تجربه دانشجویی

0 views
0%

دانشجوي ترم سوم كامپيوتر بودم اونسال زمستون زلزله بم اومد همه مردم ناراحت بودن و گرفتاري اونروزا مربوط به زلزله بم بود من توتاكسي بودم پشت چراغ قرمز و راديو داشت با بچه هاي بي سرپرست حرف ميزد خيلي جوناجوري بود كه منم ناراحت بودم و داشت گريه ام مي گرفت ، كه پياده شدم نم نم بارون مي اومد كه پياده راه افتادم نمي دونم چه مدت بود پياده مي رفتم كه با بوق يه تويوتاي قرمز بخودم اومدم هوا داشت تاريك مي شد صداي خانومي از تو ماشين اومد كه بفرماييد سوار شيد منكه نمي تونستم صورتشو ببينم كنجكاوانه برگشتم ديدم خانوم راننده منو دعوت كرد سوار ماشين بشم خواستم تشكر كنم و برم ديدم اصرار كرد باهاش برم منم که خسته شده بودم و خب راستش از بودن با خانوما خوشم مياد قبول كردم .سوالاتي كرد مثل چيكار ميكني و چي مي خوني و از اين صحبتا كه با بي حوصلگي جواب دادم پرسيد كجا ميرم گفتم خونه پرسيد كجا گفتم كرج آخه خونمون مهرشهره. گفت اوووه كرج ول كن بيا امشبو مهمون من باش فردا برو كه من قبول نكردم ومودبانه ازشون تشكر كردموخواهش كردم اجازه بده من پياده بشم كه ديدم اصلا گوشش بدهكار نيست وپيچيد ؛ راهمو داشت دور مي كردكه دوباره گفتم اجازه بده من پياده بشم . گفت خوبه حالا دختر نيستي اينقدر ناز مي كني مردي ناسلامتي نمي خورمت كه جملشو طوري ادا كرد كه دلم هوري ريخت بلافاصله تو ذهنم مجسم كردم اين خانوم دكتره لابد منومي بره بايه شربت بي هوش ميكنه و كليه و دل و جگر و چش چارمونو در مي آره مي فروشه بقيه اش هم ميندازه دور گربه ها بخورن تو اين افكار بودم كه رفت تو يه كوچه بن بست ايستاد و گفت اينجا خونه منه اگه دوس داري بيا تو اگرم ميخواي بري با ماشين من بروبعدا ماشين منوبيار من كه از خدا خواسته بودم از دسش در برم قبول كردم و ماشينشو گرفتم كه اونم بلافاصله رفت تو كه من مثل آدم فضاييا هاج واج مونده بودم چيكار كنم واقعا هنگ كردم پياده شدم در زدم گفتم خانوم شما كه منو نميشناسين چطور بمن اعتماد كردين گفت من ازت خوشم اومده باور كن برام هيچي از اين بلاتر نيست كه كمكت كنم اين كلمات چنان منو مجذوب كرد كه از درون گر گرفتم گفتم اگرم ميخوام بميرم بذار برا يكي بميرم كه اينقدر داره بمن اعتماد ميكنه آخه با اين قيافه زاقارت كي تاحالا منو اينجوري تحويل گرفته .دلو زدم بدريا و رفتم تو خونه که خیلی دیدم خونه جالب وشيكيه و از همه بيشتر قفسه كتاب بود كه تو خونه ديده ميشد.رفت لباسشوعوض كردو اومد با يه دامن مشكي كوتاه كه يه چاك بغل پاش بود كه سفيدي روناشو صد چندان نشون ميدا با يه بلوز سرمه اي آستين كوتاه البته باروسري كه اجازه گرفت وروسريشو برداشت خانومه حدودا سي ساله اي بود با قد متوسط و يه هوا چاق ،خودشو ليلا معرفي كرد و متعجب بود كه چرا اينقدر ساكتم منكه داشتم بيشتر بهش شك مي كردم گفتم اگه چيزي آورد نخورمو زود بزنم بيرون و اعضاء و اينا … كه بمن گفت شام چي دوستداري برات درست كنم من كه انگار اومده بودم تو حموم زنونه و خيلي معذب بودم گفتم من شبا شام نمي خورم گفت وامگه مي شه برا اينكه جوروعوض كنه گفت راستي از كامپيوتر سر در مياري يه نيگا به به اين دستگاه بنداز ببين چرا به اينترنت وصل نمي شه منم كه دنبال كشف ناشناخته ها بودمو حسابي كنجكاو شده بودم رفتم سراغ كيس ببينم چيزي دستگيرم مي شه با بررسي تمپروري سيستم ديدم سايتهاي خفنو شخم زده و اينا . با ريجستر كردن دوباره اكانت جديد و ورود يوزر آي دي و پسورد جديد كانكت شدم و سايتي رو كه قبلا رو ديده بودن رو براشون باز كردم كه تو اين فاصله ايشون يه نمه آرايش كرده بودن و با دوفنجان نسكافه ازم پذيرايي رو شروع كردن و از اونجايي كه تمايل خانم و مرد بهم احتياج به هيچ منطق و برهان خاصي نداره با اولين هورتي كه از نسكافه داشتم پرسيد ترسيدي ؟ گفتم بله . گفت قربونت برم چه با صداقت با اين جمله قربونت برم داشت فنجان از دستم مي افتاد كه سرمو انداختم پايين تا شرمندگيمو نبينه اومد كنار صندليم و آروم دستشو روي سرم كشيد وگفت چقدر حيا تو چشاته چرا نيگام نمي كني ؟ باور كنيداگه نيگاش مي كردم ممكن بود بزنم زير گريه آخه يه بويي ميداد كه دختر خاله ام هميشه اون بورو ميداد و منو برده بود تو حال هواي روزاي بچگي .سرمو بلند كردم ديدم صورتش با اينكه خيلي آرايش نكرده بود اما جذاب بود و دوسداشتني منكه كلا از فضاي سنگين اون خونه هيچي نمي دونستم دلم مي خواست بدونم اونجا چه خبره و ميخوان باهام چيكار كنن؟ برا اينكه زودتر از اين وضع در بيام گفتم شغل شما چيه ؟ گفت معلمم با اينجمله ديدم بيشتر كار گره خورده و دلمو زدم بدريا و گفتم و من اينجا چيكارمي كنم ؟ گفت داري كامپيوترو درست مي كني مهندس و كلمه كردنو كشدار وبا شيطنت خاصي گفت. پرسيدم چي تدريس مي كنيد گفت آمار گفتم چه مقطعي ؟ گفت دانشگاه منكه يكه خورده بودم خودمو جمع كردمو پيش خودم گفتم واي بيچاره شدم و بدبخت اين از طرف دانشگاه مامور بوده مارو امتحان كنه كه منم بندو لو دادم كه گفت چيه مگه اساتيد دل ندارن ؟ منكه ترسيده بودم و نمي دونستم بايد چيكار كنم گفتم منو بايد ببخشيد استاد كه خنده بلندي كردو گفت شوخي كردم و من نفسي به راحتي كشيدم خلاصه رفتيم برا خوردن شام…منكه حسابي گشنه ام بود حسابي خوردم وليلا كه از خوردن من لذت مي برد گفت ببينيم كاراي ديگتم مثل خوردنت هست يانه ؟ كه من بازم سرم وانداختم پايين و ايندفه با ناراحتي گفت پسر از چي خجالت مي كشي؟ وقتي ميخواست از تو يخچال نوشابه بياره يواشكي ديدم يه شيشه اسميرنوف دارن كه حسابي حال كردم اما قبل از شام نياورد بخوريم منم چيزي نگفتم . موقع جمع كردن ميز خواستم كمكش كنم كه دستمو گرفت و نذاشت و گفت برو يه دوش بگير سرحال بشي منم كه نمي خواستم اونموقع برم حمام خواستم بگم نه كه دستمو گرفت برد سمت حمام حالا ديگه كاملا فهميده بودم منظور اون چيه و بي مقاومت رفتم و دم در حموم برا اينه بدونه خيلي امول نيستم به آرامي دستشومثل يه پرنسس بالا آورددم و بایه نیگاه مستقيم و كوتاه تو چشاش بوسيدم .