تقاص دردناک

0 views
0%

گاهی اشتباهی به ظاهر کوچک باعث میشه که آدم تو زندگیش تقاص وحشتناکی پس بده….صدای باز و بسته شدن در عمارت رو شنیدم. صدای چرخیدن کلید تو قفل ساختمون که اومد لحاف رو روی خودم کشیدم. از خودم متنفر شده بودم تو اون لباس افتضاح. یه لباس خواب یکسره که پایین تنه اش توری بود. شورت و سوتین هم نپوشیده بودم، همونطور که رضا گفته بود…از زیر لحاف متوجه شدم که یکی وارد اپارتمان شد و در رو پشت سر خودش بست. صدای استارت مهتابی که اومد فهمیدم که اومده تو اطاق خواب. لحاف رو از روم که کشید دیدم که….وای… یکی دیگه هم باهاشه با صدای لرزان گفتم-رضا این کیه؟ تو رو خدا…رو تخت نشست و سرش رو آورد کنار گوشم و گفت-معرفی می کنم. سعید فیلمبردار ماجرابوی الکل فضا رو پر کرد…روی تخت دراز کشیده بودم. تمامی خاطرات وحشتناک این دو هفته جلوی چشمم رژه میرفت. یک بوسه کوچک به رضا، دوست پسر دوران مجردیم دم در آپارتمانش به امید گرفتن عکسای دوران دوستیمون و تموم شدن مزاحمتهای گاه و بیگاه…تماس رضا فردای اون روز با من و تهدید وحشتناکش… اگه یک شب با من نباشی فیلم این ماچ خوشگلتو میدم شوهر بی غیرتت… خنده عصبی خودم پای تلفن و اون لحظه تلخی که فردا شبش مردم من رو صدا زد-مهین بیا این ایمیل چیه؟- کدوم ایمیل آرمین جان؟-بیا اینجاآدرس ایمیل خود رضا بود. یه فایل ویدئویی از طرف رضا با عنوان بوسه زیبا که آرمین هر کاری کرد باز نمی شد و خطا میداد.-هیچی، حتما از این سر کاری هاست.فردا صبح تو اداره وقتی همون فایل که به خودم ایمیل شده بود رو باز کردم دنیا دور سرم چرخید. از بالای پله ها یکی از من و رضا که همدیگه رو می بوسیدیم فیلم گرفته بودزنگ زدم…گریه کردم…التماس کردم… ولی فایده ای نداشت…حرفش یکی بود فقط یک شب با من باش-رضا من بچه دارم. به خاطر این طفل معصون تمومش کن..-نه. فقط یک شبچاره دیگه ای نداشتم…شوهرم که به ماموریت دو روزه رفت با مصیبت مادر مردم که اصرار داشت شب پیشش باشم رو پیچوندم و به رضا زنگ زدم. فوری خودش رو رسوند دم در خونه . زنگ زد رفتم دم در تو ماشینش. گفته بود کلید در اصلی عمارت و کلید ساختمون رو واسش ببرم. کلید ها رو که دادم یه بسته بهم داد. گفت نصفه شب که اومدم می خوام تو این لباس ببینمت…صدای باز و بسته شدن در عمارت رو شنیدم. صدای چرخیدن کلید تو قفل ساختمون که اومد لحاف رو روی خودم کشیدم. از خودم متنفر شده بودم تو اون لباس افتضاح. یه لباس خواب یکسره که پایین تنه اش توری بود. شورت و سوتین هم نپوشیده بودم، همونطور که رضا گفته بود.از زیر لحاف متوجه شدم که یکی وارد اپارتمان شد و در رو پشت سر خودش بست. صدای استارت مهتابی که اومد فهمیدم که اومده تو اطاق خواب. لحاف رو از روم که کشید دیدم که….وای یکی دیگه هم باهاشه-با صدای لرزان گفتم-رضا این کیه؟ تو رو خدا…رو تخت نشست و سرش رو آورد کنار گوشم و گفت-معرفی می کنم… سعید، فیلمبردار ماجرابوی الکل فضا رو پر کرد.رضا همون طور که کنار من نشسته بود خودش رو روی من کشید لبم رو بوسید…سعید بالای سر فرشته ،دختر کوچولوم بود-چه دختر نازیه…بزرگ بشه جنده لاشی خوشگلی میشه، مثل خودتصدای خنده هاشون اطاق رو پر کرد…رضا از رو من بلند شد و گفت-نمی خوای به مهمونات شام بدی؟چاره ای نبود، بلند شدم و به آشپزخانه رفتم. چراغ رو روشن کردم و از تو یخچال غذای باقیمانده دیشب رو برداشتم و رفتم طرف ماکروفر. سعید هم پشت سرم اومدو یخچال رو باز کرد. از بطری تو یخچال آب خورد و یه هویج برداشت. هویچ رو گاز زد و به طرف من اومد. از پشت سر گرمای نفسش رو حس می کردم. منو هل داد و به کابینت آشپزخونه چسبوند و خودش هم از پشت منو بغل کرد. با پاش یک ضربه محکم به مچ پای راستم زد و پاهام رو از هم باز کرد. با دست چپش لباس خوابم رو بالا زد و هویج رو گذاشت دم کسم. با دست راست دهنمو گرفت و هویج رو فشار داد تو.تمام بدنم از درد لرزید…سعی کردم جا به جا شم ولی با سنگینی بدنش نمیذاشت.هویج رو کشید بیرون و دوباره محکمتر فشار داد.می خواستم داد بزنم ولی نمی تونستم. هویج رو بیرون کشید و گذاشت تو دهنشو یه گاز زد. همینجوری که داشت میخورد سرشو آورد طرف گوشم و گفت-خوب بود، ولی کوچیک بود. امشب کلفت تر از اینا رو می کنم تو کستمنو ول کرد و رفت سمت رضا که تو حال داشت یه DVD رو میذاشت تو دستگاه. فیلم عروسیم بود…رضا اومد تو آشپزخونه سمت من و گفت-امشب انتقام تموم اشکامو ازت می گیرم…غذا رو از ماکروفر آورد بیرون و به سعید گفت-من نمی خورم، تو بیا بخورمن با این کس طلا کار دارم. دستم رو گرفت و برد تو اطاق خواب و هل داد تو رختخواب. خودشو پرت کرد رو من و سینه هامو از لباس خواب داد بیرون. سینه راستم رو فشار داد. شیر زد بیرون و پاشید به صورتش. سینه ام رو کرد تو دهنش و شروع کرد به مکیدن. سینه ام رو می مکید و با اون یکی دستش کسم رو می مالید….سینه ام درد می کرد و معلوم بود دیگه شیر نداره. از روم پا شد و لباسم رو جر داد. پا شد واستاد و لخت شد.قبل از این که شلوارشش رو در بیاره دست کرد تو جیبش و یه اسپری آورد بیرون… کیرش شق شده بود. یه کیر کلفت و سیاه. زیاد بلند نبود ولی کلفتیش از مچ دست من بیشتر بود.نشست رو سینه ام. نفسم گرفت. با دستش دهنم رو باز کرد و اسپری رو تو دهنم فشار داد. تلخیش به ته حلقم رسید و به سرفه افتادم. حس کردم ته حلقم بی حس شده.برگشت رو سینه هام نشست و کیرش رو گذاشت لای پستونام. کیرش رو که حرکت میداد سر کیرش میخورد به گلوم…برگشت نشست و گفت-پاشو ساک بزن-نه رضا. تو رو خدا…-پا شو جنده لاشی و گرنه به زور می کنم تو حلقت.پا شدم و جلوش زانو زدم. کیرش رو گرفتم و گذاشتم تو دهنم. دستش رو گذاشت پشت سرم و آروم سرم رو فشار داد. کیرش تا ته رفت تو حلقم ولی چیزی حس نکردم. سرم رو کشید عقب و دوباره فشار داد. حلقم بی حس بی حس بود. حرکت رو تند تر کرد…-ساک بزن جنده. بزن که خوب میزنی…کیرش رو کشید بیرون و منو به پشت خوابوند رو تخت. خودش نشست روی رون پاهام. خم شد و سر کیرش رو گذاشت دم کسم….هیچ حرکتی نمی کرد. برگشتم و به عقب نگاه کردم.زل زده بود به چشمام.سرم رو برگردوندم و صورتم رو به تخت فشار دادم و شروع به گریه زاری کردم. منتظر همین لحظه بود. در یک لحظه پایان وزن خودش رو روی کیرش انداخت و تا دسته کرد توی کسم. جیغم بلند شد….-آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخ….صدای گریه زاری دخترم بلند شد ولی رضا توجهی نمی کرد. دهنم رو محکم گرفت و شروع به تلمبه زدن کرد. همینطور که تلمبه میزد گوشم رو کرده بود تو دهنش و می مکید. گریه زاری می کردم ولی نمیتونیستم جیغ بزنم…تلمبه زدن تموم شد و آب داغ رضا رو تو کسم حس کردم…-رضا تو رو خدا پاشو . بچه ام…سرم رو که برگردوندم سمت گهواره دخترم دیدم سعید دخترم رو بغل کرده و داره میاد سمت ما…-بیا بگیر آرومش کن. حتما شیر می خواد. شیرت به ما نرسید…تموم کس و رحمم تیر می کشید. خوب شد فکر اینجاش رو کرده بودم و قرص ضد بارداری خورده بودم.بچه رو بغل کردم و بوسیدم. اون پستونم که شیر داشت رو گذاشتم دهنش. شروع کرد به مکیدن. سعید اومد رو تخت رو به روی من واستاد و شروع کرد به لخت شدن…واااااای…کیرش دو برابر رضا بود. جلوی پام نشست و با دوتا دستش پاهام رو باز کرد و سرش رو برد لای پاهام و شروع کرد کسم رو مکیدن و گاز گرفتن…بچه تو بغلم خواب رفت. رضا بچه رو گرفت و گذاشت تو گهواره . خودش نشست پای گهواره و زل زد به ما.سعید پا شد و از اطاق بیرون رفت. شنیدم که صدای باز و بسته شدن در یخچال امد. سعید به اطاق خواب برگشت. یه بادمجون کلفت تو دستش بود…-فکر کردی منم می خوام کستو بگام. نه جنده لاشی جون. از وقتی دیدمت تو کف اون کون بزرگت بودم. امشب جرش میدم.تموم خونه دور سرم می چرخید… دیگه چیز زیادی از اون شب یادم نمیاد… همه اش درد بود و سیاهی…سعید منو برگردوند و به زور بادمجون رو کرد تو کسم. بیرون هم نیاورد. همون جوری که بادمجون توی کسم بود منو به پشت برگردوند. یه چیز لزج ریخت رو کونم که بعدا فهمیدم روغن آشپزی خودم بوده. کیرش رو تا دسته کرد تو کونم و … درد…درد…نویسنده ابرمرد

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *