سلام ماجرایی که براتون تعریف میکنم مربوط به ماجرای منو دختر داییم و مامانش. من 23 سالمه و یه دختر دایی دارم که 14 سالشه و تک فرزند و از بس درشت هیکله چند تا خواستگارو رد کرده خیلی هم دختر پر روییه از سنش بیشتر میفهمه. یه روز صبح ساعت 10 توی تابستون رفتم خونه داییم اینا.درو زدم خانم داییم درو باز کرد دیدم لباس پوشیده داره از خونه بیرون یه کم حال احوال کرد گفت من یه خورده کار دارم بیرون یکی دو ساعت دیگه میام دختر عموتم خوابه صداش کن دیگه باید بلند بشه بعد داد زد مرجان مرجان پاشو لنگه ظهره من رفتم.در وبستو از خونه رفت بیرون رفتم رو مبل نشستم یه نیم ساعت گذشت دیدم خبری نیست.حوصلم سر رفت.رفتم مرجانو از خواب بیدار کنم در اتاقو باز کردم دیدم دمرو خوابیده .لخته و فقط یه شورت داره پشتش به من بود هیچی هم رو خودش نکشیده بود یه ملحفه کنار تختش افتاده بود.عجب بچه کونی بود برای یه دختر 14 ساله زیاد بود هیکل یه دختر بیست و سه چهار ساله رو داشت. یه کم حشری شده رفتم جلو تر با دستم کشیدم رو کونش یه تکون کوچیک خورد .ولی حشرم زد بالا دیگه حالیم نشد.دست کردم تو شورت مرجان انگشتمو لای لمبر کونش کشیدم از خواب پرید برگشت گفت سهیل اینجا چیکار میکنی.چون ازم کوچیکتر بود زیاد نترسیدم.گفتم مامانت رفت بیرون گفت بیام صدات کنم.منم اینجوری دیدمت خوشم اومد.گفت ایییی از چی خوشت اومد.گفتم ا زکونت دیگه چقدر خنگی .گفت اییییییییی پر رو.نشستم رو تخت شروع کردم مالوندن سینه هاش و کونش.دست کردم تو شورتش کسشو مالیدم.یهو از جاش بلند شد گفت بفرما تو دم در بده.گفتم خواهش میکنم خودت خواستی پریدم روش گفتم دارم میام تو از کجا بیام در جلو یا عقب.گفت درا بستس رات نمیدم پاشو بابا.گفتم تو هم مثل من حالت خوب نیستا من که بابات نیستم من همونم که الان ادبت میکنم تا اینجوری نخوابی.شرتشو در آوردم گفت سهیل شوخی بسته پاشو برو بیرون منم الان میام.گفتم ده نشد میدونم بدت نمیاد با هم میخوابیم بعد با هم میریم بیرون.شلوارمو سریع در آوردم گذاشتم رو کسش گفت هو کجا من دخترم.گفتم از تو بعیده آخه.فکر کردم تا الان نتونستی طاقت بیاری.گفت اشتباه فکر کردی.حالا دیگه پاشو برو بیرون.گفتم هنوز یه شانس دارم.گفت چی.گفتم آهان.برش گردوندم یه تف انداختم رو سوراخ کونش سریع برگشت گفت وا نه سهیل خیلی درد داره نمیشه برو بیرون تا جیغ نزدم.گفتم جیغ زدنتو بذار برای 5 دقیقه دیگه.من تا اینجا اومدم بیرون هم نمیرم.با یه حرکت سریع کیرمو گذاشتم رو کونش و با فشار زیاد هول دادم تو.نمیرفت لامصب.ولی زورچپون کردم.یه جیغی زد که کیرم تو کونش لرزید.متکارو دادم بهش گفتم بگیر جلوی دهنت.چند تا تلمبه زدم بعد از چند بار آبم اومد ریختم تو کونش کشیدم بیرون شلوارمو پوشیدم گفتم حالا بریم بیرون که دهنم خشک شد یه چیزی به بخورم. برگشت صورتشو دیدم قرمز قرمز شده بود از درد.گ فت عوضی میخوای حال کنی بیا مثل آدم با من ازدواج کن.چرا دیگه زورکی کارتو میکنی اونجوری منم یه حالی میکنم نه که درد بکشم.گفتم تا حالا تجربه نداشتی .گفت نه حالا یخورده نسبت به سنم پر رو هستم این که دلیل نشد فکر بد کنی.گفتم دیگه هم فکر بد کردم هم تورو.ولی هیکلتو دیدم به این نتیجه رسیدم که این آخرین بار نیست.گفت زر نزن پدر خودت ببر خودت بدوز منم کشک.گفتم شما دخترا از پسرا بیشتر سکسو دوست دارید ولی ادا در میارید که اینجور نیست.گفت اره نه با پسر عمومون با شوهرمون سکسو دوست داریم.رسمی و بی دردسر.گفت اگه میخوای سری بعد بیای باید اسم من بره تو شناسنامت وگرنه .. گفتم یعنی تو مقاومت نکردی چون نقشه داشتی.گفت سهیل راستش من تو رو دوست داشتم خیلی وقته و 2 تا خواستگار تو این سن داشتم به دو دلیل ردشون کردم اول سنم دوم اینکه تو دو میخوام.چون روم نمیشد بهت بگم وقتی اومدی جلو مقاومت نکردم تا حرفمو بزنم.حالا نظرت چیه؟گفتم آخه من حدود 10 سال از تو بزرگترم تازه فکر میکردم تو زیاد دختر خوبی نباشی.گفت اولا که اشتباه فکر میکردی چون من تا حالا اصلا دوست پسر هم نداشتم.تازه مگه ده سال بزرگتری وقتی زورکی منو میکنی نمیگی ازم کوچیکتره گناه داره نمیتونه مقاومت کنه به اینجا رسید سنو سال مطرح شد.گفت حیف که دوست دارم وگرنه حقش بود نمیذاشتم کارتو بکنی تا تو کف بمونی. من من کنان گفتم حالا هم منو فراموش کن هم این ماجرارو گفت یکیشونو فراموش میکنم یا تورو یا این ماجرارو.اگه تورو فراموش کنم این ماجرا برات دردسر میشه مطمئن باش.عصابم خورد شد این کیر لعنتی منو انداخت تو هچل.البته منم خیلی دختر عمومو دوست داشتم.یه کم فکر کردم دیدم بدم نمیومد باهاش ازدواج کنم ولی سنش کم بود.گفتم قبوله ولی چند سال دیگه با هم ازدواج میکنیم. ولی تا اون موقع باید هر کاری گفتم نه نگی.گفت خر خودتی.گفتم راست میگم دیوونه. همونجوری لخت وعریان رفت یه کاغذ اورد توش نوشت من سهیل … با مشخصات … به دلیل اینکه ارتبط جنسی و علاقه قبلی مه نسبت به مرجان داشتم پس از روبراه شدن اوضاع با او قصد ازدواج رو دارم.گفت حالا امضا کن وانگشت بزن.گفت پدر تو دیگه کی هستی.گفتم اگه امضا کنم همین الان شب زفاف من وتو هم خانم وشوهر.گفت از وقتی اومدی تو اتاق خانم و شوهر شدیم.باشه تو امضا کن.امضا کردم انگشت زدم.گفتم حالا برو ببیبن تو وسایل مادر بابات چیزی پیدا میکنی؟گفت خودتم بیا رفتیم تو اتاق داییم اینا تو کشوی کنار تخت اسپری و کاندوم برداشتم.زدم به کیرم کاندومو کشیدم سرش. انداختمش رو تخت گفتم مامانت کی میاد گفت مهم نیست.گفتم یعنی چی مهم نیست.گفت احمق جان تو فامیل همه دخترا برای بدست اوردن تو رقابت دارن. مادرم بهم گفت سهیل بهترین گزینست هم درس خونده هم سر به زیر و متینه.اگه میخوای عقب نمونی باید بکشونیش طرف خودت. باهاش خودمونی شو.گفتم احمق خودتی مامانت گفته خودمونی شو نه که بیاد منو تو رو تو حال سکس با هم دیگه ببیبنه.گفت خره قراره همین الان بیاد دیشب که زنگ زدی گفتی فردا میام اونجا به مادرم گفتم بهترین فرصته اونم آماده بود تو که اومدی رفت تا ببینه این دخترش عرضه داره یا نه.مغزم داشت سوت میکشید.گفتم مثل مافیا نقشه کشیدید برای من.حالا که اینجوره من نیستم تا مامانت بیاد.گفت مادرم بیاد که چی.گفتم مامانتو چنان بکنم تا منم ازش یه آتو داشته باشم که این ماجرارو برای من چماق نکنید بزنید تو سرم.گفت خجالت بکش منو زورکی کردی میخوای مادرمو…وای خیلی خری.گفتم زورکی چیه واسه من نقشه میکشید دهنتونو سرویس میکنم.رفتم سراغ کاغذ گرفتم پارش کردم.ریز ریز کردم رفتم اداختم تو دستشویی فرنگی.گفتم قولو قرار بی قولو قرار کردم که کردم نوش جونم.تو حال جفتمون لخت وایستاده بودیم گفتم من برای ازدواج یه شرط دارم اونم اینه که مامانتو بکنم.گفت خفه شو تو چجور ادمی هستی با مادر من خانم عموت مادرزن آیندت میخوای سکس کنی.گفتم تنها راهیه که باهات ازدواج میکنم همینه.مامانت وقتی نقشه شیطانی برای من میکشه باید با نقشه شیطانی جوابشو داد.موبایلشو دادم گفتم یه اس ام اس بهش بزن بنویس همه چیز جوره فقط سهیل یه شرط داره همین الان بیا خونه تا شرطشو بهت بگم.نوشت و ارسال کرد.گفت میخوای چیکار کنی.گفتم میری از خونه بیرون پیش دوستات تا بهت خبر ندادم بر نمیگردی میخوام با مادرت صحبت کنم گفت کاریش نداشته باش.گفتم باشه زود برو حاضر شد از خونه رفت بیرون.10 دقیقه بعد صدای در خونه اومد فهمیدم خانم داییم اومده. اومد داخل فکر میکرد من رفتم. تو اتاق قایم شده بودم لخت لخت کاندوم کشیده بودم سر کیرم.خنده کنان میگفت مرجان بیا ببینم شرطش چیه.مرجان مرجان.دید صدا نمیاد اومد تو اتاق منو دید گفت وایییییییییییییییییی.سهیل چه غلطی میکنی.گفتم شرط همینه.گفت شرط چیه در مورد چی حرف میزنی گفتم خودتو به اون راه نزن مرجان همه چیزو بهم گفت.شرطم اینه که همین الان بکنمت تا واسه من نقشه نکشی و آتو ازم نگیری.گفت خفه شو پدر برو گمشو.گفتم الان وسط ماجراییم راه برگشت هم نداری شرط هم باید قبول کنی. رفتم سمتش روسرشو درآوردم.گفتم بدون چون و چرا قبول کن که تو هم لذت ببری.گفت قبول نمیکنم برو بیرون تا پدرتو در بیارم. در اتاقو بستم دکمه های مانتوشو کشیدم پاره شد زورکی مانتوشو در اوردم شلوارشو کشیدم پایین گفتم چیه درناکه ادم تو عمل انجام شده قرار بگیره. گفت سهیل نکن این کارو. باشه باهات سکس میکنم ولی بی حساب میشیم دیگه بدون نقشه قبوله. گفتم باشه.شورتشم در اوردم بدون مقدمه چینی کردم تو کسش تایم گرفتم با اون کاندومو اسپری که من زده بودم 45 دقیقه بدون وقفه میکردمش اونم فقط نفس نفس میزد.بالاخره آبم اومد.کشیدم بیرون رفتم تو دستشویی ابمو خال کردم خودم شستم اومدم بیرون لباس پوشیدم.خواستم از خونه برم بیرون که بهش گفتم خوبی یه چشمک بهم زد.منم رفتم بیرون….ادامه داردنوشته سهیل
0 views
Date: November 25, 2018