Somebodyسلام من ماریه هستم (نه مریم ) ۱۸ سالمه از تهران … من اصلا از بچه ها برعکس خیلی از مردم خوشم نمیاد و به نظرم فقط از دور و با رفتارای گلچین شده خوبن … ولی یه استثنایی هست یه دختر بچه ای تو فامیلمون هست که با من ده سال اختلاف سن داره من جدا این یکیو دوست دارم چون با اینکه خیلی شیطنت میکنه وو از نظر خیلیا رو مخه ولی چون تو فامیل تنها دختر جوونی که باش خوب زفتار میکنه منم خیلی دوسم داره و نود درصد مواقع به حرفم گوش میده … خلاصه این بیچاره که اسمش رو بذاریم درین توی یه خانواده ی چرت مذهبی به دنیا اومده از اون عوضیایی که از بچگی چرت و پرت میکنن تو مخ بچه و اخرش بچه متقاعد میشهکه حجاب خیلی خوبه و از بچگی جوگیر میشه و خودشو قنداق پیچ میکنه … حالا باز خوبه این فازش گذشته و چن سال پیش اینطور بوده ولی الانش هم فکر کنید نمیذارن بچه توی مهمونی پیرهن بپوشه باباش اسمش امیره … فک کنم حدودا سی و سه چهار سالش باشه این مرتیکه الدنگ یه مدت طولانی هم معتاد بوده حالاواسه ما ادا تنگا رو در میاره مذهبی تعصبی خودشو جلوه میده خلاصه من یه روز دیدم این بچه داره گریه زاری میکنه و روسری سرشه گفتم عزیزم چی شده اول یکم امتناع کرد از گفتن ولی بعدش بهم گفت به زور روسری سرم کردن و من نمیخواستم من … گفتم کی مجبورت کرد گفت پدرم … منم اعصابم خرد شد رفتم پیش اقا امیرکلی باش بحث کردم میگفتم بذار این بچه بچگی کنه این تعصبای احمقانه رو بذار کنار اخرش برگشت گفت ببین ماریه خانم به شما ربطی نداره من با بچم چیکار میکنم مگه مامانشی ؟ بعد زیر لبش گفت اگه مامانش بودی که همه چی درست میشد بعد انگار یه ایده ای تو ذهنش اومده بود نگاهم کرد و گف بیا مامانش شو من گفتم چییی چی گفتی ؟ مرتبکه من سن دخترتو دارم گفت پس به تو ربطی نداره اگه خیلی درین برات مهمه میتونی به شرطی تو کارای من دخالت کنی که باهام باشی منم گفتم برو به درک از اتاق رفتم بیرون … چن روز گذشت من دوباره درین رو دیدم بردمش بیرون براش پیرهن بخرم حداقل تو خونه بپوشه دلش یکم باز شه رفتم لباسو براش پرو کنم دیدم تنش تیکه تیکه کبوده گفتم عشقم چی شده کی زدتت ؟ اول گفت خورده به در ولی بعدش دید نمیتونه خرم کنه گفت پدرم زده گفتم چرا گفت نمیدونم فقط همون روز که تو از خونمون رفتی اومد منو شروع کرد زدن من دیگه خیلی عصبانی بودم رفتم پیش امیر باز گفتم اخه مرتیکه تو یکم هم حس پدری نداری ؟ یا حداقل وجدان نداری ؟ چرا بچه روز زدی ؟ گفت چون دلم خواست به تو هم ربطی نداره برگشتم گفتم اینقدر بی وجدانی میخوای مجبورم کنی ؟ تو خودت خانم نداری ؟ چون اون از درین دفاع نمیکنه باید سر من خالی کنی ؟ گفت فکر کنم تو نمیفهمی که زندگی خصوصی من ربطی به تو نداره مگر اینکه جزوی ازش باشی من گلدون کاکتوس خونشون رو برداشتم پرت کردم طرفش اون عصبانی شد حمله کرد طرفم اینقد دراز بی قواره و گنده بچد که هر کار کردم نتونستم از دستش فرار کنم سرم خورد به دیار و بی هوش شدم فقط یه سری صدا های تقریبا نامفهومی میشنیدم که بعدا طبق چیزی که تیکه تیکه بم گفت صدای خودش بوده که درینو برده پیش همسایه و اونجا گذاشتش وقتی به هوش اومده یکم چشمام سیاهی میرفت اما بعد چند دقیقه به خودم اومدم دیدم منو دمر روی تخت دو نفرشون دست ها و پاهام رو به بالا و پایین تخت بسته دستمو تکون دادم ولی خیلی سفت با پارچه بسته بودشون خودش که کنار تخت نشسته بود وقتی دید دارم تکون میخورم فهمید به هوش اومدم اومدم جیغ بزنم ولی یه تیکه پارچه توی دهنم گوله شده بود نمیذاشت صداک بیرچن بیاد گفت هر چقدرم سر و صدا کنی هیچکس خونه نیست که به دادت برسه حالا ببینم هنوزم چموشی ؟ الان با دستو پاهای بسته چی میخوای طرف پرت کنی جنده لاشی ؟ من همش تکچن میخوردم خودمو میکوبوندم روی تخت دستامو تکون میدادم شاید یکی به دادم میرسید اما همونطور که امیر گفته بوده جدا هیچکس نمیشنید دیدم دارم میاد طرفم ولی رفت پایین تخت از دایره دیدم خارج شد منم چون دمر بودم نمیدیدمش فقط صدای زیپی ر شنیدم و شروع کردم تقلا کردن ولی هیچی نشد یه قیچی برداشت شلوارمو با شرتم رو با هم برید گذاشت کنار منم هر کاری کردم نتونستم جلوش رو بگیرمدیگه جونی نداشتم فقط دستامو اینقدر میکشیدم مه دربیاد ولی در نمیومد در حدی که زخم شده بود مچام بلیزم رو کشید روی کله ام و باسنم رو گرفت دستش هر چقدر تکون خوردم از دستش در نیومد فقط یه چیزی گفت عزیزم تا حالا نپرسیدم ازت که سکس از کون دوست داری یا نه بعد هیکل گندهش رو انداخت روم و کیر کثیفش رو کرد توی کونم من باز هم جیغ میکشیدم ولی به حدی دردش زیاد بود که شوک شدم و صدام دیگه در نمیومد بعدش دیگه لقط مثل یه جنازه روی تخت افتاده بودم و اون خودش رو رم تکون میداد و کیرش توم تکون میخورد بعد چند دقیقه از روم کنار رفت و شروع کرد انگشتشو فرو کردن توو کسم … من بی جون افتاده بودم و دیگه هیچی برام مهم نبود چون کسی به دادم نمیرسید فقط میخواستم زودتر تموم شه اما اون عمدا نزدیک ارضا شدنش بیرون کشیده بود و هر دفعع همین کار رو میکرد اینقدر کسم رو چند انگشتی انگش کرد که اخرش با به خنده ی بلند چهار انگشتش رو توی کسم کرد و من فقط یه جیغ خفیفی کشیدم و تا قفسه ی سینم تیر کشید دستش رو توی کسم تکون میداد و با دست دیگش فیلم میگرفت بعد یه بطری شیشه ای ودکا اورد (مرتیکه فقط خودش رو به مذهبی بودن میزد) کمی تهش بود اون رو سرکشید و سرش رو دم دهانه ب کسم گذاشت فقط تونستم اروم بگم خواهش میکنم نه ولی اهمیتی نداد و به زور فشارش داددردی کل وجودمو گرفت و نفسم دیگ بالا نمیومد اون عوضی هم از فرصت استفاده کرد (چون به خاطر شوک سوراخ کونم دوباره تنگ شده بود) و دوباره به زور کیرشو رو وارد کونم کرد و خودش رو تکون تکون داد سرشو میذاشت کنار گوشم میگفت دیدی اخرشم جندت کردم اره جنده لاشی ؟ دیدی جرت دادم ؟ هیچکس دیگه جز من نمیکنه تو رو اگه به کسی جز من بدی کس و کونتو یکی میکنم دیگه کس و کونت فقط برای منه جنده لاشی … جنده لاشی ی خوشگل من … منم فقط اشک میریختم اخرش اومد بالای تخت چون من دیگه تکون نمیخوردم و میدونست جونی برام نمونده دستام رو باز کرد و سرم رو کنار اورد و از تخت اویزون کرد کیرش رو کرد توی گلوم و چند تا تف روی سینه و تنم انداخت و چند بار دیگه بهم گفت جنده لاشی و در حالی که توی گلوم تلمبه میزد سینه هامو محکم میچلوند و چنگ میزد اخرش سرم رو محکم گرفت و کسرشو رو توی حلقم فشار داد به قدری که دماغم زیر خایه هاش بود و ابش زو توی گلوم خالی کرد بعد دماغم رو گرفت و کیرش رو از دهنم بیرون کشید و گفت همش رو قورت میدی منم چون نمیتونستم نفس بکشم همش رو قورت دادم … بعد از اتاق بیرون رفت … بعد از نیم ساعت یه دست لباس از لباسای زنش رو از توی کشو دراوردم و پوشیدم فقط میخواستم از اونجا برم هرچند که راه رفتن خیلی برایم سخت بود و خونریزی داشتم … وقتی در اتاق رو باز کردم بیرون برم فقط بهم یه چیز گفت دیگه نگران درین نباش نگران خودت باش اگه میخوای فیلمت رو برای همه فامیل ارسال نکنن که بفهمن جنده لاشی ای هر وقت گفتم عین همین سگی که هستی سریع میای اینجا تا بکنمت حالا هم گورتو ازینجا گم کن … من گریه زاری کنان از اونجا زدم بیرون و دیگه من بودم و خیابونای شلوغ تهران و چشمای فضول مردم که دنبالم میکردن …نوشته ماریه
0 views
Date: June 2, 2019