زوداز حموم اومدم بيرون وبا منظره اي جديد روبروشدم يه لباس شب طوري پوشيده بود كه با توجه به نور كم حال نتونستم رنگشو بدرستي تشخيص بدم هزار بار جذابتر از سر شب شده بود واي سینه هاشو رها كرده بود و زير اون لباس زيباونازك فقط يه شورت داشت خود نمايي مي كرددستشو دراز كرد و خودشو تو بغلم به نرمي رها كرد.منكه بدون مقدمه شروع طوفاني اونو ديدم نهراسيدم و به گرمي در آغوش گرفتم ولباشو كه از صورتش گرمتر شده بود رو بوسيدم و با هم به طرف اطاق خواب رفتيم .اطاق خواب نور كمي داشت و من زيباييهاي اونوبايد بيشتر لمس مي كردم تا ديدن . آروم پشتش قرار گرفتم وازگردنشو شروع به بوسيدن كردم و آروم بازوهاشو لمس كردم كم كم جرات پيداكردم و به آرامي باسنشو لمس كردم گرم گرم بودبا دست اون باسن زيبا رو حالا ميتونستم بگيرم و عجيب اينكه ليلا حرفي نمي زد.ازش خواهش كردم روي تخت بخوابه با اجراي فرمان من گويا متوجه شده بود ناشيم لباس حريرو از تنش درآوردو گفت نمي خواي شورتمو در آري كه تازه متوجه شدم خيلي بي حالم و شروع كردم به خوردن لباش تازه يادسينه اش افتادم كه دس بردم سينشو گرفتم كه آهي بلند و با حس كشيد و با آرامي شروع به خوردن سينه اش كردم با اولين ميكي كه زدم گفت آآآآآآآآآآخخخخخخخخخخ قربونت برم بخور بخورش اونيكي سينه ام رو بخور ليلا فداي تو بشه .تازه از خوردن سينه ها دست كشيده يودم كه گفت چرا لخت نمي شي عزيزم كه منم لباسامو در آوردم و با حرارت پایان شروع به ليس زدن بدنش كردم واي مثل گلابي رسيده بدنش رطوبت باحالي داشت اونقدر خوردم كه به نافش رسيدم اطراف اونو بازبونم مي ماليدم خيلي نرم و تميز بود سرموبردم پايين و زبونمو به كسش رسوندم ديدم نمي تونه تحمل كنه داشت اذيت مي شد و جيغ هاي كوتاهي مي كشيدو لباشو گاز مي گرفت .هر طور بود خودشو نجات داد و بمن گفت بخوابم و خودشو انداخت رو من بعد از كمي خوردن كيرم با دست كيرمودم كسش تنظيم كرد وآروم تو دلش فرو كرد واي داشتم منفجر مي شدم كه منو محكم فشار دادوبي حال شد من ممونده بودم چيكار كنم كه با ناله اي ضعيف از رو كيرم بلند شد و كنارم خوابيد كمي بعد بمن گفت منكه ديگه نمي تونم هر كاري دوس داري بكن . منم خوابيدم روش و از پشت آروم نازشو با دست باز كردم و سر كيرموفرو بردم تو كه با صداي بلند و كلفتي گفت آآآآآآآآآآآآآخخخخخخخخخخ يواش دردم اومد منكه از اين صدا به وجد اومده بودم بقيه كيرمو فرو كردم كه شروع كرد به التماس كه نمي تونم درد داره و خيلي ناله كرد و منم كه دلم براش سوخت كيرمو آروم كشيدم بيرون كه ديدم گفت كس كش درش نيار منكه مونه بودم چيكار كنم گفت خار كسده بكن به التماس من توجه نكن و منم كه تا حالا همچين فهشي نخورده بودم اينبار چنان تو كوسش كردم كه كير خودمم درد گرفت وبه ناله هاي اون اصلا توجه نكردم و با شدت زيادشروع كردم به فرو كردن كيرم تو كسش كه گفت آهان همينه بكن بيشتر فشار بده و منم امونش نمي دادم كه منو با دس حول داد عقب و برگشت به طرفم و پاهاشو بالا گرفت و گفت حال بكن منم كه وحشي شده بودم دوباره حمله كردم و با شدت مي كردم توش و اونم ناله ميكرد داشتم آب ميدادم كه اون به ارگاسم رسيدو منم آبمو ريختم روي شكمش و با كيرم كسشو ناز مي كردم اونقدر حال ميداد كه بلند شد كيرموخواست بخوره كه من نمي تونستم وفقط كذاشتم با دست بماله آخه ابم اومده بود و چندشم مي شد دس به سرش بزنه چه رسد بي اينكه بخواد برام ساك بزنه .كنارش يه نيم ساعتي خوابيدم و بلند شدم رفتم خودموشستم و بر گشتم ديدم خوابه رفتم كنارش خوابيدم واي چه حالي ميداد اولين باري بود كنار يه خانم تنها بودم مدتي با موهاش بازي كردم كه بيدارشد وباچهره اي خندان منو بوسيد و تا نيمه هاي شب بيداربوديم واون از شوهرش كه تركش كرده بود برام گفت كه خيلي دوسش داشته اما اون با يكي ريخته بودن رو همو تركش كرده بود. با اينكه اون ازش جدا شده بود مي گفت هنوزم دوسش داره و منتظرش مونده بود غافل از اينكه اونم داشت با يكي ديگه حالشو مي كردو ايشون هنوز … منكه دوباره آماده كردن بودم اونم يه ريز حرف ميزد كه منم فقط گوش ميدادم وبانازش بازي مي كردم كه آروم آروم فهميد من دوباره مي خوام رفت تو آشپزخونه ميوه آورد با هم خورديم و دوباره بنده از سينه هاش كه خيلي با حال بود شروع كردم كه اون زيادخوشش نيومد و منم باتغيير استرات‍‍ژي با كونش رو ماليدن شروع كردم كه گفت من تا حال تجربه سكس از پشتوندارم ، گفتم نمي خواي امتحان كني كه گفت بكنيم ببينيم چطوره منم با چرخوندنش ابتدامواضع مخصوص روخوب تف مالي كردم كه گقت بايد آروم اينكاروبكنم .من كه باسنشو گنج نهقته اونشب ديده بودم كيرمو درش گذاشتم كه ديدم خودشو جمع مي كنه گفتم بايد عضلاتتو شل کنی و مقداري تحمل كني تا به لذت برسي و گرنه ممكن نيست تو كونت فرو بره خلاصه با يه كم فشار ديدم سرش به راحتي رفت تو اما شروع به داد وبيداد كرد وكار همونجا گير كرد بياد ايرج افتادم كه گفتهسرش چون رفت خانم نيز وا داد تمامش را چو دل در سينه جا دادالقصه اسرار داشت كيرمو در بيارم و من كه حاضر نبودم هيچ رقم دست بكشم سعي كردم با حركت كمربيشتر فرو كنم كه در رفت و دمر افتاد خواستم دوباره حمله كنم كه با تكان دادن دست اشاره كرد درد دارم صبر كن كمي گذشت و تقريباداشت كيرم مي خوابيد كه برگشت و گفت از جلو بكن منم با كيرم در كوسشوشروع بماليدن كردم كه ديدم نمي زاره توش كنم آخه بگفته خودش مدتها بود كسش رنگ كير نديده بود و كمرش درد مي كرد اصرار منم بجايي نرسيد و كلا كيرم خوابيد .اونشب تادم صبح بيدار بوديم و ديگه ممانعت اون از دادن منو مجبور كردلباسمو بپوشم و اون اصرار داشت من از كس كردنم براش بگم كه منم چيزي برا گفتن نداشتم كه بگم راستش تا اون موقع من كون دوس دخترم روبيشتر نكرده بودم وحسابي ناشي بودم خلاصه بااصراراون منم يه خاطره از دوس دخترشهرستاني موبراش گفتم ديدم خيلي با هيجان گوش ميده كه كمي هم از چاشني دروغ بستم به داستان و اون دوباره سرحال اومدو با اصرار من گذاشت روش بخوابم و يه حال ديگه كردمو خوابيديم صبح ساعت هشت ونيم بيدار شدم ديدم خوابه چايي رو علم كردمو صبحونه حاضر كردمو بيدارش كردم ديدم ناي از جابلند شدن نداره منم كه بايد مي رفتم دانشگاه گفتم بايد برم با هزار زور خودشو جمع وجور كردو بلند شد گفت نميشه نرم گفتم بايد برم درس دارم سويچ ماشينشو داد گفت برو ولي امشب بايد بياي پيش من تعجب من بقدري زياد بودكه گفت من تازه پيدات كردم امشب بيا مي خوام ببرمت خونه دوستم.ومنكه بايد مي رفتم خونه مونده بودم چيكار كنم البته بي ميل هم نبودم كه بمونم خلاصه قبول كردم برگردم اماچون نمي تونستم ماشينشو امانت بگيرم خداحافظي كردمو رفتم بيرون .عصر يه كلاس چرت داشتم پيچوندمو به يكي از دوستان صميميم موضوع رو سر بسته گفتم و برا اينكه محكم كاري كنم كه بلايي سرم نمياد آدرس اونجارو به دوستم گفتم و راه افتادم بطرف خونه ليلا . توراه هزار جور فكر اومد تو سرم خلاصه يه تلفن زدم خونه و از شانس من برادرم گوشيو برداشت و گفت كجاي چرا ديشب نيومدي كه گفتم درسام زياده خوابگاه بودم به مادر بگو امشبم نميام . خلاصه با دلهره و ترس خودمو رسونم خونه ليلا تا زنگ زدم با صداي قشنگش گفت بفرماييد آقاي مهندس .رفتم توديدم تيپ زده و آماده رفتنه گفتم مزاحم شدم داشتين تشريف مي بردين ؟ با اخم مليحي گفت قربونت برم با هم ميريم خونه دوستم ديشب كه گفتم . خواستم قبول نكنم كه گفت اگه نخواي نميريم ،اماسهيلا دوستم خيلي خانومه بيا خودت مي بيني . دوست نداشتم برم آخه دلمو صابون زده بودم برم بازم حال كنم كه روم نشد بگم . كمي نشستيم و من يه لب گرفتم و گفت پاشو زمين گير مي شيم ها پاشو بريم سهيلا جون منتظرهسهيلا دوستش بود و دختر مجرد تقريبا هم سن خودش با اندامي تركه اي و سينه هايي كه برا اون هيكل قدري بزرگ بود اما باسنش خيلي برا اندامش بزرگتر بود . با احوالپرسي و خوش وبش رفتيم تو و سهيلا يه جوري بمن نيگا مي كرد كه انگار منو ميشناسه اما من هرچي فك كردم ديدم اونوجايي نديدم . هوا تقريبا داشت تاريك مي شد كه دعوت كرد بريم عصرانه بخوريم . با خوردن چاي اومديم تو حال روبروي تلويزيون نشستيم و ماهواره داشت شو نشون ميداد كه زناي خوشگل توش رقص استريپ مي كردن و گويا اين آغاز دوره جديد زندگي من بود كه داشت رقم مي خورد سهيلا و ليلا لباساي لختي پوشيدن و با هم كمي رقصيدن و منو دعوت به رقص كردن و من كه غير از خجالت اصلا بلد نبودم برقصم خواهش كردم فقط بيننده باشم اونام اصرارنكردن و گاهي خودشونو بمن مي ماليدن و منم كه حسابي راست كرده بودم دنبال روزنه اميدي برا كردن ليلا بودم كه تلفن سهيلا زنگ زد … بله نه نمي تونم آخه مهمون دارم نه نمي شه …. آخه مهمونم برام خيلي عزيزه (به ليلا نيگاه كرد) كمي دلشوره داشتم . … باشه حتما مي بوسمت باي .گفت دوستم بود مي گفت بريم دربند گفتم باشه يه وقت ديگه و اومد كنار من نشست بوي خيلي خوبي ميداد. بي مقدمه گفت اهل مشروب كه هستي منم به ليلا نيگاه كردم كه اونم باسر اشاره كرد و منم گفتم بدم نمياد .سهیلاهم گيلاس آورد و بسلامتي زديم ، چير……..منكه داشت سرم گرم ميشد سهيلاگفت گویا شمارو تو نمایشگاه کتاب دیدم و من که هرسال نمایشگاه کتاب شرکت می کردم متوجه شدم ایشونو اونجا ملاقات کردم اما خوب چهره اش اصلا تو نظرم نبود بعدم رفت دنبال شام درست كردن و منو ليلا هم تنها شديم گفت عزيزم منو نمي بوسي منم آروم لبشو بوسيدم كه اومد رو پام بشينه اشاره كردم كه سهيلا . گفت نگران نباش گفتم بده آخه . دستمو گرفت كه ببره تو اطاق منم از خجالت دستمو كشيدم گفت پایان مراسم ديشبو براش تعريف كرده و…. سهيلا مشغول بود و اصلا بما نيگاه نمي كرد منم بلندشدم باهاش رفتم تو اطاق رفتيم تو لبو ديگه يادم رفت سهيلا اصلا وجود داره داشتم شلوارمو در مياوردم كه ليلا در اطاق روهم گذاشت و اومد تو بغلم انگار سالهاست ما باهميم داشتم سينه هاشو مي خوردم كه گفت لباسمو در بيار منم كه داشتم از شق درد مي مردم لباساي اونو درآوردمو كمي بهش نيگاه كردم واقعا بدن موزون و زيبايي داشت ولخت شديم بعداز انجام مراسم اوليه خوردن لب و گردن وبنا گوش و كس ليسي و ساك معتبر برا هم اونوبه پشت خوابوندمو افتادم روش كيرمو در كس داغش گذاشتم و با يه فشار به اوج رسيدم حس كردم ليلا بمن توجه نداره و پشت سرمو نيگاه ميكنه به طوريكه متوجه نشه چرخوندمش و با حرفاي سكسي شروع به حال دادن كردم وصداي آخ و اوخ ليلا رودر آوردم كه متوجه شدم سهيلا پشتم ايستاده منم به روم نياوردم آخه خيلي خوشحال شدم كه اونم اومده بود البته اون سينه هاشو انداخته بود بيرون و داشت بايه دس سينه هاشو مي مالید و انگشت کرد و يه دسشم تو شورتش بود و چشاشو بسته بود و داشت حال ميكرد منم به روم نياوردم و با حس مضاعف شروع به كردن ليلا كردم و ناله هاي سهيلا هم در اومدكه منم گفتم واي سهيلا داره چه حالي مي كنه اونوقت سهيلا هم به جمع ما اضافه شد و شروع كرد به ماليدن سينه هاي ليلا ومنم سينه سهيلا رو گرفتم سهيلا كه از خود بيخود شده بود اومد پشت بمن و خوابيد رو شكم ليلا و منم كشيدم عقب تا با هم حال كنن حوابيدن رو همو لباي همو ميخوردنو ليلا ديكه داشت جيغ مي كشيد كه منم از پشت مي ماليدم به سهيلا چون ميدونستم دختره با كونش كمي ور رفتم كه با دستش كيرمو گرفت و شروع به آه و ناله كرد و برگشت تو همون حالت كيرمو گذاشت تو دهنش وشروع به ساك زدن كرد داشت آبم مي اومد كه ليلا گفت بزارش تو دهنم آبت مال خودمه سهيلا جابجا شدو ليلا نشست تا بتونه مسلط به كيرم بشه و منم كه داشتم مي اومدم گذاشتم آبم بياد تو دهن ليلا و سهيلا هم از پشت محكم منو فشار ميداد كه اونم به ارگاسم رسيدو سه تايي كنار هم دراز كشيديم واي اوج لذت بود باورم نميشد اينقدر بتونم حال كنم البته باورش برام سخت بود ولي واقعا بين دوتا كس خوابيدن معنايي به زندگي ميده كه تابرا كسي پيش نياد نمي تونه باورش كنه اون شب ليلا که هنوز كير مي خواست و چند بار گفت كه منم گفتم عزيزم اگه بخواي شامو بزاريم برا بعد و من بيام با هم حال كنيم كه گفت نه شامتو بخور كه بتوني هردومونو بكني .بعد از شام منكه تو كف كون سهيلا بودم و ليلا تو كف كير من سه تايي مست مست كرديم و قرار شد اول ليلا بياد رومن وسهيلا تماشا منه و بعد من سهيلارو بكنم ليلا ببينه با لين حساب همه راضي مي شديم كه ليلا رندي كردو منو حسابي چلوند داشت آبم ميومد كه سهيلا بدادم رسيدو گفت منم ميخوام و منو از رو ليلا كه ديگه بيهوش شده بود كنار كشيد.ليلاديگه واقعا بيهوش بود و ادامه صحنه ها رو از دست داد كه من اجازه گرفتم برم دستشويي . برگشتم سهيلا تجديد آرايشي كرده بود و خيلي خوشگلتر بنظر مي رسيد، گفتم بيا كمي منو ماساژ بده اونم كمر منو ماليد و بعد كمي ساك زدن كيرمو چرب كرد و گفت ميخوام همچين بكني تو كونم كه جرش بدي و كلمه جر رو طوري ادا كرد كه داشت آبم ميومد و لبه تخت به پشت خوابيد. واي عجب كس غنچه اي داشت واقعا دختر بود كسش مثل ليموي نيم خفته كمي از پشت روي كسش با كيرم ماليدم و با آب دهنم كيرمو خيس كردم و سهيلا هم آب دهنشو به سوراخ كونش ماليد كيرمو دم سوراخش گذاشتم اونقدر داغ بود كه نگو با يه كم فشار و به راحتي سر كيرم رفت تو كونش فهميدم كه از كون زياد داده كه اينقدر راحت سرش رفت تو آخه اينو از دوست دخترم آموخته داشتم آروم آروم كيرمو كردم تو و اون خودشو جمع كرد كمي صبر كردم عادت كنه بعد بقيه كيرمو كردم تو كونش و اون داشت ناله مي كرد جون واي آخ پاره شدم بكن بكن تو كونم بكن عزيز قربون اين كير داغت برم بكن جرم بده آهان بكن بكن منم با اين حرفاي سهيلا داشتم به سرعت ادامه ميدادم و از آه و ناله هاي ما ليلا هم وارد ماجرا شدو شروع كرد به ماليدن سينه اي سهيلا منم داشت آبم ميومد كه گفتم دارم ميام اونقدر بهم حال داده بود كه نگو سهيلا گفت آبتو بريز تو كونم بريزتا بسوزونيم بريز تو كونم واي مادر جان واي ليلا جان دارم كون ميدم چه حالي ميده و ليلا هم خواهش مي كرد آبمو بدم به اون و منكه ديگه داشتم آب ميدادم همشو ريخم تو كون سهيلا و ليلا كه ديرگفته بود آب از كيرم بي نصيب موند. نوشته شیما

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *