت وقبل ازاون هم کثافت ،مثل این یکی حرفه ای وار شلوارشو سریع در میاره وچشمانم که به کیر این مادر جنده لاشی بیشرف میفته فاتحه بدری رو چون خودم خواندم.این وحشی ها عجیب که بیک شکل عمل میکنن واینچنین مالیخولیایی وارلذت میبرند .دوباره بغضی که در گلو گیر افتاده واشکی گه سرازیر میشه. داشتم به بدری که رو تخت من انداختن ودرعین اینکه خودم به فجیع ترین وجه ممکن گائیده میشدم،حالا باید شاهد گائیده شدن بدری ،انهم باآن کیر که نمیشد باور کرد که به اینها هم میشه گفت کیر که حدود 30 سانت اما به کلفتیه مچ دستبود،میشدم.مطمئنا مثل من بدبخت که از درد خون گریه زاری میکردم شاهد پاره شدن از اول کسش تا درون ان تا نافش میشدم .که ان کثافت هم با صدای مشمئز کننده اخ تف که راه انداخته بود کیرش راخیس ولیز کرد وبدری بیچاره که تاب هرنوع مقاومتی را چون من ازدست داده بود ولو شده بود وان نامردهم هر دوپای بدری را گرفت وانرا به لب تخت سمت خودش کشید وبرخلاف انتظار که منتطر یک صحنه فجیع دیگه بودم نامرد به صدا درامد وبه آشغال پشت سرمن که مشغول تفی کردن گردنه من بود ومثل خوک از حشری بودن ناله میکرد گفت ببینی مادر جنده لاشی بیکلاس خانم مردم و باید اینجوری گائید سر کیر اشغالشو گذاشت دم کس باد شده بدری که دراین حال فهمیدم که چرا اینچنین با فشار دادن گلویمان با چنین دردی خفه کننده به این میخواستن برسند که با باد کردن کس ،راه رو برای دخول کیرهای خر مانند شان اسان تر کنند.با اولین فشار جیغ بدری به هوارفت واین بی شرف با کف دست دهنش را گرفت وبی معطلی تا ته ته فشار داد ومن شاهد چشمان از حدقه در امده بدری بودم .ودراین حال این یکی نامرد یهو با سوزش شدییکه حس کردم کیر شوکشید بیرون ومنو با با یک دست که از موهام گرفته بود برگردوند وبا سیلی که بهم زد محکم نشوند به زمین واب لجنش را کثافت، با کردن کیرش تو دهن من خالی کردوانجا کیر خونی دیدم که دیگه از شدت ضعف پس رفتم وهنگامیکه سست داشتم به زمین سقوط میکردم موهایم را کشید وبلند کرد وسیلی مجددی به صورتم زدومنو برگرداند وگفت ببین جنده لاشی رفیق جنده لاشی تو رو،این مادر جنده لاشی چه جوری سوسولی میکنه چشمام از درد دیگه نای باز موندن نداشت وخدا خدامیکردم که جانمرا بگیرد واز این ننگ که در اتاق من وامیر که حرمتش اینچنین وحشی بار شکسته شده بود واتاقی که رومانتیک ترین سکس رو با شوهر نازنینم داشتم ،خلوتگاهی مقدس برای منوامیر که رومانتیک ترنم هارا انجا زمزمه میکردیم.مورد یورش خوک های کثیف نامحرم ودزدهای ناموس قرارگرفته بود.دیگر از زندگی نکبت چه میخواستم .همانجا به بیعدالتی خدا ایمان اوردم به جای رحمت خدابه رحیمی خدا واصلا به خودش به وجودش شک کردم ومنکر شدم چنین خدایی که این سرنوشت مرا رقم زد واشیانه کوچک اما گرم منو بیخیالانه که به نامرد ی شاهد لگد کوب کردنش بود، وجود داره واگر هم داشت با نفرت کامل از او نفرینش کردم .گناه این خانم بیچاره چه بود که جلو چشمان من ان کیر به ان بزرگی را چنان تا ته ته با فشاری وحشتناک تو کس بدری بیچاره میکوباندطوری که با هر دفعه بیرون کشیدن خونی ازان بیرون میریخت.ناگهان در با لگد باز شد ویک حیوانی دیدم که بالای 2متر قدش بود وهمانی که از چشمی ،کل هیکلش دیده نمیشد بود وحرامزاده بی حیا بی شرف لخت مادر زاد بعد اینکه حمام مرا نجس وکثیف وباجسم پلیدش حرمت انجا را هم شکسته بود خیره به کس من همانجا ایستاده بود وغضب از سروریخت نحسش میریخت وچیزیبکه منو وحشت زده کرد.بزرگی کیر خر این از انهای دگر بود که با غیض وناراحتی دلم میخواست دق مرگ بشم که چه جوری منو این بدبخت باید تحمل این نابدتر از خر را داشته باشیم وکریه تر از کیرش قیافه اش بود که بسیار بزرگتر از صورتهای معمولی بود من دران لحظه سر به پائین افتاده وگریه کنان شاهد ریخته شدن خون از داخل کسم وجاری شدن آن از رانهایم به پائین بود .ان اشغال روبروی که حتا با شنیدن لگد خوردن درب هیچ واکنشی از خود نشان نداده بود همچنان به عمل کثیف خودش با شدت ادامه میداد.ناله های بدری دیگه به اسمان بلند شده بود وعجیب که جلوی این صدارو که تا همین چند لحظه پیش با سیلی ومشت جلو ش گرفته میشد ،دیگر کاری نداشتند در لحظه ارضا شدن این از خوک کمتر زوزه مانند، چنان صدایی از خود شروع کرد به درآوردن، که این یکی که اسمش ذالک بود وانگاری رییس این نانجیبها بود چنان با لگد به کمر ان پست فطرت زد که صدای شکستن استخوان کمرش را به واضح شنیدم .ووای برخودمان که باید منتظر چنین حرکتی رادر اخر ویا حین عمل کثیف این خوکها باشیم .من که دیگر از حرکات غافلگیر کننده این نامردها وخونریزی ودرد حاصل ان دیگر نای ایستادن نداشتم واگر بیشتر خودمو ول میکردم ،زیر ارنج این قحبه زاده به خفگی با زجر میفتادم.اما مرا همچنان ایستاده نگهداشته بود با دیدن صحنه شکستن کمر وبرگشتن سریع گردنبه عقب در اثر ضربه به کمر که به جلو پرتاب شد گردنش هم شکست وبه درک واصل شد که بدری از وحشت جیغی دیگر کشید اما انگار از ته چاه در میاید.ان کثافت که خود باعث ازبین رفتن کثافتی مانند خودش وپشت سری من شده بود رفت جلو بدری که از ترس خودشو جمع کرده بودبا دیدن اون زهر ماری ازحال رفت .اینها چه فرقه ای بودند که اینطوری بودن تو این خراب شده چه خبره . واینکه این مینایی احمق بیشعور به کجا زنگ زده که اینها بعنوان شرکت معتبر امدند برای این کار ؟اینها مگه میدونستن که اینجا چه خبره؟اون اشغالی که مرد اون پائین پله ها که بالا میومد صدای مارو که میشنوه ارام جایی می ایسته وانجا میفهمه که ما تنها هستیم ویک چیز دیگه این حرومزاده ها چرا همشون خر الت بودن واز این نمیترسیدن که از یک شرکت امدند وبراحتی قابل شناسایند ؟چی زندگی منو به سیاهی کشید که متاسفانه در قسمت بعدی بگم که این مینایی مثلا با تجربه به جای یک شرکت معتبر فقط به یک شماره همراه زنگ میزنه. که اینها امدندو .. ناتمامنوشته‌ پروانه

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *