تصادفی

0 views
0%

توضیح وقتی دیدم تعدادی از داستانهای ارا رو اینجا قرار دادند منم بر این شدم که آخرین خاطره ی دوست عزیزم در آویزون رو که کمتر کسی اونو خونده اینجا قرار بدم.برعکس اکثر خاطرات اینبار در ایران………………………………………………………………………………………………………………………………………………………. اگه اسم خاطرم براتون سواله بگم تصادفی ایهام داره. یعنی خاطره من جوری بود که هم میشد همش رو تصادفی و اتفاقی اسم برد هم اینکه از اولش بخاطر تصادف واقعی ماشین شروع شد.هواپیما امارات توی فرودگاه امام خمینی فرود اومد. حس خستگی زیادی داشتم دلم برای ایران لک زده بود دلم میخواست یکم از زندگی یکنواخت دور باشم یه استراحتی کنم. رسیدم خونه ولی دنیای خستگی توی خونه ما سرعتش از همه جا بیشتر بود فاصله ها اسم خانواده رو از روی ما پاک کرده بود از غریبه غریبه تر و ما دیگه ما نبودیم یعنی هیچ وقت نبودیم فقط همیشه من بودیم دلم میخواست فکرم آزاد شه و یه دل سیر از خستگی رها شم نه اینکه از چاله بیام توی چاه. سوار ماشینم شدم به سمت ویلامون در شمال حرکت کردم. تو جاده ذهنم با سرعت زیادی حرکت میکرد خیلی بیشتر از همیشه نمیدونم به چی فکر میکردم ولی فقط میدونم تنها جایی که ذهنم نبود زمان حال بود همش توی گذشته میچرخیدم حالا دنبال چی نمیدونمرسیدم رامسر تو خیابون اصلی حرکت میکردم البته تو ترافیک نسبی که داشت. پاییز بود هوا واقعا رو به سردی میزد بارون نم نم میبارید رسیدم پشت یه چراغ قرمز 60 59 58. . . . پشت ماشینها واساده بودم سرم نزدیک شیشه بقل بود نگاهم به بیرون میچرخید یهو چشم به گوشه خیابون افتاد یه پسر بچه 10 11 ساله تو بارون پلاستیک سفید کشیده بود روی سرش جلوش چند تا نون توی پلاستیک بود نشسته بود روی یه جعبه چوبی کنار خیابون اونا نون معمولی بودن اصلا از طلا نبودن همون نونی بود که من و شما همیشه داشتیم و خوردیم و تاحالا کوچیکترین توجهی بهش نکردیم. چشاش روی ماشین من خیره بود به خودم گفتم حتما توی دلش میگه این دیگه چه ماشینیه با بقیه ماشینهای خیابون خیلی فرق داره شایدم داره میگه این یارو دیگه کیه؟ یا شایدم داشت تو دلش 1000 تا فحش بهم میداد نمیدونم 10 ثانیه به چراغ سبز مونده بود بهش اشاره کردم دو رو برش رو نگاه کرد گفت من اشاره کردم آره و بعد جلو رو بهش نشون دادم چراغ سبز شد بعد از چراغ یه گوشه واسادم پسرک اومد شیشه رو دادم پایین 2 هزار تومن بهش دادم همه نون ها رو ازش گرفتم 4. 5 تا بیشتر نبود گفت میشه 500 تومن چرا این همه؟ یه لبخند زدم گفتم بارونه قیمتش رفت بالا خندید گفت آقا دستت درد نکنه حالا میتونم برم خونه توی خونه رام میدن نگاهی کردم گفتم به سلامت. چراغ قرمز بعدی 40 39 38. . . . یه ماشین کنارم واساد شیشه رو داد پایین 2 تا دختر بودن دختر خندید گفت پسر فداکار شما نیستی؟ بی تفاوت نگاهی کردم و سرم رو تکون دادم و به جلوم نگاه کردم. راه افتادم خیابون پایینی جلوی یه سوپر واسادم وسیله بگیرم رفتم تو و برگشتم اومدم بیام سوار ماشین شم یه مرد ژنده پوش چند متری سوپر نشسته بود روی زمین گدا نبود ولی ما یاد گرفتیم به هرکی که نیاز داره بگیم گدا برگشتم توی سوپر یه پاکت پنیر گرفتم رفتم سمت ماشین 1 دونه از نون هارو نگه داشتم 4 تا دیگش رو گرفتم پنیر رو گذاشتم روش رفتم سمتش دادم به اون مرد با تعجب نگاهی کرد گفت خیر ببینی پسرم چیزی نگفتم برگشتم سمت ماشین. تو آینه ماشین خودم رو نگاهی کردم یکم خندیدم گفتم چیه چت شده؟ آفتاب از کدوم طرف در اومده؟ بعد به خودم جواب دادم امروز اصلا آفتاب در نیومده مگه نمیبینی بارونیه؟ به ما نمیاد آدم باشیم؟چند تا خیابون پایین تر نزدیک خروجی شهر بودم داشتم میرفتم سمت ویلا تو یه خیابون خلوت تر میرفتم یهو یه پسر بچه پرید وسط خیابون زدم روی ترمز از پشت تق صدا کرد آینه رو نگاه کردم یه تویوتا پرادو از پشت زده بود بهم وای خدا با این حالم همین کم بود. از ماشین پیاده نشدم اصلا حالم خوب نبود دستام رو گذاشتم روی صورتم سرم رو آوردم پایین چند لحظه بعد یکی زد به شیشه دستام رو از صورتم برداشتم شیشه رو دادم پایین یه دختر شیک پوش با روسری کوتاه و یه گاپشن بلند و سفید واساده بود معلوم بود از من خیلی بزرگتره راحت 27 رو راحت داشت فهمیدم راننده تویوتا پرادو بوده یکمی مکث کردم گفتم ماشین چیزیش شد؟ گفت ماشین من که شاسیش بلنده چیزیش نمیشه شما بیایین عقب ماشین خودتون رو نگاه کنید یکمی رفتم جلو تر گفتم زحمت میکشید؟ رفت پشت ماشین رو نگاه کرد اومد گفت نه چیزی نشده ولی بهتره خودتون هم نگاهی بندازین با دستام چشام رو میمالیدم گفتم مهم نیست گفت آخه این ماشین گرون قیمت شما یکمی خطرناکه. . . حرفش رو قطع کردم گفتم اصلا مهم نیست دستام همچنان روی چشام بود سرم هم پایین گفت شما حالتون خوبه؟ (داشت اعصابم رو خورد میکرد) گفتم من خوبم شما بفرمایید گفت میخوایین برسونمتون بیمارستان؟ دستام رو از روی چشام برداشتم گذاشتم روی سرم گفتم من خوبم فقط خسته ام همین. گفت هر طور راحتید گفتم ممنون بفرمایید ماشین رو زدم کنار کمربند رو باز کردم سرم رو گذاشتم روی فرمان نمیدونم چرا اینجوری شده بودم دوباره یکی زد به شیشه سرم رو بالا آوردم همون دختر بود شیشه رو پایین دادم دوباره سرم ولو شد روی فرمان گفت آقا شما حالتون بده واسه من مسئولیت داره بهتره بریم بیمارستان تو دلم خندیدم گفتم این همه آدم صبح تا شب کنار خیابون میمیرن هیچکس نمیبینش حالا من با این سرو وضع و ماشین آنچنانی یکی برام حس مسئولیت میکنه چون بیحالم. آروم بهش گفتم خانوم ربطی به اون نداره 2 شبه نخوابیدم فکرم هم خیلی مشغوله مال اونه. گفت خوب حالا من چیکار کنم؟ گفتم از اولش هم گفتم بفرمایین گفت آخه اینجوری که نمیشه درست نیست انسانیت چی؟ خندیدم گفتم خانوم اگر حس مسئولیت و انسانیت دارین برین کنار این خیابونا تا بخوایین سوجه برای رسیدگی هست از بچه های دست فروش گرفته تا کارتون خوابها همه در خدمت شما هستن من چیزیم نمیشه. یکمی مکث کرد گفت شما با خودتون هم لج میکنید؟ سرم همچنان روی فرمون بود گفتم اصولا با همه دنیا سر لج دارم. یکمی صبر کرد گفت پس من شمارم رو میدم اگه اتفاقی براتون افتاده بود یا ماشینتون حس کردین خطی چیزی افتاده بهم زنگ بزنید حل شه گفتم لازم نیست بفرمایین بعد سرم رو بالا آوردم شیشه رو دادم بالا یه اخمی کرد رفت. حرکت کردم راه افتادم ایندفعه سرعتم بیشتر بود دیدم جلوم خیابون رو کندن چاله که چه عرض کنم بیشتر شبیه چاه بود زدم رو ترمز دوباره یه صدای ترمز اومد تق با سرعت چشام رفت روی آینه دیدم همون تویوتا پرادو نقره ای بود سریع در ماشین رو باز کردم رفتم پایین اون دختر از ترسش زود تر از من پیاده شده بود با صدای بلند گفتم خانوم یه چراغ این ماشین بشکنه من باید. . . . پرید وسط حرفم میدونم میدونم ببخشید نمیدونم چرا اینجوری شد یکمی نگاش کردم گفتم حالا میشه عقب بگیرین ببینم چه خبره؟ سوار شد یکم عقب گرفت دیدم رو سپر چند تا خط کوچیک افتاده اومد گفت چیزی شده؟ گفتم ولش کن خر ما از کرگی دم نداشت خندش گرفت گفت شما به این مرسدس بنز میگین خر؟ خیلی جدی نگاش کردم گفتم نخیر شانس خودم رو عرض کردم. گفت در هر صورت من شرمنده ام منم تکیه کردم به عقب ماشینم گفتم بفرمایین برین بعد من برم گفت نه شما بفرمایین یکمی نگاش کردم گفتم بفرمایین شما من جلو نرم بهتره خندید گفت من واقعا شرمنده ام دستم رو گذاشتم روی صورتم گفتم خواهش میکنم رفت سمت ماشینش سوار شد رفت.توی ویلا روی مبل راحتی دراز کشیده بودم دستام زیر سرم بود فکر میکردم خیلی دلم میخواست بخوابم ولی نمیتونستم انگار از خستگی خوابم نمیبرد. از خواب پریدم ساعت رو نگاه کردم دیدم 8 شبه خودم نفهمیدم کی خوابم برده بود پاشدم دست و صورتم رو شستم یخچال رو باز کردم حس کردم تخم مرغها چشمک میزنن حاضری ترین غذایی که میتونستم بخورم نمیرو بود. شام مفصل و تشریفاتیم (5 تا نیمرو) رو خوردم گفتم برم بیرون هوایی عوض کنم خداییش صبح حالم خیلی بد بود بیرون رو نگاهی کردن دیدم بارون میاد ای لعنت به این شانس آخه با یه پیرهن برم نمیخندن بهم؟ حالا لباس زمستونی از کجا بیارم؟. سوار ماشینم شدم راه افتادم سمت شهر گفتم حتما یه مغازه پیدا میشه کتی پلیوری چیزی بخریم تن بزنیم. رسیدم جلو یه فروشگاه لباس رفتم تو یه کاپشن نازک چسبون و یقه دار بود تن زدم یقه هاشو بالا کشیدم تو آینه یه نیش خند زدم گفتم خوبه اریک کانتونا (بازیکن قدیمی و معروف منچستر یونایتد که یقه لباسش همیشه بالا بود) یه غلطی کرد اومدم بیرون دیدم یه خانوم داره به ماشینم نگاه میکنه میخنده رفتم جلو تر گفتم چقدر قیافش آشناست تازه یادم افتاد همونی بود که صبح تصادف کرده بودیم خیلی جدی گفتم تبر بیارم؟ یهو منو دید جا خورد گفت وای شما گفتم من باید بگم وای شما خیلی نارحتت میکنه تبر بدم داغونش کنین خیالتون راحت شه. خندید گفت شما چقدر سخاوتمندین به همین راحتی یه مرسدس بنز رو له مکنین بره؟ نه به حذیونی که صبح میگفتید نه به این شوخی کردنا جدی نگاش کردم گفتم من شوخی نکردم اخمی کرد گفت ببخشید منم با اخم گفتم می بخشم اخماش بیشتر رفت تو هم گفتم کاری از دست من بر میاد؟ گفت نه ممنون دیدم ماشینتون پارکه گفتم ببینم حالتون بهتر شد یا نه صبح خیلی بد بود گفتم آره خستگیه دهنیه یکمی نگاش کردم گفتم ببخشید شما همیشه انقدر حس مسئولیت میکنین؟ گفت آره چطور؟ گفتم هیچی واسم عجیب بود شایدم شما مریم مقدسین با لباس مبدل. . . .گفت مریم مقدس نیستم به نظر شما هر کی حس مسئولیت کنه مریم مقدسه؟ گفتم از خداتون هم باشه خدا بیامرز خانوم خوبی بود خندید منم رفتم سمت ماشینم که برم گفت اگه کمکی ازم برمیاد تعارف نکنین گفتم نه دختر خاله خودم از پس خودم برمیام همون موقع موبایلم از دستم افتاد گفت بله معلومه موبایلم رو برداشتم گفتم هیچ ربطی نداشت نشستم تو ماشین شیشه رو دادم پایین گفتم جایی میرین برسونمتون (با دستش ماشینش رو نشونم داد) گفت ممنون اونجاست. یکمی نگاش کردم (حیف که ازم خیلی بزرگ تر بود واقعا چهره گیرایی داشت مخصوصا چشاش خیلی گیرایی داشت خیلی هم ظریف بود) گفتم کشیک منو میکشیدین؟ گفت آره حتما همینطور بوده بعد دوستش از مغازه بغلی اومد بیرون گفت بریم؟ گفتم آها پس جاسوس هم داشتی شما گفت ما اینیم دیگه با سر تایید کردم دوستش اومد نردیک (اونم بهش میومد 27 28 رو داشته باشه) من همچنان تو ماشین نشسته بودم شیشه پایین بود سلام کرد گفت پانی بریم؟ گفت باشه برو توی ماشین اومدم گفتم راست میگه برو دنبال نخود سیاه خندید گفت باشه گفتم پانی احیانا مخفف چه اسمیه؟ پامادور؟ پاناراما؟ پاریس؟ پازل؟ خندید گفت بی سواد پانیذ گفتم از اولم میدونستم گفت خب من برم گفتم خب برو من که تو ماشینم نشستم شما مزاحم شدی 1 دقیقه دیگه واسی جیغ میکشم خندید گفت عجب رویی داری کاری نداری با من؟ گفتم از اولم نداشتم خوش اومدی یه اخمی کرد گفت وا بی ادب؟ خداحافظ. گفتم بای تو آینه خودم رو نگاه کردم گفتم ما نفهمیدیم تو بالاخره با حوصله ای یا بی حوصله؟ باز به خودم جواب دادم احمق آدم همچین دافی میبینه بی حوصله میشه؟ حرکت کردم رفتم.تو خیابونا یکم چرخ زدم حوصلم یکم زیادی سر رفته بود بارون نم نم هم میومد گفتم ارا چه کار کنیم؟ باز به خودم جواب دادم بکشیم پایین هوا کنیم خب من چه میدونم. تو خیابون داشتم میرفتم یه دختر زیر بارون واساده بود دست تکون داد زدم رو ترمز شیشه رو دادم پایین گفت چقدر؟ گفتم بله؟ گفت چقدر؟ (شنیده بودم ایران وضعش خرابه ولی اولین بارم بود از نزدیک همچین چیزی میدیدم) گفتم اشتباه گرفتی من فکر کردم اتفاقی افتاده اومدم شیشه رو بدم بالا گفت یکم غذا بهم بدی بسمه سرم رو تکون دادم یواش گفتم ای روزگار کیفم رو در آوردم بهش 5 تومن دادم گفتم شب خوش خوشحالی رو میشد تو چشاش دید گفت ممنون آقا امیدوارم عوضش رو ببینی شیشه رو دادم بالا گفتم هی نکنه من میخوام بمیرم خدا هی موقعیت میزاره واسم؟ امروز چرا همه چیز مشکوک بود؟ خندیدم گفتم ای جانور حرکت کردم یکی از پشت چراغ میداد آروم کشیدم کنار واسادم یه تویوتا پرادو نقره ای اومد کنارم گفتم باز این دختره اومد شیشه رو داد پایین دوستش گفت پانی میگه خوب نیست با این ماشین تابلو آدم تو این شهر کوچیک بچرخه گفتم حوصلم سر رفته شماها چرا میچرخین؟ گفت خب ما هم حوصلمون سر رفته گفتم پس بدو همش بزن سر نره چرا دنبال من راه میوفتین؟ پانی از پشت فرمون داد زد پررو من اومدم دنبال تو؟ گفتم نه پس من اومدم گفت هیچکی نیومد. گفتم خب حالا باید از شهر خارج شم دیگه نبینمت؟ گفت نه من میرم گفتم نرفتی هم عیبی نداره این چند روزی که اینجام تحملت میکنم داد زد پر رو گفتم لطف داری حالا اجازه هست بریم؟ گفت خوش اومدی (حوصلم سر رفته بود گفتم سوجه گیر آوردم یکم اذیتش کنم برم) گفتم راستی خسارت منو کی میده؟- منالان بده- چقدر میشه؟500 تومن500 تا تک تومن دیگه؟اختیار داری جسارتن ما شهری ها به این میگیم مرسدس بنز حالا شما چی میگین نمیدونم در کل 5 تا خط کوچیک رو سپر عقبم افتاده 5 تا 100 تومن میشه 500 تومن- برو دلت خوشهپس مسئولیت پذیری چی؟ مریم مقدس؟ عذاب وجدان؟ با اینا چیکار میکنی؟- (خندید) میسازم ولی 500 تا تک تومنی به تو نمیدم(خندیدم) باشه اصلا نده خودت صبح گفتی میدم کی گفت بده؟- (اخم کرد) منظور ازین آخریه چی بود(تو دلم گفتم خودتو نزن به خری) خسارت ماشین دیگه- آها ببخشید بد متوجه شدمحالا میدی یا نه؟- نمیدمخب نده (زدم زیر خنده)یکمی نگاش کردم گفتم خب بجاش جبران کن گفت چیکار کنم؟ گفتم فردا ناهار درست کن منو دعوت کن گفت بلد نیستم گفتم مشکل خودته سن مادر بزرگ منو داری بلد نیستی؟ خندید گفت سنگ پا قزوینه دیگه؟ گفتم مهم اینکه به پای یه بانوی با شخصیت کشیده شه حالا قزوین و تهران فرقی نداره خندید گفت خب حالا؟ گفتم آدرس بده فردا ناهار میام اگه خودت درست نکرده باشی منم خسارتم رو میگیرم گفت باشه من درست میکنم ولی خودت زهرت میشه گفتم فدای سرت. گفت آدرس ویلامون رو یاد داشت کن. . .ساعت 1 ظهر بود پشت در اون آدرس بودم گفتم هی نکنه بریم تو یه خبرایی باشه؟ یا خونه مردم باشه؟ دو دل بودم چیکار کنم گفتم ولش کن میرم زنگ زدم آیفون تصویری رو یکی برداشت در رو باز کرد رفتم تو. ویلاشون بزرگ نبود ولی ژیگول و خوشگل بود رفتم جلوی در داخلی در باز بود گفتم سر به فدای شکم آروم رفتم تو گفتم پانی خانوم؟ صدایی نیومد گفتم shit ما که شانس نداریم الان یه جنازه جلومون در میاد وسط خونه واساده بودم 6 دنگ حواسم جمع بود گفتم ارا کسی اومد بزن رحم نکن دوباره صدا کردم پانی خانوم؟ حس کردم یکی پشتمه سریع برگشتم یهو گفت وای گفتم باز تو گفتی؟ من باید بگم وای این چه وضعشه خانه ارواح درست کردی؟ خندید گفت نه ببخشید اینجا همیشه ساکته گفتم آره فیلم خانه ارواح هم همینجوری شروع میشد خندید گفت چرا سرپایی بشین آرم نشستم رو مبل وسط خونه گفتم خب امنیت جانی ندارم دیدم رفیقش اومد سمتم سلام کرد دست داد گفت شهین هستم گفتم خوشبختم منم شهید راه حق هستم خندید پانی گفت راستی اسمت رو نگفتی؟ گفتم وای شماها چه طوری جرات کردین یکی که حتی اسمشم نمیدونید رو دعوت کنین؟ پانی گفت مگه بچه ام قیافه یکی رو ببینم تا تهش میخونم گفتم من که گفتم جای مادر بزرگمی گفت تو بچه ای من سنی ندارم گفتم اوا راست میگی 27. 28 سال که سنی نیست فقط یکم باید پوستت رو اتو کنی خندید گفت مرسی گفتم خواهش راستی از قیافه من چی فهمیدی؟ گفت یه پسر پر روی مغرور و از خود راضی و البته خورده شیشه دار ولی تو دلش چیزی نیست گفتم همه اینارو فهمیدی؟ گفت آره گفتم پس اصل کاری چی؟ گفت چی؟ گفتم نفهمیدی من خون آشامم؟ (بعد ادای خون آشام در آوردم) خندید گفت بهتم میاد گفتم به تو هم میاد گفت چی؟ گفتم خونت رو بخورم گفت بیا بخور سریع پاشدم رفتم سمتش دستش رو گرفتم پشتش واسادم یواش کنار گلوش رو گاز گرفتم گفت دیوونه برو گم شو خندیدم گفتم خون آشام راه خونشون رو بلده گفت پس خون میخوری ناهار چی؟ نمیخوری؟ گفتم آها راست میگی قضیه کدو قل قله زنه هردوشون خندیدن گفتن وای چقدر حرف میزنی؟ یه لشگر آدم رو حریفی گفتم فک اضافی دارم خندیدن گفتن اسمتو هنوز نگفتی؟ گفتم ارا گفتن چی؟ گفتم ا ر ا همین. شهین گفت این چه اسمیه؟ گفتم اسم اسمه دیگه. گفت جالب بود نشنیده بودم گفتم حالا که شنیدی پانی گفت ارا کی ناهار تو میخوری میری؟ سرم درد گرفت گفتم قضیه کدو قل قله خانم 2 شد خندیدن گفتن کدو قل قله خانم 2 چیه؟ گفتم شخص اول رو خودم بازی میکنم. بیا جلومو بگیر بگو ارا کجا میری؟ پانی با تعجب اومد جلوم صداش رو کلف کرد گفت ارا کجا میری؟ گفتم میرم ویلای پانی بخورم ویسکی بعد که برگرشتم تو کیر منم نمیتونی بخوری شهین دلشو چسبید گفت دیوونه پانی شکه شده بود گفت ای هیولای بی تربیت برو بیرون تا نکشتمت خندیدم با یه حالت خاصی دستم رو آوردم بالا گفتم خون آشام ها نمیمیرند تا اینو گفتم پانی و شهین مردن از خنده (خودم یهو داد اون لحظه افتادم که ویلا سعیدشون خون ناهید رو خورده بودم سعید و ناهید دعوا میکردن داد زدم دعوا نکنین خون آشامها ایدز نمیگیرن) یهو خشکم زد دستام رو گذاشتم رو سرم نشستم رو زمین (همون شوک عصبی همیشگی که عصبی میشم میاد سراغم) دنیا دور سرم میچرخید تکون نمیخوردم پانی و شهید جیغ زدن چی شد؟ هیچی نمیگفتم پانی سریع اومد دستم رو گرفت گفت حالت خوبه؟ چرا رنگت پریده؟ عرق سرد پایان تنم رو پر کرده بود یه خنده عصبی کردم گفتم زندگی همیشه خنده نیست و چند قطره اشک از چشام ریخت پانی گفت بریم دکتر؟ گفتم نه شوک عصبیه یه لیوان آب بهم بده شهین سریع یه لیوان آب برام آورد یکمی آب خوردم حالم بهتر شد به زور پاشدم خودم رو انداختم روی مبل پانی گفت نمیگی چی شد؟ گفتم براتون میگم بزار یکم با خودم باشم بعد یه سیگار روشن کردم چشام رو بستم از سیگارم کام میگرفتم.10 دقیقه بعد پاشدم دست و صورتم رو شستم اومدم پیش اونا پانی گفت ارا چی شد یهو؟ گفتم هیچی یاد یه خاطره تلخ افتادم شوک عصبی گرفت منو افتادم همین گفت چی بود مگه؟ گفتم مرگ عزیز ترین دوستم و دوست دخترش و خاموش کردن یه دختر که از ته دلم دوسش داشتم. یکمی نگام کرد گفت متاسفم گفتم ممنون اگه دوست داشتی بعدا برات تعریف میکنم گفت حتما رفتیم ناهار بخوریم. زرشک پلو درست کرده بود البته از نوع قربونش برم هر یه قاشق که میخوردم 1 لیوان آب پشت سرش میرفتم بالا که بره پایین سر آخر مثل وال شده بودم فشارم میدادی آب از دهنم میزد بیرون.بعد از ناهار نشستیم رو راحتی شهین یه شیشه شامپاین آورد 2تا ته لیوان خوردم گفتم دیگه ممنون گفت همین؟ گفتم ببخشید من میخوام مشروب بخورم حال کنم یا مشروب میخواد باهام حال کنه خندید گفت هردوش خوبه گفتم مرسی استدلال شما بخورین پانی گفت خب تعریف کن گفتم چیو؟ گفت یکم از خودت بگو گفتم من بی هویتم. گفت مشکوک میزنیا؟ خندیدم گفتم از اولم گفتم خون آشامم باورتون نمیشه بهم خون بدین بخورم پانی خندید گفت به تو کوفتم نباید داد پر رو بعد گفت نگفتی اون موقع چت شد؟ منم براشون خلاصه خاطره آنا و سعید و ماندانا رو تعریف کردم یه سیگار روشن کردم دیدم شهین گریش گرفته پانی هم بهم ریخته بود پانی گفت اینا راست بود؟ خندیدم گفتم متاسفانه آره اون شوک عصبی هم برای همین بود. گفت آخه تو سنی نداری. . . . گفتم من هر تجربه ای بگی تو این دنیا داشتم الانم تو قلبم اندازه یه مرد 50 ساله غم دارم. یکمی نگام کرد گفت ته چشات معلومه گفتم راستش رو بگو اول که اومدم هم خوب خصوصیاتم رو گفتی الانم درست گفتی قضیه چیه؟ فال گیری؟ شهین خندید گفت آره با فال گیری تویوتا پرادو خریده گفتم والا تا جایی که من میدونم تو این مملکت رمالی از مهندسی درامدش بیشتره پانی خندید گفت من روانپزشکی خوندم الانم دارم آماده میشم برای تخصص منم اسم 7. 8 تا قرص اعصاب و آرام بخش اینارو بردم گفت تو از کجا بلدی؟ خندیدم گفتم آدم باید همه چیز بلد باشه البته چند تاشون رو یه زمانی مصرف میکردم. شهین خندید گفت وای واسه همینه یکم شیرین میزنی گفتم خوب تجربه داری ها پدر تجربه بسوزه. . . .1 ساعت از همین صحبت ها بود و واسه هم کر کری میخوندیم میخندیدیم پانی گفت خب ناهارتو که خوردی حالا تشریف نمیبری؟ گفتم باشه میرم و شما از این نعمت بزرگ الهی بی بهره میشین پاشدم گفتم بدرود اومدم جلو در پانی داد زد پدر شوخی بود بی جنبه نباش منم خندیدم گفتم از اولشم میدونستم یه سکانس غمگین اومدم حال کنین بعد رو کردم به شهین گفتم به نظر تو من بهتر بازی میکنم یا تام کروز؟ شهین خندید گفت تو تا اینجا بهتر بودییکمی مکث کردم بعد به پانی گفتم شوهر؟ نامزد؟ دوست پسر؟ کتک زن؟ ارباب؟ چیزی نداری؟ گفت 2روز اومدیم شمال راحت باشیم از چاله در اومدیم (اشاره به من) افتادیم تو چاه گفتم بگو دیگه؟ گفت با اجازه شما یه دوست پسر دارم گفتم همش یکی؟ گفت نه 5 تا گفتم برو پدر سرت کلاه رفته بعد به شهین گفتم تو چی؟ خندید گفت نه با دوست پسرم 1 ماه پیش بهم زدیم خیالت راحت شد؟ رفتم سمتش گفتم ای بانوی زیبا و رشید آیا مرا به عنوان نوه خود قبول میکنید؟ خندید زد تو سرم گفت برو خودتو مسخره کن مثلا از فرنگ (خارج) اومدی؟ 28 سال سنیه؟ گفتم اوه نه از سن خارج میشه میره تو سال نوری پانی با خنده گفت حالا انقدر حرف میزنی خودت چی؟ گفتم پاتو توی حریم من نزار من بی هویتم شهین گفت تا کی شمال میمونی؟ گفتم نمیدونم ارواح خالم اومدم استراحت روحی کنم بدتر شوک مغزی گرفتم ولی یه 4. 5 روزی میمونم بعد میرم پانی گفت اتفاقا ما هم تا 4. 5 روز دیگه هستیم بعد شهین گفت میگم بیا یه دوست دختر برات پیدا کنیم این 4. 5 روزی بهت سخت نگذره ها؟ یکمی فکر مکث کردم گفتم شرمنده این عادتها رو از سرم بیرون کردم گفت پس چیکار میکنی؟ گفتم هیچ کس رو نمیکنم شهین خندید پانی هم گفت وای این چرا دهنش چفت و بست نداره؟ گفتم اختیار دارین من همیشه آماده به خدمتم. بعد به شهین گفتم خودتون چیکار میکنین هوم؟ پانی گفت به تو چه آخه؟ گفتم ای پدر تو چقدر امل بازی در میاری اصل حجر که نیستیم دوران ظهور اسلام هم نیست پس یکم پیشرفت کن پانی گفت این پیشرفته؟ خندیدم گفتم با دختر جماعت دهن به دهن شدن حرامه شهین میخندید پانی ادای منو در میاورد گفتم من دیگه میرم پانی گفت کجا؟ شوخی میکنیم نارحت شدی؟ لبخندی زدم گفتم نه پدر حرفای منم همش مزاح بود جدی نگیرین خواستم دور هم خوش باشیم بابت ناهار ممنون ایشالا جبران کنیم بعد رفتم سمت در پانی اومد گفت ما حوصلمون سر میره نرو دیگه گفتم بشینین اتل متل بازی کنین سر نره مگه من گروه ژانگولرم؟ گفت اذیت نکن تازه داشتیم آشنا میشدیم کفشام رو پام کردم گفتم بابت ناهار ممنون بای داشتم میرفتم گفت ارا؟ گفتم هوم؟ گفت حد اقل شمارت رو بده تا اینجاییم باهم تماس داشته باشیم گفتم باشه بدو بنویس موبایلش رو آورد گفت بگو گفتم 222 بقیشو بدو من رفتم خداحافظ داد زد نه بگو شمارم رو بهش دادم از اونجا اومدم بیرون.تو ویلای خودمون بودم برق ها رو خاموش کرده بودم توی تاریکی مطلق روی صندلی سکو نشسته بودم پاهام روی میز بود فکر میکردم و با ولع سیگار میکشیدم یه خشم خاصی داشتم باد سرد میزد ولی تن من داغ تر از همیشه بود موبایلم زنگ زد یه شماره ناشناس بود گفتم حتما پانیه برداشتم گفتم بله؟- سلام ارا منم پانیچطوری؟ شهین خوبه؟- آره خوبیمچه خبر؟- سلامتی خبر خاصی نیست. کجایی؟توی تاریکی مخوف نشستم سیگار میکشم- وا؟ نمیترسی نصفه شب توی ویلا؟ حالا چرا توی تاریکی؟(خندیدم) ترس؟ ای کاش ترس توی تاریکی بود. من عاشق تاریکی ام هرچی غلیظ تر میشه بیشتر ارضا میشم.- تو واقعا دیوونه ای. میایی اینجا؟چه خبره؟ ساعت 11 شبه- حوصلمون سریده بیا دیگه باشه؟نیم ساعت بعد ویلای پانی اینا بودم. تا ساعت 1 شب اراجیف میگفتیم پانی کنار من نشیته بود گفتم میخوام بخوابم گفت خب شب بخیر گفتم اینجوری خوابم نمیگیره بعد خوابیدم سرم رو گذاشتم روی پای پانی گفتم حالا بهتر شد خندید گفت حجالت بکش با این هیکل نصف تنت از مبل زده بیرون گفتم ولش کن مغزت آروم باشه همه جات آرومه شهین گفت خب حتما قصه هم میخوایی؟ گفتم نه اتفاقا خودم بزرگترین قصه گوی دنیام من میگم شما گوش کنین بعد واسشون چند تا خاطره تعریف کردم از ویدا گفتم کاری که با من کرد و. . . ساعت 3 شب شده بود مهشید همونجا روی مبل راحتی روبه رویی خوابیده بود پانی هم داشت با موهام بازی میکرد گفت حالا نظرت خودت چیه با این همه خاطره و اتفاق؟ خنده عصبی کردم گفتمای وای در این دار فنا خستگیه ما چیزی نبود جز غم دلبستگی مایه لبخند زد مثل یه مرد 60 70 ساله حرف میزنی خیلی جالبه گفتم تجربه ای که مرد اون مرد توی 60 70 سال پیدا کرد رو من با همین سنم پیدا کردم واسه اینه. گفت نمیخوایی بخوابی؟ گفتم تو نمیخوابی؟ گفت منم میخوابم بعد پاشدم کنارش نشستم به صورت ظریف و گیراش نگاه کردم (موهاش مشکی براق بود و تقریبا مصری کوتاه کرده بود چشاش قهوه ای کمرنگ ابروهای نازک و کشیده با بینی کوچولو کلا چهره خیلی ظریفی داشت اندامش متناسب و جذاب بود والبته ظریف ازونایی بود که پوستش رو یکم فشار میدادی مثل خون قرمز میشد) گفتم پیشم میخوابی؟ زد رو پام گفت تو چقدر پرو رویی هنوز اشک تو چشات خشک نشده بازم دست برنمیداری؟ گفتم ای پدر همینجوری پروندم خوب من پیشت میخوابم تو پیشم نخواب خندید گفت دیوونه یکمی نگاش کردم گفتم دل منو میشکنی دیگه؟ لبخندی زد گفت حالا یه کاریش میکنیم پاشو بریم تو اتاق من رفتیم توی اتاق پانی گفت حتما میخوایی روی تخت کنار هم بخوابیم نه؟ گفتم نه پس روی زمین بخوابم تو روی تخت؟ اینم که همون شد خندید گفت امان از روی تو گفتم راستی من یه عادت بدی دارم با تعجب گفت دیگه چیه؟ گفتم ببین من ازون آدمای گرمایی ام که بدنم همیشه داغه واسه همین همیشه تو خونه با یه شلوارکم الانم یه شلوارکی چیزی بهم بده میخوام بخوابم یکمی نگام کرد گفت منو خر میکنی؟ گفتم مگه تو خری؟ گفت از دید تو آره گفتم تو مثلا دکتری اونم روانپزشک تا حالا ازین آدما ندیدی همیشه گرمشون باشه بدنشون داغ باشه؟ گفت دیدم ولی تو خورده شیشت زیاده گفتم عجب گیری کردیما به خودت شک داری؟ گفت به تو دارم خندیدم گفتم پانی بشین اذیت نکن خوابم میاد یکمی مکث کرد گفت تو دیگه کی هستی بعد رفت از اتاق بغلی یه شلوارک آورد گفت بیا مال داداشمه گفتم قربون داداشت برم من بعد گفتم تو همینجوری میخوابی؟(لباس بیرونی تنش بود) گفت امشب آره منم شلوارک رو گرفتم گفتم ما رفتیم روی مبل پانی گفت ارا کجا؟ حالا چرا ناراحت شدی؟ گفتم شرمنده از آدمای شکاک زیاد خوشم نمیاد گفت ببخشید گفتم مهم نیست من میرم روی مبل راحتی گفت ارا بیا دیگه این همه خرم کردی این آخریشم روش گفتم شرمنده من یه بار خر میکنم یا طرف خر میشه یا نمیشه فکر کنم زیادی از خود راضیم رفتم سمت مبل راحتی نشیمن اومد پیشم گفت ارا حد اقل برو توی اتاق برادرم اینجوری روی مبل درست نیست گفتم هست شب بخیر بعد شلوارک رو دادم دستش گفتم اینم بگیر ما که روی مبل میخوابیم حالا با لباس هم میخوابیم شب خوش بعدم خودم رو انداختم رو مبل یکمی نگام کرد گفت ببخشید و رفت.صبح با صدای شهین بیدار شدم گفت دیوونه چرا روی مبل خوابیدی؟ چشام رو مالیدم گفتم حالش بیشتره پانی کو؟ گفت خوابیده پاشو دست صورتت رو بشور منم صداش میکنم بیاد اومدم دیدم شهین داره با تلویزیون ور میره پانی هم یه لبخند زد گفت صبح بخیر منم لبخند ملیح زدم گفتم ممنون یکمی نارحت شد ولی از نظرم حقش بود نمیدونم شایدم من زیادی پر رو بودم پانی رفت دست صورتش رو بشوره شهین گفت شما چتون شده؟ زدین به تیپ هم؟ گفتم به من میاد؟ گفت نه اصلا گفتم پس معلوم شد اون زده گفت هردوتون از خود راضی و پر رویین با هم نمیسازین خندیدم نشستم گفتم صبحانه دارین؟ گفت آره درست کردم بفرمایین شاهزاده یکمی نگاش کردم گفتم تو دیگه شروع نکن بزار با قبلی صلح کنیم. موقع صبحانه سرم پایین بود اصلا به پانی نگاه نمیکردم بعدشم رفتم نشستم کنار شهین یکم تلویزیون نگاه کردم زده بود کانالهای ایران فکر کنم شبکه 1 بود درست خاطرم نیست گفتم شهید؟ گفت شهین هستم گفتم شهید گفت ها؟ گفتم شهید گفت مسخره چته؟ گفتم شهید گفت ای پدر چته؟ با دست تلویزون رو نشونش دادم این همه شهید خندید گفت مسخره گفتم بیچاره حالیت نیست اونا هم قبلا شهین بودن شهید کم آوردن هرچی شهین بود رو جمع کردن ن رو د کردن شدن شهید. خندید گفت واقعا که مسخره ای تو برو توی سیرک برات بهتره خندیدم گفتم راستی تو چی خوندی؟ گفت دندونپزشکی یهو بشکن زدم گفت آخ جون دندونپزشک مفتی گفت برو پدر من به دندونای تو نگام نمیکنم گفتم مگه قراره به من نگاه کنی؟ گفت پس چی؟ دندونام رو نشون دادم گفتم بیچاره تاحالا همچین دوندونایی دیده بودی؟ سفید تر و مرتب تر از این دیدی خداییش؟ خندید گفت بی شوخی واقعا خوشگلن من موندم خدا چی به تو نداده؟ گفتم یه عقل یه شانس بعد گفت حالا دندونپزشک مفتی واسه کی میخواستی؟ گفتم یه سگ باکسر دارم ازینایی که از شتر بزرگتره گرگ میترسه بیاد طرفش میخواستم ببینم میتونی دندوناشو یه نگاهی کنی؟ چشاش شد 4 تا یکم نگام کرد گفت بی تربیت پر رو خندیدم گفتم تازه کار باشی همینه دیگه مهره کارتت هنوز خشک نشده به من چه گفت ساکت باش پر رو دستم رو انداختم دور گردنش گفتم شوخی کردم پدر نارحت نشو خندید گفت نشدم منم یکم سر شونش رو فشار دادم گفتم از خون آشام نمیترسی؟ گفت هرگز منم گردنش رو گاز گرفتم گفتم خون آشام تقلبی بود دندوناش در نیومدتا غروب من با پانی حرف نزدم ولی در عوض کلی با شهین خندیدم و شوخی کردم پانی خیلی نارحت شده بود منم تو دلم گفتم دیگه واسه من ناز نکن من که کار بدی نمیخواستم بکنم هوا تاریک شده بود شهین گفت ارا میری تا مغازه وسیله بگیری؟ گفتم باشه حتما. ویلای پانی اینا داخل خود رامسر نزدیک دریا بود شهین گفت همین خیابون جلویی رو برو بالا سر چهار راه مغازه هست گفتم باشه پیاده میرم یه هوایی هم بخورم خسته شدم توی خونه گفت باشه بعد چیزایی که میخواست بهم گفت. 5 دقیقه بعد جلوی در ویلا پانی اینا بودم ماشینم توی ویلای اونا بود با اینکه هوا سرد بود بازم دلم هوس پیاده روی داشت.کاپشن نازکی که تنم بود رو کاملا بستم یقه شو دادم بالا تا زیر گوشم رو پوشونده بود از جلو هم فقط دهنم بیرون بود باد درست از جهت مخالف میزد تو صورتم شاید هرکی بود از سوز سرما میسوخت ولی تن من داغ تر ازین حرفا بود دستم رو گذاشتم تو جیبم با اون دستم هم یه سیگار روشن کردم راه افتادم با خودمم زمزمه میکردمپرسه در خاک غریب پرسه بی انتهاست – هم گریز غربتم زاد گاه من کجاست. . .از خیابون اولی که رد شدم یه یکی تو تاریکی واساده بود بهم گفت کرک – حشیش – هروئین – شیره و. . . به روی خودم نیاوردم سری تکون دادم رو راه افتادم مغازه رو پیدا کردم وسیله هارو گرفتم موقع برگشتن 2 تا دختر سر خیابون واساده بودن از سر و وضعشون معلوم بود دختر خیابونی بودن وقتی رد شدم شنیدم یکشون به اون یکی گفت پدر اینکه ماشین نداشت پیاده بود ما یکی میخواییم با ماشین بیاد سوار کنه ازین سرما خلاص شیم من دارم میمیرم از سردی. . . تاحالا هم چین چیزایی ندیده بودم خدایا ایران چقدر عوض شده. . . . بعد آروم با خودم زمزمه میکردموطن پرنده پر درخون – وطن شکفته گل در خونوطن فلات شهید و شب – وطن پاک تا به سر خون. . .10 دقیقه بعد جلوی ویلا پانی اینا بودم زنگ زدم رفتم تو شهین اومد وسایل رو گرفت گفت مرسی ارا جون خندیدم گفتم خواهش بعد باهم رفتیم توی خونه. . . .شام رو شهین درست کرد وقعا خوب بود آشپزی پانی اصلا تو آفساید بود نسبت به شهین منم همچنان با پانی صحبت نمیکردم ساعت 8. 30 بود شهین گفت دست برمیدارین ازین بچه بازیا؟ بعد به من گفت از اون هیکلت خجالت بکش به پانی هم گفت تو هم از سنت خجالت بکش مگه بچه این؟ گفتم آره من بچه ام از آدمای وسواسی شکاک که بهتره شهین خندید گفت حالا روبوسی کنین تموم شه بره من گفتم حرفشم نزن من بهش دست نمیزنم بوسش کنم؟ شکاک وسواسی شهین گفت ای پدر لج نکنین روبوسی کنین بعد دست منو گرفت برد سمت پانی گفت تو کوچیکتری روشو ببوس گفتم میبوسم ولی اگه بازم شکاک بازی در آورد میرم پشتمم نگاه نمیکنم شهین خندید به پانی گفت شنیدی یا نه؟ شکاک بازی در نیار بچه نارحت شده پانی خندید گفت باشه تحملش میکنم رفتم جلو پانی پاشد روبوسی کنیم منم نامردی نکردم دستم رو انداختن پشت سرش کشیدمش جلو لبام رو گذاشتم رو لباش شهین زد زیر خنده پانی خودشو کشید عقب داد زد دیوونه گفت روی همو ببوسیم نه لب همو سریع ولش کردم گفتم ما تو فرنگ (خارج) اینجوری بوس میکنیم به شهین گفتم دیدی شکاکه رفتم سمت در شهین میخندید داد زد واسا کجا پانی ساکت بود شهین اومد دستم رو گرفت گفت پدر هول شد ولش کن پانی اومد گفت خب حالا بوسم کردی تموم شد رفت حله دیگه؟ یکمی مکث کردم گفتم ای همچین پانی گفت پر رو شهین خندید گفت پانی لباس بپوشیم بریم یه سر بیرون دلمون پوکید تو این خونه گفتم من با این هیچ جا نمیام مایه آب رو ریزیه پانی داد زد منم نمیام شهین گفت ای پدر ول کنین پانی بدو لباس بپوش 10 دقیقه بعدش شهین گفت با یه ماشین بریم 2 تایی سخته گفتم باشه پانی گفت با ماشین ما بریم گفتم باشه شهین رفت در ویلا رو باز کنه رفتم جلو به پانی گفتن بدش من گفت چیو؟ گفتم سوئیچ ماشینتو گفت برو پرو حوصلت رو ندارم گفتم من توی ماشینی که تو رانندش باشی نمیشینم گفت خب نشین با ماشین خودت بیا گفتم باشه رفتم سمت ماشینم شهین گفت باز چی شد خسته شدم از دست شما گفتم نمیزاره بشینم پشت ماشینش عتیقه یه تویوتا پرادو داره نصف مرسدس بنز منم قیمت نداره حالا واسه من ناز میکنه پانی داد زد پر روی بی تربیت شهین اومد گفت ای پدر میشه لج نکنین؟ پانی گفت این لج بازه به من چه رفتم پیششون گفتم باشه سوئیچ ماشینتو بده من کنار رانندگی تو نمیشینم گفت بچه ننه بعد سوئیچ رو داد منم خندیدم گفتم مرسی (اینکارا رو میکردم چونکه وقتی لج بازی میکردم پانی حرص میخورد حال میداد درست مثل یک سادیسمی) ماشینو از ویلا در آوردم رفتیم توی شهر.توی خیابون اصلی یه تویوتا کمری از سمت راست اومد پانی رو که جلو کنار من نشسته بود دید ولی چون ارتفاع تویوتا پرادو خیلی بیشتر بود منو نتونست ببینه فکر کرد راننده دختره شروع کرد اذیت کردن منم میخندیدم پانی داد زد غیرت که نداری حد اقل مسیر عوض کن بره گم شه این یارو گفتم برای شهین شاید یه کارایی کنم ولی واسه تو اصلا واسه من حرف از غیرت میزنی؟ زدم زیر خنده پانی اخم کرد گفت ارا اذیت نکن ردش کن بره از این آدمای بی فرهنگ حالم بهم میخوره گفتم باشه خودت خواستی ها محکم بشینین پامو گذاشتم روی گاز کمری هم پشتم گاز میداد یکم شل کردم کمری اومد سمت راستم سبقت بگیره منم پایان فرمان اون تویوتا پرادوی غول پیکر رو کشیدم راست پانی جیغ زد دیوونه چپ کردیم شهین شوکه شده بود منم میخندیدم کمری از ترس زود زد روی ترمز منم زدم روی ترمز چند برای لحظه یه صدای خیلی بلند اومد توی آینه نگاه کردم دیدم یکی از پشت زده به کمری اونم سرعتش زیاد بوده منحرف شده رفته تو جوب آب درب و داغون شد بعد رانندش پیاده شد به پرادو پانی اشاره میکرد وسط خیابون داد و هوار میکرد منم هرهر میخندیدم حرکت کردم رفتم پانی داد زد گفت ای احمق دیوونه تو جونت رو دوست نداری ما داریم داشتی چپ میکردی شهین هم فقط با ترس نگاه میکرد گفتم عیبی نداره اولا خودت گفتی ردش کن دوما به هیجانش می ارزید نه؟ شهین یکم خندید گفت دیوونه پانی هم یکمی نگام کرد گفت اینجوری بار اومدی دست خودت نیست بازی با جون خودت و بقیه جز سرگرمی هاته خندیدم گفتم خانوم درس چیه کتاب چیه هندسه و حساب چیه؟ خانوم من احمقم هر دوشون خندیدن منم پام رو گذاشتم روی گاز رفتیم.شب رفتیم ویلا پانی اینا ساعت 11 بود گفتم خب بازم خاطره میخوایین؟ پانی گفت جون هرکی دوست داری بس کن من رسیدم تهران اول باید خودم رو درمان کنم بعد بقیه مریض ها خندیدم گفتم خب بیا خاطره سکسی براتون بگم دلتون وا شه ها؟ شهین خندید پانی گفت برو بی تربیت اشتباه گرفتی گفتم باز شروع شد شهین گفت بگو بخندیم تو آخه سکس کردنتم شبیه دلقک بازیه نه؟ گفتم نخیر اصلا نمیگم تو کفش بمونین پانی گفت خدا رو شکر شهین خندید گفت اذیت نکن بگو گفتم من نمیگم اما اگه تنت میخاره میتونم برات خاطره سکسی بیارم بخونی گفت از کجا بیاری؟ گفتم مال چند تا سایت سکسیه یه بنده خدایی هی تو لپ تاپ من از اینترنت سیو میکرد میخوند (خدا بیامرز سعید اینکارو میکرد) منم پاکشون نکردم حالا میخوایی یا نه؟ گفت آره بیار منم سوئیچ ماشینم رو گرفتم رفتم لپ تاپ ام رو آوردم روشن کردم گفتم بیا بگیر پانی همینجوری با دهن باز نگام میکرد شهین هم هرهر میخندید پانی گفت تو دیگه چه جانوری هستی؟ خندیدم گفتم فابریک اینجوری بودم شهین داشت اونارو میخوند به پانی گفتم شلوارک دیشبی رو بیار پانی گفت شلوارک دیشبی رو بیار؟ پاشو برو خونتون پر رو گفتم شهین لپ تاپ رو بده دارم میرم پانی گفت اه چقدر بچه ننه ای شوخی کردم برو توی اون اتاقه بپوش رفتم لباسام رو در آوردم اومدم لخت بودم فقط شلوارک پام بود تا روی زانوم اومدم بیرون یهو پانی گفت راحتی دیگه؟ شهین خندید گفت پدر بیخیال بدنساز گفتم هرهر تو به کارت برس بعد جلو پانی آناتومی واسادم بدنم کاملا افتاد بیرون گفتم نظرت چیه لبش رو کج کرد گفت لباس بپوش حالم بهم خورد همه عضلات و رگهات تیکه تیکه زده بیرون ایش ایش من عکس بدنساز ها رو میبینم حالم بد میشه حالا واقعیش واساده جلوم گفتم خیلی هم دلت بخواد حتما دوست پسرت ازین سوسولهای بند انگشتیه که شما دخترا بهش میگین مانکن آره؟ خندید گفت دقیقا و واقعا مانکن دوست داشتنیه تورو میبینم چندشم میشه نمیدونم دخترا چطوری تحملت میکنن؟ گفتن برو همون آمپول بزن خانوم دکتر چه میدونه ورزشکار چیه بعد نشستم روی مبل کنارش گفت برو اونور ارا بخدا عضلات و رگهای بیرون زده تو رو میبینم چندشم میشه گفتم ول کن دیگه ضعیفه که هستی حالا ظریفه بازی در نیار خودش رو کشید اونطف تر به شهین گفتم خوش میگذره؟ گفت توپ توپ گفتم آها پس ادامه بده بعد پانی گفت یه بار ازون وری شو؟ گفتم کدوم وری؟ گفت ازون ور سمت چپت رو ببینم گفتم واسه چی؟ گفت تو برگرد فهمیدم منظورش (تتو صلیب روی بازم که همه بهش گیر میدن) منم برگشتم یهو جیغ زد اه گفتم مرض چیه؟ گفت این دیگه چیه؟ گفتم مگه چشه؟ گفت از تتو بدم میاد گفتم از چی خوشت میاد؟ هیچی نگفت فقط یکم چشاشو تنگ کرده بود نگام میکرد بعد گفت چرا تو اینجوری هستی؟ گفتم چجوری؟ گفت همه جات ایراد داره برای جلب توجه نه؟ خندیدم گفتم از نظره تو ایراده خیلی ها نظرشون چیز دیگست گفت آره اونام مثل خودت دیوونه انتا ساعت 1 شب اراجیف گفتیم من و پانی هم مثل سگ و گربه پریدیم بهم شهین هم تو لپ تاپ من چرخ میزد بعد پاشد گفت بچه ها من برم بخوابم گفتم شبت بخیر اونم لپ تاپ رو بست با خودش برد گفت هویی اونو کجا میبری؟ گفت توش چیزای قشنگ زیاد داره همشو ندیدم میخوام ببینم خندیدم گفتم کمرت قوت پهلوون خندید دست تکون داد رفت پانی هم یکمی نگام کرد گفت بی نزاکت پاشد گفت میرم بخوابم گفتم خوش اومدی رفت منم یه سیگار روشن کردم تو فکر بودم سیگارم تموم نشده بود دیدم یکی صدام میکنه برگشتم پانی بود گفتم دیگه به چی میخوایی گیر بدی جون مادرت ولم کن اخمی کرد خندید گفت نمیایی پیشم بخوابی؟ گفتم هوم؟ گفت کر هم شدی؟ من رفتم دوست داشتی بیا سیگا رو خاموش کردم دنبالش دویدم رفتم تو اتاقش دیدم یه دامن کوتاه پاشه (پاهای خوشگل و سفیدی داشت معلوم بود ازون پوستای خیلی نرمه) با یه تاپ کوتاه تا روی شکمش گفتم ببخشید؟ گفت میخوایی با شلوار جین بخوابم؟ گفتم نه خب آخه من اینجام گفت دیگه عادت کردم به کارات پیشم میخوابی ولی قول میدی دست از پا خطا نمیکنی مثل آدم میخوابی باشه؟ (تو دلم گفتم اگه دست و پام خودش حرکت کرد چی؟) خندیدم گفتم اطاعت قربان میرم مسواک بزنم بیام. برگشتم دیدم دستاش زیر سرشه یه بالش هم کنارش واسه من گذاشته داره فکر میکنه گفتم زیاد فکر نکن خانوم دکتر برق رو خاموش کردم رفتیم مهربون و رفاقت وار البته با چش و دل پاک (آره ارواح عمت) کنار پانی بخوابیم. . .آروم رفتم کنارش پتو رو کنار زدم روی صلیب بازوم دست کشیدم گفتم یا عیسی مسیح نگام کرد گفت مسخره نشو خستم میخوام بخوابم گفتم باشه کنارش دراز کشیدم خودش رو یکم کشید کنار گفت یواش بعد پشتش رو کرد گفت شب بخیر منم گفتم خواب های سیاه سفید ببینی ایشالا.داشتم دیوونه میشدم با خودم یواش صحبت میکردم ای پدر چیکار کنیم؟ 4.5 روزه اومدم ایران هیچ غلطی هم نکردم هورمون تستسروم بدنم میخواد کلمو بکنه گفت بگیر بخواب وزوز نکن کنارم گفتم بخواب دیگه ای پدر گیر میده همش. یکم بعدش گفتم پانی پانی گفت چیه؟ گفتم خوابم نمیبره گفت به درک من چیکار کنم؟ گفتم قصه بگو گفت ساکت باش بخواب باز یکم گذشت گفتم پانی روتو اینور کن گفت نمیخوام حرف نزن آرم دستم رو گذاشتم روی شونش گفتم پانی یه واقعیت رو میخوام بهت بگم گفت هوم؟ آروم کنار گوشش گفتم میشه یکمی شیطونی کنم؟ سریع برگشت سمت من گفت چی گفتی؟ گفتم هیچی ولش کن گفت آها فکر کردم چیزی شنیدم باز چند لحظه بعد گفتم پانی فقط یکم گفت خفه شو میخوام بخوابم چند لحظه گذشت گفتم پانی قول میدم اولین و آخرین بار باشه گفت ارا میندازمت بیرون از اتاق گفتم ننداز خودم میرم پیش شهین خیلی هم مهربونه درکم میکنه گیرم نمیده گفت همین الان برو گفتم باشه بلند شدم نشستم برگشت نگام کرد گفت همین دیگه؟ بچه بازی در میاری آره؟ گفتم بچه بازی چیه بهت میگم بزار یکم شیطونی کنم میگی خفه شو خب منم میرم داد زد فقط همین؟ چیز دیگه نمیخوایی؟ پر رویی هم حدی داره گفتم داد نزن خودم رفتم بعد پاشدم گفتم شب بخیر در رو بستم رفتم سمت اتاق شهین در زدم گفت بله؟ گفتم خوابم نمیبره پانی هم از اتاقش بیرونم کرده میشه بیام؟ گفت صبر کن لباس بپوشم چند لحظه بعد رفتم تو گفتم لخت بودی؟ خندید گفت نه نیمه لخت گفتم آها با سوتین و این حرفا دیگه گفت آره همون حالا کارت چیه؟ گفتم اولا دلم برات تنگ شده بعدم کارم خوابیدنه یه جای خواب به این در به در بدین گفت اتاق بقلی خالیه خوش اومدی گفتم تو که بدتری بازم همون پانی حد اقل گذاشت پیشش بخوابم گفت من پانی نیستما حواست باشه گفتم اذیت نکن دیگه بیا با هم دوستانه بخوابیم گفت نه خیر من خودم ختم روزگارم میدونم چی میخوایی بدو بیرون یکمی نگاش کردم گفتم باشه نزاشتی پیشت بخوابم دیگه؟ گفت برو بیرون تا بیرونت نکردم اگه فکر کردی بمونی خرم میکنی چیزی بهت میرسه شرمنده بدو بیرون.سرم رو انداختم پایین رفتم تو اتاق پانی سریع برگشت نگام کرد گفت چی شد تموم شد شیطونیت یاد من افتادی اومدی نه؟ یکم خودم رو نارحت نشون دادم گفتم 10 دقیقه ای شیطونی میکنن؟ گفت از تو بعید نیست یکم نگاش کردم گفتم راستش شهین گفت فدای سرت پانی انداختت بیرون بیا پیش خودم بخواب منم رفتم بخوابم ولی (سرم رو انداختم پایین) هر چی فکر کردم دیدم درست نیست اصلا یعنی چی از کنار پانی بلند شدی رفتی پیش شهین؟ آخه که چی؟ بعد مکثی کردم گفتم پانی جونم اگر نذاشتی یه کوچولو شیطونی هم بکنم عیبی نداره در عوض یه دل بزرگ داری که من با هیچی عوضش نمیکنم بعد رفتم سمتش خودم رو انداختم کنارش روم رو اونور کردم گفتم بدرود من خوابیدمپانی همینجوری نگام میکرد برگشتم گفتم چیه؟ چکارت کنم دوست دارم نمیتونم پیش کس دیگه بخوابم هر بدی هم بکنی بازم خوبی دوباره روم رو برگردونم دستش رو گذاشت روی بازوم گفت لعنت به تو بهتره بری هالیوود فیلم بازی کنی بعد روی صورتم رو بوس کرد گفت زیاده روی کنی منم مثل شهین میندازمت بیرون خشکم زد گفتم کی گفته آروم در گوشم گفت من با شهین بزرگ شدم اونو خوب میشناسم بعد من گفتم منو که نمیشناسی تو چه ساده ای شهین اصرار کرد پیشش بخوابم من… حرفم رو قطع کرد گفت یادت باشه خانم روانپزشک نگیری دروغ هات رو میشه افتضاح درست میکنی یه آهی کشیدم گفتم خانم جماعت خودش افتضاح هست نیازی به لو رفتن دروغهای من نیست خوب بخوابی بعد به دونه دیگه بوسم کرد گفت اگه زیاده روی نکنی تا یه حدی مجازی خندیدم گفتم I romiss روش رو اونور کرد منم روم رو سمت اون کردم (پشتش به من بود) دستم رو بردم اونور بقلش کردم گفت یواش میخوام بخوابم منم پشت گوشش رو بوس کردم گفتم باشه بخواب شب بخیر.نیم ساعت همینجوری بقلش کرده بودم تو فکر بودم اصلا حواسم نبود کجام از فکر اومدم بیرون دستم رو گذاشتم سینش (از پشت) یه دونه بوسش کردم خوابیدم.نصفه شب با کابوس از خواب پریدم گفتم ای روزگار تو بیداری که آرامش نداریم بزار توی خواب مثل آدم بخوابیم پاشدم رفتم یکم آب خوردم اومدم دوباره پیش پانی دراز کشیدم بقلش کردم حالا کی خوابش میبره؟ هی اینور کن اونور کن مگه میشه خوابید؟ دستم رو گذاشتم رو سینه های پانی یکمی کشیدمش سمت خودم روی بازوش رو بوس کردم تکون نمیخورد فکر کنم خیلی خسته بود خواب خواب بود لبام رو گذاشتم روی گوشاش بعد یه دونه دوباره بازوش رو بوسیدم به صورتش نگاه کردم گفتم خیلی قلبت مهربونه خوش بحال شوهر آیندت بعد دوباره خواستم بخوابم هرکار کردم نشد انقدر وول خوردم دیدم پانی بیدار شد با چشای خواب آلود (چقدر خوشگل و مهربون شده بود) گفت موش میگیری؟ گفتم نه کابوس دیدم پریدم حالا خوابم نمیبره گفت ارا خستم کردی اینم بامبوله جدیدته؟ گفتم نه به خدا خوابم نمیبره روت رو اینور کن روش رو طرف من کرد گفت حالا خوابت میبره؟ لباش رو محکم بوسیدم گفتم احتمالا گفت من میخوام بخوابم دست بر دار گفتم خب بخواب بچه دنیا اومد خودم خبرت میکنم خندید گفت مرض بگیر بخواب بعد چشاش رو بست منم یه دونه دیگه لباش رو بوسیدم گفتم بقلم کن بخوابم یکمی نگام کرد گفت الهی لال شی بعد بقلم کرد یه دونه روی لبام بوس کرد گفت خر شدی؟ گفتم خر چیه اسبم شدم چشاش رو بست من تو بقلش بودم اون خوابید ولی من نیمدونم تا کی داشتم فکر میکردم.صبح چشام رو وا کردم دیدم پانی داره لبام رو بوس میکنه میگه پاشو پاشدم گفتم کی صبح شد؟ چقدر خسته بودم گفت منم تا صبح فکر میکردم الان خوابم میومد گفتم تو از کجا فهمدیدی؟ گفت حالا دیگه بعد دوباره لبام رو بوس کرد گفت پاشو بریم صبحانه منم پاشدم رفتم دست صورتم رو شستم اومدم دیدم شهین هم اومده خندید گفت خسته نباشی گفتم کمرت خسته نباشه خدا قوت زیاد که به خودت فشار نیاوردی؟ خندید گفت تو نگران نباش ازت چیزی کم نمیشه گفتم حالا منو از اتاقت بیرون میکنی نه؟ پانی زد زیره خنده شهین هم خندید گفت نصف شب اومدی میگی دلم برات تنگ شده پانی از اتاق بیرونم کرده پیشت بخوابم فکر کردی من خرم؟ گفتم نبودی که بیرونم نمیکردی بعد به پانی گفتم من تا صبح کنارت بودم اتفاق خاصی افتاد؟ بد گذشت؟ پانی گفت نه اتفاقا خیلی هم راحت خوابیدم به شهین گفتم دیدی حالا؟ شهین خندید گفت خب ببخشید من اشتباه فکر کردم گفتم مهم نیست معرفتت رو نشون دادی تا شب همش شهین رو اذیت کردم.5 شنبه شب بود و بیرون هم شلوغ گفتم بچه ها پاشین بریم بیرون شامم بیرون بخوریم از غذاهای سوخته و نپخته شما خسته شدم شهین زد رو پام گفت از سرتم زیاده. لباس پوشیدیم گفتم با ماشین من بریم حوصله کل کل با این پانی رو واسه یه تویوتا پرادوی نا قابل ندارم پانی خندید گفت پر روی عوضی. با ماشین من رفتیم بیرون خوب بود بد نبود یه 2 تا آدم دیدیم بالاخره توی ترافیک بودیم پانی گفت اینا چرا اینجوری نگاه میکنن؟ گفتم خب تاحالا خون آشام ندیدن یه دختر خیلی جیگر کنارم بود (از جهت مخالف اونم توی ترافیک بود) سریع شیشه رو دادم پایین (به شهین که عقب نشسته بود اشاره کردم) گفتم ببخشید ما تعویض هم داریم دختره خندید به بقلیش گفت اونم زد زیر خنده شهین گفت ای نامرد آدم فروش منم گفتم حالا منو از اتاقت بیرون میکنی ها؟ آبرو برات نمیذارم. تا شب که اومدیم به همه میگفتم تعویض میکنیمآخر شب توی نشیمن نشسته بودیم میوه میخوردیم یعنی پانی پوست میکرد من میخوردم شهین داشت با لپ تاپ من ور میرفت یهو گفت ارا این چیه؟ گفتم چی؟ گفت تو با آنجلینا جولی عکس گرفتی؟ گفتم آره مگه چیه بعد لپ تاپ رو داد دست پانی اونم گفت آره آنجلیناست کجا باهاش عکس گرفتی ناقلا؟ خندیدم گفتم این آناست پانی جیغ زد امکان نداره؟ گفتم من با آنجلینا جولی چیکار دارم این آناست اونجا هم ساحل جمیراست.پانی گفت واقعا که خری تو از این گذشتی؟ مکثی کردم زدم روی عکس بعدی گفتم بخاطر اینا گذشتم (عکس خدا بیامرزها سعید و ماندانا بود) بخاطر اینا از جونم هم میگذشتم این که دختر مردم بود.پانی گفت ببخشید یه سیگار روشن کردم حرفی نمیزدم.ساعت 12.30 بود شهین باز لپ تاپ رو بغل زد گفت میرم بخوابم گفتم بازم؟ عجب کمری داری هر شب؟ خندید گفت بی تربیت دارم فایل های شخصی تو میبینم به پانی گفتم این بی تربیته یا من؟ خودش میگه فایل های شخصی پانی خندید گفت ولش کن آزارش به مورچه نمیرسه بعد شهین داشت میرفت گفت ارا اگه شب بازم پانی بیرونت کرد بیا پیش خودم گفتم خودت رو مسخره کن اومد پیش ما گفت جدی گفتم. نمخوایی پیش من بخوابی؟ گفتم نه گفت بابت دیشب ببخشید حالا لوس نشو گفتم نمیشه بهم بر خورد اومد پیشم یه دونه رو لبم رو بوس کرد گفت خیالت راحت شد؟ گفتم ای همچین حالا برو شاید اومدم خندید گفت میخوام 100 سال نیایی بعد که رفت داد زد اگه اومدی ضرر نمیکنی شاید یه کمی باهات راه اومدم. به پانی گفتم شنیدی؟ حالا دوست داری بفروشمت برم پیشش؟ پانی اخم کرد گفت این کارو نمیکنی گفتم میکنم اگه بد اخلاقی کنی میکنم خندید روی لبام رو بوس کرد گفت دلت میاد بفروشی منو؟ مکثی کردم (تو دلم گفتم نقد و ول نکن نسیه بچسبی از کجا معلوم شهین راست گفته باشه؟) سریع گفتم حتی 1 دقیقه هم نه خندید گفت پس پاشو بریم بخوابیم فقط مثل دیشب نکن بزار مثل آدم بخوابم گفتم حالا ببینیم چی میشه رفتیم بخوابیم با همون لباسهای دیشبی بود منم با همون شلوارک.مسواک زدم اومدم کنارش خوابیدم ایندفعه روش به من بود خندید گفت خیلی شیطونی گفتم ساکت میخوام بخوابم گفت مسخره گفتم حرف نزن میخوام بخوابم گفت به درک رفت روش رو اونور کنه گرفتمش خندیدم گفتم چیزی که عوض داره گله نداره گفت ساکت بقلش کردم لباشو بوسیدم گفت شب بخیر چشاش رو بست خوابید منم گفتم ای پدر حالا چیکار کنم توی قبر بخوابم راحت تره تا اینکه یه جیگر تو بقلم باشه نتونم دستش بزنم…برگشتم دیدم شهین و پانی نشستن تا منو دیدن زدن زیر خنده شهین گفت خسته نباشی گفتم سلامت باشی پانی گفت شیر بریزم؟ گفتم ممنون میشم شهین بازم میخندید گفت کمرت درد نکنه گفتم سر شما هم درد نکنه شهین گفت صداتون تا آسمون میرفت یکمی جا خوردم ولی به روی خودم نیاوردم گفتم صدای من؟ گفت صدای پانی گفتم خب چرا به من میگی؟ خندید گفت خب تو صداش رو در آوردی از طرز نشستنش معلومه چه بلایی سرش آوردی گفتم پس گوش کشم هستی گوش وامیسی؟ گفت دیدم نیومدی نگرانت شدم اومدم ببینم چه خبره گفتم خب حالا چه کار کنم؟ خندید گفت بیچاره پانی گفتم بیچاره تو که از این فرستاده آسمانی بهره نبردی فردا صبح هم حرکته خندید گفت همون بهتر پانی گفت آره بهتر صبح بیدار شدم نه میتونستم بشینم انقدر که به کاری کرده بود نه صدام در میومد از بس جیغ زدم شهین گفت پس خوش گذشت گفتم خوب دیگه ما خراب دوستای با مرامیم پانی گفت بسه دیگه بزارین صبحانه کوفت کنیم.ظهر با هم رفتیم ویلای ما در و پیکر رو کامل قفل زدم پانی گفت چقدر هم استفاده کردی خندیدم گفتم لطف دوستان بود بعدم رفتیم ناهار اومدیم خونه یکم اراجیف گفتیم خندیدیم تا اینکه هوا تاریک شد صبح فردای اون روز هم قرار بود بریم.دلم خیلی گرفته بود چقدر دلم واسه پانی و شهین تنگ میشد واقعا بهشون عادت کرده بودم پانی زد روی پام گفت چطوری؟ گفتم بدم گفت باز چرا؟ به آرزوت رسیدی دیگه جای سالم برام نذاشتی پر رو لبخندی زدم یه سیگار روشن کردم گفتم پانی دلم برای هر 2 تا تون تنگ میشه پانی گفت ما هم همینطور این بهترین سفر شمال تو زندگیم بود گفتم چرا هر کسی به من میرسه یکی از بهترین خاطراتش رو باهام تجربه میکنه ولی خودم جز حسرت برام چیزی نمیمونه؟ چیزی نگفت منم سرم پایین بود تو فکر بودم.شب رفتیم بیرون یکم دور زدیم شوخی کردیم خیلی سر به سرشون میذاشتم واقعا باحال بودن.شب ساعت 10 بود گفتم من میرم بخوابم پانی خندید گفت آفرین پسرم جیش بوس لالا شهین خندید گفت چته؟ سر شب میخوابی؟ گفتم خب شب با پانی فوق برنامه داریم الان بخوابم تا وسط شب ازون ور هم بخوابم که صبح حرکته پانی با تعجب گفت بیخود ازین فکرا نکن کلاس دیگه تعطیل گفتم باشه میرم پیش شهین میخوابم پانی گفت تو که گفتی 1 دقیقه هم اینکارو نمیکنم گفتم خب اون موقع اینجوری به صرفه تر بود الان نیست رفتم دست شهین رو گرفتم گفتم تو چقدر ماهی 1 دقیقه هم ازت جدا نمیشم برم پیش پانی هردوشون زدن زیر خنده گفتم خب کی با من میخوابه؟ پانی گفت هیچ کس امشب رو با کف دست صبح کن فردام که داری میری گفتم مگه من مثل شهین ام؟ شهین خشکش زد گفت بی تربیت گفتم مرسی لطف داری. به پانی گفتم بریم لالا دیگه شوخی بسه گفت ارا پر رو نشو دیگه تعطیله گفتم پانی خیلی بی مرامی رفتم سمت اتاق پانی گفتم شب بخیر گفتن شب خوشخوابیده بودم دیدم یکی تکونم میده بیدار شدم گفتم پانی ولم کن بزار بخوابم زد روی بیضم پریدم هوا گفتم آی دیدم میخنده برگشتم بگم پانی… گفتم شهین؟ اینجا چیکار میکنی؟ گفت پانی رفت توی اتاق من به من گفت بیام اینجا از جام پریدم گفتم پانی پانی پانی پانی دوید اومد گفت چی شده؟ گفتم این چی میگه گفت ترسیدم پدر هیچی جای من میخوابه مگه بده؟ گفتم آره خندید گفت تو که از پس من بر اومدی از پس اونم بر میایی تو خود جنیفر لوپز هم خر میکنی شایدم کرده باشی نمیدونم گفتم نمیخواد پاشدم رفتم پیشش گفتم منم میام پیش تو شهین هیمنجوری نگام میکرد من چی میگم پانی گفت چیه باز فیلت یاد هندوستان کرده؟ گفتم نه من قول دادم بهت چشاش 4 تا شد گفت چی؟ گفتم مگه قول ندادم فقط پیش تو بخوابم؟ خب الانم سر قولم هستم پانی خندید شهین هم گفت این دیگه کیه گفت باشه من مسواک بزنم میام به ساعت نگاه کردم دیدم 12 شبه پانی اومد گفت خب بریم شهین گفت نامردا پس من چی؟ تنهام میزارین؟ پانی گفت خوب تو هم بیا اوف منو باش مهد کودک باز کردم گفتم این بیاد من نمیام گفت باز چرا؟ گفتم اولا جا نمیشیم روی تخت 1 نفره دوما این مزاحمه شهین گفت ای آدم فروش خندیدم گفتم اذیت کنی موهاتو میکشم پانی گفت اگه نسازین هردوتون از مهد کودک بیرونین فردا با بزرگترتون میایین خندیدم گفتم باشه شهین هم گفت باشه پانی گفت بریم اتاق مادرم اینا تخت 2نفره داره.گفتم پیش به سوی مهد کودک گلهای پانی رفتیم اتاق مامانش اینا روی تخت 2 نفره 3 نفری بخوابیم خودم خندم گرفته بود از مسخره بازی هایی که درست کرده بودم.پانی گوشه بود من وسط اون گوشه هم شهین (بماند که باز 1 دنیا بامبول در آوردم بزارن من وسط بخوابم) خوابیده بودیم من دستم رو انداختم پشت پانی کشیدمش سمت خودم گفت ارا بزار بخوابم باز مثل دیشب نکن گفتم نمیشهبعد یواش زدم پهلوی شهین پرید گفت چته؟ گفتم هیچی مزاحمی پانی گفت ای پدر باز شروع شد شهین گفت ارا سر به سرم نذار اذیتت میکنم ها گفتم بکن زد روی تخمم گفتم آی پانی گفت چی شد؟ گفتم عقیم شدم از بچه خبری نیست خندید گفت ول کنین نصفه شبی دستم رو یواش بردم گوش شهین رو گرفتم گفتم گرفتمش همین بود شهین گفت آی گوشم پانی داد زد ول کنین گفتم خوب باشه بریم سر کلاس بعد روی لب پانی رو بوس کردم گفت نکن گفتم این زنگ شروع کلاس بود شهین خندید گفت شروع کلاس یا شروع عذاب؟ پانی گفت از عذاب اونور تره باید ببینی باهات چیکار میکنه خندیدم گفتم شهین دوس داری ببینی؟ پانی پرید وسط حرفم گفت نه با اون چیکار داری گفتم به تو چه شهین بیا شیطونی کنیم شهین خندید گفت عرعر آروم لباش رو بوس کردم گفتم ها ها گفت ارا بشین میخواییم بخوابیم پانی گفت به همین خیال باش تا همه جاهات رو آباد نکنه ول کن نیست شهین گفت یه بار دیگه بیایی نزدیکم عقیمت میکنم گفتم بد اخلاق رفتم سمت پانی گفتم بازم پانی خودم لبام رو گذاشتم روی لباش محکم بوسش کردم دستم رو گذاشتم روی سینه هاش گفت ارا اذیت نکن گفتم گیر نده دیگه فقط یه کوچولو گفت وای شروع شد… لبام رو گذاشتم روی سینه هاش لمسش میکردم هیچی نمیگفت دستم رو گذاشتم وسط پاهاش از روی دامنش روی کسش میکشیدم میدونستم این نقطه ضعفشه گفت ارا نکن شهین اینجاست زشته شهین ساکت بود هیچی نمیگفت روم رو اونور کردم گفتم شهین بخواب به کار بزرگترا دخالت نکن خندید گفت دیدنش که عیبی نداره گفتم داره گفت به تو ربطی نداره پر رو منم گفتم ای بی ادب دوباره برگشتم سمت پانی سرعت دستم رو بیشتر کردم پانی پاهاش رو جمع کرد گفت آه تاپش رو دادم بالا از روی سوتینش سینه هاش رو میمالیدم دستش رو گذاشت رو دستم گفت بیشتر منم دستم رو برداشتم سوتین سفیدشو باز کردم سینه های خوشگلش آزاد شد لبام رو گذاشتم روش محکم میخوردم بعد سریع تاپش رو در آوردم دوباره یکم سینه هاش رو خوردم دستم رو بردم زیر دامنش همون حالت دیشبی از روی شرتش تحریکش میکردم نفس میزد گفت ارا از دست تو چیکار کنم شرتش رو کشیدم پایین در آوردم ولی دامنش پاش بود دوباره دستم رو بردم وسط پاهاش تحریکش میکردم پانی لباش رو گذاشت روی لبام شهین گفت خوش میگذره محلش ندادم رفتم روی پانی سرم رو گذاشتم روی سینه هاش با قدرت میخوردمشون رفتم پایین ران هاش رو بوس میکردم یکم زبون کشیدم روش پانی به خودش میپیچید شهین دست پانی رو گرفت گفت تنها خور ها من پایین پاهای پانی بودم با لبام روی کسش میکشیدم شهین اومد کنار پانی لباش رو گذاشت روی لباش گفت قربونت برم جیگر خودم توی دلم بهش خندیدم به کارم ادامه دادم سرم رو بلند کردم دیدم پانی سینه های شهین رو از روی لباسش میماله بی اعتنا به شهین روی لبای پانی رو بوس کردم یه بوسم روی سینه هاش کردم دستم رو گذاشتم جلوی کسش آروم با انگشتام بازیش میدادم پانی بدجوری به خودش میپیچید نفس نفس میزد انگشتام رو بیشتر فرو کردم با سرعت خیلی زیاد پاهاش رو جمع کرد یه آه بلندی کشید ارضا شد دستم خیلی خیس شده بود فکر کنم آبش بیش از حد اومده بود پانی بیحال بود شهین یکمی نگام کرد گفت حالا نوبت کیه گفتم تو زاپاسی برو کنار گفت بی ادب حالا من یکم سر به سرت گذاشتم چرا لج میکنی گفتم خوشم نمیاد کسی اینجوری سر به سرم بزاره گفت ببخشید بعد روی لبام یه بوس کرد دستش رو گذاشت رو کیرم یکمی مالید و انگشت کرد گفت متاسفم یکمی مکث کردم سرش رو کشیدم جلو لبامو گذاشتم روی لباش محکم فشار دادم دستام رو گذاشتم روی سینه هاش میمالیدم بعد گفت بخواب منم خوابیدم شهین اومد روی من لبامو بوسید از روی شلوارک لباش رو گذاشت روی کیرم گفتم آخیش یکی به داد ما رسید خندید گفت پانی خوله بدش میاد شلوارکم و شرتم رو در آورد یکمی با دستش مالید و انگشت کرد بعد زبونش رو کشید دورش و تا جایی که جا داشت کرد توی دهنش پانی هم پاشد اومد لبام رو میخورد منم دستم روی سینه هاش بود شهین با سرعت ساک میزد پانی هم سینه هام رو میخورد منم دستم زیر دامن پانی بود تحریکش میکردم حس کردم دارم زود ارضا میشم البته حق داشتم چون شهین فوق العاده بود کارش گفتم اومدم دستم زیر دامن پانی بود انگشتم رو کردم توش شهین سرعتش رو بیشتر کرد پانی هم روی سینه هام زبون میکشید با قدرت ارضا شدم آبم ریخت توی دهن شهین پانی گفت اه شهین حالم بهم خورد شهین آبم رو خورد خندید گفت برو پدر منم انگشتم رو توی کس پانی تکون میدادم پانی به آه کشید خودش رو میداد عقب انگشتم بیشتر بره شهین اومد روی لبام رو بوسید دستم رو از زیر دامن پانی در آوردم پاشدم آستین بلند شهین رو در آوردم زیرش سوتین نداشت سینه هاش کشیده و قشنگ بودن بعدم شلوارش رو در آوردم پانی دستش روی سینه های شهین بود شرت شهین رو در آوردم کس قشنگی داشت خیلی صاف و تمیز بود خوابوندمش پانی سرش روی سینه های شهین بود منم لبام روی ران پاش یکمی با دستم ساق پاهاش رو مالیدم بعد پاهاشو دادم بالا توی سینش زاویه خیلی نازی شده بود خودم دیوونه شدم آروم لبام رو کذاشتم روی کسش بازی میکردم شهین فقط نفس میزد یواش یه آهی کشید منم زبونم رو تا جایی که میشد فرو کردم توش موهای پانی رو چنگ زد پانی هم سینه های شهین رو میخورد منم با سرعت بیشتر با زبونم بازیش میدادم با دستام هم پاهاش رو سمت سینش جمع کرده بودم شروع کرد به لرزیدن داشت ارضاع میشد دستم رو گذاشتم وسط پاهاش شهین با شدت ارضا شد منم با دستم باهاش بازی میکردم دستم خیسم رو برداشتم بردم سمت پانی کشیدم رو سینش داد زد ارا بس کن خندیدم گفتم بخواب گفت دیگه فکر پشت رو نکن گفتم نترس میکنم جلو دامنش رو در آورد خوابید منم رفتم وسط پاهاش بعد پاهاش رو دورم حلقه کرد منم آروم فرو کردم توش کشیدم بیرون یکمی تکون خورد گفت فقط یواش منم محکم تا ته کردم توش یه جیغ بلند زد ناخونهاش رو توی پهلوم فرو کرد سوختم ولی به روی خودم نیاوردم محکم تلمبه میزدم اون جیغ میزد شهین گفت یواش پدر مرد یه خنده مسخره کردم گفتم ساکت با قدرت تلمبه میزدم پانی دیگه از نفس افتاده بود فقط آه خفیف میکشید حس کردم از شدت عمل من اون ارضا شده کشیدم بیرون بیحال بود تکون نمیخورد به شهین گفتم برگرد گفت سر منم میخوایی ازین بلاها بیاری؟ گفتم نترس برگرد 4 دست و پا (سگی) اونم همینکارو کرد آروم از پشت گذاشتم توی کسش خیلی نرم تلمبه میزدم خندید گفت آخیش خیالم راحت شد بعد نفس میزد منم دستم رو انداختم پهلوش رو گرفتم محکم کشیدمش سمت خودم ولی با ملایمت عقب جلو میکردم پانی همچنان به خودش میپیچید از شدت عملی که سرش پیاده کرده بودم زدم رو باسن شهین بعد دستم رو انداختم روی سوراخ باسنش آروم فرو کردم چیزی نگفت منم بیشتر فرو کردم بازم چیزی نگفت فقط نفس میزد با یه دستش هم روی کسش رو میمالید خیلی باسن خوشگلی داشت گفتم نکنم پریده اومدم بکشم بیرون دیدم انقدر که داغه باز دارم زود ارضا میشم گفتم به خشکی شانس سرعتم رو بیشتر کردم گفت آی یهو کشیدم بیرون گذاشتم روی کمرش آبم همونجا خالی شد دستم رو بردم زیر کسش 2 تا انگشتم رو کردم جلوش 1 انگشت اون دستم هم کردم توی سواراخ پشتش محکم حرکت دادم خودش رو داد عقب بهم فشار داد یه آهی کشید ارضا شد بازم آبش ریخت تو دستم شل شد خوابید به پشت منم دستم کشیدم روی کمرش پانی رو نگاه کردم تازه یکم حال اومده بود افتادم وسط هردوشون 10.12 دقیقه بعد پاشدم گفتم میرم حموم پانی گفت لعنت به تو من تکون نمیتونم بخورم همه جام گرفته روی لبش یدونه بوس کردم گفتم ببخشید تند رفتم بدون که خیلی ماهی پانی جون خندید گفت بازم خرم کردی شهین هم خندید گفت تو باز کجا درس خوندی؟ مثل تو ندیده بودم…صبح پاشدم دیدم اون 2تا خوابن ساعت 8 صبح بود داد زدم پاشین دیر شد پاشین از جا پریدن گفتن چی شده؟ گفتم دیر شد من باید برم پانی گفت حالا چه عجله ایی؟ تو گفتی 4 صبح پرواز داری گفتم پاشین چند تا کار دارم باید انجام شه شهین پاشد یه دونه بوسم کرد گفت حالا انقدر داد نزن الان پا میشیم خودمم رفتم دست صورت بشورم.تا برگشتم و اون 2تا رو جمع و جور کردم که راه بیافتن شد 8.30 . تو حیاط ماشین رو روشن کردم پانی در و پیکر رو قفل کرد اومد 10 دقیقه بعد اول جاده بودیم به سمت تهران حرکت کردیم… فرستنده era_man

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *