تنبیهش کردم

0 views
0%

ساعت دو بعد از ظهر بود از صداش متنفر بودم اما بازم صدای لعنتیشو شنیدم همه مون خواب بودیم اما بازم چهارتا بچرو دنبال خودش آورده بود تو کوچه و فوتبال بازی میکرد و عربده هاش گوشمو کر میکرد پسر پررویی بود از روز اول که رفتیم تو اون محل اصلا ازش خوشم نمیومد اما این دوماهم باید میگذشت تا خونرو میفروختمو میرفتیم با شوهر و دخترم تهران خیلی ازش بدم میومد اسمش حامد بود پر رو ترین و بی ادب ترین بچه ای که تا به حال دیدم دیگه واقعا هر روز بیشتر از دستش حرصم میگرفت چند هفته گذشت و ما دیگه پایان اسبابمون رو با وانت فرستاده بودیم تهران و من فقط منتظر تموم شدن آخرین امتحان دخترم بودم و ساکن اون خونه ی خالی و صاحب خونه ی جدید منتظر بود تا دوشنبه برم و کلیدو بهش تحویل بدم دوستم سپیده هم حامدو میشناخت و اونم مثل من ازش متنفر بود چون یه بار رو لباسش آب جوب پاچیده بود و میگفت یه پسر خیلی حال بهم زنه اون روز دخترم امتحانش رو داد و رفت خونه ی مادرم من اومده بودم تو خونه که سپیده زنگ زد و اومد تا ظرفارو بذاریم تو ماشینش و ببریم ساناز دختر سپیده عادت داشت که میومد خونمون بره با دختر همسایه رو به رویی تو پارکینگ تنیس بازی کنه اون روز هیچوقت یادم نمیره رفتیم پایین که بهشون خوراکی بدیم و ماهم چند دقیقه بشینیم تا نهارو بیاره تهیه غذا و جمع کنیم بریم اما هردومون با صحنه ی عجیبی رو به رو شدیم حامد دختر سپیده رو بغل کرده بود و به باسنش دست میزد و اونم هی میگفت ولم کن حامد تا مارو دید خشکش زد هردومون از شدت خشم لال شده بودیم ساناز دوید اومد بغل مامانش و من رفتم سمت حامد گفتم چه گهی خوردی مثل گچ رنگش سفید شده بود و لال بود آخه هم از ما میترسید و هم از باباش چون از اونا بودن که خیلی جا نماز آب میکشیدن و به مسائل جنسی حساس بودن همینطور که میلرزید با پشت دست زدم تو دهنش گفتم توله سگ من پدرم سرهنگه(الکی)این کارت هم جرمه باید بگم بیان ببرنت بندازنت چند سال زندان که به گه خوردن افتاد بهش گفتم اگه میخوای ببخشمت باید بری خونمو تمیز کنی بدو جارو و بردار انگار به خر تیتاب دادی دوید و رفت با طی به سمت بالا سپیده از شدت خشم دستاش میلرزید گفت باید پدرشو در بیاریم چرا فرستادیش بالا به سپیده گفتم چه نقشه ای دارم رفت و ساناز رو گذاشت خونه ی مادرم که چند خیابون پایینتر بود و اومد رفتیم بالا و حامد داشت تمیز میکرد رفتم و کمی قرص گیج کننده ریختم تو شربت و دادم بهش گفتم اینو بخور با انرژی تمیز کنی عوضی خورد و پنج دقیقه بعدش دستو پاش شل شد و خیلی ضعیف دستاشو گرفتم و سپیده طناب رو آورد جوری دستاشو محکم بستیم که تکون نمیتونست بخوره شلوارشو پیرهنشو درآوردیمو حامد موند و یه شرت مادر دوز با دست و پای بسته که هی خواهش التماس میکرد و حسابی ترسیده بود سپیده بهم گفت مژده آبو آوردم کمی آب ریختم رو کمرش و کمربند شلوار شوهرمو درآوردم از تو ساک آنچنان زدم تو کمرش که زوزش بلند شد یاد کاراش پررو بازیاش و نفرتی که ازش داشتم افتادم و با پایان زورم میزدم با کمربند تو کمرش ناله میکرد و میگفت گه خوردم خانم گه خوردم نزن تورو خدا با پایان توان حدود ده تا کمربند زدم پشتش که گریش در اومد و کمرش جای خط های قرمز افتاده بود سپیده گفت مژده خسته شدی بده من دکمه های مانتوش رو باز کرد تا راحت تر باشه و چنان با کربند زد تو کمر حامد که گوشتش رفت و حامد له له میزد از درد کفش چکمه ی بلند زنونه پام بود پامو رو سرش گذاشتم و صورتشو به زمین فشار میدادم سپیده هم همینجوری کمربند میزد بهش حامد از درد فقط التماس میکرد سپیده شرت حامدو کشید پایین و منم سیگارمو برداشتم و نشستم رو کمرش بهش گفتم اگه آشغال سیگارمو نخوری سیگارو رو صورتت میچسبونم تا نزدیک صورتشم بردم که باورش شد و همینطوری که سپیده با سیم به جای کمربند در کونش میزد خاکستر سیگار میریختم تو دهنش و میخورد بعد چند دقیقه برش گردوندیم و کف کفشمو گذاشتم رو صورتش و گفتم بلیس انجام نداد کفشمو به قدری رو صورتش فشار دادم که از ترس موندن جا رو صورتش مثل سگ شروع به لیسیدن کرد بعد چند دقیقه که خاک کفشمو با زبونش تمیز کرد سپیده کتونیشو گذاشت رو صورتش تا بلیسه و بهش میگفت لیس بزن تخم حروم و حامد هم لیس میزد بلندش کردم بردیم با پایان دردش انداختیمش تو دستشویی تنگ که حتی توش نمیتونست پاشو دراز کنه شیر شلنگو باز کردم روش و حسابی با اب داغ کونشو سوزوندم که از سوزش رو دستشویی غلط میخورد بعدشم آب یخو ریختم روش و در دستشوییو بستیم عین سگ گریه زاری میکرد رفتیم از پایین پیتزامونو گرفتیم و درکمال آرامش پیتزامون رو خوردیم و گفتیم و خندیدیم و صدای زوزه های حامد هم میومد رفتم در دستشوییو باز کردم گفت التماس میکنم منو بیارین بیرون به سپیده نگاه کردم و خندیدم و گفتم یه شرت داره باید سنگ دستشویی خونمو لیس بزنی زد زیر گریه زاری منم درو بستم که برم کلی التماس کرد و وقتی قاطعیت منو دید قبول کرد زبونشو در آورد و آروم برد سمت سنگ دستشویی سپیده دست به سینه نگاش میکرد زد زبونشو که گفتم نه تخم سگ اون جایی که عنم هر روز میفته رو بلیس که بازم زد زیر گریه زاری رفتم که کمربندو بیارم گفت باشه باشه و زبونشو زد به سنگ توالتی که منا هر روز میریدیم روش پامو گذاشتم رو سرش و سیفون رو کشیدم آبا ریخت رو سرش و بعد آوردمش بیرون یه چاقو انداختم ته اتاق و گفتم خودتو کشون کشون برسون و خودتو باز کن چون حداقل ده دقیقه طول میکشید و ما تا اون موقع رفته بودیم درو بستیم و کفشامون رو پوشیدیم و رفتیم تو راه یه حس قدرت و رضایت میکردم از این همه تحقیر و شکنجه ای که کرده بودمش.نوشته خانم خانما

Date: October 26, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *