تردید تلخ

0 views
0%

گرمای آفتاب روی مغزم بود،دیوونه م کرده بود،مامان هم که تو این گرما فس فس کردنش گرفته بودبا حرص کوبیدم رو فرمان و دستمو با پایان قدرت فشار دادم روی بوق ماشینصدای گوش خراش بوق ماشین آرومم میکردلااقل حرصم درمیومدمامان هراسان اومد پایین و پرید تو ماشین- چته مرده ی خل و چل؟تمام محله رو خبر کردیبازم حرصم رو روی فرمون خالی کردم و لبامو فشار دادم به همسعی میکردم سرش داد نزنم،هرکسی جز اون بود مطمئنا دندوناشو خرد میکردمحوصله ی این همه منتظر شدن اونم تو این گرما رو نداشتم،مامان مدام داشت غرغر میکرد اما صدام درنمیومد،فقط لحظه به لحظه سرعتم دیوانه وار زیاد میشد.یه آن به خودش اومد و فریاد زد- چه مرگته تو؟میخوای منو به کشتن بدی بچه؟سرعتمو آوردم پایین و با حرص زدم رو ترمز.کنار بزرگراه پارک کردم و کامل برگشتم سمتش- مادر من، غلط کردم خوبه؟- راه بیفت دیرهرومو برگردوندم و گاز دادم،ماشین از جاش کنده شد،صداش درنمیومد،اعصابم خط خطی بود به خاطر اینکه باید مثل این بچه ژیگولا لباس فرم میپوشیدم و همراه مادر جونم راه میافتادم میرفتم به یه عروسی که دوتا بدبخت تر از خودم داشتن بیچارگیشونو جشن میگرفتنبالاخره رسیدیم.ماشین رو پارک کردم و پیاده شدم و در سمت مادر رو براش باز کردم و دستمو گرفتم جلوش که طبق معمول همسر افاده ای تاجر معروف دارو پیاده شهدستشو گذاشت تو دستم و با ناز پیاده شد،یه لحظه توجهم بهش جلب شد،خداییش با 42 سال سن خیلی خوب مونده بود،یعنی فوق العاده بود،چشمای توسی رنگش که به منم رسیده بودن همیشه میدرخشیدن ،در کل اصلا بهش نمیومد که 42 سال سن داشته باشهرسیدیم جلوی در متحرک بزرگ سالن که دو نفر جلوش ایستاده بودن و خوشامد میگفتنتو در شیشه ای خودمو ور انداز کردم،موهای پرپشت و لختم که آرایشگر بدبخت سرویس شده بود تا بهشون حالت بده طبق معمول خودنمایی میکردن،با 188 قد و 85 کیلو وزن و اندام رو فرمی که به لطف 6 سال بکس کار کردن داشتمش بدک نبودماما کت و شلواری که به زور تنم کرده بودم اصلا راضیم نمیکردمامان دستشو حلقه کرد دور بازوم و وارد شدیم،اون هتل و سالنش بهترین تو استانبول بودن،مامان دستمو گرفته بود و با افتخار قدم برمیداشت،رفتیم یه گوشه و نشستیم،سیگار و گوشی موبایلم رو در آوردم و گذاشتم روی میز،پیشخدمت ایستاد بالای سرمون و به زبون ترکیه ای گفت- عصرتون بخیر،خوش اومدین،چی میل دارین؟- برای من آب بیارینبه مادر نگاه کردم و به فارسی گفتم- نترس پدر رژیمت به هم نمیخورهاینجا نخوری از دستت در رفته هاچشم غره رفت و یه لبخند ساختگی زد،منو رو برداشتم و بعد از کلی این ور و اون ور کردن وقتی فهمیدم پیشخدمت میخواد کله مو بکنه با آرامش پایان سرمو بلند کردم و گفتم- برای منم آب بیاریدپیشخدمت بدبخت یه لبخند ساختگی زد و رفتسرمو چرخوندم و اطرافمو نگاه کردم،هرکس یه جور لباس پوشیده بود و یه عده هم اون وسط داشتن تو هم میلولیدنعروس و داماد اون بالا نشسته بودن و با یه لبخند مضحک داشتن ملت رو نگاه میکردن،عروس خوشگل نبود اما با مزه بود،داماد هم از این بچه سوسولا بودیه لحظه یه جیگر ناز اومد کنار عروس و باهاش رو بوسی کردو مشغول صحبت شد،حواسم به دختره بود،درسته فاصله زیاد بود اما اندام ناز و پرش از دور هم معلوم بودیه لباس نارنجی یه تیکه ی کوتاه پوشیده بود که نهایتا تا 4 انگشت زیر کونش بود و از بالا هم دکلته بود روی سینش بود،دقیق نمیتونستم ببینمش اما باز هم محوش شده بودم،عجب تیکه اینشست کنار عروس و شروع به صحبت باهاش کرد،به کله م زد که برم پیششبه مادر نگاه کردم،داشت با آرامش نگاه میکرد- نریم به عروس و داماد تبریک بگیم؟- تو که مسخره میکردیحالا چی شده میخوای بری؟- خب الان نظرم عوض شدهبرگشت و عروس و داماد رو نگاه کردچشمش که به اون دختر افتاد لبخند زد و زیر لب گفت- بگو چراپاشو بریمبلند شدم و رفتم سمتش و دستمو دراز کردم جلوش،دستشو گذاشت تو دستم و بلند شد و دستشو دور بازوم حلقه کرد،جلوتر که رفتیم کلا چشممو از اون دختر گرفتم و نگاهش نکردم،مامان سلام کرد و با عروس و داماد احوالپرسی کرد و تبریک گفت،اما من خودمو گرفته بودم و داشتم داماد رو نگاه میکردم،یهو عروس گفت- آریا جان ایشون دوست بنده هستن و اینجا تنهان،میتونم خواهش کنم هواشونو داشته باشین؟600 فاز از کله م پریداما طبق معمول با خونسردی گفتم- خواهش میکنمبرگشتم و نگاهش کردم،وای خدا چه جیگری بودچشمای رنگ شبش زل زده بودن به من و نگام میکردندماغ کوچولو و لبای ناز و قلوه ایش با اون پوست سفید و لطیف باعث شده بودن یه فرشته ی کامل باشهمعصومیت از چشماش میبارید،با یه لبخند ناز گفت- سلاممزاحمتون نمیشم مائده جون لطف دارنتو دلم گفتم فدای مائده جونم میشم با این جیگری که گذاشت تو دامنمیه لبخند با یه اخم کوچولو کردم و گفتم- اختیار دارین،مملکت غریبه س ما که غریبه نیستیمهموطنیممائده گفت- آریا خان ایشون بهترین دوست من هستن،اسمشون پرستوئه،اگه امکان داره همراهیشون کنینپرستو با صدای نازش گفت- نه مزاحمشون نمیشملحنش داد میزد که میخواد بیادلبخند زدم و گفتم- البته،بفرمایید خانوم،بد نمیگذره بهتونیه چشمک هم چاشنی لبخندم کردم و دستمو به سمتش بردم،دستمو فشار داد و از جاش بلند شد و بین من و مادر ایستاد،بد جوری خودمو گرفته بودم،آروم چرخیدم و با دست راهنمایی کردم،با عروس و داماد بای بای کردیم و راه افتادیم،رفتیم و نشستیم سر میز ما،نشست کنار مادر و روبروی من،تازه داشتم دقیق چهره ی نازشو میدیدمخیلی ناز بود،سینه های برجسته و سفیدش که بالاشون از زیر لباسش معلوم بودن آدمو جذب میکردن،مامان بهم چشم غره رفت تا با چشمام طرفو نخورمیه چشمک به مادر زدم و گفتم- مادموازل چیزی میل ندارن؟- نه ممنون- شما چی خانم؟- مرسی لطف دارینواقعا عین منگولا شده بودمحرفی به ذهنم نمیرسید که بگماولین بارم بود که اینطوری میشدم،آدم دختر ندیده ای نبودم،اما این یکی نمیدونم چرا خلم کرده بودمامان سر صحبت رو باهاش باز کرد- دانشجوئین اینجا؟- بله با اجازه تون- چی میخونین؟- برق الکترونیک- موفق باشی،اهل کجایی؟- تهران- مشکلی نداری تو فهمیدن زبون اینجایی ها؟- اولا چرا ولی الان دیگه راحتمدر عجب بودم که چقدر کم حرفهخیلی جدی گفتم- پرستو خانوم میترسن باتریشون تموم شه،شارژر هم که همراشون نیساینه که انقدر مختصر جواب میدنیه لبخند ناز زد و گفت- نهکلا کم حرفم- افتخار میدین برقصیم؟انقدر ناگهانی و یهویی گفتم که یه کم شوک شدبه مادر نگاه کرد و گفت خواهش میکنمبلند شدم و منتظر ایستادم تا بلند شد،پاشنه بلند پوشیده بود،با این حال بازم تا شونه م به زور قدش میشدآهنگ لیدی این رد کریس دبورگ از باندهای سالن پخش میشد،عاشق این آهنگ بودمرسیدیم وسط سالن،حس میکردم صدای بلند و باس باندها سینمو بالا پایین میکننحس میکردم آهنگ درون من داره پخش میشهرومو کردم طرفش و با لبخند نگاش کردم،مونده بودم دستشو بگیرم یا نهرینگ اول آهنگ هنوز ادامه داشت و خواننده هنوز شروع نکرده بودیه قدم اومد جلو و روبه روم وایساد،رینگ به اوج رسیده بود و تا 20 ثانیه ی دیگه خواننده شروع میکرد به خوندن،چراغا خاموش شدن و رقص نور به کار افتاد رفتم جلو و دست راستمو گذاشتم رو کمرش و یه کم کشیدمش سمت خودم،آروم گفتم- اجازه هست؟- خواهش میکنمدست راستشو گذاشت بالای کمرم نزدیک گردنم و دست چپشو از آرنج خم کرد و خیلی شل گذاشت رو شونه ی راستم کف دستش رو شونه م بود و ساعدش تا آرنج چسبیده بود به کنار سینم،دست چپمو گذاشم پشت سرش و سرشو نزدیک سینه م کردم،بعد دستمو آروم بردم پایین و گذاشتم بالای کمرش نزدیک شونه ش،حالتمون باعث شد نزدیکتر بشه بهم،تقریبا چسبیده بود به من،خواننده شروع به خوندن کردI’ve never seen you lookin so lovely as you did tonightI’ve never seen you shine so ightI’ve never seen so many men ask you if you wanted to danceThey’re looking for a little romanceGiven half a chanceدستش رو روی کمرم جا به جا کرد،آروم داشتیم میرقصیدیم،حس کردم میخواد نزدیکتر بیاد،دستمو رو پشتش فشار دادم و چسبوندمش به سینهم،همراه با آهنگ زمزمه میکردم،کنار گوشش بودم و آروم میخوندم،نمیدونم چه حسی بودتا اون لحظه اون حس رو به هیچ دختری نداشتمآروم نزدیک گوشم شد- بخونشاخام داشتن سقفو سوراخ میکردنآروم و با پچ پچ گفتواسه اولین بار دلم ریختAnd I’ve never seen that dress you’re wearingOr that highlights in your hairThat catch your eyesI have been blindLady in redIs dancing with meCheek to cheekسرشو بالاتر آورد و نگام کرد،آروم بهش لبخند زدمLady in redis dancing with mecheek to cheekthere’s nobody hereits just you and meits wish I wanna bebut I hardly know this beauty my sidei’ll never forget the way you look tonightI’ve never seen you looking so gorgeus as you did tonightI’ve never seen you shine so ightYou were amazingI’ve never seen so many eole want to be thereand when you turned to me and smiled it took my eath awayand I have never had such a feeling such a feelingof comlete and utter loveas i do tonightآهنگ آروم ادامه پیدا میکرد و پرستو سرشو گذاشته بود رو شونه م و با حرکتای من اونم تکون میخورد،دیگه نخوندم،فقط دستمو به کمرش فشار میدادم،واقعا گیج شده بودم،حس عجیبی بودعجیب تر از اون اینکه این حس رو من داشتمهم دوست داشتم از این حس فرار کنم،هم دوست داشتم توش بمونمآهنگ به آخرش رسیده بود،سرمو بردم پایین و همراه خواننده خوندم بازI never will forget the way you look tonightMy lady in redMy lady in redMy lady in redMy lady in redسرمو نزدیک گوشش کردم و همراه خواننده نجوا وار تکرار کردمI love youآهنگ تموم شد،خودم ماتم برده بوداین من بودم؟چراغا روشن شدن،سرشو آورد بالا و با چشمای خمار نگام کرد،چشماش میدرخشیدن،حس کردم فضا زیادی رمانتیک شدهکمرشو فشار دادم و لبخند زدم- فکر کردم خواننده شدما- قشنگ میخوندی- نه دیگه مطمئن شدم- از چی؟با یه لبخند مضحک سرمو متفکرانه تکون دادم و دستمو از کمرش کشیدم و گفتم- این که خلیشوکه شده بودازم جدا شد و گفت- متوجه نمیشمبازومو حلقه کردم که بگیره و گفتم- آخه کسی که به این صدای نکره بگه قشنگ خله دیگه- ببخشید من نگفتم صدات قشنگهموندم چی بگماین دیگه کی بود- پس لابد مادر بزرگ مرحوم مغفور بنده بودن- نخیرمن گفتم قشنگ میخونی نه اینکه صدات قشنگهاوه اوهراست میگفتخفتم کرد اساسیاصلا نمیدونم چه مرگم شده بودترجیح دادم ادامه ندمرسیدیم جلوی میزمون و منتظر شدم که بشینه،مامان گفت- خسته نباشین- ممنون- ممنوندر حال نشستن بود که یهو پاشد دوباره- با اجازه تون من یه سر برم سرویس بیاممامان نگاهش کرد و گفت- آریا جانبعد طبق معمول با اون حالت اشرافیتش اشاره کرد که برمچیزی نگفتم و یه قدم عقب رفتم و منتظر ایستادم با ناز از پشت میز بیرون امد و دستشو کشید پشتش و لباسشو مرتب کرد،کنارم راه افتاد،چند قدم برنداشته بودیم که گفت- اگه امکان داره بریم من کیفمو از تو ماشین بردارم- خواهش میکنم بفرمایینکفشاش خیلی بلند بودن و باعث میشدن سخت راه بره،آروم قدم برمیداشت،منم به خاطرش آروم راه میرفتم،صحبتی بینمون رد و بدل نشد،تا رسیدیم جلوی در،بیرون رفتیم و از تو ماشینش کیفش رو برداشتیم،و دوباره برگشتیم تو سالنهمونطور آروم قدم بر میداشت تا رسیدیم به سرویس بهداشتی خانوما که توی حیاط پشتی سالن بود،برگشت نکاهم کرد- ببخشید- خواهش میکنم،من منتظرتون میمونمدورتر ایستادم و از پشت نگاش کردم،با ناز قدم برمیداشت،باسن پر و خوش فرمی داشت،یه قوس هم بالای باسنش منتهی به کمرش بود که باسن و کمرشو جدا میکرد و لباسش هم دقیقا اون قسمت تنگ بود و جذابش کرده بود،لباسش از پشت هم باز بود تا بالای کمر و پوست نازش دیده میشدوارد دستشویی شد،منم رفتم تو فکر،ازش خیلی خوشم اومده بود،خیلی ناز و آروم بود،چشمای شبرنگ و صورتش یه آرامش خاصی رو به آدم میداداما یه چیزی عجیب بودمن چرا انقدر محوش شده بودم؟منتو همین فکرا بودم که اومد بیرون،آرایشش رو تجدید کرده بود،خیلی نازتر شده بود،آرایشش خیلی کم و ملیح بود،در کل به چشم نمیومد اما صورتش رو ناز کرده بود،اومد کنارم و لبخند زد- معذرت میخوام،مایه ی دردسرم- اختیار دارینتو دلم گفتم جیگرتودوباره راه افتادیم- امممم ببخشید میشه بریم کیفم رو بذارم تو ماشین؟- خواهش میکنمبفرمایین- راستش از اینکه این کفشا رو پوشیدم مثل چی پشیمونممائده انقدر تو گوشم خوند که بکش خوشگلم کن بالاخره راضیم کرد اینا رو بپوشموگرنه اگر به من بود که با کفش اسپرت راحتی میومدم- واقعا؟- بله،مگه دروغ دارم؟- نه آخه عجیبهبه قول شما همه ی دخترا شعارشون بکش خوشگلم کنه- خب من همه ی دخترا نیستم- آهانبله- اوهومبرگشتم و نگاش کردم،مثل یه بچه کوچولو لباشو غنچه کرده بود و میگفت اوهومخیلی بامزه بوددلم میخواست بگیرم تو بغلم فشارش بدمدلم میخواست بگیرم تو بغلم فشارش بدم؟؟؟؟چی؟عجب حرفیاونم از منواقعا دیگه داشتم تعجب میکردمدر ماشین رو باز کرد و کیفشو انداخت رو صندلی و خودشم ولو شد رو صندلینشست و با یه حالت معصوم گفت- هووووووففففففخسته شدم- دو قدم راه رفتیا تنبلبا یه حالت تهاجمی ناز و با مزه گفت- اگه راست میگی بیا با این کفشا 5 دقیقه راه برو- اوه اوهچرا میزنی خانم؟یه اخم تصنعی کرد و سرشو انداخت پایین و یه پاشو گذاشت رو اون یکی و بندای تزیینی کفششو از دور پاش باز کرد و پاشو از تو کفش درآوردبا اینکه کفش کلا باز بود و در واقع چندتا بند پاشو نگه میداشتن توش اما همون بندا پاهاشو حسابی آزرده بودن،پوست پاش سفید و لطیف بوددر عین حال که پاهاش کوچیک بودن کشیده هم بودنبندا باعث شده بودن رد های ناجوری روش بیفته،جلوی پاش نشستم و پاشو گرفتم تو دستم،انگار که جا خورده باشه،گفت- ای وای نکــــــــــــــــنالان خوب میشهسرمو بلند کردم و تو چشماش خیره شدم و گفتم- نترس پولشو میگیرم خوبه؟خندید،پاشو شل کرد و منم شروع کردم به ماساژ دادن پوست پاش، سرمو بلند کردم و نگاش کردم،زل زده بود به دستام و داشت نگاه میکرد،با نگاه من لبخند زد و گفت- خجالتم میدی- خب باشه بعدا پسش بده- ماساژو؟- نخیر خجالتی که بهت میدمو- تو خیلی با مزه ای- ممنوندلقکیم دیگه؟- من نگفتم اما اگه دوس داری اینجوری فکر کناون یکی پاشم ماساژ داده بودم و تقریبا بهتر شده بودبهش گفتم- بریم داخل؟- بریم،ببخشید مزاحم شدمتا اومدم جواب بدم موبایلم زنگ خورد- جونم؟- آریا جان کجایین؟- بیرون سالن- باشه منم دیگه حوصله م سر رفت،بیام بریم خونه.- منتظرمتلفن رو قطع کردم و رو به پرستو گفتم- مادر داره میاد بریم،زودتر بلند شو بریم داخل بعدا نگی بی معرفت بودم تنهات گذاشتمبعدشم بیام با مامی جونم بریم خونه لالا کنیم- دارین میرین؟- بله- پس منم دیگه نمیمونم- برو تو دختر خوش میگذره بهت- نه دیگه،من تنها اومدم،تنها کسی هم که میشناسم عروسهتنها میمونم- باشه خانوم،هرجور راحتین- راستی یه چیزی- راستی چه چیزی؟- بوی ادکلنت فوق العاده سشروع کردم به باز کردن دکمه های کتممات و مبهوت داشت نگاهم میکردکتم رو درآوردم و شروع کردم به باز کردن دونه دونه ی دکمه های پیرهنمآخرین دکمه رو هم باز کردم و همین که خواستم درش بیارم پرید روم و دستاشو محکم حلقه کرد دور مچ دستام- چیکار داری میکنی روانی؟- مگه نگفتی بوی عطرمو دوست داری؟علی الحساب پیرنمو میدم بهت تا بعدا شیشه شو بدم- اوووووووووووهباشه پدر مایه دارنخواستماصلا دوست ندارمبعد شروع کرد با یه لبخند خنده دار به بستن دکمه های پیرهنمخودمم از بالا شروع کردم و دکمه هامو بستم،بعد یه کارت از جیبم درآوردم و گرفتم جلوش- خوشحال میشم اگه کمکی از دستم بربیاد برات،این شماره ی منهکارتمو گرفت و گفت- باشه پدر فهمیدیم مایه داریمیتونستی بگی بنویسم- خب حالا- من که عمرا- عزیزم بحث در مورد آدماسشما که آدم نیستی- هرچی دوس داری بگومن نیستممرتضی گیر داده بود که دختری که نشسته روبه رومون رو مخ کنیممن که عمرا اگه همچین کاری میکردمدختره هم همچین مالی نبود- آخه پسر خوب دختر ایرونی رو گذاشتی چسبیدی به این ترک؟- اووههمچین میگی انگار تا حالا با دختر ترک نبودی- چرا عزیزمن ،بودماما فقط واسه یه شب- باشه پدر خودم میرمتو بشین اینجا مثل پدر بزرگا ژست بگیرمبادا پرستیژت خراب شهبلند شد و رفت اون طرف کنار دختره نشست،منم دور تردمیل رو بیشتر کردم و سرمو تکون دادم،تندتر شروع کردم به راه رفتن،فکرم مشغول بود،اما حتی نمیدونستم مشغول چیحتی نمیدونستم به چی فکر میکنمفقط فکرم شدیدا مشغول بودبه چی؟خودمم نمیدونستمهی سعی میکردم آروم باشم،یه جورایی مشوش بودم…تو همین جنگ و جدل با خودم بودم که تلفنم زنگ خورد،دور تردمیل رو صفر کردم و پایین اومدم،به ترکیه ای گفتم- بله؟یه صدای نا آشنا به فارسی از اون ور خط گفت- سلام- سلام،بفرمایین- پرستو هستم- به سلام پرستو خانوماحوال شما؟زنگ زدین یادم بندازین شیشه عطرمو بهتون بدم؟- ببخشیدا،شما همیشه پشت تلفن آدما رو میخورین؟- نخیر ببخشید خانوم- آخه اصلا مهلت نمیدی آدم صحبت کنه- چه کنم دیگهفن بیانم خوبهاینه که به رخ میکشم- چه کم رو- خواهش داریم- وقت داری همدیگه رو ببینیم؟دلم گرفته- وقت که ندارماما به خاطر تو جورش میکنم- چه پررویی تونخواستمکاری نداری؟- اااا؟چه قدر زود رنجیشوخی کردمکی و کجا؟- ساعت 8 سر خیابون عثمان بی،جلوی بستنی فروشی نهال- چشم،پس فعلا خدانگهدار- گوله گوله(خداحافظ)نمیدونم چه حسی بود که بهش داشتمخیلی خاص بوداما…تو انتخاب لباسام وسواس خاصی به خرج میدادمحتی نمیدونستم چرااما دیگه برای خودمم جالب شده بود.یعنی انقدر برام مهم بود؟تمام طول راه رو تو فکر بودم،تا اینکه رسیدم سر قرار،زود تر از من اونجا بود،یه تاپ بندی بنفش پوشیده بود که بالای سینه هاش معلوم بود،با یه شورتک که تا چند سانت زیر کونش بودکیفشو انداخته بود رو شونه ش و ایستاده بود،جلوش ترمز زدم و شیشه ی طرفشو دادم پایین- بپر بالا- ببخشید فنرام خرابن پریدنم نمیاد- باشه،پس برم؟درو باز کرد و نشست- لووووووسسسسسسانقدر صمیمی حرف میزد که انگار چندین ساله میشناستملبخند زدم- دیر که نکردم؟- این پوزخند ملیییییییحت منو کشتهنخیر من زود اومدم- آهانچشم دیگه نمیخندم- ای بابالوسی ها- آره دیگهخب؟- خب؟- کجا بریم؟- بریم خونه ی ما شام در خدمت باشیم- بهچه عالیآدرس؟- پرروبرو رستوران یشیل تاش- چشم- چقدر حرف گوش کنی تو- آره دیگهجلوی مامانا سعی میکنم مودب باشم- مادر مامانته- بله درست میفرمایینانقدر شر و ور گفتیم تا رسیدیم به رستوران- بفرمایین اینم یشیل تاشپیاده شد و کنارم راه افتاد.یه میز که خالی بود نشستیم- نظرت راجع به غذاش چیه؟- والا ما که فقیریممثل شما پولدار نیستیمنخوردیم غذاشم- آریا؟- هوم؟- تو خیلی جالبیسرمو از روی منو بلند کردم و با یه نگاه عاقل اندر سفیه گفتم- دیگه مطمئن شدم خلی- ببین من آدم رکی هستماز کسی هم نمیترسمدلیل دعوت امروزم هم اینه که ازت خوشم اومده- ببخشید من قصد ادامه تحصیل دارم- در موردت از مائده هم پرسیدم،نمیدونم چطور بگم،شاید به نظرت مسخره باشهاما من ازت خوشم میاداین حرفا برام تازگی نداشتن،اما شنیدنشون از اون خوشایند بود…- اشتباه میکنی- چرا اینو میگی؟- ببین نمیخوام مثل فیلمای هندی فداکاری کنم و بگم من خوب نیستم و تو حیفی و از این حرفا ببین پرستو خانوم،تو نمیتونی با اخلاق من بسازی- چرا؟؟مگه اخلاقت چشه؟- همین دیگهاخلاقمو نمیشناسی وگرنه سلام هم نمیکردی بهم- چطور؟- ای باباخب بده دیگهگارسون اومد تا سفارش ها رو بگیره…- از بچه گی هر چی خواستم داشتمالانم تو رو میخوام- آهاناین الان خواستگاری رسمی بود؟ – اه جدی باشواقعا گیج شده بودم،حس میکردم خیلی بهم نزدیکه،یه جورایی علاقه…- باشه قبولههر جا کم آوردی پای خودته ها- قبولهیه چشمک بهش زدم و دستمو دراز کردم- پس بزن قدش قورمه سبزی- واااااااااا؟- ای بابادههبیاناسازگاری از همین الان شروع شدعزیز من خوب من جیگر دوست ندارم واسه همین میگم قورمه سبزیدست ناز و کوچولوشو تو دستم گذاشت و گفت- دییییووووونه- ببین خانوم فحش بدی میخورمتاچون عاشق قورمه سبزی ام- بخور- نه عزیزم من آشغالخور نیستمشاکی شد و دستشو از تو دستم کشید بیرون،گارسون غذا رو آورد و فرصت اعتراض براش نموندغذا در کمال آرامش و بدون هیچ گونه حرفی صرف شدتمام مدت پرستو سرشو انداخته بود پایین و با قیافه ی گرفته غذاشو میخورد،وقتی تموم کرد دستامو گذاشتم زیر چونه م و نگاهش کردم و گفتم- چیز دیگه ای میل دارین خانم؟- نه- اوه اوه چه خشنمن میرم صورت حساب رو بگیرم،بیا این سویچ ماشین،برو بشین تا بیامبا دلخوری نگاهم کرد و سویچ رو گرفت و رفتدلم براش ضعف رفت،خیلی ناز و دوست داشتنی بود،میخواستم محکم بغلش کنم و ببوسمشیعنی صورت ناز و معصوم و اندام رو فرم و خوش استایلش این حس رو در آدم تداعی میکرد که دوست داشت بغلش کنهاز پشت سر رفتنش رو نگاه میکردم،ران های سفید و بلوریش میدرخشیدن،کونش هم که…رفتم و صورت حساب رو پرداخت کردم و در حالی که کیف پولم رو میذاشتم توی جیبم از در رستوران بیرون اومدمتوجهم که به ماشینم جلب شد خنده م گرفتپرستو نشسته بود پشت رل و سرشو گذاشته بود روی فرمانرفتم و سوار شدم،با باز و بسته شدن در هم سرشو بلند نکرد- ببخشید خانوم مسیرتون به خیابون بی اوگلو میخوره؟-…- پرستو؟- هوم؟- ای بابادختر جون شاید جای من یکی دیگه سوار میشداون وقت تو سرتم بلند نمیکنی ببینی کیهچیکار میکردی اگه یکی دیگه سوار میشد و اذیتت میکرد؟- اولا بوی عطرت داد میزنه که توییثانیا نترس کسی منو نگاه هم نمیکنهاگر هم نگران ماشینتی باید بگم معذرت میخوامسرشو آروم بلند کرد و تو تاریکی که با نور ضعیف چراغ های پیاده رو شکسته میشد زل زد بهم- ماشین فدای سرت خانومنگران خودت بودمحالا بگذریمرانندگی میکنی؟- نه بیا خودت بشین حوصله ی پرداخت خسارت ماشین گرون قیمتت رو ندارم- ای بابااذیت نکنمیخوام تو برونیمیخوام دست فرمونتو ببینمبدون هیچ حرفی روشن کرد و راه افتاددلخوریش خیلی با مزه بودعین بچه کوچولو ها اخم کرده بود و اصلا نگاهمم نمیکردتمام مدت با لبخند نگاهش میکردم،اما اون اصلا نگاه نمیکردرسیدیم جلوی در ویلاشون،پیاده شد و کیفشو از صندلی عقب برداشت،خیلی خشک گفت- مرسیخداحافظچند قدم بیشتر دور نشده بود که پیاده شدم و صداش زدم- پرستو؟ برگشت- بله؟- بیااومد و روبه روم وایساددستامو باز کردم و یه چشمک زدم،یه کم با تردید نگام کرد و نزدیکم شد و آروم بدن ناز و لطیفشو تو بغلم گذاشت،بازوهامو دورش قفل کردم و دستمو رو موهای نرم و لطیفش گذاشتم و نازش کردم،بدنش انقدر نرم بود که مثل یه بچه ی دو ساله تو بغلم چسبیده بود بهم،تقریبا تو بغلم گم بود،سرش رو سینه م بود و نفساش به پوست سینه م که از بالای سه دکمه ی پیرهنم که هر سه شونم باز بودن میخورد- از دستم دلخوری؟چیزی نگفت- نمیبخشی منو؟بازم ساکت بود- پر پری خانوم؟- هوم؟- میدونی خیلی با مزه میگی هوم؟- اوهومیه لحظه محبتم به جوش اومد و دستامو از دورش باز کردم و دودستی صورتشو کرفتم- واااای دختر تو چقدر با مزه ای- واااا؟- فینگیلیسرشو برگردوند و چشماشو بست- پرستو شوخی کردم خبببخشید- نوموخواملحنشو بچه گانه کرده بودخدایا نمیدونم چه سری بود،ناخودآگاه دلم میلرزید با کاراش،عجیب بود واسم،اما حس میکردم دوسش دارمدلم میخواست از این حس فرار کنمنگاهش کردم،صورتش تو دستام بود و به خاطر فشار دستام یه کم لپاش بالا اومده بودنصورتشو برگردونده بود و چشماش بسته بود،وقتی دید ساکتم چشماشو باز کرد و دید زل زدم و دارم نگاش میکنم- آدم ندیدی؟- نچ- انقدر ببین چشات درادلبخند زدم و خیره نگاهش کردم،اونم نگام میکرد،چشماش توی نور ضعیف روشنایی های خیابون میدرخشید،لبخندم رو لبم بود،به این فکر میکردم که کاش میتونستم از اون چشمای شبرنگ فرار کنمصورتش نزدیک و نزدیکتر میشد،چشماشو بست…یه گرمای دلنشین و آروم رو روی لبام حس کردم،لباشو گذاشته بود رو لبام و بی حرکت ایستاده بودوقتی دید حرکتی نمیکنم خواست عقب بکشه،بازوهامو دورش گرفتم و دست راستمو پشت سرش گذاشتم و سرشو نگه داشتم،یه بوس ریز رو لبش گذاشتم و چشمامو بستم،حس خاصی بود که تا اون لحظه اون طوری نداشتمشاولین بارم نبود اما این یکی…لبامو رو لباش از هم باز کردم و لبای کوچولو و نازشو به کام کشیدم،لب بالاشو ول کردم و لب پایینش رو بین لبام گرفتم و کم کم میمکیدمش،دستاشو حلقه کرده بود دورم،هر دو دستشو کرد تو موهام و سرمو بیشتر فشار داد به خودش،آروم لبشو میمکیدم و دستمو رو تیره ی کمرش حرکت میدادم،چند دقیقه ای بود که لباشو میخوردم،آروم لبامو عقب کشیدم،اما سرمو فشار داد به خودش،قدش از من کوتاه تر بود،برای همینم چون سرمو به پایین خم کرده بودم گردنم درد گرفته بود،لبامو جدا کردم و کنار گوشش زمزمه کردم- خانومی یهو بابات میاد میبینه منو نقطه چین میکنه هاااااسرمو آوردم جلوی صورتش و پیشونیشو بوسیدم،چشماشو باز کرد و لبخند زد- مثل اینکه یادت رفته من اینجا تنهام- اوخببخشید حواسم نبودصداشو بچه گونه کرد و گفت- لابد بلات مهم نیشت که یادت نمیمونهلپشو محکم بوسیدم- فینگیلی کم دلبری کنمعلومه که مهمهشیطنت آمیز خندید و گفت- کووووووش؟اگه مهمه سوییچ ماشینتو بده بلم قان قان کنم- ایییییی جاااااانمعزیزم سوییچ ماشینم مال توچهره شو مثلا ناراحت کرد و گفت- نوموخواممیلم تفادش میکنم بعد تو منو اوف میکنیکنار گوشش گفتم- اوف که به موقعش میکنمخندید و گفت- بچه پررو- جونم؟- اگه میخوای بیا بریم خونه ی من- نهمن ازت میترسم- وااااااااا- والا- ای باباواسه چی؟- میترسم منو نصفه شبی بکشی- نترس دلم نمیادمن دوست دارم خل و چل- واااااااااااییییییپس توانایی انجامشو داریاما دلت نمیاد- بیا دیگه لوس نشو- باشه به شرطی که قول بدی نزدیکم نیایوسایل دفاع شخصی هم بهم بدی- باشه باباماشینو قفل کردم و کنارش راه افتادم.وارد خونه شدیم- تو بشین من برم دستشویی بیامترکیدم- باشهمن هستمبروخونه ی خوشگلی داشت،در واقع ویلا بود،داشتم جزئیات خونه ی شیک و مدرنشو بررسی میکردم که از دستشویی اومد بیرون و دستاشو کرم زد و اومد نشست رو پامخیلی جالب بودخیلی زود صمیمی شده بود- خونه ی خوشگلی داری- مرسیییییییییییی- خب من باید کجا بخوابم؟- هل جا بخوای- همینجا رو کاناپه- ااااا؟نه بابابیا با هم بلیم لو تخت لالا کنیم دیگه- پرستو دوست ندارم زیاده روی کنیمما تازه میخوایم با هم دوست باشیمامروز هم استارت زدیمزوده واسه این کارا- لوس نشو دیگهنه من بچه م نه تواصلا وایسا بینمتو چند سالته؟- چقدر زود فهمیدی که نمیدونی من چند سالمه- اذیت نکن- 72-73- بی مزه- جونم با مزه- آریا چند سالته میگم؟- 24-آخیییییییییی4 سال ازم بزرگتریخیلی خب دیگه پاشو بریم لالا کنیممن خیلی خسته م- من دوست ندارم زیاده روی کنم پرستواونم واسه اولین روز آشنایی- ااااهلوسپاشو بیا ببینمدستمو گرفت و کشوند سمت اتاق خوابش،یه اتاق با دکوراسیون فوق العادهعجیبش این بود که تخت خوابش دو نفره بود- من لباسامو عوض کنم بیام،تو با این لباسا راحتی؟- مجبورم باشم دیگهنشستم لبه ی تختش و داشتم میز توالتش رو نگاه میکردم،انواع ادکلن ها و ادکلن های مارک روش صف بسته بودنیه پوستر بزرگ از عکس صورت خودش رو زده بود به دیوارشانقدر بزرگ بود که کل دیوار رو گرفته بود،توی عکس پرستو با اون چشمای شیطون و براقش لبخند زده بود و دستشو زیر چونه ش گذاشته بود،چماش خیلی شیطون بودنمحو تماشا بودم که جلوم ایستاد- زنده شو ببینعکس به درد نمیخورهسرتا پاشو ورانداز کردم،یه تاپ آدیداس آبی آسمانی تنگ پوشیده بود،با شلوارکی که ست همون تاپ بود و تا بالای زانوش بود،موهای براق و زیتونی رنگ لختش رو شل بسته بود و از هر طرف ریخته بودن رو صورتش و گردنش،خیلی دلبر بود،با یه لبخند و یه نگاه مثلا مشکوک گفتم- شیطون شدیاخطرناکه براتنشست تو بغلم و موهامو به هم ریخت- اوووووومممممممممثلا چیکار میکنی؟- مثلا میخورمتبلند شد رفت جلوی میز دستشویی و دستاشو قفل کرد پشتش و رو پنجه ی پاهاش بلند شد و مثل بچه ها نیم چرخ میزد و برمیگشت- کووووووفتت بشم- دههمگه میخوام بخورمت؟- مگه نگفتی؟- نچپس میگیرمدوباره اومد و نشست رو پام،سرم جلوی سینه ش بود،دستاشو کرد تو موهام و سینه شو چسبوند زیر گلوم و سرمو نزدیک خودش کرد،با یه صدای وسوسه کننده و آروم گفت- شب،تنها،روی یه تخت،اونم با منکلک میخوای چیکار کنی؟- اکه هیفهمیدی؟حیف- چی؟- میخواستم سویچ ماشینتو بردارم فرار کنمحیف که فهمیدی دیگه- باز داری شر و ور میگی آریا- ببخشید- هیسسسسسسسسسلباشو نزدیکم کرد و زل زد تو چشمام،نگاهش میکردم،یه بوس سریع گذاشت رو لبام،سرشو دوباره به همون فاصله ی کم برگردوند و گفت- من تورو میخواممیدونستم منظورش چیهاما مردد بودماعتراف میکنم که خودم هم بهش علاقه پیدا کرده بودم،خودمم دوست داشتم…اما…- پرستو اشتباه نکن- هییییییییییسسسسسسسسسسلباشو رو لبام فشار داد و از هم بازشون کرد،لب پایینم رو کشید تو دهنشو و با ولع میمکیدهنوز داشتم بین شهوت و عقل و یه حس ناشناخته که نمیدونستم علاقه به پرستوئه یا نه دست و پا میزدمپرستو با پایان وجود لبمو میخورد و سینه های سفت و گرمشو بهم میمالیداما من بی حرکت بودم و فقط دستام مثل یه مجسمه قفل شده بودن دور کمرش،سرش بالاتر از سرم بود و سینه هاش جلوی صورتم،سرشو خم کرده بود و داشت لبامو میخورد،نرم فشارم داد و هلم داد رو تخت،خودشم باهام اومد و پایان بدن نرم و پنبه ایش چسبید به بدنم،اما من هنوز تو خلسه بودمکم کم با تکوناش رو بدنم تحریک شده بودم،اما بازم سعی میکردم حشری نشم،لبمو ول کرد و رفت کنار گوشم،آروم و با صدای مسحور کننده ای حرف میزد و نفس داغشو میداد به گوشم- آریا،من تو رو میخوام،وجودتو میخوام،خواهش میکنم…خودمم میخواستم… اما این دودلی…دستمو کردم تو موهای لختش و کشیدمش عقب،لب پایینشو گرفتم،اولش آروم میمکیدم و موهاشو ناز میکردم،اما لامصب هی سینه هاشو رو سینم تکون میداد و تحریکم میکرد،کنترل حرکاتم دستم بود،اما دوست داشتم بچسبونمش به خودم،دستمو گذاشتم پشت کمرش و محکم فشارش دادم به خودم،یه آه کشید که باعث شد لبشو وحشیانه بمکمدستمو بردم رو سینه ش و محکم تو مشتم گرفتمش،آهش عمیق تر شد،برش گردوندم و خوابیدم روش،گردنشو میمکیدم و با زبونم رو پوست لطیفش بازی میکردم،تاپش هنوز تنش بود،سینه شو از روی تاپ میمالیدم،زیرم پیچ و تاب میخورد- اووووفففففففف بسه دیگه درآر تاپموووویکم روش نیم خیز شدم و تاپشو درآوردم،چه بدن سفیدی داشت،مات سینه های کوچیک و سفتش شده بودم که از زیر سوتین توری سیاهش بهم چشمک میزدنبالای سینه هاشو،جایی که از زیر سوتین اومده بود بیرون با زبونم نوازش میکردم،نگاهش کردم،چشمای نازشو بسته بود و لباشو که حالا رنگ خون شده بودن داشت میخورد،دستش تو موهام بود- درش بیار آریادوست داشتم بگه- چی رو در بیارم؟- سوتینمو در بیااااااارررر- خب؟- اذیتم نکن- بگو- در بیاردستمو بردم پشتش،کمرشو بلند کرد و آروم قفل سوتینشو باز کردم،سرمو بالا اوردم و نگاه کردم،سوتینشو از رو سینه ش برداشتم،فرم سینه ش تغییری نکر،همون طور سفت بود،نوکش زده بود بیرون- بخورششششششسرمو نزدیکش کردم و نفسمو دادم بهش،اما هنوز نخورده بودم،دستامو دورش حرکت میدادم و کیرمو که حالا کاملا قد علم کرده بود از رو شلوار به کسش میمالیدم،انقدر نخوردم تا دیگه عاصی شد و سرمو با فشار چسبوند به سینه شنوکشو کردم تو دهنم و با دندونام نرم بازیش میدادم،کم کم گازای کوچولو میگرفتم و میمکیدمش،ناله میکرد،یه دستش تو موهام بود و یه دستش رو دهنش،شاید نمیخواست جیغ بزنه،دستمو آروم از روی شکمش لغزوندم و از رو شلوار گذاشتم رو کسش،داغ بود،با انگشت وسطم روی خط کسش میکشیدم و کم کم عمق و فشارشو بیشتر میکردم،سینه ش تو دهنم بود و چشمام رو صورت ناز و سفیدش که حالا سرخ شده بودسرخی لپا و لباش بیشتر تحریکم میکرد،داشت سرمو فشار میداد که برم پایین،در حالی که نوک سینه ش لای دندونام بود و آروم گازش میگرفتم دوتا دستمو بردم پایین و شلوارکشو کشیدم پایین،خودش از پاش درش آورد و انداخت کنار،رفتم پایین و دور نافشو لیس زدم،سرمو محکم هل داد پایین.