توفیق اجباری

0 views
0%

سلام دوستان…ميخوام براتون داستان سكسم با نازنينو بنويسم… اميدوارم خوشتون بياد.من داود هستم.22 سال سن دارم و دانشجوي سال دوم مهندسي عمران هستم.. به ورزش هم علاقه زيادي دارم.. براي مسابقات ليگ برتر با تيم سيستان و بلوچستان قرارداد بستم.پول خوبي ميدادن.. براي همين از دانشگاه شهرمون به زاهدان مهماني گرفتم.(مجبورم رشته ورزشيم رو نگم چون ممكنه بعضي ها بشناسنم)مدتي انجا بودم. تا اينكه يه روز كه خوش تيپ كرده بودمو داشتم ميرفتم سر تمرين به يه دختر ناز برخوردم.چشم گرفتش.خيلي خوش تيپ و مادر بود.ديدم آمار ميده.. براي اولين بار با پررويي رفتم جلو باهاش حرف زدمو بهش شماره دادم.. چند ساعت بعد زنگ زد و يكم باهم بيشتر آشنا شديم. دو روز بعدش زنگ زد گفت بيا بريم بيرون.منم ماشين دوستمو گرفتمو رفتم دنبالش.. يكم با ماشين چرخيديم بهش گفتم كجا بريم من زياد با اين شهر آشنا نيستم.گفت نميدونم ميترسم كسي مارو ببينه.. ازم پرسيد خونه نداري بريم اونجا؟ منم كه يه خونه اجاره كرده بودم و تنها زندگي ميكردم…با هم رفتيم خونه من.كنا هم رو يه مبل نشستيم.بهم گفت عجله دارم بايد زود برم مادرم منتظرمه. يكم ناراحت شدم.نازنين خيلي خوشگل بود.باورم نميشد اومده خونم دستشو گرفتم تو دستم.اصلا تو فكر سكس باهاش نبودم.. يكم باهم حرف زديم.ديدم خودشو چسبوند بهم. نگاش كردم يه چشمك زدم خنديد.بعد اومد بقلمو شروع كرد به خوردن لبام.خيلي جا خوردم. بعد بلندم كردو كف پذيرايي خوابوندم.خودشم اومد روم. بازم ازم لب گرفت.با اين كاراش منم داشتم داغ ميشدم.چرخوندمش اومدم روش.يكم لباشو خوردم.بعد سينه هاشو از رو لباس ماليدم.خيلي حشري شده بود.صدا ناله هاش دراومد.خواستم دكمه هاي مانتوشو باز كنم اما مانتوش دكمه نداشتخودش بلند شد نشست مانتوشو از تنش در آورد باز دراز كشيد.سوتينشو دادم بالا.سينه هاشو ماليدمو بعدم خوردم.خيلي داغ شده بود.. به خودش ميپيچيد سرمو تو سينه هاش فشار ميداد.بعد بلند شد.بوسم كردو تي شرتمو درآورد.. كمربندمو باز كرد شلوارمم در آورد.شرتمو يكم داد پايين.بعد كيرمو كرد تو دهنش.. خيلي حال كردم با اين حركتش.دهنو لباي كوچيكي داشت.نميتونست همشو تو دهنش كنه.فقط سرشو ميخورد.انگار از خوردنش لذت زيادي ميبرد.حدود 7 يا 8 دقيقه ساك ميزد.. من خسته شدمو گفتم بچرخ ميخوام بكنمت.گفت نه دردم مياد امشب مراسم داريم بايد برقصم. گفتم آروم ميكنمت.. خيلي زود قبول كردو 4دست و پا نشست. ازش پرسيدم پرده نداري؟ گفت دارم از عقب بكن.يه تف پدر مادر دار انداختم دمه سوراخش بعد آروم كردم داخلش.وقتي رفت تو داد زدو دراز كشيد.منم روش خوابيدمو از عقب مي كردمش.خيلي حال ميداد اما فكر كنم به اون بيشتر حال ميداد.. ازم خواست موقع كردن ببوسمش.منم لپشو ميبوسيدم.نفس نفس ميرد.صداش بهم لذت خاصي ميداد. اونقد كردم تا آبم اومد.همشو ريختم تو كونش.. از روش بلند شدم.بدنم سست شده بود.دراز كشيدم و چشامو بستم.يهو نازنين صدام زدو گفت من هنوز باهات كار دارم.اومد روم.كوسشو رو كيرم مالوندو اومد لبامو عين وحشيا ميخورد.بدجور حشري شده بود.با يه دستش كيرمو ميمالوند با يه دستش كوس خودشو.. گفتم بذار بكنمت تا توهم ارضا شي.گفت نه دردم مياد همينجوري خودمو ارضا ميكنم.كيرمو گذاشت لا پاهاش و تند تند پاهاشو بالا پايين ميكرد.. همين موقع آبش اومد.تمامه رونهاش خيس شده بود.يهو گوشيش زنگ خورد اما انگار نميشنيد.نگاه كردم ديدم مامانشه.بهش گفتم مامانت داره ميزنگه.گفت ولش كن.دوباره اومد روم.منو چرخوند رو خودش.يكم سينه هاشو خوردمو كيرمو كردم تو كونش.پاهاشو داد بالا و شروع كردم تلمبه زدن.. دستشو كرد تو موهامو داد ميزد دوست دارم داود.عاشششششششقتم.ديگه باهات چيكار كنم؟؟؟ميخوامت.بكن منو و ازين حرفا..گوشيش همين طور زنگ ميخورد اما اصلا اهميت نميداد.. يكم ديگه بقل هم بوديم. من ساعتو نگاه كردم.حدود 2 ساعت گذشته بود.اما هيچ كدوممون متوجه گذر زمان نشده بوديم.نازنين سريع لباساشو پوشيدو ازم خواست برسونمش. منم لباسامو پوشيدم كه نازي بازم اومد بقلم.ازم كلي لب گرفت و گفت دوست ندارم برم. يكم تو بقلم موند.بعد با هم رفتيم سوار ماشين شديم تا برسونمش. تو خيابون هرجا خلوت ميشد بوسم ميكردو كيرمو ميمالوند..تا اين كه رسيديم در خونشون.دلش نميومد پياده شه. اما مجبور بود بره.. يه چشمك زدو رفت.. اين آخرين نگاهمون به هم بود. آخه من بايد بر ميگشتم شهرمون.به خاطر همين ديگه نديدمش.اميد وارم خوشتون اومده باشه..نوشته داود

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *