سلام به همگی.با توجه به اینکه اکثر خوانندگان عزیز از طولانی بودن داستانهای ارسالی من گله داشتند، تصمیم گرفتم اینبار داستان رو در چند قسمت ارسال کنم و در صورت عدم استقبال و امتیاز کمتر از 90 از ارسال ادامه داستان خودداری کنم.امیدوارم که خوشتون بیاد.او به معنای واقعی یک جنتلمن بود.مردیکه سالها آرزویش را داشت.مردیکه او را در رویاهای خود میدید.جوان خوش تیپ تحصیل کرده مبادی آداب خوش مشرب بسیار پولدار از آمریکا برگشته.مدیر مسئول چند شرکت بزرگ زنجیره ای غذایی و یکی از بساز و بفروشهای بزرگ تهران بزرگ.از این بهتر چه میخواست؟؟.نوشین به آرزوی دیرینه اش رسیده بود.تنها دختر خانواده اش بود 25 سال داشت و تنها برادرش نیما هم برای تحصیل به آلمان رفته بود.پدرش مرد زحمتکشی بود که زند گیش را با بقالی در مناطق مرکزی شهر پیش میبرد.اصغر آقا آنقدر سر بزیر و اهل کار و تلاش بود که امروزه صاحب چند سوپر مارکت در بهترین نقاط تهران بود.همان اوایل که وضعش خوب شده بود به کمک جمع کرده های خود و ارث پدری خانه ای در محمودیه خریده بود که هنوز همان زیبایی اولیه را داشت بخاطر همین اصلا دوست نداشت به آپارتمان تبدیلش کند از آپارتمان نشینی متنفر بود و این مجتمع ها را به کاروانسرا و خانه قمر خانم تشبیه میکرد.پدر نوشین پنجاه ساله بود مامانش اقدس هم دختر یکی از آدمهای پولدار و سرشناس شهر بود.با وجود مخالفتهای شدید خانواده اش با پدر آنروزها آس و پاس او ازدواج کرده بود و الحق که با اینکارش شرط را برده بود چون پدرش نه تنها مرد خانم و بچه دوست و عاشق زندگیش بود بلکه به هیچ چیز از گرایشات منفی مردانه تمایل نداشت.اهل سیگار و مشروب و تریاک نبود.زن بازی نمیکرد.با خدا بود. عوام فریبی نمیکرد کلاه بردار و کم فروش یا گرانفروش نبود.مامان اقدس و پدر اصغر هر دوتاشون خیلی خوشگل بودند و نوشین از هر دوتاشون قشنگتر نازتر و مامانی تر بود.هیکلش مناسب بود نه چاق بود نه لاغر. راستش هنوز با کسی سکس نداشته یکی دو بار پا داده بود ولی از ترس اینکه در اثر بی تجربگی بکارتش را از دست دهد و یا آبرویش برود ترجیح داد با استشها و ور رفتن با خیار و بادمجان خود را ارضا کند.سینه ها باسن و حتی قد متوسطی داشت.ساختمان کوسش هم در سایز متو سط بود با چوچوله هایی بیرون زده متورم و ملتهب که کیررررر کیررررر میکردند و جز موز و خیار و بادمجان مکنده دیگری نداشتند.در عوض این اندام متوسط الوزن شکم لاغر و فرو رفته ای داشت که زیبایی او را دو چندان میکرد موهای مشکی بلند صاف و اتو کشیده که تا انتهای کمر و بالای باسنش میرسید با چشم و ابروها و مژگان مشکی او تناسب داشت. صورت گرد و سفیدش بینی قلمی او و….. از او نمونه ای از یک حوری بهشتی ساخته بود.شباهت فوق العاده ای به گوگوش 18 ساله داشت.هنوز آنوقتها که موهای مشکی بلند و زیبایش را کوتاه نکرده بود همان وقتهاییکه یکه تاز فستیوال کان فرانسه بود.نوشین که فرزند بزرگ خانواده هم بود خواستگار زیاد داشت ولی همه را یا خود او یا خانواده اش به بهانه های مختلف رد میکردند.از وقتی هم که لیسانس زبان انگلیسیشو از یکی از دانشگاههای تهران گرفته بود دیگه بیکار خونه نشسته بود تا اینکه یک روز آقا فرهاد با خاله جانش که تنها فامیل بازمانده اش در ایران بود به خواستگاریش آمد.از محسنات شاه داماد که یه مقداریش گفته شد ولی آنچه که برای اقدس خانم و حتی نوشین اهمیت بیشتری داشت این بود که آقا داماد پدر و مامانش مرده بودند.فامیلاش همه توی آمریکا زندگی میکردند و تنها برادرش هم اونجا بود و نوشین خانم از دست مادر شوهر و خواهر شوهر راحت بود. برعکس مادر و دختر این موضوع اصغر اقا را نگران میکرد که این بی کس و کار بودن نکنه مشکوک باشه ؟؟؟؟ به محله خاله خانم اینها رفته یک تحقیقات جانانه و درست و حسابی کرده که الحمدالله بخیر گذشت و پایان گفته هایشان درست بود.این فرهاد خان ما هم که سه چهار سالی از نوشین بزرگ تر بود قصد ماندن در ایران را داشت. نوشین در همین افکار بود که صدای عاقد او را بخود آورد.صدای پدرش را هم میشنید که میگفت دختر مگه خوابی؟؟ دوشیزه نوشین آیا وکیلم ؟؟؟؟- عروس رفته گل بچینه. – برای سومین بار دوشیزه نوشین آیا وکیلم ؟؟- بعععععله.عقد و عروسی را با هم گرفته بود.او هم مثل پدرش از آپارتمان خوشش نمیامد.همان دور و برها یه خونه تر و تمیز گل و گیاه دار با متراژ بالا گرفته دستی به سر و روش کشیدند و شده بود عین اولش.شوهر پولدار او یک میلیارد و پانصد بابت این خونه پول داده بود همش هم نقد حسابی دلار خرج کرده بود.همه اینها به یکطرف آنچه او را بیشتر به هیجان می آورد و برای آن لحظه شماری میکرد سکس و هم اغوشی با شوهر عزیزش بود.یک عمر خود نگهداری کرده در این روزگار فاسد که از دست دادن پرده قبل از عروسی میرود تا کلاس و افتخاری شود او گوهر نجابت خود را حفظ کرده بود و الحق که پاداش این پرهیزکاری در انتظارش بود.حسابی خود را تر و تمیز کرده بود.بعضی از دوستانش از لذیذ بودن کیر میگفتند. راستش در دل به آنها حسادت میکرد که توانسته اند طعم لذیذ کیررررر را بچشند و او با این همه مکنت و زیبایی از آن بی نصیب بوده است.اما آنشب دیگر حسرت نمیخورد.او به مرادش رسیده بود.صحنه زفاف فرا رسید. نوشین دستپاچه شده بود.نمیدانست چکار کند.خجالت میکشید؟؟ تجربه نداشت.سختش بود.فرهاد او را بوسید کمی آرام گرفت.او هم فرهاد را بوسید.شوهرش خیلی سریع با چند شماره او را لخت کرد. نوشین نرمک نرمک را بیشتر ترجیح میداد ولی خوشحال هم بود که یکدفعه خجالتش میریزد.کووووووسش داغ و چرب شده.بالایش سفت شده بود. آرام و قرار نداشت معلوم نبود فرهاد در لخت کردن خودش چرا اینقدر لفتش میدهد ؟؟؟؟ بالاخره آقا داماد هم لخت شد.اما بطرف نوشین نرفت اخر و عاقبت نوشین که دیگر طاقتش طاق شده بود پا پیش گذاشت و بطرف کیرررررر فرهاد رفت تا مثل آنچه که در فیلمها دیده برای شوهرش ساک بزند.آخ خ خخخخخخخ هوس و شهوت دیوانه اش کرده بود اما فرهاد اعتنایی به او نمیکرد که هیچ خود را هم کنار میکشید و مرتب میگفت عجب بدنی داری کردن داره.- عزیزم خب بیا کارتو بکن دیگه ؟؟؟؟- نمیدونی چه حالی میده اینجا وایسم و تماشات بکنم.نوشین که دیگر کلافه شده بود فریاد زد بسههههههه دیگه من نمیفهمم هدفت چیههههههههه؟؟ معطل چی هستی؟؟ تو مگه خانم نمیخواستی اینم خانم ؟؟؟؟ فرهاد بی توجه به خواسته های او چند لحظه اتاق خواب را ترک کرد و با یک موز کلفت و دراز برگشت ؟؟؟؟؟؟ نو شین به دیدن این منظره یکه خورد.ـ عزیزم این چیه تو دستت گرفتی ؟؟- میخوام باهات حال کنم.- تو رو خدا شوخی نکن تو که طبیعی و کلفت ترش رو داری اینکارها چیه ؟؟ من کیررررررر گوشتیتو میخوام این چیه تحویلم میدی ؟؟ اگه من میخواستم با اینها هوس خودمو بخوابونم دیگه چرا عروسی میکردم بابامم که دستش به دهنش میرسید و به اندازه کافی خدا به ما داده که محتاج کسی نباشیم ؟؟- عزیزم به دل نگیر اینقدر بی کلاس نباش حال که کردم کارمو شروع میکنم. ـ نوشین که در آتش هوس میسوخت با خود گفت باشه چند دقیقه دیگه هم صبر میکنم ببین این چیکار میکنه ؟؟ نوشین قوز کرده و بحالت سگی بر روی تخت قرار گرفت. فرهاد موز را از پایین تا بالای کوووووووسش میکشید. سرعت جریان خون در رگهای نوشین مخصوصا رگهای ناحیه قلبش چند برابر شده بود.- فرهاد چقدر زجرم میدی من کیرتو میخوام کیررررررر- نمیدونی چه حالی داره نوشین راستی راستی تو حال نمیکنی ؟؟ چه دختر بی احساسی هستی – من فقط با جسم شوهر عزیزم حال میکنم این دیگه چیه ورداشتی آوردی ؟؟ مگه داریم فیلم سوپر بازی میکنیم ؟؟؟؟- شاید ولی بهتر از فیلم سوپر مرد این بار موز را از حالت عمود خارج کرد و بصورت افقی وارد کس خانم کرد. -آخ خ خ خخخخخ بیشتر فرو نکنی پرده ام پاره میشهاااااااااا.- خب پاره بشه بالاخره که باید پاره بشه.- نه من میخوام با کیر تو پاره بشه.نوشین اینحرف را زد و قصد حرکت و خارج نمودن موز از کوسش را داشت که فرهاد متوجه جریان شده و با فشار دست موز را بیشتر بداخل فرستاد.نوشین از درد فریادی کشید و بیحال بر زمین افتاد.بکارتش پاره شده خون اطراف کس و کونش را گرفته خشم و درماندگی بر او مسلط شده بود فرهاد خون او را پاک کرد. خوشبختانه خونریزی بند آمده ادامه دار نبود.نوشین بخاطر سکس خود را کنترل کرد.-عزیزم حتما میترسیدی که خودت پرده منو پاره کنی ناقلا از خون میترسیدی ؟؟؟؟ بیا جلو دیگه نترس بیا کس و کون من همه مال تو.قوز کرد و پشت به شوهرش آماده پذیرایی از کیر شد.خیر کس لیسی و مقدمه چینی های دیگر را خورده به اندازه کافی حرص خورده بود.منتظر بود که کیررررررر داغ فرهاد را در کوووووووووس درمانده و گدایش حس کند.فرهاد به کون خوش تراش نوشین و کس شسته و تیغ زده و باد کرده آن وسط او می نگریست و جلق میزد.از نظر فرهاد این حالت نوشین زیباتر از زیباترین عکسهای سکسی بود که دیده.نوشین با التماس کیر میخواست منتظر تکه گوشت فرهاد بود اما ناگهان حس کرد قطرات لغزنده ای بر قسمتهایی از کون و کپلش چسبیده و حسابی آن ناحیه را آبیاری کرده اند.سرش را برگرداند آخرای جلق زدن فرهاد بود.نوشین آنشب را با کمری سنگین خوابید.خدایا چیکار کنم فردا شب خوب میشه؟؟؟؟ دلش مثل سیر و سرکه می جوشید.نگذاشت کار به فردا شب بکشد. از خانه بیرون نرفتند.فرهاد دوست داشت بیرون بروند تا از دست این بازیهای زنش در امان باشد.صبح فردای شب زفاف بود.بازهم فرهاد عقب نشینی میکرد این بار بجای موز کیر مصنوعی ویبره و برقی و چند مدل معمولی با خود آورده بود.نوشین باز هم تحمل میکرد میخواست بداند آخرش بکجا میکشد؟؟؟؟ نه این فرهاد آدم بشو نبود. فرهاد کیر مصنوعی را در اطراف کس نوشین میگرداند.از مدل ویبره و خودگردان آن استفاده کرده بود.نوشین بیچاره به همان هم قانع شده بود.بکنننننننن فرهاد بذار بچرخه. نوشین دچار لرزش و هیجان خاصی شده بود. شیرینی مطبوعی که طعم آنرا برای اولین بار می چشید.چرخش کیر مصنوعی در داخل کس و دور چوچوله هایش پایان بدن او را به لرزه درآورده بود.تیک تاک قلبش به گوش فرهاد هم رسیده بود.همین رضایتش را جلب کرده تا بکارش ادامه دهد.یعنی کیر طبیعی هم تا این حد حال میدهد ؟؟ بیچاره هنوز کیر گوشتی را مزه نکرده بود تا متوجه لذت آن شود.تعداد ضربان قلبش در دقیقه خیلی بیشتر از حد متعارف شده بود.بی آنکه بخواهد و تمرکزی در بیان و کلامش داشته باشد فریاد میزد فرهااااااااد من کیرررررررررر میخوام فرهااااااااد به دادم بررررس فرهاد نجاتم بده من مردممممممم.فرهاد بی اعتنا به او دستش را ثابت نگه داشته و گاه مختصر عقب و جلویی میکرد تا کیر مصنوعی کارش را انجام دهد.گاهی هم نفوذ بیشتری به داخل کس می نمود.نوشین چند فریاد پشت سرهم کشید و ساکت شد. شوهرش فهمید که توانسته به طریق مصنوعی ارضایش کند.زن دمرو افتاده از حال رفته بود.فرهاد سوار بر پاهای نوشین شروع کرد به جلق زدن و در ده دوازده جهش آب منی خود را بر فضای کون و کپل نوشین خالی کرد.با لذت و اشتیاق فراوان به این منظره می نگریست.کون همسرش شبیه به زمینی پر از برف شده بود.عاقبت آن برفها را با پاروی دستش پخش و پاک کرد.- تو رو خدا فرهاد بذارش توش ببینم مزه اش چه طوریه ؟؟ اینقدر عذابم نده.منم نیاز دارم.بدنم تن تو رو میخواد.کیر تو رو میخواد اینجور باهام رفتار نکن.تو چته ؟؟؟؟ روزها و هفته ها گذشت.رفتار فرهاد تغییری نکرد که نکرد.نوشین از این وضع خسته شده بود.نمیدانست با چه کسی درد دل کرده از بدبختی خود بگوید.پدرش بر خلاف بقیه اشتیاق چندانی به ازدواج او با فرهاد نداشت.البته مخالف هم نبود ولی دوست نداشت دخترش چشم و گوش بسته تسلیم کسی شود که بیست سال در وطن نبوده.با یکی از دوستانش این موضوع را درمیان گذاشت.فاطمه از دوستان و همسایگان قدیمیش بود که از اول دبستان تا آخر دبیرستان را باهم همکلاس بودند.برای او مثل یک خواهر بود.از بدبختی خود برایش گفت و از او خواهش کرد که موضوع را به کسی نگوید.هر چند نیازی به سفارش نبود.فاطمه به او توصیه کرد که فرهاد را باید از نظر روانی تجزیه و تحلیل کرد.او یک مشکل روحی دارد و باید زیر نظر روانپزشکی مجرب تحت درمان قرار گیرد.نوشین هم با گفته او موافق بود اما دو مشکل بر سر راه این کار وجود داشت.یکی خود او و دیگری شوهرش.آخر با چه رویی میتوانست به دکتر بگوید که شوهرش مشکل خود ارضایی داشته با کیر مصنوعی بطرفش می آید بر فرض او خجالت را کنار بگذارد و بخاطر نجات زندگیش سیر تا پیاز ماجرا را برای روانکاو تعریف کند با شوهرش چکار کند؟؟؟؟ شوهری که اصلا خود را بیمار نمیدانست و هنگام عشقبازی رفتاری مثل بچه ها داشت.یعنی اصلا عشقبازیی در کار نبود.پسر دایی اش قاسم از روان پزشکان مشهور و کار آمد شهر بود.از بد شانسی او اینکه از خواستگاران او بشمار میرفت.آیا وجدان پزشکی خود را زیر پا گذاشته جریان را برای سایرین تعریف خواهد کرد ؟؟؟؟ نه درست است که از دست من عصبانیست اما او نباید کار را با مسائل خصوصی قاطی کند.راضی کردن فرهاد کار حضرت فیل بود.نزد بقیه خوب حفظ ظاهر میکرد.البته واقعیتش هم در بسیاری از مسائل منطقی بود. هیچکس تصورش را نمیکرد که همچین عیبی داشته باشد.سرانجام مثل مادری که به بچه اش قول آدامس و شکلات میدهد تا بچه کاری برایش انجام دهد و یا سر به زیر باشد نوشین قبول کرد که به او باج بدهد تا برای یکبار با او به دکتر بیاید. خواسته او این بود که یکی از شبهایی را که در کنار هم لخت هستند و عشقبازی بدون اتصال و کذایی خود را انجام میدهند خانم تحت اختیار شوهر باشد.اگر از نوشین خواست که قوز کند تا چند ساعت به پوزیشن کونش خیره شود اطاعت کند اگر خواست موز و بادمجان به کوسش فرو کند اعتراضی نداشته باشد.اگر خواست جلق بزند سرکوفتش نکند.نوشین با خود گفت خدایا میون این همه پیغمبر جرجیس کجا بود نصیبم کردی ؟؟ منکه دارم این کارهارو هرشب انجام میدم. حتما طفلکی خیلی از اعتراضات من معذب میشه که میخواد برای یه شب هم که شده در نهایت آرامش بکارش برسه ؟؟ بالاخره روز بعد او و شوهر عزیزش روانه مطب دکتر پرویز پسر دایی و خواستگار دوران مجردیش شدند. نوشین با اضطراب و دلهره خاصی وارد مطب شد.خجالت میکشید در کنار شوهرش از مسائل خصوصی اش با دکتر بگوید.هر چند به تنهایی هم رویش نمیشد ولی اینطوری تحملش راحت تر بود.- فرهاد بشین من الان میام.نوشین به تنهایی وارد اتاق دکتر شد.پس از مقدمه چینی پایان ماجرا را از اول تا آخر برایش تعریف کرد.پرویز در دل خوشحال شد ولی به روی خود نیاورد.از نظر او خانواده خاله اش با ندادن نوشین به او تحقیرش کرده بودند. هر چند دختر خاله اش هم او را دوست نداشت.هنوز نوشین را دوست داشت.نور امید در دلش تابیدن گرفت اما هنوز هم از دست دختر خاله عصبانی بود. – اومدی خودتو درمان کنی یا شوهرتو ؟؟؟؟ نگاه خریداری به نوشین انداخت که از دید طرف پنهان نماند و با نیشخندی که میشد نوعی توهین متلک یا خواسته را از آن خواند ادامه داد اگه بخوای میتونم مشکل تو یکی رو حل کرده درمانت کنم.دندون کرم خورده رو بندازش دور.رنگ از رخسار نوشین پریده بود.انتظارش را نداشت. دکتر پرویز که متوجه اشتباهش شده و دریافت که نمی بایست مطب را با خانه اشتباه بگیرد از او عذرخواهی کرد.دختر خاله از مطب خارج شد و فرهاد را هم بسمت بیرون هدایت کرد.شوهرش که به زور به دکتر آمده و اصلا در باغ نبود از خدا خواسته از زنش پیروی کرد.چیزی هم نپرسید تا نوشین بیشتر گیرش ندهد.زن در خیال با خود میگفت خیر دکتر را خوردم امروز دیگه حوصله این کارها رو ندارم باشه یه روز دیگه میرم پیش یه غریبه.پروبز کثافت تازه موقع رفتن بمن لطفم کرد و گفت چون دوستت دارم به کسی نمیگم.معلوم نیست این آشغالا چطور شدن دکتر مملکت ؟؟.کلاه گشادی سر نوشین رفته بود.شبش مجبور شده بود به قولی که داده عمل کند.فرهاد با او مثل یک موش آزمایشگاهی رفتار کرده انواع و اقسام وسایل را در کوسش فرو کرده و یکساعت پایان پس از نگاه کردن به کونش استمنا کرد و دشت کونش را حسابی آبیاری نمود.نوشین دیگر از این تکرار بازیها خسته شده بود.در یکی از این شبها فرهاد به همراه مرد غریبه ای به خانه آمد که عنوان میکرد مهمان اوست.یک عرب ایرانی تبار اهل دبی که فارسی را با لهجه غلیظی صحبت میکرد.به گفته فرهاد او یکی از برج سازان بزرگ دبی بوده که در آمریکا با هم آشنا شده بودند و قراره که با هم چند قرارداد ببندند تا در دبی و تهران و بعضی کشورهای دیگه مشترکا ساخت و ساز کنن.- فرهاد تو مهمون میاری زودتر بمن نمیگی که اسباب پذیرایی رو آماده کنم؟؟- غریبه که نیست سخت نگیر زنگ میزنم از بیرون شام بیارن.راستی تو جابرو یادت نمیاد ؟؟؟؟ توی عروسی ما بود.نوشین کمی فکر کرد و برای چند ثانیه به چهره میهمان که نگاهش به سویی دیگر بود خیره شد. – آه حالا یادم اومد قیافه اش از زمین تا آسمون فرق کرده توی عروسی ما یک ردای بلند عربی کس کش داشت با کلی ریش الان کت و شلواری و کراواتی و ریش تیغ کرده ای ؟؟ این لباسو باید توی عروسی ما میپوشید.جابر طوری نوشین را برانداز میکرد که انگار میخواهد جنسی بخرد و گاه بی اختیار لبخندی بر لبانش می نشست.نوشین از نگاههای خریدارانه او چندشش میشد.از آنها فاصله گرفت آرام شوهرش را صدا زد و با صدایی پایین به او گفت این دوستت خیلی بد چشمه خوشم نمیاد حواست باشه کی رو میاری خونه ات.- عزیزم اینقدر زود قضاوت نکن آدم خیلی خوب و ثروتمندیه.اگه ثروت من بیست میلیارد تومن باشه اون کم کمش بیست میلیارد دلار سرمایه داره.نمیدونی معامله و شراکت با جابر چه سودی میتونه برای ما داشته باشه.- درست ولی دلیل نمیشه هر غلطی که دلش خواست بکنه.من مسخره بازیهای تو رو به امید اینکه یه روز درمان بشی تحمل میکنم ولی نگاههای هیز مرد اجنبی را هرگز.- عزیزم اشکالی نداره اگه یه خورده هواشو داشته باشی.- چی؟؟؟؟ منظورت چیه ؟؟ من دیگه چیکار کنم ؟؟؟؟ منکه دارم ازش پذیرایی میکنم.فرهاد منو منی کرد و با صدایی لرزان گفت منظورم چیز دیگه ایه.- یعنی چه تو از من میخوای که خودمو بندازم بغل یک مرد غریبه عرب که به خانم ایرانی رحم نمیکنه ؟؟ غیرتت کجا رفته ؟؟ من ناموس توام خانم توام انتظار اینو دیگه ازت نداشتم.دیگه نمیتونم باهات زندگی کنم.این را گفت و به اتاقی دیگر رفت تا پس از برداشتن چند وسیله به خانه پدرش برود.فرهاد به جابر گفت اگه میخوای کاری کنی همین الان باید بجنبی طعمه از دستمون در میره.فقط قول و قرارمون یادت نره.یه شرط دیگه هم داره که باید جلوی چشم من بکنیش تا منم حال کنم لذت ببرم.- فرهاد خان این همسر شماست ناراحت نمیشید که پیش شما.- من اگه میخواستم ناراحت بشم که اصلا بهت پیشنهاد نمیدادم. آخ خ خ نمیدونی چه کیفی داره جابر.- ولی اگه من یه موقع خانم بگیرم همچین کاری باهاش نمیکنم.- اگه نمیخوای بکنیش بگو.- چی میفرمایید آدم هدیه به این خوشگلی رو که رد نمیکنه حاضرم هر چی که دارم به پاش بریزم تا یک شب مال من باشه.- اینو هم یادت باشه اگه مقاومت کرد که حتما هم میکنه به زور باهاش برخورد کنی من از هارد سکس هم خیلی خوشم میاد.شوهر بی غیرت پایان درهای خروجی را قفل کرده کلید آنها را برداشت.نوشین که جابر به او میگفت نوشی راه فرار نداشت مرد عرب به خانم درمانده نزدیک شد.- نوشی خانم منکه نمیخوام شمارو بخورم یه امشب میخوام در خدمتت باشم و غلامی شما رو بکنم.- بمن دست نزن من شوهر دارم من خانم پاکی هستم تا حالا هیچ مردی باهام طرف نشده حتی شوهر بی عرضه ام هم لیاقت اونو نداشته.- پس باعث افتخار منه که اولین مرد باشم و شمارو افتتاح کنم.- خواهش میکنم من هرزه نیستم من از اون زنها نیستم.در همین موقع فرهاد فریاد زد یاالله زود باش جابر لخت شو وقت نمیکنی ها وگرنه باید با لباس درب و داغون از اینجا بری.جابر هم مثل یک بچه حرف شنو دستورات فرهاد و انجام داد و چند دقیقه بعد فقط با یک شورت در وسط پذیرایی بود و به این ور و اونور دویدن نوشین خیره شده بود.- نوشی خانم فایده ای نداره.- نه.نه.نههههههه من یک خانم نجیب هستم من شوهر دارم.- شما که خودت دیدی من اجازه تونو از شوهرتون گرفتم پس نگران چی هستین؟؟؟؟- اون بی غیرت هیچی حالیش نیست من نمیخوام گناه کنم ولم کنین بذارم برم.جابر حلقه محاصره را تنگتر کرده بود.فرهاد راه دیگر نوشین را بسته بود که از دستش در نرود و زودتر به دام بیفتد. چند لحظه بعد خانم ایرانی در چنگال مرد عرب اسیر بود و دست و پا میزد جابر دیگر نمیدانست چه میکند. التهاب فرهاد دست کمی از شور و هیجان جابر نداشت.شلوار نوشین را از پایش بیرون کشید با همه زور و قدرتی که داشت.پنج دقیقه برای این قسمت وقت گذاشته بود. نوشین با ناخنهای بلندش که بعضی از آنها هم در اثر حمله به جابر شکسته شده بودند چند جای او را زخمی کرده بود.مقاومت و دست و پا زدن خانم مرد را حشری تر میکرد.هنوز هیچی نشده فرهاد کیرش را درآورده و بازی با آنرا شروع کرده بود. هنوز زود بود که خود را به اوج جلق زدن برساند.خستگی بر نوشین غلبه کرده بود.حرکت و مقاومتش کمتر شده بود اما ناله فریاد و التماسش بیشتر.جابر شورتش را هم درآورد. نوشین وحشت زده تر شد.بعد اخلاقی و معنوی قضیه به یکطرف از لحاظ جسمانی هم ترس برش داشته بود.آنچه که جابر میدید خیلی هوس انگیزتر و پر بارتر از آنچه بود که تصورش را میکرد.زن را از کمر به پایین لخت لخت کرده بود.حالا نوبت بالا تنه اش بود.نوشین مقاومت میکرد و اجازه نمیداد و با لگد زدن سرعت جابر را کم میکرد مرد چاره ای نیافت جز آنکه چاشنی زور را زیاد کند.سرانجام بلوز نوشین را با خشونت از تنش درآورد طوریکه قسمتی از آن پاره شد.معطل نکرد و سوتینش را هم فوری و با سه سوت باز کرد. نوشین اشک میریخت نمیخواست دامنش لکه دار شود.اینها همه به یک کنار حتم داشت کیرررررررر بسیار کلفت جابر اگر در سوراخ تنگ کوووووووسش جای گیرد او را روانه بیمارستان خواهد کرد.نوشین دمرو بر روی شکم و صاف دراز کشیده بود و با حرکات موربی خود قصد مقاومت داشت.جابر کیرش را از طرف قاچهای کونش به کس او نزدیک کرد.زن یک دستش را بر روی کوسش قرار داده و محکم فشار میداد که مانع از تماس کیر جابر شود.سوراخ کون نوشین هم هوش از سر مرد عرب پرانده بود.متخصص کون شناسی بود.تشخیص داد که هنوز پلمبش باز نشده.چه پیچها حاشیه ها و شیارهای خوشگلی داشت.وسط این شیارها که محل افتتاح و ورود آن به داخل کون بود به نوک سوزنی می مانست.حاضر بود یک میلیون دلار بدهد تا کیرش را برای یکبار هم که شده وارد این سوراخ استثنایی نماید. نوشی خانم اگه دستتو برنداری من با سوراخ بالاییت ور میرم حتما وصف کیر عرب رو شنیدی بیشتر از این عصبانیم نکن تا الان به احترام آقا فرهاد بشما رحم کردم.نوشین ترسیده بود میدانست راه فراری ندارد. دستش را برداشت و خود را به دست سرنوشت سپرد.خواست با اندیشیدن به افکار منفی خود را از فضای سکس خارج نموده از لذتهای احتمالی دور نگه دارد. کس او هنوز خشک بود.جابر کیرش را از لای دو قاچ کون خانم به چوچوله ها و سوراخ وسط میمالید و با یک انگشتش با سر مقعدش بازی بازی میکرد.هر چه نوشین افکار منفی را بسراغ خود میفرستاد باز هم در یک آن این افکار دچار سکته شده و تماس کیر را با کوسش حس میکرد.داشت با خودش تصور میکرد که پدرش مرده همه رفتن دفنش کنن کفن را از صورتش برداشتن تا برای آخرین بار ببینمش.آخ خ خ خخخخخخ کیررررررر داره منو میخوره.بعد که جسد پدر معلوم شد.اوووووووووف کووووووووسم خیس شده.خدایا چیکار کنم ؟؟؟؟ اینجوری فکر کردن هم فایده ای نداره.جابر رو به فرهاد کرد و کفت با اجازه شما.- اجازه ما دست شماست آقا جابر شما صاحب اختیارید تا صبح هر کاری دلتون میخواد انجام بدین ما در مقابل شما و مردونگی شما صاحاب خانم نیستیم.نوشین کنیز شماست.هنوز کلام فرهاد به پایان نرسیده بود که نوشین ورود و خوش آمد گویی اولین کیر زندگیش را حس نمود.هر چه خواست خود را از این لذت برهاند نتوانست.صورت و لبانش را به زمین چسبانده دو دستانش را مشت کرده بود و بخود می پیچید تا جیغ نزده و اوج هوسش را به رخ متجاوز نشان ندهد.خیلی شیرین تر از کیر مصنوعی بود.فرهاد به هیجان امده مرتب کف میزد و هورا میکشید.نوشین نمیخواست فریاد بزند و غرورش را زیر پا بگذارد اما جابر از التهاب پوست بدن پر پیچ و تاب خانم و کوسی که بی اندازه داغ و آبکی شده به همه چیز پی برده بود. فرهاد زبان باز کرده به نوشین میگفت دیدی؟؟ دیدی؟؟ گفتم خیلی حال میده من میدونستم هی کیر کیر میکردی اینم کیرررررررر بازم بگو فرهاد بده.بازم منو ببر دکتر.من یه چیزی میدونم که بهت میگم.نوشین فقط رفت و برگشتهای کیر را در کس خود حس می نمود.احساس کرد اگر فریاد نزند و احساسات خود را بروز ندهد چون بادکنکی خواهد ترکید.جابر از ترس فقط نیمی از کیر خود را وارد کس نوشین کرده بود.زن فریاد زد جووووووووون بیشتر بفرست توشششششششش جا باز کرده.اووووووف بازم جا دارهااااااااا نترس.پستی فرهاد هوس زیاد سستی ایمان خستگی بسیار از تلاشی بیهوده برای درمان شوهرش درماندگی و نداشتن راه فرار همه وهمه دست بدست هم داده تا او را قانع کنند که باید از این سکس نا خواسته نهایت لذت را ببرد و او همینکار را میکرد.جابر که چشمانش از هوس قرمز شده بود چند سانت دیگر کیرش را به جلو هدایت کرد. نوشین آهی کشید و آرام گرفت.کیر کلفت اثرش را بخشیده بود.به یادش آمد که دیروز آخرین روز قاعدگیش بوده. جابر جووووون جای نگرانی نیست میتونی آبتو همون توش خالی کنی حامله نمیشم.- اگه میخوای کاندوم بذارم ؟؟؟؟- نه نههههه کاندوم حال نمیده بین کیرت و کس من جدایی میندازه.- هر چه شما بفرمایید من بخاطر شما گفتم تازه برای من باعث افتخاره که بابای بچه شما باشم.این را گفت و چیزی حدود یک دقیقه نوشین جهش کیر و فوران آب او را در کس خود حس نمود.قسمتی از آب برگشت کرد و مثل گلابی که بر روی خود بمالد با دست خود چند قطره برگشت کرده منی را از اطراف کس خود به طرفین و روی باسن خود مالید و انگشت کرد و همه جا را حسابی چرب کرد.فرهاد هم که این صحنه ها را میدید و حسابی تهییج شده بود به احترام جابر آبش را اینبار بر روی کون زنش خالی نکرده و در همان دستش ریخت.نشئگی خاصی به فرهاد دست داده بود. انگار که یک لول تریاک کشیده باشد.نمیتوانست چشمانش را باز کند.معلوم نبود چه کیفی بود؟؟ خستگی بود یا شادی و آرامش حاصل از کس دادن زنش که عذرخواهی کرد و همانجا بر روی زمین دراز کشید و میخواست بقیه این فیلم سکسی را ببیند که به خواب رفت.جابر و نوشین به اتاق خواب رفته بر روی تخت دراز کشیده تا بکارشان ادامه دهند.زن پاهایش را به دو طرف باز کرد میخواست که حسابی سیر سیر شود.جابر زبانش را تا آخر از حلقومش بیرون کشید و آرام از پایین تا بالای کس و چوچوله های نوشین را با ان لیسید.تازه عروس آنقدر لذت میبرد که فکر میکرد کیر کاری جابر در کوسش قرار دارد.- وااااااییییییی بخور عزیزم بخوررررررر.سینه های او در دستان مرد هوس باز عرب اسیر بوده و پس از کس نوبت جفت سینه هایش بود که بدهکاریش را بپردازد.حالا دیگر در آرامش عشقبازی میکردند.از جنگ و گریز خبری نبود.لذت بود و اختیار.- منو ببوس منو ببوس.- تا صبح می بوسمت تا صبح میکنمت میخورمت. – ولم نکن.اووووووووف اوووووووف. نوشین طاقباز بر روی تخت افتاده بود و جابر خود را بر روی او انداخته و با کیری که درون کوسش انداخته بود او را به اوج هوس رسانده بود.دستهای نوشین بجایی بند نمیشد جز جفت کپلهای جابر که به ان چنگ بیندازد. – دردت میاد ؟؟ ناخنم اذیتت میکنه ؟؟- نه خوشم میاد از اینکه می بینم هوست اینقدر زیاده.- این اولین سکس زندگیمه درواقع شب زفاف منه.شب عروسی من. – پس چرا پرده نداشتی؟؟؟؟ شوهر بی عرضه من با موز پرده منو پاره کرد.- فرهاد مرد خوبیه قدر خانم به این خوبی رو نمیدونه من هم سعی میکنم کاری کنم که این شب زفاف به عروس خوشگل من خوش بگذره و هیچوقت از یادش نره.او را برگرداند تا موهای صاف و سیاهش را که به تازگی چند سانت از بالای باسنش را هم پوشانده بودند ببیند. موهایش را از بالا تا باسن ماساژ داد.دستش را بر روی کونش کشید و با کف دست آزادش کس او را از پایین مالید.نوشین چشمانش را بسته اینبار به سراغ افکار مثبت رفته بود.خیلی جابر را اذیت کرده بود.دوست داشت از دلش دربیاورد میدانست که عبور از سوراخ کونش برای جابر رویایی شده که تحقق آن دشوار بنظر میرسید.- بیا برات ساک بزنم. برگشت کیر جابر را در دست گرفت با یک دستش ته کیر را محکم نگه داشت و با دست دیگر تنه اش را گرفت. اینبار او با پایان زبانش کیر مرد را می لیسید.شیر مرد را مانند بچه ای به زانو درآورده بود.خالی کن توی حلقم خودتو سبک کن خجالت نکش نمیخوام امشب بی بهره بشی شب زفاف منه شب خاطره ها شب تکرار نشدنی. چند ثانیه بعد آب سفید و شیری رنگ خیلی نرم و روان از سر کیر مرد عرب خارج شده و خانم کیر را همچون بستنی قیفی تصور کرد و عصاره اش را تا آخر سر کشید. بالاخره با تردید زیاد به جابر گفت اگه دوست داری یه خورده میتونی با کونم ور بری و یک کمی سوراخشو انگولک کنی.فقط اگه دردم اومد تو رو خدا بذار واسه بعد.روغن زیتون اولین چرب کن دم دستشان بود.حسابی کیر جابر و سوراخ کون نوشین با آن اغشته شده و جابر سر کیر خود را آرام به سر مقعد عروس خانم فشار داد. نوشین بی اختیار فریاد کشید و شاه داماد دو سانتیمتر دیگر پیشروی کرد چهار پنج سانتیمتر از کیر جابر درون مخرج نوشین قرار داشت. بخاطر احترام به عروس خانم و اینکه دلش را برای تکرار سکس بدست آورد به همین مقدار بسنده کرده و تا همین حد عقب و جلو میکرد.جابر مثل گرگهای گرسنه به سطح تماس بین کیر و سوراخ کون نوشین می نگریست.اوج لذت و شهوت بود.حرکت کششی مقعد دایره ای که تکان میخورد و میلرزید.دفعه دیگر باید بیشتر رویش کار کند تا وقتی به دبی برمیگردد تا مدتها سیر سیر باشد. هر چند آدم از کردن این پری دریایی هرگز سیر نخواهد شد اما آنقدر بمن انرژی خواهد داد که میلی به دیگران نداشته باشم.فقط خودش باید مرا را ضی کند.با همان مقدار کیری که درون کون نوشین قرار داده بود و با دستمالی کردن جاهای دیگر خانم بار دیگر او را به ارگاسم رساند و محتویات کیرش را به مقعدش ریخت.ساعتها مشغول بودند و هیچکدام راضی به پایان کار نبودند. هر دو میدانستند که تا ساعت چهار صبح مشغول بوده اند.وقتی هم که از خواب بیدار شدند نمیدانستند که کدامشان زودتر خوابیده است. خدمتکار یعنی همان صاحب خانه یعنی همان فرهاد خان خانم فروش صبحانه مفصلی برای تقویت کمرشان آماده کرده بود.همه چیز آنطور پیش رفت که فرهاد میخواست.قرار داد کاری بین او و جابر امضا شده و در بسیاری از پروژه ها شریک شدند.قرار شد که جابر خان هم ماهی دو بار برای سرکشی به ایران بیاید.البته چون مطمئن بود بخاری از فرهاد برنمی خیزد نوشین را ملک شخصی خود میدانست. دو سه روز گذشت.فرهاد برای بدرقه جابر به فرودگاه رفته نوشین در خانه تنها مانده بود.دیروز و امروزش را با هم مقایسه میکرد…ادامه …نوشتهنسرین (nasrin.t.73)
0 views
Date: November 25, 2018