تلخ ترین سکس نیما

0 views
0%

سلام بجه ها؛داستاني كه مي خوام تعريف كنم عين واقعيته و مربوط ميشه به ارديبهشت 90؛من تو يه شهرستان ديكه دانشجو بودم؛ترم اخرم بود؛اون شب با رفيقم رفتيم كنار دريا به هواي مخ زني،اخه اوج دختر بازی من 4سال دانشگاهم بود(خونه پدريم هم با اين شهر 1ساعت فاصله داشت)بلاخره بعد 1ساعت كس جرخ زدن مخ يكيو زدم (خوش استیل قد بلند به اسم مهسا)_فردايش دختره زنك زد؛از شانس من دختره همشهري بود(به درد من كه نميخورد؛جون من يه دختر از شهر دانشكاه خودم مي خواستم كه بيارمش خونه دانشجويي خودم؛بعد 2 3 هفته حرف زدن دیدم که هیچ راهی برا کردن مهسا ندارم اين دختررو هم بيجوندم جون 2 3تادختر خوشمل ديكه تو دستو بالم بود؛(خونه مكان؛ماشين_ترم اخر)دخترا حال ميكردن باهام دوست شن؛بلاخره اين روزا كذشت_دانشكاه تموم شد_اومدم شهر خودم،خونه مكان نداشتم_دوست دختر هم که پيدا نميشد؛داشتم ديوانه ميشدم؛2ماه بود سكس نكرده بودم_تا تو خيابون يه دختر ميديدم شق ميكردم؛نشستم مخاطباي گوشيمو سرچ كردم يهو چشم خورد به شماره ي مهسا؛بهش كه زنك زدم؛كلي ذوق كرده بود كه شمارشو نكه داشتم؛ مهسا تو اون 2 هفته ای که باهم حرف زده بودیم خیلی وابستم شده بود و چون من به تنها چیزی که فکر نمیکردم دوست داشتن و حس عاشقی بود و دومین دلیل پیچوندنم بود باهاش به هم زده بودم؛خلاصه يه قرار با هم كذاشتيم؛با ماشين رفتم دنبالش؛يه كم كه دور زديم،رفتم سمت جاده؛دستشو كرفتم تو دستام_فشارش دادم_صداش در نيومد،تا دیدم جاده خلوت از لپش یه بوس ورداشتم،با نگاش برام عشوه اومد،از شدت شق داشتم میمردم،این سری گفتم یه بوس از لبات بهم بده،باورتون نمیشه بعد 2ماه این لب طوری بهم حال داد که دیگه به کلم زده بود ماشینو پارک کنم بغل جاده اینو بکنم،ساعت 4 بعد از ظهر شده بود مهسا خانوم باید سر کار میرفتن. دوباره موندم تو کف و حتی نتونستم کیرمو بدم دستش تا برام جغ بزنه.2 روز تو خودم بودم،دنباله خونه مکان میگشتم و با مهسا هم شبها اس ام اس های سکسی میدادیم،گفتم جونه تو بیاد خونه مامانش گاییده ست،اگرم نتونم بیارمش میپره، آخر هفته که شد،خونوادم داشتن میرفتن بیرون به من گفتن یا،منم گفتم کار دارم باید بمونم،از اونورم سریع به مهسا زنگ زدم گفتم 2اینا حاضر باش میام دنبالت بریم خونمون. مهسا هم از خدا خواسته گفت بزار به مادرم بگم نهار مغازه میمونم بعد بیا(نگو این حروم زاده چه برنامه هایی تو ذهنش بود،منم فکر میکردم عاشق منه)،روز جمعه ساعت 2اینا که خونه مکان شد رفتم دنبال مهسا و اوردمش خونهبگا رفتن من از اینجا شروع میشه،من شلوارمو در اوردم ،زیر شلوار تنم کردم با یه تی شرت،مهسا هم مانتو شو در اورد یه تاب سبز رنگ خوشگل پوشیده بود،وای چه سینه هایی(درشت،رنگ بدن سبزه،مو قهوه ای،بوی عطرش هم ادمو دیوانه میکرد،موقع اویزون کردن مانتوش یهو گوشیش از دستش افتاد،وقتی خم شد گوشیو ور داره پشتش بهم بود،چه بچه کونی چه استیلی.تا اومد بشینه پیشم سرشو کشیدم سمت خودم لباشو چسبیدم به لبام نذاشتم حتی یه کلمه حرف بزنه،طوری لباشو رو لبم میپیچوند که جنده لاشی ی 10 ساله تو کار هم نمیتونست این کارو بکنه،دستمو گذاشتم رو شیکمش اوم فشار میدادمو میکشیدم بالا سمت سینه هاش،سبک نگاهش الانم جلو چشامه،سینه هاشو که فشار دادم یه اه نازی کشید،هلش دادم و خوابوندم رو مبل دستاشو گرفتم با پایان وجود لبای هم دیگرو میخوردیم دستمو که بردم سمت کسش اب کسش شلوارشم خیس کرده بود،با وحشی گری پایان شلوار شرت رو مهسا رو در اوردم،اونم سریع زیر شلوار وشرت منو در اورد،منم تو اون لحظه تاب وسوتینشو در اوردم،چه سینه ی داشت،دستامونو بهم قفل کردیم،رفتم سمت سینه من سینشو میخوردم اونم اه اه اه میکشید،اروم زبونمو کشیدم پایین رفتم سمت ناف اونجارم خوردم و یه کم که پایین تر اومدم تا زبونمو چسبیدم به کسش از شدت حس یه ان از حال رفت بعدش زمین به حالت 69 خوابیدیم،وقتی کیرمو کرد تو دهنش از پا در اومدم،نه مهسا میخواست کم بیاره و ارظا بشه نه من،بعدش پا شدمو به شیکم خوابوندمش گفتم اجازه هست،گفت فقط دردم اومد بکش بیرون،با اب دهنم سوراخ کونشو خیس کردم چند بارم انگشتمو توش کردم که راه باز بشه،کیرمو گذاشتم نوک سوراخ اروم بردم تو،یه 10 دقیقه اروم میکردمش گفت نیما دارم میمیرم درش بیار،کیرمو در اوردم،مهسا رو برگردوندم پاهاشو زدم بالا کیرمو گذاشتم رو کسش یه کم که بالا پایین کردم الان بود که دیگه بجای اه،داد میزد،مهسا طوری کسشو به کیرم فشار میداد که داشتم میمردم،یه ان دیدم پاهاش داره میلرزه،بله ارضا شد،بهم هی اصرار کرد که به سوراخ کسش یه کم فشار بدم منم که تو حال خودم نبودم نوک کیرمو گذاشتم رو سوراخ کسشو اروم فشار دادم(بد ترین اشتباه من)بعد چند لحظه ابم اومد،تو اون وضعیت بغلش کردمو 5دقیقه یی چشامو بستمو داشتم حال میکردم،بعد پا شدم لباسمو پوشیدم،مهسا هم رفت دستشویی،وقتی برگشت گفت نیما از کسم خون اومده(با دستمال هم پاک کرده بود اورد و بهم نشون داد)منم قبول نکردم گفتم فردا میبرمت ازمایشگاه منم از ترسم نبردمش،احساس کردم خودش تو دستشویی پرده شو زده و میخواد خودشو بهم بندازه،حالا الانم که الانه دست از سرم و نمیداره و هر روز تهدید میکنه،بابا به خدا من پردشو نزدم،اگه شکایت کنه من بد بخت مشم چون از پشت کردمش،این هم داستان نیمای بگا رفته.ادامه دارد……تا ببینیم چی میشه_نوشته‌ nima1450075

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *