محتوای سکسی داره خاطره م ولی نه زیاد… هدفمم سکسی نیس، جزئیات هم زیاد داره یجورایی رمانه پس اگ طولانی خوشت نمیاد نخون ک بعدش بیای فحش بدیسهند هستم، نوزده سالمه و همونطور ک تو داستان خواهید خوند داغ ترینتون در مقابلم فریزره از نظر شهوت… ولی قبلش میخوام بگم انقد تو کامنتای مردم نگین دروغه داستانت یام فحش ندین، خداییش از کجا میدونین راستو دروغشو مگ خدایین، زندگیه دیگ یوقت ی اتفاقات مضحکی برات میفته ک برا هرکی تعریف کنی باور نمیکنه پ یکم دست از اینکارا بردارین اگ حس میکنین داستان طرف تخمیه اون فحشو تو دلتون بدین برین.بگذریم همه مصیبتای پسرا و خودم از اون روزی شروع شد یه از خدا بی خبری بهم گفت جق میزنی؟ منم که اووووف از اونا که میگفتم خدا بچه میده به آدم و سرش با همه میجنگیدم، اصن شهوت نمیدونستم تا 12-13 سالگی ک رفیقم گفت جق اینه و حس قلقلکی میده بهت و میزنی حال میده منم محل ندادم بش ولی شبش رفتم حموم کاری ک گفتو انجام دادمو دیگ آتیشیو روشن کردم اون شب ک تا همین الان ک دارم مینویسم اینو ولم نمیکنه…اینم که الان مینویسم چون من سایت داستان سکسی رو کلا برا فیلمای با کیفیتش میشناختم داستانو ی ماه پیش یکی ار رفیقام ک میدونه چه موجودیم از نظر شهوت برام فرستاد از اینجا گف وقتی فیلم نمیتونی ببینی داستان بخون بعضیاش قشنگه…داستان گی هاش حقیقتش قبول دارم نویسنده هاش فن بیان ندارن سلیقه ندارن ولی بنظرم اکثرشون واقعی بود منتهی میگم ک چون سرانه مطالعه مون صفره انشامون جااب نیس ما ایرانیا.اولاش ک میزدم ده دیقه ی ربع تو حموم انقد محکمو تندتند میزدم ک دستم ی هفته درد میگرف ک کم کم دیگ معتادش شدم، اینم ک میگن برا فشار عصبی میزنم یا هرچی کصشعر محضه همشون از دم مث خودمن راست ک کنن دیگ نمیتونن تحمل کنن میزنن.چهارده سالم بود که دیگه حس میکردم ی چیزی داخل وجودمه و جق خالیش نمیکنه، یکم پررو بازی در میاوردم رک حرفمو میگفتم اون موقعا سر همونم توی مجتمعی ک زندگی میکردیم اگ از کسی خوشم میومد ملاحظه نمیکردم بش تیکه مینداختماونجا حدودا 30-40 تا همسنو سال بودیم واقعاً مث داداشای هم بودیم از این حیث ک از دیگ چار پنج سالگی دوست بودیم، انقدی نزدیک بودیم بهم ک سرمونو رو پای هم میذاشتیم میخوابیدیم، خونه هم زیاد میرفتیم، بهم وسایل یا لباس قرض میدادیمو کلا اصن رویایی بود اون دوران. بعدم چجوری بعضیاتون امروز با یکی رفیق میشین فردا تا دسته میکنین توش؟ ما نه ده سال رفیق بودیم نهایت کارای سکسیمون زدن مشت تو تخمای هم بود شماها یاخیلی هندی هستین یا ما مشکل داشتیم نمیدونمتا اینکه جشن تولد پونزده سالگیمو گرفتمو همه هم دعوت بودن، فردای اون روز ک از مدرسه برگشتم تا اومدم داخل خونه مادرم گف فلانی مرد بدون هیچ مقدمه ای چیزی منم فک کردم یا اذیت میکنه یا منظورش اینه براتو مردو دیگ بسه انقد ول نچرخگفتم باشه اصن خودم میدونمو با بی حوصلگی رفتم تو اتاق، طبق روال همیشگیم ک گشاد بودم درو بستم کوله رو شوت کردم بالای کمد، جورابارو توپ کردم با یع پرتاب سه امتیازی انداختم تو وانی ک حموم بود ( حموم تو اتاقه درشم بازه همیشه.) همونجا ک وایسادم دکمه شلوار پارچه ایو وا کردم خودش رف پایین ی قدم رفتم جلو پیراهنو انداختم رو صندلی و لش کردم زمین ک گوشیمو چک کنم، یه N95 ک هنوزم دارمش راستش اون موقعا مث گودزیلاهای الان نبودیم ببریم مدرسه میذاشتم کشو ظهر ی چک میکردم مسیج هارو تماس هارو و تمام، دیدم اندازه پشمام تماسو پیامه ( اینم بگم مدرسه من سر قضایایی دور بود کلا تنها بودم کسی ار بچه ها بام نبود) و بلههه خبر حقیقت داشت، همینجوری لخت پریدم بیرون گفتم مادر جدی میگی واقعا مرده؟؟؟ اینو ک پرسیدم رفتم پشت اوپنو باز پرسیدم ک طلبکارانه گف اره و خوب شد اصن هرچی بچه های این محل میکشیدن زیر سر اون بود میرفتی باش بیرون جونم ب لبم میومد.منم اولش ناراحت شدم ولی تا غروب درست شدم گفتم بهتر اصن، عن خان پدر خانوادشو در آورده بود. اسمش طاها بود، ی دایی داشت خلافکار عشق لات اینم کپی اون بود ولی قیافش وااای وااای اگ عین آدم زندگی میکرد من ک بش میدادم پوست تقریبا برنزه، فکش تخت، لباش تپلو پهن، چشا مشکی و درشت موهاشم مشکیو لخت، صداشم سکسی، واقعا خوشگل بود واقعااا ناب بود، ولی خب دیگ قدر خودشو ندونستو تو همین کارا با داییش جونش در اومد نمیدونم دقیقا چرا و دیگم نپرسیدم ضایع بود برم ب ننش بگم بیا تعریف کن پسر ماه روت چرا مرد. بعد چن روز برادر کوچیکش ماهان بود دو سال از من کوچکتر، قیافش مث داداشش ب ود و هرچی بزرگتر میشد بهتر میشد ولی اون موقعا تو نخ این فکرا نبودم.هفتمش بود ک بعد مراسم رفتمو ب مامانش تسلیت گفتم مادره هم سوزناک مینالید ک بچم تلف شد تباه شد ماه پسرم فلان شد ولی باباعه با اینکه ادم خوبی بود تخمشم نبود ظاهرا و تو تو دلش اما میسوخت، یه ماهان مونده بود براشون ک این بچه خوبی بود زرنگم بود قاطی هرکسی نمیشد. ب مامانش گفتم نگران نباشین من بااینکه مثل طاها نمیشم ولی میتونم ی درصدی جای برادرشو بگیرم برا ماهان و دلداریش دادم و اونجا بود ک بقول شاعر راش وا شد …کم کم اینا اعتماد کردن بمن میرفتم خونشون ماهان ولی نمیومد، میومد دم در میگف بیا بریم جلو درمون بشینیم ( هم زرنگو سر نگه دار بود همم ترسیده بود از مرگ برادرش) جلو درشونم کارت یا پاسور یا شطرنج بازی میکردیم. چهلم طاها ک تموم شد مامانش اومده بود خونمون مادرم ک رفیقشه دلداریش بده، ک حرف شد اتاق طاهارو میخوام جمع کنم هرچی داره بدم فقرا وسایلشو میبینم تا شبش گریه زاری میکنم.گفتم باشه شما باش من میرم با ماهان تمیز میکنیم ( قصدم اون چیزا نبود) مامانش گف منم باید باشم ک گفتم باشه و رفتیم، مامانمم اوکی داد تازه گف نزار زیاد کار کمه این خانم تا بچش زنده بود یجور رنج میکشید الان یجور.رفتیم دیدم در اتاق قفله، از ختمش قفل بودباز ک کرد درو بوی طاها میومد از تو، یه کامپیوتر بود ک رو طبقه دوم میزش عکسای طاها و چن تا خنزل پنزل بود ک یادم نیس، مشغول شدم، همه چیو تخلیه کردم کامپیوترم گفتم بعدا روشن میکنیم حافظه شو صفا میدم که مامانه دیدم تحمل نیاورد حاضر شد بره بهشت زهرا ماهانم گذاشت پیش من.من ولی واقعا سره مرگ رفیقم چن روزی نزده بودم شهوتم کم بود. ماهان تفاوتش با طاها پوستش بود ک سبزه روشن بود، ولی مث اون بی مو بود موهاش لختو سیاه مث کلاغ چشاش درشتو مشکی ولی صورتش زیاد کشیده نبود بیبی فیس تر بود صداشم شبیه داداشش بود. خلاصه تمیز کردیم اتاقو و تموم لباسا و وسایلشو ریختم تو گونی و بردیم انباری، لباسای ماهانو اوردم چیدم عکساشو از کمد برداشتم دستمال کشیدم گذاشتم جای طاها، اتاقو مال ماهان کردیمو رفتیم تو پذیرایی. نشستیم رو مبل منم طبق معمول دستمو انداختم دور گردنش نزدیک سینه م کردم اذیتش کردم ک بخنده، ک دیدم خیلی ناراحته، گفتم چیشده ماهان؟ گفت خوب شد مردگفتم وا این چ حرفیه برادرته، گفت سهند تو داداشمی دیگ؟ گفتم اره گفتم یعنی تا بمیرم کنارمی گفتم قول میدم، گفت میخوام ی چیزی بگم میترسم بری ب بچه ها بگی.یکم ناراحت شدم از این حرفش اونم فهمید اومد نزدیک تر پاشو آویزون کرد روی رونم گف خب معلومه نمیگی ببخشید برادر بزرگه ک منم با ناراحتی گفتم تو بمن اعتماد نداری چ داداشی ک گف عه ببخشید دیگ من بچه ام جاهلم گفتم خب بفرما اقا ماهان، گفت اون روز بدترین روز زندگیم بود ( اومدم بپرسم کدوم روز اشاره کرد چیزی نگو ک ادامه بدم تعریف کنم ) ادامه داد اره اون روز واقعا بدترین روزم بود.و اینکه توسط رفیق طاها بم تجاوز شدو اینم با داییم رفتن برا طرف ک چاقو خورده و مرده و باعثو بانی این اتفاق بدم خودش بود ک ن ادم میشد حرف گوش میداد ن هم مراعات میکرد ک این بچرو کجا دارم میبرم اخه…حالا فهمیدم چه اتفاقی واسش افتاد، ولی اخه هیچجا صداش در نیومد، تو اردبیل ی اتفاق کوچیک میفته انقد نقل قول میشه ک همه میفهمن… بگذریماینو گف سرشو انداخت پایین و ساکت موند منم ساکت موندم بعد چن دیقه سکوت بینمون سکوتو شکستم گفتم چیکارت کردن ک گف مستقیم کردنش و بدم کردنش…گفتم میشه ببینم؟ گف اره و شلوارکشو کلا در اورد شورت پاش نبود قمبل کرد، ولی چیز غیرعادی ندیدم با این حال کونش مث کون ی بچه تازه نوجوون شده تنگ تنگم نبود اندازه قطر ی خودکار باز بود…باورتون نمیشه کونش مو نداشت ک هیچ بو هم نداشت اینا کلا بوی خوب میداد تنشون عرق نمیکردن، یه ماهم حموم نمیرفتن بازم بو خوب میدادن… یکم دست زدم ب سوارخش ک مثلا اره دارم بررسی میکنم ک نا خواسته کیرم بلند شد، اینم فهمید گف بس میکنی؟ خسته شدم گفتم باشه دیدمو دیگ حشرم زد بالا پیشم نشسته بود حرف زدنی هی کیرمو بد بد میمالیدمو چون حشری شده بودم احساسم ب عقلم غلبه کرده بود… گفتم میشه از اون حادثه بگی یکم دقیقتر؟ ک دیگ این ناراحت شدو گف تو چه داداشی هستی گمشو بدم اومد ازت… اینو ک گف انگار روم اب یخ ریختی، کیرم یهو بی نبض شدو خوابید گفتم ماهان برادر شوخی نکن ک پا شد رفت اتاقش درو بست منم روم نشد برم سمتش ولی دیدم گریه زاری میکنه ک حق داشت، واقعا حق داشت… یکم قربون صدقش رفتم دیدم جواب نمیده رفتنی گفتم باشه اقا ماهان من میرم دیگ هم نمیبینی منو ک درو وا کرد دیدم با گریه زاری تو چشای درشتش ی کلمه س نرو واقعا دیگ حالا من بدم اومده بود از خودم و باهر زوری ک شده زدم بیرون بعد دو سه روز فهمیدم داریم میریم از اون مجتمع و خونه جدیدمون خونه فعیلمون تو تهران میخواد بشه. بابامم تک تک رف خدافظی منم رفتم مامانمم رفت، و منتظر موندیم امتحانای خردادو بدمو بریم. دقیق یادمه روز امتحان فیزیک بود ک ریده بودم و ناراحت دست تو جیبم داشتم میومد م… اومدم داخل پارکینگ دیدم این دم در بلوک نشسته ی تیپ سکسی هم زده تا منو دید اومد خودشو چسبوند بم شروع کرد قربون صدقه م رفتن ک برادر خوشگلم کجا میخوای بریو منو تنها نذارو اینچیزا. قدم 178 وزنم 67-67 کیلوعه پوستم سفید شیر برنجیه موهام عادیه همه چیم عادیه بدنمم کم موعه، خودم ک از خودم بدم میاد. ولی خب، میگن ک خوشگلی ب هرحال بمنچه نظر خودشونه.منم با ی حالت سردی گفتم برو کنار امتحانمو خراب کردم میخوام برم بکپم ک گف ببخش دیگ من اون لحظه یاد اون روز افتادم قاطی کردم بدو بیراه گفتم.خلاصه اقا نمیدونم این خوشگل پسر چجوری راضیم کرد ک گف باید امروز بریم بیرون هرجور شده منم دیدم امتحانو ریدم بزار یکم هوام عوض شه اخه درسخون بودمو هستم و امتحانیو میریدم تا شبش ناراحت بودم. رفتیم بالا گفتم دم درواسا لباسامو عوض کنم بریم ک گف ینی من غریبم، گفتم نهههه همینجوری گفتم… دیدم میل داره بیاد تو ک تعارف زدمو اینم اومد داخل رفتیم اتاقتابلو بود میخواس هرکاری کنه از دلم دراره، برخلاف داداشش ادمی بود ک ظاهرا سرده ولی تو سینه ش یه دل مهربونه. رفتیم تو اتاق درو بستیم به مامانمم گفتم داریم میریم بیرون اومدم لباس عوض کنم.دو زانو نشست ی گوشه گفتم روتو برگردون میخوام شلوارمو درارم ک گف میشه لباساتو من انتخاب کنم؟ من قیافم کره علامت تعجب شده بود ن ب تنگی اونروز ن ب گشادی الانش. ولی دوسش داشتم، گفتم باشه بیا این لباسامه گف تو تنت باید ببینم، ک من گرفتم داستانو و همه چیمو بجز شورتم در اوردم گفتم خب تو بده من بپوشم شورتم خیلی کهنه بود خیلی… ولی چون پادارو نازک بود خوشم میومد اخه شورت نو یا هفتی میپوشم هم اذیت میشم همم ک دیگ قضیه اذیت میشه اون داخل گف این چیه اه اه بو گندش بلند شد درار بنداز تو حموم منم دیگ خجالت کشیدم گفتم بسه دیگ برو اونور خودم ی چیزی میپوشم دیدم باز میخواد بغض کنه و فلان گفتم باشه پدر باشه گاییدی منو… اینم زد زیر گریه زاری ک اره از وقتی طاها رف من یتیم شدم بدبخت شدم همه بام بد حرف میزنن( دست گذاشت رو نقطه ضعفم) من دیگ تاب نیاوردم گفتم باشه باشه چشم اقا ماهان بس کن لطفا دیدم خیلی حالش خرابه البته حق داشت هم داداشه مرده هم بش تجاوز شده همم حالا من بی محلی میکنم، تو خونه هم ک مادر باباش غم بچشونو داشتن این تنها میموند.گفتم بیرون نمیریم اصلا همینجا خوبه و بغلش کردم بردمش رو تخت نشوندم با همون شورت نازکم ک متاسفانه بازم سره جقای زیاد راست کردم این دفه چیزی نگف ک هیچ تعریفم کرد ک وای سهند ب صورتت نمیخوره انقد داشته باشی و کرم ریخت.منم حشری بودما ولی سر اون حرفاش هنو غرور داشتم ک گف زیاد جق میزنی اره؟گفتم اره عزیزم من یه جقی یا جلقی هستم خندید گف بزن ببینم چجوری میزنی منم گفتم ماهان بسه دیگ میدونم میخوای از دلم دراری منم ب دل نگرفتم ک گف باشه جراتشو نداری پدر سهند کوچولو و هی کرم ریخمنم حالتم اینجوری بود ک نشسته بود لبه تخت دو تا بالشو عقب بودو شونه هام رو بالش بود یجورایی نصفه لش کرده بودم کیرمم راسته راست شورتمم خب نازک بود کهنه بود تابلو بود.گفتم اگ زدم چیکار میکنی گف میکنمت منم درو قفل کردم اومدم همون حالت شورتو در اوردم و جلوش شروع کردم زدن. کیرم 15 سانته و کلفت نیس قطرش 3-4 سانته. ی دیقه ای زدم دیدم با هوس نگاهش میکنه. دستشو اروم برداشتم گذاشتم رو کیرم عقب جلو کردم با همون نگاهش ک چشاش برق میزد یکم زد برام کلا فک کنم دو دیقه طول کشید ک دیدم ابم داره میادو گفتم بسه دیگ داره میاد ک اینم تف زد کف دستش گف ابتو باید بیارم منم مانع نشدم دست لیزشو ک کشید رو کیرم تازه فهمیدم چ شهوتی داره یکی برات میزنه، چهار پنج بار عقب جلو کرد ابم با فشار زیاد پاشید رو شکمم اینم حال کردع بود.. یکم بیحال شدم بعد ی دیقه گفتم خب بکن منو دیگ گف درارم نترسی منم فک کردم قپی میاد گفتم نترس کص زیاد دیدم.شلوارشو دراورد ی پای بی مو( بی موی بی مو) دیدم پشماشم کم کم بود، کیرش خواب بود شاید 10 سانت. فک کردم نهایت این 15 سانت شه دستمو زدم بش کشیدم دیدم اوه اوه چقد کش میاد این یکم ترسیدم حقیقتش ولی ادامه دادم تا اینکه دیدم کیرش از نوک انگشت اشاره م تا مچ دستم رسید ی کیر سفید پر از رگ زیر پوستی و درستم ختنه نشده بود. وحشتناکم کلفت بود شاید قطرش 6 سانت میشد.منم دوباره حشرم برگشته بودو شروع کردم ساک زدن، ولی مگ میومد ابش تا حالا نزده بود اصلا.شاید ده دیقه ساک زدم دیگ دهنم خسته شده بود گف خب برگرد ک ب قولم عمل کنمگفتم کصکش ب قیافه بچه گونت نمیاد اینکاراهاگف برگرد کاریت نباشهبرگشتم این سرشو تف زد گذاشت درم دو سه دیقه سرشو تلمبه میزد تا اینکه راش وا شدو تا ته کرد تو منم ک نگو دیگ، بالشو گاز گرفته بودم.گف هروقت ارومترشد بگو بکنم. منم ک اون لحظه چت زده بودم داشتم باش همکاری میکردم گفتم باشه و ی دیقه بعد سرمو تکون دادم این شروع کردکونم قشنگ جر خورد تا این ابش بیاد. ابشم برخلاف ظاهرش خیلیییی زیاد بود، رنگشم زرد بود.ابش ک اومد تمیز کردیم خودمونو من تازه فهمیدم چ گهی خوردم ک دیگ روم نشد نگاش کنم این ولی بوسم کرد گف هروقت خواستی بت میدم هرکاری بخوای میکنم فقط توهم بده. با حالت خجالت اوکی دادم و بعد ی ساعت نشستن رفت. ما اومدیم تهران (تهرانپارس)دیگ ندیدمش، خطمم خاموش بود یکی دیگ گرفتع بودم تا اینکه قبل ماه رمضون رفته بودیم دیدن مادر بزرگم رفتم محلمون سر بزنم بشون ک فهمیدم اینم مرده. دقیقا مث داداشش و پدر مادره هم از هم جدا شدنجویا شدم فهمیدم پیارسال ک اینم 16-17 سالش شده بود با دایی هه میپره و سره عقده دادن اونروزش تو نشئگی دعواش میشه و تمومداییه رو میشناختم، بقالی داشت چن تا محل اونور تررفتم تو مغازش شروع کردم ترکی حرف زدنو اینکه اره زمونه بدیه دو تا پسر گل روزگار معتاد میشنو فلان، داشتم خط میدادم بش.اینم داشت سیگار میکشید، گف اره پدر خواهر زاده های بچه کونی خودم بودن شاخ درآوردما شاااخ.گفتم عه چیشد پ اینجوری شد گف بابای اینا ی بچه خوشگل بود ک دل خواهر منو برد باباشون شیرازی بود. منم حسودیم میشد بهش ک همه حتی ننه بابای قورومساقم بش بیشتر ازم توجه میکردن، من بچه دار نمیشدم از پرورشگاه بچه گرفتمو با این حال حسادتم میومد ب پسراش ک مث خودشن. حالام دلم خنک شداینارو گف خشکم زد، شاید باور نکنین ولی همرو گف تازه من خلاصش کردم این ی دیالوگ ده دیقه ای بود واقعا گفتا خودمم باورم نشد چ برسه الان شما باور کنین…زدم بیرونو برگشتم ب مجتمع و یاد کردم از اون روزای خوش، دیوار نویسی هامون هنوز بودنخلاصه چن نفریو دیدیم ب زور شناختیم همو و اونام گفتن ک دنیا خیلی بد شدع و فلان اینایی ک گفتم خیلی خلاصه و کامپکت شده بود وگرنه اگ میخواستم جزئی ترش کنم هم رشته کلام از من خارج میشد هم حوصله ازشما.خلاصه ک قدر خودتونو بدونین، همین نگین من زشتم سگ بمن پا نمیده پ این حرفا، طاها هم اینارو گف خودشو دست کم گرفت ک اون شد ماهانم همچنین.در اخرم ک ببخشید داستانم سکسی نبود ولی دوس داشتم اون تجربه رو بگم یجا، و اینکه بازم میگم خودتونو دست هرکسی ندین با هر آدمی رفیق نشین…نوشته سهند
0 views
Date: December 4, 2019