تو آینه خودمو نگاه میکردم. موهام عقب جلو میشد. پایینو نگاه کردم. قوس کمرش که از موهای سیاه و لختش شروع میشد و به باسن بازش میرسید. پاهاش دوطرف باز بود و من وسطش داشتم داگی استایل تلمبه میزدم. با هر ضربه موجی از باسن پهن و سفیدش تا وسطای کمرش میرفت و محو میشد. اطراف کمرشو گرفته بودم و با هر تلمبه باسنش میکشیدم سمت خودم. موبایلش زنگ خورد و جواب داد. انگار نه انگار داره کس میده. با موبایلش حرف میزد و منم تلمبه میزدم. یهو وایسادم و به سقف خیره شدم. صحبتشو قطع کردو گفت خوب بکن دیگه. یاد اون جوک عبید زاکانی افتادم که یه بنده خدایی تو زمستون داشت یه پیرزنه رو میکرد بعد وسط کار یهو کیرشو درمیاره. پیرزنه میگه چرا درش آوردی؟ مرده میگه میخوام ببینم کس تو سردتره یا هوای بیرون. منم با اینکه داشتم میکردم هیچ حس و حالی نداشتم. شش ماهی بود که با نسیم دوست بودم و یه هفت هشت باری با هم سکس داشتیم ولی هیچ وقت حسی توش نبود. دوباره شروع کردم تلمبه زدن و فقط میخواستم زودتر ارضا شم بریم بیرون. انگار داشتم فاحشه میکردم صرفا برای خالی شدن کمر بود.کارمون تموم شد لباس پوشیدیم امدیم بیرون. حتی دوست نداشتم باهاش حموم کنم ترجیح دادم عرقی و جنب باشم تا با نسیم برم حموم. از آپارتمان صاب کارم امدیم بیرون. آسِد جواد صاب کارم بود و درواقع کارش یه چیز دیگه بود که در لفافه خلاف میکرد و پشتشم حسابی گرم بود. آپارتمان شخصی داشت برای برنامه های خاصش که بعضی وقتا منم مستفیذ میشدم و زیدامو میاوردم آپارتمانش. البته زنش نمیدونست و منم اتفاقی فهمیدم و شد باج من از آسد جواد. البته آسد جواد خیلی منو دوست داشت و الا هرکس دیگه ای بود با تیپا اخراجش میکرد و منم همیشه مطیع ترین کارمندش بودم که این اواخر کارای خلافشم براش انجام میدادم. به تخمم که خلافه. هزینه پدر از کارافتاده و خواهر دانشجومو و مادر خانه دارمو کی میده؟ بگذریم وارد چسناله نشیم. آسد جواد یه کتاب فروشی خیلی بزرگ داشت که درواقع ماکتی بود برای پخش مواد مخدر در سطح وسیع. چند نفر تو کتاب فروشی کار میکردن و چند نفرم توزیع کننده داشت. من از اول به عنوان کارمند رفتم پیشش چون کتاب داری خونده بودم ولی خیلی زود قضیه رو فهمیدم و طوری خودمو جا کردم تو دلش که تقریبا شدم دست راستش هم تو کتاب فروشی و هم تجارت کثیفش. البته میدونست همیشه به حقم راضیم بیشتر از حقم بهم میداد و میدونست سواستفاده نمیکنم از موقعیتم. یه ماشین بی ام دبلیو زد 4 در اختیارم گذاشته بود که البته من فقط برای تحویل بسته های خاص به مشتریای خاص ازش استفاده میکردم و بعضی وقتا هم میرفتم دختربازی و با اینکه ماشین کامل در اختیارم بود ولی هیچوقت با خودم نمیبردم خونه و اکثرا تو پارکینگ خونه خودش بود که نزدیک کتاب فروشی بود. من به همون پراید خودم که همیشه دم در بود و در اختیار خانواده راضی بودم.با نسیم از آپارتمان امدیم بیرون و بی ام دبلیو رو درآوردم و راه افتادیم سمت کتاب فروشی. نسیمو باید سر راه پیاده میکردم تصمیم هم داشتم باهاش کات کنم. تو همین فکرا بودم که یهو نسیم جیغ کشید. تا برگشتم سمتش دیدم یه ماشین شاسی بلند از بغل زد به در سمت شاگرد. فوری وایسادم امدم پایین. با اینکه خیالم راحت بود که مقصر نیستم چون از فرعی امده بود بیرون ولی بازم دلهره داشتم خدایا ماشین چیزیش نشده باشه. امدم بیرون دیدم ماشین طرف یه جک اس5 ه که زده به در و تقریبا درو به اندازه سی سانت درو برده داخل. حالا چیکار کنم؟ در ماشینه که زده بود بهم باز شد و یه دختر بشدت سبزه با چشای سبز و لاغر و قدبلند از ماشین پیاده شد. امد سمت من و تقریبا نشست و از بغل داشت در ماشین رو نگاه میکرد. گفت چیزی نیست بی رنگ برمیگرده. نگاش کردم و گفتم خوب از اینکه مقصری و بدون معذرت خواهی نظر کارشناسانه دادی بگذریم. چیکار کنیم الان؟ گفت خوب هیچی. تصادفیه که شده میخوای چیکار کنیم؟گفتم خوب من اول گفتم چیکار کنیم ولی چون شما چیزی نمیگی باشه. الان زنگ میزنم افسر بیاد. گفت نه وایسا. خودم ماشینتو درست میکنم. آدرس یه گاراژ که مکانیکی و صافکاری و نقاشی و همه چی داشت رو داد. اتفاقا طرف رو میشناختم از مشتریای سد جواد بود.دختره گفت بیا اینم کارت ماشین و بیمه نامه شمارمم یادداشت کن. شماره شو یادداشت کردم یه تک هم زدم و فوری رفتم عقب ماشین یه عکس از صحنه گرفتم جوری که ماشینا و پلاکا بیفته و فوری رفتم از جلو هم گرفتم. گفت چیه اعتماد نداری؟ گفتم اعتماد که اصلا ندارم اون یه بحث دیگس فقط خواستم از این صحنه یه یادگاری داشته باشم. با حرص در ماشینو باز کرد و سوار شد منم سوار شدم و بعد از اینکه نسیمو پیاده کردم رفتم پیش سد جواد. قضیه رو براش تعریف کردم گفت مشکلی نیست ماشینو ببر این یکی دوروزم سفارشارو با ماشین خودم تحویل بده. ماشین خودش یه بنز سی 260 مدل 2006 بود. بی ام دبلیو رو بردم صافکاریه و بعد سلام علیک و اینا گفت ماشینت چی شده جریانو تعریف کردم گفت مشکلی نیست باشه درستش میکنم فقط طرف کیه؟ گفتم نمیشناسم کارت و بیمه نامه داده فقط اینم کارتشه. کارت ماشینو که دید اسم و فامیل آزیتا احمدیان چشاش گرد شد. گفتم چی شد؟ گفت پدر این آزیتا جندس. میدونی تو شهر همه تو کفشن حالا تو کارت و بیمه نامش دستته. گفتم خوب حالا که چی. گفت شمارشو داری؟ گفتم آره دارم گفت بده. بعد کلی کسکلک بازی بالاخره شماره رو بهش دادم و ماشینو گذاشتم. گفت فقط ماشینو که درست کردم کارت و بیمه نامشو بده به من خودم باهاش حساب میکنم. گفتم باشه تو درستش کن. رفتم خونه و شب دیدم آزیتا زنگ زد. گفت ماشینو بردی گفتم آره بردم. گفت شمارمو به کسی ندادی که؟ گفتم واسه چی؟ گفت یه سریشی از سرشب زنگ میزنه منم بلاکش کردم با یه شماره دیگه زنگ زد بازم بلاکش کردم. گفتم نه من ندادم. گفت آها پس حتما یکی از شاگردامه. گفتم شاگرد؟ گفت آره آخه من استاد دانشگاهم اون موقع هم کلاس داشتم به همین خاطر صبر نکردم تا مامور بیاد. به زور جلو خنده خودمو گرفتم نزنم زیر خنده. گفتم باشه مشکلی نیست. فردای اون روز رفتم دنبال ماشین. صافکاره در حالی که دمغ بود گفت ماشینت بی رنگ نمیاد و باید نقاشی هم بشه. در اینصورت یکم خرجت میره بالا. گفتم مشکلی نیست خانم دکتر حتما چپش پره حساب میکنه. برگشت سمتم و یهو زد زیر خنده. گفتم چی شده؟ گفت دکترای چی دارن خانم دکتر؟ برو پدر سرکارت گذاشته ایشون دکترای کیرشق کنی داره فقط. و دوباره زد زیر خنده. گفتم خوب حالا چیکار کنم گفت مشکلی نیست درستش میکنم ولی گرون میشه ها؟ گفتم چقد مثلا؟ گفت این رنگ خیلی کم گیر میاد و زدنشم کار هر کسی نیست. من درو درست میکنم برات میفرستم پیش یه نقاش حرفه ای ولی فقط چند میلیون پول رنگ و نقاشیشه فقط. گفتم باشه بالاخره باس رنگش کنن اینجوری که نمیتونم ببرم پیش سد جواد. گفت باشه و با خودش رفتیم ماشینو بردیم چند تا پارکینگ پایینتر. به اوستای نقاش سپرد که ماشینو مثل روز اولش کنه. اوستای نقاش کلی دور و ور من و ماشین چرخ زد و آخر سر طاقت نیاورد و گفت ببینم تو همونی هستی که با آزیتا جنده لاشی تصادف کردی؟ کفم برید. فکر کنم کل شهر خبر داشتن از این قضیه. گفتم آره چطور مگه؟ گفت تو بیخیال صافکاری شو خودم حسابش میکنم فقط کارت و بیمه نامشو بده بمن و ماشینتو مثل روز اول تحویل بگیر کاریت نباشه. گفتم باشه شما اول درستش کن چشم. ماشینو گذاشتم و راه افتادم سمت کتاب فروشی. تو راه هم زنگ زدم آزیتا گفتم یخورده خرجتون گرون شد ماشین رنگ میخواد. گفت نه اون ماشین از اولشم رنگ داشت. گفتم شما واسه من شدی کارشناس؟ گفت نه من شکایت میکنم. گفتم باشه مامور بیار بریم سر ماشین هنوز رنگش نکردن گفت باشه کجایی میام دنبالت. مطمئن بودم ماشین رنگ نیست چون تو این یک سال همش دست من بود ماشین و کار زیادی هم نکرده بود تقریبا کمتر از 10 هزار کیلومتر و سد جواد صفر خریده بود. امد دنبالم و باهم رفتیم از پلیس +10 یه کارشناس ورداشتیم بردیم پارکینگ. رسیدیم پارکینگ و پیاده شدیم. دیدم همه امدن سمت ما و همه داشتن با چشماشون آزیتارو میخوردن اونم به هیچ جاش نبود اصلا. کارشناس پلیس +10 که آدم متشخصی بود رفت ماشینو دید و من و آزیتا هم اینور وایساده بودیم. حالا من هیچکدوم از اوستا ها و شاگردارو نمیشناختم ولی همه جوری با من احوال پرسی میکردن انگار داداشای گمشده هم هستیم و در عرض ده دقیقه اینقد آبمیوه و بستنی و چای بهمون تعارف شد که کلافه شدیم. کارشناسه بعد نگاه کردن و بررسی امد سمت ما و موقعیت منو آزیتا رو که دید گفت تموم شد بریم. سوار شدیم و حرکت کردیم و کارشناسه گفت ماشین پایان بدنه و سپراش فابریک کارخونه بوده و همچنین نیاز به رنگ کردن داره. آزیتا لال مونی گرفته بود ظاهرا یکم براش سنگین بود هزینه ماشین. تازه من هنوز افت ماشین رو حساب نکرده بودم که تقریبا 10 برابر یا شایدم بیشتر از10 برابر هزینه صافکاری و نقاشی میشد. من نزدیکای کتاب فروشی پیاده شدم و رفتم سمت کتاب فروشی و آزیتا و کارشناسه رفتن. به کتاب فروشی نرسیده بودم که دیدم آزیتا زنگ زد و با ناراحتی و گریه زاری گفت تورو خدا افت ماشین رو باهام حساب نکن. گفتم چی شده مگه؟ گفت الان کارشناسه گفت میتونه افت ماشینم ازت بگیره. با توجه به اینکه عکسای تصادف رو داشتم میدونستم نمیتونه تکون بخوره و با شکایت و وکیلایی که سد جواد در اختیار داشت واقعا هم کاری از دستش ساخته نبود. گفتم برای من فرقی نداره چون ماشین مال منم نیست مال صاب کارمه ولی در اختیار منه و من رانندشم. دست من نیست بیا با خودش حرف بزن. آدرس کتاب فروشی رو دادم بهش و امد. راهنماییش کردم سمت میز سد جواد و نشستن به صحبت کردن. بعد ده دقیقه بلند شد و با لبخندی مصنوعی از کنار من رد شد و گفت باهات تماس میگیرم. رفتنشو نگاه میکردم که سد جواد امد گفت کارت و بینه نامش که پیشته؟ گفتم نه خونس . گفت خوب باشه. تا ماشین درست نشده ندی بهش و کارت رو هم بده به خودم ندی بهش تا افت ماشینو باهاش حساب کنم. فوری دوزاریم افتاد که چجوری میخواد باهاش حساب کنه.تازه از نسیم جدا شده بودم و فکر میکردم خوبه ازش جدا شم ولی بی کسی و تنهایی داشت فشار میاورد بهم. فکر میکردم فوری بعد نسیم با کسی دوست میشم ولی انگار دلم براش تنگ شده بود. تو این فکرا بودم که آزیتا زنگ زد. آدرس یه کافه رو داد رفتم. دیدم ناراحت و مغموم نشسته. رفتم جلو و سلام کردم و نشستم. شروع کرد حرف زدن. خیلی دلش پر بود. که تو جامعه چرا همه اینقد درنده شدن. کافیه بفهمن یه دختر یا خانم تنهاس. انگار گوشت قربونیه همه میخوان یه تیکه ازش بکنن و بخورن. کلی درددل کرد و آخر سر گفت نمیدونم چیکار کنم فکر کنم افت ماشین صاب کارت اندازه ماشین منه. گفتم آره صاب کارم گفته باهاش حساب میکنم. گفت آره اون گفت حساب میکنیم منظورش تو تخت خوابه. یه لحظه از لحن سریح و رکش تعجب کردم و همزمان خجالت کشیدم و سرمو انداختم پایین. نگام کرد و خندید و گفت چی شد؟ یعنی میخوای بگی تاحالا با هیچ دختری حرف نزدی؟ گفتم چرا ولی تو برخورد اول این حرف زدن رو نه تجربه نکردم. خندید و گفت بالاخره چشممون به جمال یکی روشن شد که چشمش دنبالمون نباشه. خندیدم و سرمو انداختم پایین. گفت احتمالا تو گاراژ بهت یه چیزایی راجب من گفتن. سرخ شدم اینبار و نتونستم حرف بزنم. گفت نمیخواد چیزی بگی میدونم چی بهت گفتن. راستش خودم از دهنشون شنیدم. نه فقط اونا. خیلیای دیگه. حتی تو دانشگاه که مثلا فرهنگی ترین محیط هر کشوری هست این حرفارو میشنوم. گفتم جدی شما استاد دانشگاهین؟ سرشو انداخت پایین و گفت آره متاسفانه.گفت مجبورم ماشینو بفروشم تاافت ماشین رو پرداخت کنم. گفتم واقعا متاسفم که نمیتونم کمکی بکنم گفت نه تقصیر تو که نیست. ماشینو میفروشم یه ماشین سبک میخرم. آزیتا با سدجواد به توافق نرسید و قرار شد افت ماشین رو بپردازه. آزیتا ماشینو گذاشت بنگاه بفروشه و پول سد جواد رو بده. یه روز بعد دیدم یه شماره زنگ زد جواب دادم . گفت من تیموری هستم از اتوگالری نشاط. گفتم وحید خان تویی؟ گفت بله برای ماشین خانم احمدیان زنگ زدم. گفتم خره کیوانم. گفت کیرم دهنت کارت و بیمه آزیتا کُس پیش تو چیکار میکنه؟ زدم زیر خنده باز. گفت زهرمار مگه کس خندان دیدی میخندی؟ .گفتم نه پدر طرف استاد دانشگاس همتون کس کس بستین به ریش طرف. اینبار وحید زد زیر خنده و در ادامه گفت آزیتا استاد دانشگاس؟ و اینباراینقدر خندید که به سرفه افتاد. گفتم چی شده پدر به چی میخندی؟ گفت آخه مغزنخودی کدوم استاد دانشگاهی اینجور میگرده که این دومیش باشه تو مثلا دانشگاه رفته ای. طرف اصلا کارش همینه با پسرای پولدار تصادف میکنه و مخشونو میزنه و ازشون اخاذی میکنه حالا وایسا تا به بهونه کارت و بیمه نامه باهات سکس کنه. خره امروز امده پیش من و ماشینشو گذاشته و یه هیوندای توسان ورداشته سدجواد هم مابه التفاوت رو پرداخت کرده الان منتظرم کارت جک که دست تو هستم. مخم داشت سوت میکشید اینجوریشو دیگه ندیده بودم. پس سدجوادم آزیتارو سیخ زده بود. رفتم تو فکر که چیکارش کنم از طرفی هم بدم نمیومد باهاش یه شب داغ رو سپری کنم. منتها نمیدونستم چجوری سر حرفو باهاش باز کنم این عمرا به من پا میداد. از طرفی آزیتا نمیدونست وحید دوست منه و کل قضیه رو برام شرح داده و همچنین خبر نداشت که من از ارتباطش با سدجواد خبردارم از طرفی هم نمیخواستم لو بدم گیر کرده بودم که بگم بهش نگم بهش اگه میگفتم شاید میترسید یا شایدم میپرید. واسه اینجور آدما که هیچی مهم نیست. دلو زدم به دریا و شماره آزیتارو گرفتم. گفتم از بنگاه زنگ زدن واسه کارت و بیمه نامه. گفت خوب ببر بده بهشون دستت درد نکنه. گفتم والا کارت ماشین که دست من نیست پیش سدجواده تا ماشینو از صافکاری برگردونه. به تته پته افتاد و گفت چرا کارت رو دادی به اون؟ گفتم خوب واسه شما که بد نشد ماشینتو فروختی و پولم که گرفتی ظاهرا. گفت نه یعنی آره ببین ببینمت بهت توضیح میدم فقط تو کارت ماشینو از صاب کارت بگیر. قطع کردم و رفتم تو فکر. حالا چیکار کنم با این موزمار هفت خط. میدونستم که سدجوادو حسابی تیغ زده و باکی از قضیه نداره فقط میمونه کارت و بیمه که اگه نباشه باید خودش پول ماشینو بده. فردای اون روز رفتم کتاب فروشی که سدجواد گفت پاشو باید بریم یه جایی. امدیم بیرون و سوار ماشینش شدیم و رفتیم صافکاری. از قبل هم با آزیتا هماهنگ کرده بود و رسیدیم اونجا دیدم با آژانس امده. لاکردار ماشینو نیاورده بود. رفتیم ماشینو تحویل گرفتیم و آزیتا کامل حساب صافکار و نقاشو پرداخت کرد و اونام با بی میلی قبول کردن بعد کلی تعارف تیکه پاره کردن. یعنی اگه به خودشون بود حاضر بودن سوراخ کون آزیتا رو بلیسن ولی پول نگیرن اما از سدجواد خجالت میکشیدن حالا نمیدونستن همین سدجواد دوشب پیش آزیتارو گاییده بود و کلی هم پیاده شده بود سرهمین قضیه. یه لحظه تصور سکس سدجواد و آزیتا منو خندوند.صاب کارم با اون شکم گنده و قد نسبتا کوتاهش نسبت به آزیتا و حرکاتشون حین سکس که با خودم فکر میکردم مثه گوله کاموا و میل بافتنی بودن که اینبار برعکس بود قضیه و گوله کاموا میکرد تو میل بافتنی. ماشینو که تحویل گرفتیم از تو مدارک بی ام دبلیو کارت و بیمه آزیتا رو پس دادم به دستور سدجواد و حیرون از اتفاقات افتاده سوار ماشین شدم و برگشتیم کتابخونه. چی فکر میکردم و چی شد. مثلا قرار بود بکنمش بعد پسش بدم که با کار صاب کارم کل نقشم نقش برآب شد و این وسط اونا به مرادشون رسیدن. تو مسیر کتابخونه بودم که تو مسیر دخترای رنگ و وارنگ وایساده بودن و منی که تا اون روز هیچ توجهی بهشون نداشتم یهو خیلی زیبا و رویایی به نظرم میومدن. به خوشگلترینشون که رسیدم وایسادم و امد کنار ماشین. گفتم در خدمت باشیم؟ بدون هیچ حرف اضافه ای سوار شد و رفتیم سمت آپارتمان سدجواد. ماشینو تو پارکینگ عمومی نزدیک آپارتمان پارک کردم و رفتیم تو ساختمون. داخل آپارتمان که شدیم دیدم از تو اتاق خواب سروصدا میاد. به دختره هیسی نشون دادم و پاورچین پاورچین رفتم سمت اتاق خواب . در نیمه باز بود و از پوشه در نگاه کردم دیدم لنگای آزیتااز طرفین تخت بازه و سدجواد با اون شکم و کمر گرد و قلمبه و کون کوچولوش داره مثه خرگوش تلمبه میزنه. صحنه مضحک تر از اونی بود که بتونم جلو خودمو بگیرم و درحالی که جلو دهنمو گرفته بودم امدم سمت دختره و بردمش بیرون …روز بعدش رفتم کتاب فروشی دیدم سد جوادو کارد بزنی خونش درنمیاد. گفتم چی شده گفت به تو هیچ ربطی نداره گمشو بیرون از جلو چشام. میدونستم که واقعا باید از جلو چشاش گم شم و منو نبینه برای خودم بهتره ظاهرا. بعضی وقتا که سدجواد اعصابش خورد بود تا وقتی خودش زنگ نمیزد نمیرفتم سرکار تا خودش زنگ نمیزد ولی این سری دیدم یه هفته گذشت و زنگ نزد. زنگ زدم به گوشیش که زنش جواب داد و احوال پرسی کردم گفت کیوان خان این رسم دوستیه سید که همیشه تورو مثه بچه خودش دوست داشت این یه هفته تو بیمارستان همش منتظر بودم بیای ولی خبری ازت نبود. ظاهرا همون روز سدجواد سکته میکنه و میبرنش بیمارستان و بهمین دلیل هم ازش خبری نبود. فوری رفتم بیمارستان و دیدم رو تخت افتاده و انگار ده سال پیرتر شده. لاغرهم شده بود انگار فقط به سرم وصل بود. تا رفتم با دیدن من یکم جابجا شد و گفت بیا کنارم و رو صندلی منو نشوند. زنشو فرستاد پی نخود سیاه و گفت این کارت حدود دویست میلیون پول توشه. میری گالری نشاط و باهاشون تصویه حساب میکنی نمیخوام حسابی بین منو گالری باشه شاید من مردم نمیخوام افتضاحی به بار بیاد. گفتم چه افتضاحی که سدجواد همه چیو توضیح داد. اون روز که از صافکاری برمیگردن آزیتا کارت و بیمه نامه رو میگیره و با سدجود میرن آپارتمان و بعد سکس آزیتا از پیش سدجواد مستقیم میره یه بنگاه دیگه و جک رو که تو بنگاه نشاط بوده چند میلیون زیر قیمت میفروشه و بهونه میاره که اذیتش میکنن و کل مدارک رو میده و پولو میگیره و آدرس نشاط رو میده میگه ماشین اونجاس. وحید هم که از همه جا بیخبر تو بنگاه نشسته بوده میبینه چند نفر میان واسه ماشینه و اینم میگه این ماشین اینجا قولنامه شده و منتظر مدارک بوده و ماشینو نمیده. اونام میرن از وحید شکایت میکنن وحیدم سدجوادو خبر میکنه و تازه میفهمن آزیتا چه کیری بهشون زده این وسط فقط سد جواد بیچاره ضرر میکنه و بخاطر آبروش که وحید تهدید کرده بود همه چیو پیش زنش و دوستاش لو میده حاضر میشه ضرر رو پرداخت کنه و همون لحظه سکته میکنه. اینم از خانم دکتر آزیتا احمدیان که استاد دانشگاه بود. فوری رفتم پیش وحید و تصویه حساب کردم باهاش و از همونجا زنگ زدم و گزارش کار رو دادم. یه چند هفته دیگه بیمارستان موند تا حالش کامل خوب شد و ترخیص شه از بیمارستان منم این مدت با نسیم دوباره دوست شدم و چند روز یه بار میرفتیم آپارتمان واسه خوشگذرونی. اما دیگه ترسی از امدن سدجواد نداشتیم.پایاننوشته کیرمرد(dickerman)
0 views
Date: November 25, 2018