من یه خانم 30 ساله و مطلقه هستم. در یک شهر و خانواده مذهبی بزرگ شدم و زندگی میکنم.تو این خانواده ها معمولا بلوغ سکسی دیرتر از حد معمول اتفاق میفته و همچنین تحت تاثیر محدودیت ها سرد مزاج هستند. من قبل از اینکه ذهنم به مسائل سکسی مشغول بشه ازدواج کردم در سن 18 سالگی با پسری بیست و یک ساله. علاقه ای بین ما وجود نداشت و کاملا سنتی ازدواج کردیم.شوهرم برادر یکی از دوستانم بود و میدونستم کمی سر و گوشش میجنبه اما فکر کردم اینکه قبل از ازدواج چی کار کرده مهم نیست .هیچ تجربه ای حتی یک بوسیدن ساده هم قبل از ازدواج نداشتم. بعد از عقد اولین باری که با مردم تنها شدم طوری منو شوکه کرد و ترسوند که از سکس متنفر شدم. 10 سال باهاش زندگی کردم و صاحب دو بچه شدم ولی هیچ وقت از سکس لذت نبردم. متاسفانه مردم معتاد شد و شرایط اونقدر برام سخت شد مجبور شدم طلاق بگیرم با دو تا بچه بعد از جدایی مشکل خاصی نداشتم با بچه هام زندگی میکردم و از نظر مالی هم از طرف پدرم حمایت میشدم تا اینکه شوهر سابقم بچه ها رو برد و من خیلی تنها و عصبی شدم. برای همین تصمیم گرفتم که برم سر کار و داستان از اینجا شروع شد.در محل کارم همکاری داشتم که هم سن خودم و مجرد بود. اصلا هم خوش قیافه نبود ولی خیلی مهربون بود و شخصیت موجهی داشت. بیشتر تماس من هم در محل کار با این آقا بود کم کم با هم صمیمی شدیم. درد دل کردیم. اون هم مشکلات خانوادگی زیادی داشت. حرف زدن با اون آرومم میکرد این تماس ها به خارج از محیط کار و صحبت تلفنی و چت کشیده شد. تا اینکه یه روز موقع چت کردن صحبت رو به تنهایی من و اینکه آیا این تنهایی آزارم نمیده کشوند. وقتی بهش گفتم حس نیازی نمیکنم باورش نمیشد.خلاصه از تمایل خودش برای بیشتر نزدیک شدن به من گفت چند روزی این صحبت ها ادامه داشت تا منم تحت تاثیر قرار گرفتم و قبول کردم. وقتی قبول کردم ازم خواست با هم محرم بشیم منم پذیرفتم و قرار شد روز بعد وقتی اداره تعطیل شد در خیابان پایینی منتظرش بمونم تا با هم بریم خونه دوستش که کسی نبود. فردا صبح وقتی رفتم اداره خجالت میکشیدم تو صورتش نگاه کنم مثل دختر بچه ها صورتم سرخ میشد. وقتی یه سوال از ورد ازش کردم اومد پشت سرم موس رو از دستم گرفت و مشکلم رو حل کرد و همون موقع سرم رو بوسید. انگار برق منو گرفت یه لحظه حس کردم آتیش گرفتم این عکس العمل برای خودم هم عجیب بود. .وقتی تعطیل شدیم من رفتم سر قرار چند دقیقه بعد اون هم اومد با موتور. تا حالا سوار موتور نشده بودم و مجبور شدم از پشت بغلش کنم خیلی حس خوبی داشتم و برام خیلی عجیب بود. رسیدیم خونه دوستش اون رفت که یه دوش بگیره و منم منتظر موندم تا برگرده. وقتی برگشت نشست کنارم و شروع کرد به صحبت کردن میگفت به قانون جذب اعتقاد داری من تو رو خواستم و از همین طریق به دستت آوردم بغلم کرد و لبام رو بوسید. باز همون حس برق گرفتگی بهم دست داد و منم شروع به بوسیدن اون کردم یه دفعه سرش رو عقب کشید و شروع کرد به خندیدن. گفت تو که میگفتی هیچ حس سکسی نداری؟ منم خندیدم و برای خودم هم این مسئله عجیب بود. کنار هم دراز کشیدیم یکی لباسهام رو در آورد. از لبهام شروع کرد به بوسیدن و کم کم پایین تر اومد. وقتی گردن و لاله گوشم رو میبوسید و میمکید داشتم دیوونه میشدم. با یه آرامش خاصی همه تنم رو نوازش کرد. بعد خوابید و از من خواست که روی کیرش بشینم. با اینکه حسابی شهوتی شده بودم هنوز خجالت میکشیدم ولی این کار رو کردم وقتی کیرش رفت تو داغ شدم و نا خودآگاه شروع به بالا و پایین رفتن کردم بعد از چند دقیقه همه تنم بی حس شد. اونم متوجه شد و گفت جووووووووووووووووون، قربونت برم ارضا شدی؟ بغلم کرد و شروع کرد به ماساژ دادن. بعد از 10 دقیقه حس تشنگی کردم و خواستم برم آب بخورم دیدم چشمهام سیاهی میره و تلو تلو میخورم. مهرداد بهم میخندید. وقتی یه کم سر حال شدم تازه یادم افتاد که اون آبش نیومده و دوباره شروع کردیم. این دفعه براش ساک زدم. من با اینکه خودم هیچ وقت از سکس لذت نمیبردم ولی برای متهم نشدن توسط همسر سابقم براش هر کاری میکردم و تو ساک زدن وارد بودم. عکس العمل هاش برام خیلی قشنگ بود مرتب قربون صدقه ام میرفت اصلا طلبکار نبود. بعد از اینکه براش ساک زدم منو خوابوند و از پشت کرد تو کسم و شروع کرد به تلمبه زدن تا آبش اومد. اون روز تا شب 4 بار سکس کردیم هر دو داشتیم از حال میرفتیم. روز بعد وقتی دیدمش ازم پرسید چطور بود؟ منم که روم بهش باز شده بود گفتم میخواممممممممممممم. باز قهقهه خنده زد. میگفت لذت بردن تو برای من از ارضا شدن خودم شیرین تره . 6 ماه با هم بودیم و تقریبا هر 10 روز یک بار سکس داشتیم. کم کم بهش اطمینان پیدا کرده بودم و به خونه ام دعوتش میکردم. تو این 6 ماه رابطه ما فقط سکس نبود مشاورم در همه مسائل بود. عاشقش شده بودم ولی میدونستم که این رابطه دائمی نیست. تا اینکه وقتی محرمیت ما تموم شد گفت تصمیم داره ازدواج کنه و بهتره این رابطه تموم بشه. شوکه شده بودم فکر نمیکردم به این زودی و بی مقدمه تموم بشه. دو ماه بعد گفت ازدواجش به هم خورده ولی اشاره ای هم به رابطه ای که بین ما بود نکرد. منم غرورم اجازه نداد حرفی بزنم.الان 5 ماه از تموم شدن رابطه ما میگذره. هر روز میبینمش و این خیلی آزار دهنده است. با پایان وجود آغوشش رو طلب میکنم. اون بزرگ ترین لذت دنیا رو به من نشون داد و در کنارش عذاب حس نیاز رو . قبلا هر وقت تنها میشدم دلم فقط یه هم صحبت میخواست ولی الان نیاز سکسی به شدت آزارم میده. میترسم که این حس کار دستم بده. نمی دونم چرا با من این کار رو کرد با شناختی که ازش دارم هنوز برام عجیبه.نوشته شیرزاد
0 views
Date: November 25, 2018