حالا صورتم جلوی کسش بود،از زیر شورت قرمز و سیاهش مشخص بود کوچیکه،لبامو گذاشتم روش و همراه با یه بوس کوچیک پایان نفسمو دادم بهشیه آه از ته دلش کشید- بخورششششششششششبا انگشتم آروم از کنار رانش شروع کردم به مالیدن و ناز کردن،کسشو از رو شورت بوسای ریز میکردم،تمام رانشو میخوردم و میلیسیدم،ناله هاش بلند و کشدار بود،دستمو گذاشتم کنار رانش و کش شورتشو کشیدم کنار،کسش اومد بیرون،همونجوری که فکر میکردمکوچولو و سفید،بدون مو و صاف صاف،خیس خیس شده بود،با یه انگشتم شورتشو کنار کسش نگه داشته بودم،با دوتا از انگشتام لبای کسشو باز کردم و نگاش کردم،یه آه کوتاه کشید- بخور دیگهصورتشو میدیدم،سرخ شده بود،لباشو داشت گاز میگرفت،دلم نیومد اذیتش کنم،لبامو گذاشتم رو کسش و زبونمو کشیدم محکم کشیدم به چوچوله ش،یه آه که بیشتر شبیه جیغ بود کشید و سرمو فشار داد به کسش،زبونمو گذاشتم دور سوراخش و مکیدمش،طوری اوووفففففف میگفت که دلم میخواست لباشو بکنمزبونمو محکم کشیدم به چوچوله ش و بر داشتم،جیغ زد- آآآآآآآآآآآآآه اوووووووفففففففففففف،تورو به دینت بخورررررررشورتشو وحشیانه از پاش کشیدم بیرون و افتادم به جون کس ناز و کوچولوش،میلیسیدم و محکم مک میزدم،زبونمو دور سوراخش میچرخوندم،داد میزد بکنش تواما توجه نمیکردم،تا لحظه ای که دیدم نفساش خیلی تند شدن و با دستای ظریفش داره سینه هاشو چنگ میزنه،انگشت شصتمو گذاشتم رو چوچوله ش و میمالیدم،زبونمو محکم و با فشار کردم توش یه جیغ کوتاه کشید و شل چند لحظه عضله های کسش منقبض و منبسط شد و رانشو محکم چسبوند به سرم،کم کم شل شد و تقریبا بیهوش شدکسشو بوس کردم و اومدم بالاهنوز لباسام تنم بودن،دراز کشیدم کنارش و با جفت دستام صورتشو گرفتم و برگردوندم سمت خودم،بیحال بیحال بود،چشماش بسته بودن و لباش نیمه باز،گونه هاشو فشار دادم و لپاش پف کردن،لباش غنچه شده بودن،آروم لبامو گذاشتم روشون و بوسیدم،کم کم بوسای ریزمو کم کردم و سرشو گذاشتم روی شونم بین گردنم و شونم و موهاشو ناز کردم،5 دقیقه ای کشید تا حالش سرجاش اومد- آریا؟- جان- دوست دارم…کپ کرده بودمانقدر با حس گفت که شک کردماما سریع اون حس درونم گفت این حزف ناشی از لذتیه که بردهنازش کردم و چیزی نگفتم،دستشو از روی پشتم لغزوند و آورد جلو،گذاشتش روی کیرم و یه فشار کوچولو بهش داد،دستشو گرفتم تو دستم- بخواب خانومی خسته شدی- ااااا؟جواب این فلفل نبین چه ریزه رو کی بده؟- تو با اون کاری نداشته باشبخواب- نچبا لجبازی دستشو از تو دستم کشید بیرون و اومد روم،دستاشو دو طرف سرم حائل بدنش کرد و نیم خیز شد- دستا بالازود لخت شو- ای بابامگه پلیس بازیه؟- اوهوم اوهوم- میخورمتا- بااااااشهلباشو گذاشت رو لبام،کیرم داشت شلوارو جر میدادبا دوتا دستاش پیرهنمو بالا کشید و لباشو جدا کرد،نگاهم کرد و درش آورد- بذار شلوارتم درارمشلوار و شورتمم درآوردیه نگاه به کیرم انداخت- وااااااااااییییییییییاین بره تو من مردم کهکشوندمش بالا و گفتم- نیازی نیست بره توی توبخواب بچه- میخوام ببینم چه مزه ایهاینو گفت و رفت پایین و گرفتش تو دستش،سرشو زبون زد و آروم کرد تو دهنش،حس کردم با اکراه داره انجام میدهزیر بغلاشو گرفتم و کشوندمش بالا- اااااااهههههههه نکـــــــــــــنمیخوام بخورمدیدم خانوم شده فداکار و تا نخوره ول کن نیسبا اینکه هیچ رغبتی هم ندارهکنار گوشش آروم زمزمه کردم- اما من میخوام بکنم تو کست- اووووووومممممممممباشههههههههخوابوندمش و پرسیدم- ببینم پرده که نداری؟با همون شیطنتش گفت- نچچچچچچچچچلبامو گذاشتم رو لباش،آروم آروم بودیم،کیرم دقیقا جلوی سوراخش بود،لباش بهم آرامش میدادن،لبای نازشو باز کرد- دوست دارم…تا اینو گفت یهو کل کیرمو محکم و بدون مقدمه هل دادم تو کسشجیغی زد که گوشام سوت کشیدن- آآآآآآآآآخخخخخخخخپاره شدممممممممممم اوووووووفففففففففففنگهش داشتم اون تو تا جا باز کنه،بیچاره حق داشت،کسش خیلی تنگ بود،بازوهامو با دستاش گرفته بود و ناخناشو فرو کرده بود توشون،کمرشو گرفته بودم و خم شده بودم روش- بکنصداش خیلی شهوتی بود،کم کم کیرمو بالا پایین میکردم،سعی میکردم زیاد اذیت نشه،همون فشار اول کافیش بودکم کم سرعتمو بالا بردم و دیگه داشتم تند تند عقب جلو میشدم،چشماشو باز کرده بود و داشت نگاهم میکرد،تمام پوست سفید و لطیفش قرمز شده بود،سینه هاش با ضربه های من بالا پایین میشدن،چنگ زدم بهشون و نوک سینه س راستشو بین دو انگشتم گرفتم و فشار دادم،شصت دست چپمو گذاشتم روی چوچوله ش و تند تند میمالیدم،سرعتم بالا رفته بود،وحشی شده بودم،جیغ میزد و میگفت- تند تر بکن،بکن،پاره م کن،جرم بده،میخواممممم اوووووووووفففففففففنزدیک ارگاسمم بود،صدام درنمیومد،اما دوست داشتم فریاد بزنم،نه از حس لذت شهوتاز اینکه من اونو دوست داشتمنمیخواستم دوسش داشته باشمحس خواستنی بود اما…شهوت تو نگاهش موج میزد،آرین زورمو زدم و محکم تر خودمو تکون دادم،سرعتم خیلی بالا بود،جیغ زد و سینه هاشو محکم گرفت،کمرش بالا و پایین میشد،من هنوز داشتم با سرعت ادامه میدادم که حس کردم الانه که منفجر بشمکشیدمش بیرون و بلافاصله آبم با فشار پاشید رو شکمش،بیحال افتادم روش،بدن جفتمونم نافرم عرق کرده بود،سرم کنار سرش روی شونه ش بودیه کم که حالم جا اومد بلند شدم و نشستم کنارش،با نوک انگشتم موهای روی صورتشو کنار زدم و خم شدم روش،تمام صورتشو میبوسیدم اما کاری به لباش نداشتم،قیافه ش نشون میداد که غرق لذته،کنار گوشش گفتم- خسته نباشی فسقلی- هممممممممم،مرسییییییی،فسقلی هم خودتییییییییی- میخورمتاااا- نه نهغلط کردمسرمو بالا آوردم و به صورتش خیره شدم،آروم چشماشو باز کرد و دوختشون به چشمام- آریا؟- جونم؟- تو نمیتونی دوسم داشته باشی…..نه؟نمیدونستم چی جوابشو بدم،گیج شده بودم- خسته شدی وروجک،بگیر بخواب- تو که نمیری مکه نه؟- نه عزیزم اینجام،آروم باشکنارش دراز کشیدم،برگشت طرفم و دستای ظریفشو دورم حلقه کرد و بدنشو چسبوند بهم،مثل بچه کوچولویی بود که از باباش آویزون بشهسرشو کرد تو گردنم و گردنمو بوس کرد و همونجا موندبازوشو ناز میکردم و تو فکر بودم،فکر اینکه چرا نمیتونم باهاش باشم؟این چه قانونی بود که تا از کسی خوشم میومد باید از دست میدادمش؟چرا همه ترکم میکردن؟چرا هر بلایی بود سر من میومد؟شاید دنیا تصمیم گرفته بود پایان بلا هاشو اول رو من تست کنه بعد که نتیجه شو دید رو بقیه پیاده کنهشایدم من جاذبه ی بدنم زیاد بود که پایان بلالها سر من نازل میشدناما پرستو تو دلم جا باز کرده بود،لوس بازی ها و بچه شدناش و ناز کردناش برام جذاب بود،اما…ترس نمیذاشت درست فکر کنمتو همین فکرا بودم که گرمای نفسای آروم و منظم پرستو رو گردنم قلقلکم دادآروم سرشو بالا آوردم و دیدم چشماش بسته س و ناز خوابیده،درست عین فرشته ها شده بود،لبای ناز و پرش بسته بودن،به خاطر لبای طولانی و محکمی که ازش گرفته بودم یه کم باد کرده بودن و سرخ بودن،سرمو آروم جلو بردم و لبامو گذاشتم رو لباش،یه بوس کوچولو کردم و دوباره سرشو گذاشتم بین شونه و گردنم،تو فکرای مسموم و آزار دهنده م غلط میزدم…چشمامو باز کردم،پرستو هنوز تو بغلم بود،جفتمون لخت بودیم،هوا روشن شده بود،ساعت بالای سرم رو نگاه کردم،حدود 9.45 رو نشون میداد،نرم دستمو کشیدم روی تیره ی پشتش و موهاشو ناز کردم،چند ثانیه اینطوری ادامه دادم اما بیدار نشد،سرشو با دو دستم گرفتم و از لای گردنم بیرون کشیدمش،خواب خواب بودلباشو بوس کردم و با پشت انگشت سبابه م گونه شو ناز کردم،اما…بیدار نمیشدبدنش شل و ول شده بود تو بغلم،چسبیده بود بهم،لبای وسوسه کننده ش بهم چشمک میزدندلم میخواست بخورمشون،آروم لبامو گذاشتم روشون،یه بوس کردم و لب پایینشو گرفتم تو دهنم،آروم میمکدیمش،مزه ی خاصی داشت،دوست داشتم همینطوری ادامه بدم،اما پرستو هیچ حرکتی نمیکردنفساش آروم و منظم بودلبمو جدا کردمو گفتم- وروجک منو مچل کردی؟پاشو ببینمصداش در نیومدفهمیدم دوست داره این بازی ادامه پیدا کنه،دوباره لبامو گذاشتم رو لباش و لب پایینشو خوردمکم کم اونم داشت لبمو میخورد،دستاش رو پشتم بازی میکردنحس کردم داره برای یه سکس دیگه آماده میشهلبامو جدا کردم و گردن تا سینشو بوسیدم و بلند شدم و شورتمو پوشیدم،پیرهن و شلوارمم تنم کردم و نشستم کنارش- چشماتو باز کن دیگهچشماشو باز کرد و نگاهم کرد- به به سلام خوابالو- سلامممم صبح به خیر- ظهر بخیرپاشو ساعت 10 شده ها- باشه حالا- صبحانه نمیخوری؟- نه عادت ندارممن باید برم- باشه برو،ولی بهم زنگ بزن- باشه حتماداشتم کفشامو میپوشیدم که از پشت بغلم کرد،برگشتم و بغلش کردم- مواظب خودت باش- چشملباشو گذاشت رو لبام…- آریا کاش دوسم داشتی…- بای بای وروجکتا عصر فکرم مشغول این بود که چرا اینطوری شدمبهش زنگ زدم…اما جواب نداد،دیگه زنگ نزدم،رفتم خونه و طبق معمول محسن یاحقی شد همدممخسته م از بغض کهنه ی عشق…سنگینه تحملش تو صدامخوبه که به یاد تو قانعممیتونم بگذرم از شکوه هاباورش سخته برام ولی منمیرم و چیزی ازت نمیخواماما بدون هرجا برم بعد توبغض عشق میمونه از تو برامبغض من وا نمیشه تو صدامخدایا یه دریا گریه زاری میخوامنفهمید اون که باید میدونستبیشتر از جون هنوز عزیزه برامبا جدایی هیچی تموم نمیشهعاشق از عاشقی سیر نمیشهبگو تو اگه عاشق نبودیعاشقت از تو دلگیر نمیشهبغض عشق مونده نوز تو صدامهنوزم هیچی ازت نمیخوامعاشقت بودم و از عاشقیجز غمت هیچی نمونده براماما من هنوز به پات مونده امیه لحظه بی درد نیاسوده اماز جدایی خیلی اگه گذشتهاما هنوز به عشقت آلوده امبا جدایی هیچی تموم نمیشهعاشق از عاشقی سیر نمیشهبگو تو اگه عاشق نبودیعاشقت از تو دلگیر نمیشهصدا مثل پتک تو سرم کوبیده میشدپرستو نبود…رفته بوداون خونه هم خالی بودهمه میگفتن نیستهیچ کس ندیده بودشیه جورایی داغون بودم،حد اقل نمیدونستم که به چه جرمی اینطور مجازات شدمبه دلم نشسته بود…کاش بهش میگفتم…تنها خبری که از پرستو به دستم رسید یه نامه بود که وقتی از باشگاه میومدم بیرون دیدم…خیلی دوستت داشتم،و دارم،اما نمیخوام حضورمو به اجبار قبول کنیخداحافظ واسه همیشه…همه جا رو گشتم…اما نبودپرستو رفته بود…این نیز بگذرد…نوشته آریا

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *