هیچ وقت اولین ها رو نمی تونم فراموش کنم . اولین روز مدرسه ،اولین روز خدمت، اولین سیگاری که کشیدم ، اولین پیکی که به سلامتی دوستان رفتم بالا، و اولین سکس . قضیه بر میگرده به سالها پیش یعنی سال 1372. تازه سربازی رو پایان کرده بودم و بواسطه یکی از دوستان کاری تو یه شرکت آسانسوری پیدا کردم . روز اول برای مصاحبه رفتم به آدرس شرکت ،وارد که شدم اولین چیزی که توجهم رو جلب کرد منشی قشنگ شرکت بود ، سلام کردم و گفتم برای استخدام اومدم وبا مهندس کار دارم. چند لحظه انتظار و ورود به اتاق آقای مهندس ، شرح وظایف من مشخص شد اول یه دوره آموزشی برای آشنایی با مسایل فنی آسانسور به مدت 3 ماه و بعد حقوق بگیر برای سرویس ماهیانه آسانسور ها ، توی اون شرکت تکنسین های نصاب بصورت کنتراتی کار میکردن و کار نصب و راه اندازی آسانسور ساختمان های نوساز رو انجام میدادند وشرکت یه نفر میخواست که کار خدمات پس از فروش رو انجام بده که من رو استخدام کردن بعداز دوره آموزش لیست 25 تا ساختمان رو به من دادن و قرار بر این شد هر روز صبح از اول ماه به یکی از ساختمان ها سر بزنم و سرویس ماهیانه رو انجام بدم و بعد بیام شرکت وبقول مهندس استن بای باشم تا اگر خرابی گزارش شد سریع برای رفع اشکال مراجعه کنم . معمولا ساعت 11 میرسیدم شرکت و تا ساعت 5 باید میموندم ، توی دفتر هم اکثر اوقات من بودم مدیر عامل و ماهی 6،7 روز حسابدار شرکت. کار آبدارچی رو هم خانم کریمی منشی شرکت انجام میداد هفته ای یکبار هم نگهبان ساختمان برای نظافت میامد. شرکت دو تا اتاق داشت و یک سالن یکی اتاق مدیر عامل یا همون مهندس و یه اتاق حسابدار که کلیدش دست خودش بود وهروقت نبود درش قفل .من مجبور بودم توی سالن ودرکنار منشی باشم روزی 5،6 ساعت در کنار هم بودن اون هم حداقل ماهی 17 ،18 روز خود بخود باعث ایجاد رابطه صمیمانه ای بین ماشده بود اون موقع من 20 سالم بود و خانم کریمی27 سالش بود ، چند تا کتاب رمان از دوستام گرفته بودم وساعت های بیکار ی میخوندم یه روز خانم کریمی گفت چرا وقتت رو تلف میکنی؟ من دارم زبان میخونم بیا باهم زبان بخونیم هم راحتتر یاد میگیریم هم از وقتمون استفاده درست میکنیم . خانم کریمی از نظر من دختر زیبایی بود هیچ نقصی نداشت قد بلند وهیکل تو پر صورت خوش فرم وچشمای درشت و عسلی رنگ ، دیپلم داشت و ازخانواده نسبتا مرفه و با کلاس باتوجه به اختلاف سنی که با هم داشتیم براش احترام خاصی قائل بودم وهیچوقت با دید شهوت بهش نگاه نمی کردم ، خانم کریمی برای آموزش زبان، کلاس نمیرفت با استفاده از کتاب و نوار داشت زبان یاد میگرفت ومن هم تشویق شدم که آموزش زبان رو شروع کنم. نفری یه واکمن گرفته بودیم ونوار های زبان رو گوش میدادیم ،بعد از ظهر ها هم که سر خانم کریمی خلوت تر میشد باهم جملات رو تمرین میکردیم ، که یه بعداز ظهرگفت ببخشید من امروز حالم زیاد خوب نیست نمی تونم تمرین کنم آخه پریودم ،خیلی تعجب کردم وبیشتر خجالت کشیدم زبونم بند اومد و هیچی نگفتم تا چند روز فقط بهش سلام می کردم و خداحافظ همین .که یه روز گفت نمی خوای شروع کنیم؟گفتم چی رو ؟گفت تمرین زبان رو دیگهگفتم آخه حال شما خوب نیستگفت تو دوست دختر نداری؟گفتم نهگفت باشه ،خواهر مادر که داری اوناهم خانم هستن مگه پریود نمیشن ؟ باید بدونی وقتی زنا پریود میشن حال روزشون زیاد خوش نیست ،شرایط بدنی زنا بامرد ها فرق داره باید این چیزارو بدونیاحساس میکردم هرچی خون تو بدنم دارم تو صورتم جمع شده گوشهام داشت میسوخت خیلی خجالت میکشیدم که ضربه نهایی رو زد و گفت راست نمی گی که دوست دختر نداری ؟زبونم بند اومده بود اصلا انتظار نداشتم چنین حرف هایی رو از دهن خانم کریمی بشنوم تا حالا کاملا برخورد دوستانه و درحد دوتا همکار صمیمی رو باهم داشتیم وکاملا ادب رو رعایت میکردیم ولی من راست گفته بودم دوست دختر نداشتم واصلا نمی دونستم چی باید بگم .( آدم ببویی نبودم خیلی هم اهل دل بودم با دوستا نم خیلی هم حال میکردیم ولی تو محیطی که من زندگی میکردم وتوی اون زمان که نه اینترنت بود ویا اگر بود زیاد بین جوون ها جایی نداشت، نه موبایل بود و حتی پایان خونه هاهم تلفن نداشتن رابطه برقرارکردن با دختر ها اونهم تو محله ای که همه برای خودشون یه پا فردین بودن و عشق مرام ،برای ماهم به اصطلح خودموندنبال ناموس مردم بودن خلاف بزرگی به حساب میومد ،واسه همین اوج خلاف جنسی دیدن یه فیلم سوپر بود وحرف زدن راجب کس وکون عایشه تو فیلم ماوی ماوی ویا هیکل مشتی مدونا توی شو هایی که با کیفیت پایین به دستمون میرسید )گفتم راستش رو میگم من دوست دختر ندارم ولی مشکلات خانم هارو میدونم فکر کردم هنوز مشکلتون رفع نشدهگفتپریود که مشکل نیست یه مسئله عادیه در هر صورت من پاک شدم وحالا خوبم بیا تمرین کنیمشروع کردیم به تمرین اولین درس که یه مرتبه گفت فرض کن من دوست دخترت به انگلیسی به من چی میگی ؟دیگه گیج شده بودم و کم آورده بودم ناخودآگاه گفتم آی ،لاو، یوخندیدگفت قبول دوست دختر نداری چون سریع رفتی سر اصل مطلباون روز رو با هر بدبختی بود گذروندم ولی شب تا صبح خوابم نمی برد همش فکرهای عجیب غریب ذهنم رو مشغول کرده بود چرا خانم کریمی بامن اینطور حرف میزد یعنی منظوری داشت ؟کم کم داشتم حس جدیدی به اون پیدا میکردم چهره اش رو یه جور دیگه ای تصور میکردم چونه گردش مثل قره قورت دهنم روآب مینداخت فکر میکردم چه حالی میده اگه بتونم چونش رو بمکم سعی میکردم اندامش رو بدون مانتو و مقنعه تصور کنم .داشت از خودم بدم میومد یک لحظه هم صورتش ازجلوی چشمام کنار نمی رفت لحظه به لحظه حسم شهوتی تر میشد روزبعد نفهمیدم چطور آسانسور رو سرویس کردم سریع رفتم شرکت تا خانم کریمی رو دیدم فقط بهش زل زدم حتی سلام هم نکردمباخنده گفتچیه؟ چی شده؟ مگه تا حالا من رو ندیدی ؟گفتم سلام ببخشید نمی دونم حالم خوش نیست سردرگم هستمگفت بشین یه کم آب بخور حالت جا بیاد امروز باید حسابی زبان تمرین کنیم ، شنیدم هر زبانی رو میخوای یاد بگیری اول حرف های زشت و فحش ها رو یادبگیری زود با اون زبان آشنا میشی یه سری فحش و کلمات زشت از دیکشنری درآوردم نوشتم بیا بگیر بخون تا بعداز ظهر باهم تمرین کنیم .کاغذ رو گرفتم چشمام داشت در میومد کلمات فارسی کیر ،کس ،کون،مادر قحبه، مادر جنده،گاییدن،جنده و….. بودهمه رو سریع حفظ کردم و خانم کریمی زیر چشمی من رو می پاید . بعداز ناهار گفت بیا نزدیک میز من که مهندس صدا مون رو نفهمه (مهندس از وقتی فهمیده بود زبان تمرین مکنیم خیلی تشویقمون می کرد وحتی قول داد هروقت تونستیم با اون انگلیسی حرف بزنیم یه پاداش حسابی بهمون بده)خبلی کشش ندم ظرف دو ،سه روز بعد اینقدر این کلمات رو بکار بردیم که حسابی رومون تو روی هم باز شده بود دیگه به اسم کوچیک همدیگه رو صدا میکردیم .یه روز ازش پرسیدم دوست پسر داره خندید هم آره و هم نه گفتم چرا ازدواج نمی کنی ؟گفت تو فکرش هستم دارم مقدماتش رو آماده میکنمگفتم جهیزیه؟گفت ای شاید بیا درموردش حرف نزنیم .داشتم حس خاصی پیدا میکردم یه جورای حس مالکیت دوست داشتم فقط بامن حرف بزنه وفقط من نگاهش کنم اگر یه روز پشت تلفن با کسی بگو بخند میکرد کلی بهم برمیخورد دیگه وقتی تنها بودیم وکسی توی سالن نبود با پرروی پایان نگاهش میکردم از سر تا پاش رو مخصوصا روزایی که رو سری میپوشید حسابی با نگاه کردن بگردن و سفیدی زیر گلوش حال میکردم یا وقتی مانتوش از روی رونش کنار میرفت و رون های خوش فرمش توی شلوار جین چسبونش خود نمایی میکرد حالم خراب میشد. بدجوری یه لذت غیر قابل توصیف همراه با شهوت . در اون لحظه دلم میخواست بغلش کنم و نوازشش کنم ببوسمش و بادستم پایان اندام زیباش رو لمس کنم وای اگر گوشش پیدا میشد موهای قشنگ خرمایی رنگش رو میبرد پشت گوش هاش دلم میخواست ساعتها لاله گوشش رو ببوسم وبلیسم همش بین شهوت واون حس نا شناخته سرگردون بودم ولی جرات نمیکردم حرفی بجز شوخی های معمولی درس زبان انگلیسی بزنم جوک های +18 براش میگفتم ولی مترسید م بهش پیشنهاد حتی یه سینما رفتن رو بدم حتی جرات نمیکردم با صحنه سازی دست به دستش یا بدنش بزنم . همین جور زمان می گذشت تا شب عید شد. چند روز مونده به عید مهندس گفت تا 5 فروردین شرکت تعطیله ولی تو باید از روز دوم فروردین تا چهارم از ساعت 9 تا 2 بیای شرکت که اگر خرابی گزارش شد بری واسه تعمیرات وبه خانم کریمی هم گفت به همه طرف قراردادها زنگ بزنه و بگه ایام عید کشیک تعمیرات برای ارائه سرویس آمادگی داره . زیاد برام مهم نبود چون عید ها معمولا مسافرت نمی رفتیم پدر معتقد بود تهران عیداش بهترین جاست وتازه خلوت میشه منم حوصله دیدو بازدید های عید رو نداشتم پس بهترین بهانه رو داشتم تا از همراهی خانواده شونه خالی کنم .روز آخر کلید دفتر رو از خانم کریمی گرفتم و عید رو تبریک گفتم خداحافظی کردم که گفت اگر تونستم توتعطیلات یه روز میام پیشت تنها نباشی انگار پایان دنیا رو بهم دادن خیلی خوشحال شدم گفتم منتظرت هستم .دیگه سر از پا نمی شناختم ازوقتی از شرکت زدم بیرون تاروز دوم فروردین هر ثانیه برام یکساعت میگذ شت اصلا نمی دونستم چرا یا میخوام چیکار کنم فقط خوشحال بودم که برای اولین بار میتونم باهاش تنها باشم همین، روز دوم عیداز ساعت 7 رفتم دفتر شرکت همه شهر سا کت بود تا سه روز پیش سوزن تو خیابون ولیعصر پایین نمی افتاد حالا پشه پر نمی زد خلوت و سوت کور نشستم پشت میز خانم کریمی چه حسی داشتم بوش رو حس میکردم وای خدا چه رویای شیرینی داشتم پشت میز ش بارها صدا ی پاش رو شنیدم ولی خبری نشد . تاساعت 4 هم موندم وخبری نشد . دست از پا دراز تر رفتم خونه به خودم کلی فحش دادم که چرا اینقدر ضعیف هستم ولی ته دلم امیدوار بودم که فردا بیاد روزبعد دیگه زود نرفتم چون خبری نبود نزدیکا ی ساعت 9 رسیدم دفتر دیگه پشت میزش ننشستم ویژه نامه عید گل آقارو برده بودم که بخونم ساعت حدود 11 بود که فکر کردم صدای پا میاد اول فکر کردم دوباره تخیل هست که صدای زنگ در رو شنیدم پریدم ودر رو باز کردم . وای خانم کریمی با یه تیپ تازه و شیک مانتوی خفاشی مشکی باگلدوزی مشکی براق یه شال حریر مشکی نازک وشلوار مشکی واولین بار باصورت آرایش کرده . نفسم بند اومده بود خیلی قشنگ شده بود که با صداش به خودم اومدم سلام عیدت مبارک ودست دراز کرد بسمت من با تاخیر دستم رو گذاشتم تو دستش مات بودم گفت چرا اینقدر دستت یخ کرده حال خودم رو نمی فهمیدم اومد داخل ورفت یه لیوان آب برام ریخت وگفت حالت خوب نیست چی شده؟سعی کردم خودم رو جمع جور کردم و گفتم فکر کنم تنقلات زیاد خوردم بالاخره عیده دیگهگفت خبری نشده خرابی نداشتی ؟گفتم جز خرابی خودم خوشبختانه چیز دیگه ای خراب نشدهگفت چرا خرابی ؟گفتنم راستش فکر تو یک لحظه ولم نمی کنه همش پایان قد جلوی چشمم هستی ناخپداآگاه گریه زاری ام گرفت .خانم کریمی واساد وهمانطورایستاده منو بغل کرد سرم دقیقا روی سینه هاش قرار گرفت و شروع کرد به دست کشیدن روی سرم بعداز چند لحظه گریه زاری ام بند اومد میخواستم سرم رو بردارم که تازه نرمی وگرمی سنیه هاش رو حس کردم نمی دونم چی شد حالم داشت عوض میشد . که مژگان گفت (اسمش مژگان بود) به چی من فکر میکنی ؟ مگه من چی دارم که بخاطرش گریه زاری کنی؟همونطور که سرم روی سینه اش بود دستم رو دور کمرش حلقه کردم و گفتم نمی دونمدستهام رو از دور کمرش باز کرد و سرم رو آروم گرفت تو دستاش و گفت من هم به تو خیلی فکر میکنم ولی اینکار تو رو اصلا نمی فهمم ،خندید وگفت ببین مانتوم رو خیس کردی الان لک میشه . شروع کرد به درآوردن مانتوش زیر مانتو یه تی شرت تنگ و چسبون سبز پوشیده بود که کاملا بدنش رو نشون میداد حتی گودی نافش از روی تی شرتش قابل تشخیص بوددیگه سوتین و بند سوتین هیچی مژگان گفت ببین حتی تی شرتم هم لک شده تو چته پسر با ناراحتی رفت که لباسش رو تمیز کنه وقتی پشت کرد تازه گردی کپل هاش رو دیدم تا اون وقت حتی تصور نمی کردم اینقد ر کونش گنده باشه و گرد وخوش فرم اصلااز روی مانتو نمی شد تصور کنی چی اون زیر هست ، هزار تا فکر تو سرم بود از شرمندگی بابت گریه زاری کردنم تا نوع حسم به مژگان واون چیزی که بیشتر منو مشغول خودش کرده بود خواستن تنش بود دلم میخواست محکم بغلش کنم و پستی بلندی های بدنش رو حسابی لمس کنم فشارش بدم ،از آبدار خونه اومد بیرون و گفت میدونی چیه ؟ منم یه حسی دارم ولی تو مشکلت اینه که تا حالا با هیچ دختری نبودی فکر کنم بشتر حس تو شهوته تا چیز دیگه باید خودت رو خالی کنی ولی نمی دونی چته ببین من امروز به این نیت اومدم اینجا که باتو سکس داشته باشم با این حال تو دیگه عذاب وجدان ندارم چون میدونم تو نیاز داری پس مشکل جفتمون حل میشه ،موافقی؟درست متوجه نشدم منظورش چیه ؟داشتم نگاهش میکردم که گفت ایشاالله فیلم سوپر دیدی ؟ گفتم اره چطور ؟گفت بذار تی شرتم رو در بیارم آب بکشم تو هم آماده شو باهم حال کنیم . خیلی سریع تی شرتش رو دراورد ، چی میدیدمیه بدن سفید یه کم شکم داشت ولی خوش فرم سوتینش رنگ تنش بود سینه هاش کاملا با هم فاصله دار بود، کیرم بدجوری راست شده بود فقط دلم میخواست لمسش کنم دیگه هیچ چیز ی تو فکرم نبود حتی نمی دونستم تو دفتر شرکت هستمپشت سرش رفتم باخونسردی داشت لباسش رو زیر شیر، آب میکشید یه کم دولا شده بود که گردی کونش بیشتر به چشم میومدرفتم پشتش و خودم رو چسبیدم بهش دستهام رو از زیر بغلش هول دادم رو سینه هاش و صورتم رو گذاشتم بین دوتا کتفش ویه آه خیلی بلند کشیدم سرش رو به عقب داد و گفت میبینم روت داره باز میشه گفتم دلم میخواد این لحظه تموم نشهخندید و گفت همه چیز تموم میشه در لحظه زندگی کن . شیر آب رو بست یه قدم به عقب برداشت ولش کردم برگشت کاملا بهم چسبیده بودیم کاری روکه خیلی دوست داشتم انجام دادم لب هاش رو بوسیدم یه بوسه طولانی اینقدر گرم بود که فکردم الآن لبهام تاول میزنه همنطور هولم داد به سمت سالن دفتر لب تو لب تا دم میزش یواش یواش رفتیم ، لب هاش رو جدا کرد گفت بذار یه جا واسه خوابیدن آماده کنیم ،از کشوی میزش کلید اتاق مهندس رو برداشت مهندس تو اتاقش یه تیکه موکت داشت که اورد بیرون نگاهش میکرم مثل اینکه همه چیز برنامه ریزی شده باشه موکت رو پهن کرد از تو کیفش چادرش رو درآورد وانداخت روی موکت من فقط محو تماشای هیکلش بودم با عجله داشت کار میکرد سینه هاش بالا پایین میشد لرزش دل چسبی داشت سفیدی تنش دل آدم رو میبرد وسط موکت ایستاد همینطور که با لبخند منو نیگاه میکرد زیپ شلوارش رو کشید پایین و اون رو که انگار به تنش چسبیده بود درآورد یه شورت سفید پاش بود ولی کاملا کسش توش قالب گرفته بود بی اختیار رفتم سمتش پشتش رو کرد به من وگفت سوتینم رو باز کن دست بردم سمت سوتینش واون رو باز کردم خودم رو چسبیدم به پشتش تنش گرم گرم بود گردنش رو بوسیدم دست بردم روی سینه هاش چقدر حال میداد نرم وگرم وکاملا تودست جا میشد کیرم حسابی راست شده بود سینه هاش رو از پشت میمالیدم اون هم خودش روشل کرده بود کم کم برگشت چشماش خمار شده بود گفت تو لباسات رو در نمی یاری ؟بدون جواب شروع کردم به باز کردن دکمه های پیرهنم دستش رو میکشید رو سینه من وگفت فکر نمی کردم بدنت اینقدر پر مو باشه دو ست دارم بعد شلوارم رو دراوردم هم زمان دستش رفت تو شورتم کیرم راست راست شده بود شروع کرد به بازیکردن باهاش گفت خوشت میاد؟ گفتم بدجوری با اون یکی دستش شورتم رو کشید پایین نشست و یه خورده نگاهش کرد ویک مرتبه خوابید گفت بخواب رو من . پاهاش رو باز کرد دو زانو نشستم بین پاهاش هیکلش چقدر قشنگ شده بود سینه هاش بنظر کوچکتر میومد دیدن چهره اش از این زاویه برام جذ اب بودلبهاش درشت تر بنظر میرسید فرم بینیش همینطور ورنگ چشماش میشی شده بود دولا شدم روش اول ناف قشنگ و سفیدش رو بوسیدم دورش رو زبون زدم پوستش شوری خوش طعمی داشت که تااون موقع نچشیده بودم دستهام روی سینه هاش بود ونوک فهوه ای رنگ اون هارو میمالیدم که دیگه سفت شده بود زده بود بیرون کم کم سرم رو بصورتش نزدیک کردم چشماش دیگه نیمه بسته بود لبهاش رو ممیکیدم دیگه داشتم از شق درد میمردم چونه گرد ش رو کردم تو دهنم ومکیدم خیلی بهش حال داد آروم آروم میگفت جون چرخیدیم به پهلودوباره مسیرزبونم رو رو به سمت پایین اوردم رسیدم بشورتش که دیدم یکم روی خط کوسش خیس شده وکاملا حجمش مشخص بود شورتش رو درآوردم چه کسی داشت همرنگ تنش دوتا لبه های اون همچین به هم چسبیده بود که انگار با مدادی یک کم پررنگ تر از رنگ تنش وسط پاش خط کشیده باشن بدون کوچکترین نشونه ای از مو و پشم هولش دادم و دوباره طاق باز شد دوباره پاهاش رو باز کردم کسش رو برانداز کردم حالا لبه های کوسش از هم باز شده بود وگوشت صورتی رنگش خودش رو نشون دادسرم رو نزدیک کردم و شروع کردم به لیسیدن شاید 2 یا 3 دقیقه نشده بود که بدنش شروع کرد به لرزیدن وصدای نفس هاش بلند شد دست هاش رو گذاشت رو سرم وفشار داد روی کسش از حال کردنش نهایت لذت رو میبردم به خوردن کسش ادامه دادم که گفت بسه دیگه بکن توش معطل نکن کیرت بکن تو ، سرکیرم رو گذاشتم روی کسش وای همین که خیسیش روحس کردم میخواست آبم بیاد که داد زد زود باش بکن ،هول شدم کیرم رو گذاشتم لای کسش و فشاردادم تو نمیرفت مژگان سرخ شده بود وچشماش رو بسته بود یکم دیگه فشار دادم جیغ کشید خواستم خودم رو بکشم عقب که پاهاش رو قفل کرددور کمرم اشک از گوشه چشماش سرازیر شد هیچ لذتی نمی بردم ترسید م چیزیش شده باشه گفتم درد داری در بیارم ،با سرش اشاره کرد نه بعد با ناله گفت بکن ،یه چند بار دیگه جلو عقب کردم که هولم داد عقب کیرم رو که دراوردم دیدم خونی شده دور وبر کسش هم یک مقدار برنگ خون شده بود ترسیدم بودم کیر راست مونده بود ولی نمی خواستم دیگه بکنم تو کسش مژگان چشماش رو بسته بود واروم اروم اشک از چشماش میمومد پایین گفتم چت شده؟ حرف بزن چرا داره خون میاد؟ تو دختربودی ؟ با د ستش دعوتم کرد به آرامش چنددقیقه بلاتکلیف نگاهش کردم تا بلند شد نشست و گفت ببخشید ترسوندمت چیزی نیست الان خوب میشم تو هم ارضا نشدی نه؟ گفتم نه ،تو باکره بودی ؟ لبخندی زد وگفت آره پاشد رفت به سمت دستشویی روی چادر مشکی زیرمون یه لکه بود چادر رو زدم کنار روی موکت یه لکه کوچک خون بود باخود م گفتم چیکارکردی پسر؟همون جور لخت نشستم وسط موکت بعداز چند دقیقه مژگان اومد بیرون لبخندی رو لبش بود گفت می دونستم خانم شدن درد داره ولی نمی دونستم اینقدر اولش خیلی حال کردم ولی وقت کردی توش خیلی درد داشتگفتم چرا نگفتی دختر ی ؟حالا بهتری ؟ چیکار کنیم ؟گفت هیچی برو خودت رو بشور بیا کارت روتمام کنگفتم دیگه نمی تونمگفت خودتو لوس نکن باید کاری رو که شروع کردی پایان کنیگفتم جواب پدر مادرت رو کی میده حالاچیکار کنیم؟گفت تو شاید بچه باشی ولی من دیگه بچه نیستم خودم مسئولیت کاری رو کردم به گردن میگرم تو ناراحت نباش فقط کاری رو که شروع کردی پایان کنوقتی گفت شاید تو بچه باشی بهم خیلی برخورد گفتم یعنی چیکار کنم ؟گفت قشنگ راه کوسم رو باز کن خودتم حال کن وارضا شورفتم دستشوئی خودم رو شستم اومدم بیرون دیدم با اسکاج داره موکت رو تمیز میکنهگفتم مطمئنی حالت خوبه ؟گفتآره فقط یکم دردو سوزش داره ولی امروز باید کاررو پایان کنیم بیا این کیر خوشگلت رو ببینم چی من رو به یه خانم تبدیل کرده رفتم بالا سرش وایسادم دستش رو با چادرش پاک کردو کیرم رو گرفت یه خورده نازش کرد بعد خایه هام رو گرفت تو دستش گفت خیلی شیطونی عین فیلم سوپر ا باهام حال کردی خوبه میگی دوست دختر نداری وازاین کارا نکردی کیرم داشت راست میشد حرفهاش خیلی روم تاثیر داشت با اونهمه استرس دوباره راست کردم تخمام خیلی درد گرفته بود دوباره حالم عوض شده بود شهوت بهم غلبه کرد نشستم پهلوش وبوسیدمش سینه هاش رو لمس کردم یکم یخ کرده بود همین جور که تو بغل هم بودیم خوابیدیم لب تو لب هم دستش همچنان به کیرم بود گفت نمی کنیگفتم مطمئنی؟ ، پا هاشو باز کرد و گرفت بالا منم روی دو زانو نشستم سر کیرم گذاشتم روی لبه کسش گفت میشه خیسش کن اومد م کسش بخورم که یکم تلخ بود یه خورد ه تف زدم و کیرم کردم تو همچین پاهاش رو سفت کرد که کیر م درد گرفت گفت صبرکن بعد گفت ببین تو کار خودتو بکن هرچی داد زدم یا گریه زاری کردم تو ادامه بده میخوام قشنگ راهشو باز کنیمن که دیگه تحمل نداشتم شروع کردم به تلمبه زدن ده بار جلو عقب نکرده بودم که حس کردم دارم منفجر میشم کیرم دراوردم ابم با شدت پاشید تا روی صورت و موهای مژگان تخمام داشت تیر میکشید بیشتر از اینکه لذ ت ببرم راحت شدممژگان گفت هی چیکار کردی ؟ چه خبره ؟بی حال بودم نتونستم جوابش رو بدم فقط پهلوی مژگان دراز کشیدم تا چند دقیقه ای هیچی نفهمیدم شاید واسه چند ثانیه خوابم بردیه مقدار که سر حال شدم نشستم مژگان پا شد گفت میتونی دو باره بکنی ؟گفتمچرا؟گفت میخوام قشنگ راهش باز بشه گفتم چرا اینقدر اصرار داری راهشو بازکنی ؟گفت بهت میگم فقط اولش کار منو انجام بدهشروع کرد باکیرم بازی کردن شل و ول افتاده بود وراست نمی شد حس نشستن نداشتم گفت چرا راست نمی شه؟گفتم نمی دونمگفت من بلندش میکنم ،رفت پایین تر و سر کیرم کرد دهنش گرما ی دهنش که خورد به کیرم شروع کرد به راست شدن چه ساکی میزد با تخمام بازی میکرد و سر کیرم میلیسید دوباره کیرم شق شد گفت بکن گفتم بشین روش من حال ندارم (میخواستم مثل فیلم سوپر باشه نشست روش چهره اش رفت توهم ،گفتم درد دارهگفت باید تحمل کنم عیب نداره ، دیگه کنترل دست خودش بود یواش یواش بالا پایین میشد منم با دیدن سینه هاش حال میکردم موج قشنگی بر میداشت صحنه ای که تو خوابم نمی دیدم جلوی چشمام بود این بار واقعا داشتم لذت میبردم ترسم ریخته بود راحت بودم وداشتم ازبدن زیبای مژگان لذت میبردم ولی معلوم بود اون داره بادرد این کار رو انجام میده حس کردم میخواد آبم بیاد ،گفتم داره میاد گفت میخوام اومدن آبت رو ببینمگففتم پاشو الان میاد زود بلند شد نشست پهلوم کیرم گرفتم تو دستم و مالیدم یک مرتبه دست انداخت به کیرم و شروع کرد به مالیدن چه حالی میداد منم بادستم سینه اش رو گرفته بودم میچلوندمش چشم دوخته بود به کیرم انگار داره یه فیلم مهیج میبینه که دیگه نتونستم خودمو نگهدارم دوباره آبم اومد .با گوشه چادرش ابم رو که ریخته بود رو شکمم پاک کرد سرش رو اورد نزدیک صورتم و یه بوس کوچک از لبم گرفت و گفت خیلی ممنون .یه نگاه به ساعت کردم نزدیک 1 بود پاشدیم لباسهامون رو پوشیدیم شاید نزدیک به یه ربع نه بهم نگاه میکردیم نه حرف زدیمشدیدا حس گرسنگی میکردم و به کاری که کرده بودم فکر میکردم یک لحظه حس نامردی کردم وگناه من با یه دختر نامحرم خوابیده بودم واز باکرگی درش اورده بودم اون مژگان که 7 سال از من بزرگ تر بود واونقدر براش ارزش قائل بودم ولی من دوستش داشتم حتما اون حالش از من بدتر ه بهش گفتم حالا چیکار کنیم ؟تو دیگه دختر نیستی گفت نگران نباش من به همین نیت اومدم اینجا ، تو یخچال چیزی برای خوردن نداریم ؟ رفت سر یخچال چندتا سیب داشتیم مژگان سیب هارو شست و اورد گفت بیا بخور یه سیب برداشتم و گاز زدم گفت از من لذت بردی ؟ بنظرت سکس بلدم ؟با تعجب گفتم من تجربه ای ندارم ولی خیلی حال کردم به من که خوش گذ شتگفت درمورد من چی فکر میکنی ؟گفتم من دوست دارم حتی اگه تو بخوای حاضر م باهات ازدواج کنم واقعا عاشقتم والان که بیشتر هم دوست دارمگفت ولی من با نیت قبلی اومدم میخوا م ناراحت نباشی، تو پسر خوب و فهمید ه ای هستی راستش تو از برادر کوچیکه من دو سال کوچیکتر هستی ،من یه پسر دایی دارم که چند ساله امریکا زندگی میکنه قراره امسال تابستون بیاد ایران وباهاش ازدواج کنم تو صحبت هامون بهم گفت تو امریکا اگر یه دختر تا موقع ازدواج باکره باشه یعنی مریضه یعنی حس نداره وبلد نیست سکس کنه اون فکر میکنه من دوست پسرای زیادی داشتم و سکس زیاد انجام دادم و بقول اون ازروی شهوت ازدواج نمی کنم هرشب باهم دتلفنی صحبت میکنیم و هم دیگررو دوست داریم ومیخوام باهاش برم امریکا برای اینکه فکر نکنه من مریض هستم یا امل وبی فرهنگ باید با یکی نزدیکی میکردم ولی کی بود که آدم فهمید ه ای باشه ؟ و بعداز یک بار درخواست های مجدد نداشته باشه یا آبرو ریزی نکنه ،تو اطرا فیام و کسایی که مشناختم تو بهترین گزینه بودی ،امید وارم من و درک کنی این قضیه بین خودمون بمونه و انتظار تکرار ماجرای امروز رو نداشته باشی .نمی تونم حال و هوایی که اون لحظه داشتم رو بیان کنم فقط تا به الان که 38 سال از عمرم میگذره دیگه اونجور حس حقارت نکردم انگار پایان غرورم وشخصیتم له شده بود کلید دفتر رو گذاشتم روی میز ش و گفتم به مهندس بگو حسن عذر خواهی کرد و دیگه نمیاد شرکت.تا مدت ها حتی به خیابون ولیعصر نزدیک نمی شدم ، این اولین سکس وتنها سکس من قبل از ازدواجم بود وهمش حسرت میخورم که چرا اولین بار با همسر نبوده الان ده سال از ازدواجم میگذره و تقریبا 18 سال از اون روز ولی لحظه لحظه اشبیادم مونده و ذهنم رو آزار میده شاید بانوشتنش یه مقدار آرامش پیدا کنم و امید وارم پسرم همچین رکبی نخوره .نوشته حسن
0 views
Date: November 25, 2018