درود بر سایت داستان سکسی های عزیز من ماهانم دانشجوی ترم چهار ای تیمن همیشه با تاکسی و مترو میرم دانشگاه و ماشین ندارم و بخاطر اینکه یبار یواشکی ماشین بابامو برداشتم و زدم به گارد دیگه ماشینو بهم نمیده تابستون سال پیش پدر قرار شد بره مسافرت و از قبل سوییچاشو قایم کرد که من نتونم برش دارمکلا وقتی اعتمادشو از کسی از دست بده سخت میشه بازم برش گردوند خلاصه با اژانس بردیمش فرودگاه و بدرقش کردیم فردای اون روز صبح من دانشگاه نداشتم و مادرم گفت پاشو بریم بازار روز من خرید دارممنم که حوصله خر حمالی نداشتم گفتم اگه رفت و برگشت اژانس بگیری میام وگرنه حوصله ندارم خلاصه با هزار اما و اگر گفت پول مفت ندارم بدم اژانس پاشو سوییچای باباتو بدم ببرتم ولی برگشتنی باید ماشینو بزاری سر جاش وقتی اومد نفهمه منم تو کونم عروسی شد سوویچا رو ازش گرفتم و خلاصه رفتیم خرید موقع برگشتن ماشینو پارک کردم و سوییچا رو دادم بهش وقتی رفت تو اشپزخونه یواشکی رفتم پشتش و دیدم سوییچا رو گذاشت توی ظرف بالای کابینت خلاصه دو روز بعد مادرم قرار شد از صب بره خونه خالم و شبش هم واسه من نهار گذاشته بود منم زنگ زدم به بچه ها قرار شد فردا ظهر با ماشین از دانشگاه بریم جاده چالوس نهارو اونجا بخوریم خیلی هیجان داشتم چون قرار بود دوست دختر دوستمم بیاد که اونم دوستشو بیاره که با هم اشنا شیم خلاصه صبح مادرم رفت و منم کلاس اولمو نرفتم و ساعت ده از خواب بیدار شدم و رفتم دوش گرفتم و اماده شدم و زدم بیرون بخاطر اینکه ماجرای چند سال پیش تکرار نشه خیلی با احتیاط میروندم و مواظب بودم که بازم گند نزنم رسیدم سر ملاصدرا و دیدم اگه بخوام مسیر همیشگی که با تاکسی میرمو برم خیلی دیر میکنم و استادم از اوناییه که هر کی بعد کلاس برسه نمیزاره بیاد تو خلاصه زدم تو کوچه فرعی و راه افتادم همینجوری که داشتم با خودم برنامه اون روزو تجسم میکردم یهو دیدم یه پرشیا از تو پارکینگ یه اپارتمان داره دنده عقب میاد سرعتمو کم کردم و دستمو گذاشتم رو بوق که متوجه بشه ولی عوض اینکه ترمز کنه بدتر با سرعت اومد و کوبید به گلگیر سمت راست ماشین قلبم وایساده بود چند ثانیه همینجوری دستم رو فرمون بود و نمیتونستم از جام تکون بخورم شوک خیلی بدی شده بودم مطمئن بودم که اینبار اگه از خونه بفهمنن کلمو میکنن از ماشین پیاده شدم و رفتم دیدم واویلا گلگیر بغل ماشین یه کف دست رفته تو میخواستم برم یارو رو خفه کنم رفتم بغل شیشش دیدم یه خانم حدود سی، سی و پنج سالست داره با کمربندش ور میره و نمیتونه بازش کنه درو وا کردم گفتم دیوانه مگه کوری؟ گفت چه وضع حرف زدنه گفتم بیا پایین ببین چه خاکی ریختی تو سرم گفت فعلا که کمربندم باز نمیشه یجوری انگار داشت حرصم میداد من خیلی اصول اخلاقی رو رعایت میکنم و هیچ وقت با یه خانم دهن به دهن نمیزارم ولی اون روز کفری شده بودم برگشتم گفتم زنیکه خرفت تو کمربندو نمیتونی باز کنی غلط میکنی میشینی پشت فرمون که بزنی برینی به ماشین مردم خلاصه کمربندو وا کرد اومد پایین گفت ماشلا نزاکت با خانوادتم اینجوری صحبت میکنی؟ دیوونم کرده بود خیلی خیلی خونسرد و اصلا به تخمشم نبود که هم ماشین خودش به گا رفته هم ماشین من اومد یه نگاه کرد گفت چیزی نشده که داری خودتو میکشی بدون رنگ در میاد گفتم عجب شما صافکاری؟ گفت اره یبار دهن شوهرمو صاف کردم واسه همیشه ولم کرد رفت هم خندم گرفته بود هم خیلی ناراحت بودم گفت زشته بیا ماشینتو ببریم تو پارکینگ راه باز شه ببینیم چی کار میکنیم گفتم برو پدر تا افسر نیاد ماشینا از جاشون تکون نمیخورن گفت من که میگم من مقصرم بیا اینم کارت ماشین حالا بیا ماشینتو بیار تو پارکینگ دست و صورتتو اب بزن نترس ماشینتو همین امروز درست میکنم وقتی گفت ماشینو همین امروز درست میکنم خیلی اروم شدم و قبول کردم رفتم نشستم تو ماشینم و درو محکم بستم اومد درو باز کرد گفت مستر لطف کن ماشین منو اول ببر تو من دیگه نمیتونم برونم انگار دنبال بازی بود و هیچ اتفاقی نیوفتاده بود پیش خودم گفتم بزار هر کاری میخواد بکنم فقط ماشین امروز درست شه رفتم نشستم پشت ماشینش اونم اومد نشست کنارم از تو کیفش ریموت درو در اورد زد درو وا کرد گفت بزار اون گوشه ماشینو پارک کردم ریموتو گرفت طرفم گفت بیا برو ماشینتو بیار درو هم ببند بیا طبقه دوم درو وا میزارم بیای بالا یکم بشین صورتت مثه گچ شده گفتم خانوم جون مادرت اذیت نکن این ماشین بابامه منم بدون اجازه برش داشتم من اعصاب این بازیا رو ندارم این ماشین باید امروز مثه قبلش برگرده سر جاش وگرنه پدر منو در میارن گفت عزیزم شما برو ماشینتو بیار خودتم بیا بالا من از تو دفتر تلفنم شماره صافکارو در بیارم همین امروز ماشینتو درست کنیم انقدر هم به خودت فشار نیار مردی مثلا انگار داشت با بچه پنج ساله حرف میزد فقط خودمو داشتم کنترل میکردم که از کوره در نرم و همه چی ختم به خیر شه پیاده شدم داشتم از درشون میرفتم بیرون که گفت ریموت یادت رفت ریموتو پرت کرد منم اصلا حواسم نبود همینجوری داشت دستام میلریز که ریموتو نتونستم بگیرم و افتاد زمین خم شدم برش دارم دیدم داره میخنده گف حالا به من میگی زنیکه خرفت؟ از حرفی که زده بودم خجالت کشیدم و رفتم ماشینو اوردم گذاشتم تو پارکینگشون و رفتم بالا طبقه دوم دیدم در نیمه بازه کفشامو در اوردم رفتم تو صدا کردم خانوم منم بیام تو؟ دیدم شالش رو انداخته رو شونش و یه دفتر گرفته دستش گفت در پایینو بستی؟ گفتم بله بستم گفت پس در اینجا رو چرا نبستی سوار اتوبوس شدی؟ بعدم هر هر خندید خونشون جای خوبی بود از داخل خونه هم مشخص بود که وضعشون خوبه ولی اینا هیچ کدوم دلیل نمیشد که انقدر بی ملاحظه و بیخیال باشه رفت درو بست و تلفن به دست رفت تو اشپزخونه صداشو از تو اشپزخونه میشنیدم که داره درباره ماشین صحبت میکنه ولی کامل متوجه نشدم چی میگه از اشپزخونه با یه سینی لیموناد و چند تا بیسکوییت اومد همینجوری هم گوشی رو چسبونده بود به گوشش و بین شونش نگه داشته بود و حرف میزد گفت خب پس من ساعت چهار ماشینو بیارم تا شب حتما تحویل میدی دیگه من شب باید برم شیراز خونه مادرم حسن اقا مطمئن باشم تموم میشه و خلاصه تشکر کرد قطع کردگفت شازده شربتتو بخور ساعت چهار ماشینتو ببریم پیش صافکار ایشالا تا شب تحویل میده گفتم باشه شربتمو سر کشیدم و زود بلند شدم گفتم خب من پاشم برم ساعت سه و نیم میام زنگتونو میزنم بریم گفت کجا میری؟ گفتم قرار بود برم دانشگاه که اینجوری شد میرم خونه گفت خونتون کدوم وره؟ گفتم سعادت اباد گفت اوووو تا بری برسی و برگردی همون چهار میشه بشین نترس نمیخورمت گفتم نه خب درست نیست یموقع همسرتون میان گفت نترس همسرمون یجایی رفته که اومدنش دست خودش نیست گفتم واقعا متاسفم نمیخواستم ناراحتتون کنم خدا رحمتشون کنه بلند بلند خندید گفت گیج مگه من گفتم مرده؟ سه سال پیش با دختر خالمم که اقامت سوئد داره ریختن رو هم به بهانه اینکه میخواد اقامت من و دخترمو درست کنه رفت و دیگه نیومد گفتم چه ادمای پستی پیدا میشن بیچاره دخترتون گفت اخ اخ خوب شد گفتی بعد رفت تو اتاق دیدم یه دختر بچه پنج شیش ساله خوشگلو گرفت بغلش اورد گف سارینا سلام کن به دایی منم خیلی بچه ها رو دوست دارم گرفتمش یه عالمه بوسش کردم و قلقلکش دادم گفت میشه یکم سرشو گرم کنی من برم وسایلاشو اماده کنم الان سرویسش میاد باید بره گفتم حتما خیلی بچه شیرینی بود فقط میخندید یه ده دقیقه ای باهاش بازی کردم مامانش اومد برش داشت برد تو اتاق لباساشو عوض کرد گفت من برم سارینا رو راه بندازم بیام و رفت من موندم و هزار فکر خانم خوبی بود و در عین راحت بودن روشن فکر و با شخصیت بود ولی رفتاراش عجیب بود اینکه من تو اون لحظه اونجا تو خونش نشسته بودم مشکوک بود همینجوری تو فکر بودم که دیدم از در اومد گفت صبح داشتم میرفتم خرید که مالیدیم به شما خرید هم نتونستیم بریم الانم نهار ندارم بازم خندید گفتم خانم کاش میمالیدین شما تا دسته فرو کردین به ماشین منه بدبخت دیگه غش کرده بود از خنده و گفت خیلی بی شعوری گفت خب چی میخوری گفتم بله؟ گفت منظورم اینه نهار چی میخوری هیچی نداریم تو خونه زنگ بزنم بیارن گفتم من اشتها ندارم واسه خودتون سفارش بدین گفت دیگه لوس نشو زدیم به ماشینت یه نهار باید بدیم بهت از دلت دربیاد خلاصه زنگ زد دو تا جوجه سفارش داد رفت تو اتاق و خیلی طول داد تا بیاد بیرون وقتی اومد دیدم وای خدای من چه دافیه تا اون لحظه اصلا به چهره و اندامش توجه نکرده بودم و فکرم پیش ماشین بود یه خانم بلوند با چشمای درشت و هیکل تو پر و جا افتاده یه ساپورت ابی تیره با یه سارافون سفید تا روی روناش پوشیده بود و یه ارایش خیلی غلیظ هم کرده بود همینجوری دهنم باز مونده بود و داشتم نگاش میکردم که گفت اوی هیزی نکن منم راحت بشینم پیشت خندیدم گفتم نه یه لحظه فکر کردم یکی دیگه اومده خندید گفت خانم های ایرانی موقع خرید رفتن هم ارایش میکنن ولی من خیلی کم ارایش میکنم بجز وقتی که یه مهمون خاص داشته باشم کیرم بلند شده بود و بوی عطری که زده بود بیشتر تحریکم میکرد اومد نشست کنارم گفت خب حالا اسم شما چیه اقای عصبانی؟ گفتم ماهان هستم یکم مکث کرد گفت بله بله منم مهسا هستم گفت اقا ماهان چند سالته؟ گفتم بیست و سه سالمه ازش پرسیدم شما چند سالتونه؟ یکی اروم زد تو سرم گفت بی شور ادم سن خانوما رو میپرسه؟ گفتم اصلا حواسم نبود ببخشید اشاره کرد به شلوارم گفت معلومه اصلا حواست نیست بجز اقای عصبانی و بی ادب اقای بی جنبه هم هستی هول شده بودم میخواستم یجوری کیرمو بکنم لای پام یهو دستشو کشید به سرم گفت اخی محکم زدم دردت اومد بعد شروع کرد به نوازش سرم خودشو بیشتر بهم نزدیک کرد و یهو دستشو رو پام حس کردم کیرم کامل راست شده بود و همونجا میخواستم بخوابم روش همینجوری رونمو میمالید و به کیرم نزدیک میشد بوی عطرش داشت دیوونم میکرد سرمو بردم جلو و گردنشو بوسیدم نفس نفس میزد و معلوم بود خیلی حشری شده یکم تو چشمای هم خیره شدیم چشماش خمار خمار بود اروم صورتمو بردم نزدیک صورتش و لبمو گذاشتم رو لبش همه تنم اتیش گرفته بود و اونم چشماشو بسته بود و داشت لب پایینمو میخورد و از دماغ نفس نفس میزد چند دقیقه ای لب تو لب بودیم که اروم خودشو کشید و نشست رو پام دستمو انداختم دور کمرش و کشیدمش رو کیرم و لبامو قفل کردم رو لباش گرمی و نرمی روناش که روی پام بود و صورت داغ و لبای اتیشیش غیر قابل توصیفه وقتی دیگه مطمئن شدم که واسه چی اینجام و قراره چه اتفاقی بیوفته دستمو اروم از کمرش بردم سمت کونش و دستمو انداختم تو شلوارش و کونشو گرفتم تو دستم که اه کشید و سریع انگار منتظر بود یکم رفت عقب و با یه دستش کمر و دکمه منو باز کرد و دستشو رسوند به کیرم و از تو شلوارم مالید و انگشت کرد دست سردش رو کیر من که داشت اتیش میگرفت یه حالت عجیبی بهم داده بود کیرم از هر وقتی بزرگتر شده بود و وقتی که میمالیدش هر لحظه سفت تر میشد جامو باهاش عوض کردم و خابوندمش رو مبل و ساپورتشو به زور از پاش دراوردم و دیدم بخاطر ساپورت یه شرت لامبادای لا بچه کونی پوشیده رونا و پاهاش خیلی بزرگ و سفید و نرم بود پاهاشو گرفتم و از نوک انگشتاش شروع کردم به لیس زدن دستشو گذاشته بود رو مبل و دسته های مبلو محکم گرفته بود و اه میکشید از پاهاش شروع کردم و ساق و روناشو لیس زدم تا رسیدم به شرتش پاهاشو انداختم رو کولم و سرمو کردم تو کسش و از رو شرت با دماغ با کسش بازی میکردم چند دقیقه ای تو این حالت بودیم که گفت بسه بسه دارم میمیرم و شرتشو با اون یکی پاش دراورد و سرمو فشار داد روی کسش، کسش تمیز و شیو شده بود و معلوم بود تازه از حموم اومده و هنوز بوی لوسیون رو بدنش بود زبونمو کردم تو کسش و با انگشت شروع کردم به مالیدن چوچولوش با چشای خمارش داشت نگام میکرد لباشو گاز میگرفت و انگشتشو میکرد تو دهنش و اه اه میکرد گفت بلند شو بخورمش دارم میمیرم بلند شدم خودش شلوار و شرتمو کشید پایین و کیرمو گرفت تو دستش و گفت جووون یکم کیرمو با دستش مالید و انگشت کرد و با انگشت اب روی کیرمو مالید و انگشت کرد رو کلاهک کیرم جونم داشت از سر کیرم میزد بیرون و کیرم مثل سنگ شده بود یکم با کیرم بازی کرد که گفتم بسه بخور لبخند زد و گفت میخوام اذیتت کنم که جرم بدی بعد با اون یکی دستش تخمامو محکم گرفت تو دستش و کیرمو کرد تو حلقش از طرفی گرمی دهنش و از طرفی درد تخمام حس خیلی خاصی بهم داده بود که هیچوقت تجربه نکرده بودم خیلی عالی میخورد و اصلا کیرمو به دندوناش نمیزد و فقط میمکید یکی دو دقیقه ای که ادامه داد حس کردم داره ابم میاد بهش گفتم بسه داره میاد که دیدم دستشو انداخت رو کونم و منو فشار داد سمت خودش و محکم تر ساک زد که یهو همه ابم خالی شد تو دهنش دادشتم جون میدادم و دیگه نمیتونستم وایسدم که بیشتر منو گرفته بود و هنوز داش سر کیرمو میمکید خودمو ازش جدا کردم و دیدم داره میخنده و ابمو قورت داد و با انگشتش دور لبشو مالید و انگشت کرد رفتم بغلش کردم و نشستم رو مبل و ازش لب گرفتم مزه اب منی خودمو از رو لباش داشتم میچشیدم گفت خوبه زود انزال نیستی و تحملت بالاست ولی هنوز خیلی کار داریم خودمم هنوز حشرم نخوابیده بود و میخواستم از کس بکنمش بازم لب گرفتم ازش و با دست کمرشو میمالیدم که یهو در خونه رو زدن مثه اینکه یه پارچ اب سرد ریخته بودن رو سرم هول کرده بودم و گفتم ای وای کیه؟ که بازم از اون خنده های شیطونیش کرد و گفت نترس عزیز دلم غذا رو اورده رفت ایفونو برداشت و جواب داد دیدم بله غذا رو اوردن….(چون یکم بلند نوشتم احتمالا از حوصله بچه ها خارج باشه که ادامشو بخونن اگه خوشتون اومد و دوست داشتین من ادامشو مینویسم و سیو میکنم اگه موافق بودین واستون به همین اسم تصادف شیرین 2 میزارم تو سایت بازم ممنون که وقتتونو در اختیار من گذاشتید با ارزوی اینکه یه روزی تو وطن ما هم هر کس بتونه به طور ازاد با خیال راحت رابطه جنسی برقرار کنه دوستدار شما ماهان)
0 views
Date: November 25, 2018