تخسی که تسلیم شد (۱)

0 views
0%

سلامدیگه خیلی کلیشه ای و مسخره شده که بگم داستان واقعیه و فحش ندید و این چیزا.دوست داشتی بخون نداشتی نخون میخوای فحش بده یا میخوای تعریف کن من هیچکدوم واسم اهمیت ندارهاسم من سمانه هستش و الان 21 سالمه و با این قضیه با هزار بدبختی و سختی کنار اومدم و الان نمیخوام اینو تعریف کنم که چیا بهم گذشت.قضیه مال وقتیه که من 14 سالم بود.من بدن سفیدی دارم صورتم گرده.چشام رنگی نیست ولی درشته وموهام مشکیه و از بچگی موهامو بلند میکردم و خیلی خیلی حساس بودم روی موهام و توی مدرسه هم با پارتی بازی و هزاربار اولیا اوردن و با خانوم ناظممون صحبت کردن و کمک به مدرسه کردن یجوری از کوتاه کردنش در میرفتم.الان لاغرم ولی اون موقع شکمو بودم و بدن تو پری داشتم.شکم نداشتم ولی یکم تپل و گوشتی بودم.و کلا صدای نازکی دارم.قدم اون موقع ها فکر کنم حدودا 166 68 بود و سینه هام هم 70 بود.پدر من توی شرکت دولتی کار میکنه و مسعول(میدونم دیکتش اشتباهه) یه قسمته و کلا خیلی زود عصبی میشه.دروغ نگم ازش حساب میبرم.توی بیرون مخصوصا مدرسه دختر تخسی و شری بودم.دعوا میکردم نمره هام خوب نبود زیاد ولی خیلی بدم نبود.اهل چیزی نبودم ولی.مثلا دوست پسر نداشتم نه که نخوان مخمو بزنن من رل نمیزدم چون تخس بودم.تیپم هم بروز بود و اون موقع تا جایی که توی جامعه عادی بود لباسای روزو میپوشیدم.توی اون دوران فیلم سوپر نگاه میکردم ولی خیلی نه.یروز از مدرسه که تعطیل شدیم یکی از دوستام رفت اونور خیابون پیش یه پسره(اسم دوستم هانیه بود).بعدن ازش پرسیدیم که کی بود گفت برادرم بود.ما هم باور کردیم چون مرده بهش میخورد 26 27 سالش باشه و نمیخورد مثلا دوست پسرش باشه.یروز من مدرسه رو تنهایی پیچوندم چوون حس کلاسو نداشتم داشتم برمیگشتم که داداشه هنیه رو دیدم یکم پایینتر از مدرسه که از روبه روم داشت میومد.اومد و باهام حرف زد منم چون برادر هانیه بود و جواب نمیدادم زشت مشد باهاش حرف زدم.گفت سلام خوبی شما؟شما دوست هانیه ای؟منم جوابشو دادم و ازم سراغ هانیه رو گرفت گفتم هنوز تعطیل نشده.گفت هانیه دوست پسر داره؟منم یکم هول کردم که چیزی نگم که بعدن بینشون دعوا بشه یا هانیه اذیت شه هرچند دوست پسر نداشت اما از این که یکی بازجویی کنه حس خوبی نداشتم.گفتم نه.گفت ماشین من این بغله بیا تو ماشین اگه میشه یکم راجب هانیه ازت سوال کنم.گفتم مگه اینجا چشه همینجا بپرسین گفت نزدیک مدرسس گشت زیاد رد میشه میاد میبینه داستان میشه.که قبول کردم.چه میدونستم چی میشه.فکر میکردم داداششه.گتم زشته اگه تخس بازی دربیارم.یه پراید داشت.رفتم توش نشستم با این که دلهوره ی زیادی داشتم که چی میخواد بگه.یکی 2تا سوال از هانیه پرسید که درساش چطوره و اینا که جواب دادم و یکم اروم شدم.اسمش هم بهم گفت.اسمش امید بود.قیافشم معمولی بود.یهو گوشیش زنگ خورد و با یه رضا نامی حرف زد فهمیدم دوستشه.قطع کرد گفت یه لحظه بریم همین کوچه پایینی کوچه شفیعی من فلش این بنده خدارو بدم بهش.وقتی سوال میپرسید جدی بود ولی وقتی حرفای دیگه میزد مهربون بنظر میرسید.منم یکم خندیدم گفتم نه منم همون طرفی میرم همونجا پیاده میشم البته ببخشیدا.گفت نه این چه حرفیه و راه افتاد.رسید سره کوچه و رضا اومد سلام داد به جفتمون و منم یه نگاه چند ثانیه ای کرد.یهو اومد تو و پشت نشست من اصلا نفهمیدم چی شد تا بفهمم و به خودم بیام دیدم یه دستمال جلومه و بیهوش شدم.بهوش اومدم دیدم یه جاییم پشت یه سری سنگ بزرگ و یه جاده ی کوهستانی بود که خاکی بود و جاده دیده نمیشد چون ما ازش 200 300 متر فاصله داشتیم و پشت سنگ بودیم و تو جاده هیییچکس نبود و رد نمشد نمیدونم کجا بود.من روی یه پتو بودم که روی زمین انداخته بودن و دستام با پارچه محکم از جلو بسته شده بود ولی پاهام نه.یه لحظه دنیا رو سرم خراب شد.فهمیدم همش کشک بوده و این اصلا برادر هانیه نیست ولی چرا هانیه گفته بود داداششه.بغض تو گلوم و اشک تو چشام جمع شد داشتم سکته میکردم.امید و رضا رو دیدم که 50 60 متر اونور تر داشتن حرف میزدن و سیگار میکشیدن.ماشین کنار من بود و سایه ی ماشین روی پتو.انقدر ترسیده بودم قفل کرده بود بدنم و نمیتونستم تکون بخورم که سعی کردم اروم کنم خودمو و فرار کنم.هنوز متوجه بهوش اومدنم نشده بودن.میدونستم اوردنم که چیکار کنن باهام.هر دختری بود میفهمید.یکم اروم شدم و یهو شروع کردم دوییدن.اوناهم فهمیدن و افتادن دنبالم اما قدمای یه دختر 14 ساله کجا و 2تا پسر پسر 12 14 سال از خودش بزرکتر کجا.دیگه جیغ میزدم و با پایان توان دوییدم اما به سختی چون وقتی دستات از جلو بسته باشه یکم دوییدن سخت میشه تعادل بدن بهم میریزه.اونا هم پشت سرم دنبالم و هعی داد میزدن هااای وایسااااا.بگیررررش حرومیوووو.خیلی زود گرفتنم و همونجا مقنعمو دراوردن و کشون کشون درحالی که گریه زاری میکردم منو اوردن انداختن رو پتو.گریه میکردم و التماس اما…هرچی قسم میدادم اما… کمک میخواستم و هیشکی نبود.رضا هیکلش از امید کوچیکتر بود.یه چاقو دراورد گزاشت قشنگ روی گردنم محکم گفت جنده لاشی خفه میشییا خفت کنم؟انقدر ترسیدم یهو ساکت شدم و فقط هق هق میکردم فقط اشکام میریخت حتی نا نداشتم تخون بخورم انقدر همچیمو باخته بودم.2باره داد زد خفه میشی مگه نننننننننننع؟من که به شکم روی زمین افتاده بودم و چاقو روی گردنم با پلک زدن و حرکت اروم سرم(خیلی اروم چون چاقو رو گردنم بود)فهموندم که اره چون صدام در نمیومد دیگه اون لحظه.جفتشون لخته لخت شدن و لباساشونو گزاشتن تو ماشین.کیر رضا معمولی بود ولی امید کیرش خیلی بزرگ بود.هم کلفت هم دراز.فکر کنم 18 20سانتی بود.میدونستم که زنده برنمیگردم خونه.امید اومد طرفم و جلوم نشست و شروع کرد تحقیر کردنم.عوضیه بی همه چیز انگار بهترین لذت دنیارو میبرد از اینکار انگار هیچ حسی نداشتن.پس چی میگن که ایرانیا احساساتی ان؟؟نشست گفت ازت یه جنده لاشی ای بسازم هر روز زنگ بزنی بگی خواهش میکنم کیرتو بده بخورم.رضا شروع کرد به حرفای امید خندیدن و بهش میگف دهنتوسرویس.من حالم داشت بهم میخورد و همینطور گریه زاری میکردم.انگار مواد مصرف کرده بودن یا مست بودن.یهو ماهامو کشید بالا صورتم امید بالا یهو فازش قاظی کرد گفت اصن گگگگگوه میخوری زنگ بزنی کیر بخوای جنده.اره؟میخوای زنگ بزنی؟من از صورتم اشک میریخت.با صدایی که از ته گلوم بیاد خیلی اروم گفتم نه.گفت پس الان میخوای؟؟؟منتظر بود جواب بدم اما نمیدادم.نه جرعت داشتم بگم نه چون میترسیدم بلایی سرم بیاد نه اره که حرفشو گوش کرده باشم.عصبی تر شد.یه چک زد.خیلی محکم بود جییییغ بلند کشیدم امید با کفشاش پاشو گذاشت روی کونم که هنوز شلوار مدرسه پام بود گفت ارووووووم ججججججنده خف شو لاشی.لال شدم پاشو برداشت.امید گفت زنده میری خونه (اسممو همون موقع که دیده بودیم همو پرسیده بود)سمانه جنده لاشی اما اگه هرچی گفتم بگی چشم وگرنه سگ میشم و با چاقو پاره پارت میکنم.اون لحظه نمیفهمیدم چی میشه یا چی میگم چون لو لحظه اتفاق میوفتاد و از رو ترس بود.گفتم باشه.کفشامو دراوردن جورابامو دراوردن و اروم اروم هرچی تنم بود رو دراوردن و گذاشتن تو ماشین.برای دراوردن مانتو و تی شرت زیرش و سوتینم هم دستامو باز کردن 2باره بستن.درازم کردن رو پتو به پشت.یکی سمت راست و یکی سمت چپم دراز کشید و شروع کردن دستمالی کردنم.لب گرفتن ازم موهامو کشیدن شکمم و سینه هامو دست میکشیدن.مثل یه مرده فقط افتاده بودم و اروم هق هق میکردم حتی دیگه اشکم نمیومد.پامو با دستشون میدادن بالا و از زیرش کونمو میمالیدن و من نمیتونستم مقومت کنم نه جونشو داشتم و نه جرعتشو.هعی حرف میزدن و بیشتر فحش میدادن.رضا میگفت امید عجب مادرجنده ایه این اینو باید ملکمون کنیم من با یبار کردنش سیر نمیشم.امید میگفت یه جنده لاشی ای بسازم ازش حالا وایسا همچین بگامش اب کیر از چشاش بزنه بیرون و بعد میخندیدن.توی همون هین اروم اروم انگشتم کردن.یه انگشت رفت تو کونم و یکم خودم سفت کردم یکم دردم گرفت با عصبانیت گفتن شل ککککککن و شل کردم.انقدر اهنگشت کردن که 2تا انگشت هم میکردن دیگه درد نداشت.10 15 دقیقه ای ور رفتن همینطوری.بعدش رو زانو نشوندنم و گفتن مثل جنده لاشی ساکتو بزن و نوبتی کردن تو دهنم.کیر امید تا نصف بزور میرفت تو دهنم و نزدیک بود خفه بشم.هعی میکردن دهنم نگه میداشتن و درمیاوردن من نفس نفس میزدم.حتی مجبورم کردن زبونمو در بیارم و لیس بزنم کیرشونو.یه دختر 14 ساله که هرچی بهش میگن میگه چشم.سوال میپرسیدن و بزور و با اکراه جواب بغضیاشو از سر ناچاری میدادم.میپرسیدن جنده لاشی ی کی هستی؟جنده ای مگه نه؟چی دهنته؟چیکارمیکنی و از این چیزا.که یهو پرتم کردن رو پتو به شکم.کیرشون از اب دهن من خیسه خیس بود.رضا یه پارچه اورد و باهاش مچ پاهامو بهم محکم بستن.عملا نمیتونستم تکون بخورم و دستامو به پشت بستن.امید افتاد روم.خیلی سنگین بود.شرو کرد لاپایی گذاشتن.گفت نترس از کص نمیکنمت شر نشه اما ککککککککونتو میگام دختره ی جنده.لای کونم هعی کیرشو میکشید و کونم خیسه خیس شد اما چون باد میومد زود خشک شد و خودش تف انداخت چندباری.کیرشو دم سوراخم گزاشت و فشار داد و کفت خودتو جمع کنی کاری میکنم مثل سسسسگ پارس کنی انقدر جدی گفت که من دیگه سفت نکردم خودمو.اما مگه میرفت تو؟کیرش خیلی بزرگ و کون من تنگ تنگ.بیشتر فشاور اورد و من دیگه دست خودم نبود بلند جیغ میکشیدم.یکمش رفت تو و من خیلی کونم سوزش داشت.موهامو گرفت و کشید و از اون طرف کیرشو فشار داد و تا نصف لیز خورد رفت تو.من داشتم میمردم از درد همچیو فراموش کردم تهدیدایی که کرده بود شروع کردم التماس کردن لای جیغ زدنام.التماس میکردم درش بیاره.اهمیت نمیداد.خیلی داشت لذت میبرد و کلی تحقیرم میکرد و فحش میداد.اینو بعدن فهمیدم که تو اون موقع که من اصلا وجود رضارو فراموش کردم پشت وایساده بود و یه دستش کیرش و یه دستش فیلم میگرفتامید 3 4 دقیقه ای منو کرد و اخرشم موهامو هعی میکشید که سرم تکون بخوره و میگف گایییده شدی خارکصه؟.حس میکردم از کونم خون میاد.وقتی امید از روم پاشد فقط چشام باز بود.دقیقا مثل یه جنازه.رضارو فراموش کرده بودم.یهو دیدم 2باره یچی روم سنگینی میکنه.رضا بود که حالا نوبتش شده بود بکنه.بی حس شده بودم درد کیرشو که راحت کرد توم حس نمیکردم.رضا تلمبه های محکم میزد بهم و ا عصبانیت فحش میداد انگار نه انگار که من یه دختربچم که زیرش داره جون میده.ابشو ریخت تو کونم.حتی با اون بی حسی سوزشش اذیتم کرد.ساعتای 10 صب بود که از مدرسه زده بودم بیرون.بعد نیم ساعت 40 دقیقه که همون حالتی افتاده بودم و اونا هم دراز کشیده بودن بلند شدن و لباساشونو پوشیدن لباسای منم پوشوندن.سوار ماشین شدیم.رضا میروند و من و امید پشت نشستیم امید دستشو انداخت دور گردنم گفت عزیزم راجب امروز به کسی که چیزی نمیگی؟از لحن حرف زدنش داشت حالم بهم میخورد.حتی بزور نشسته بودم.درد داشتم خیلی.گفت اگه بگی اینارو همه میبینن و گوشیش که تو دستش بود فیلمارو نشون داد.اون موقع گوشیای دکمه ای بود و بی کیفیت اما خبکاملا معلوم بود منم از بدن و اسمم که با فحش گفته میشد و صدام گوشه ای از صورتم که معلوم بود.2باره گریم گرفت گفتم خیلی پستی.جفتشون خندیدن.دیدم ستعت شده 3.یه خیابون منو پیاده کردنحتی بزور راه میرفتم.خیلیا چپ چپ نگام میکردن.رفتم خونه و گفتم کلاس فوق العاده داشتیم.از ترس ابرو و فیلما و از یه طرف پدرم که میکشتتم هیچی به کسی نگفتم.تا فردا صب اون روز چشم رو چشم نزاشتم و تو اتاقم گریه زاری کردم.چیکار میتونستم بکنم؟هیچکاری.همش اون صحنه ها و دردای شدید توی سرم بود.همش فکر میکردم جنده لاشی شدم.ولی من که جنده لاشی نبودم.2روز نرفتم مدرسه و هعی تو خونه میگفتم سرم درد میکنه.همش به این فکر میکردم یعنی هانیه هم قربانیه؟یا نکنه هانیه میدونست قراره چی بشه؟داشتم دیوونه میشدم.2 3 روز گذشت و من صبح حاضر شدم که برم مدرسه…(ادامه در قسمت بعدی)نوشته سمانه

Date: September 11, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *