جنده لاشی 007

0 views
0%

4 ساله كه خانمم با 2 تا پسرام رفتن مجارستان و منو اينجا تو تهران تنها گذاشتن. چند ماه يه بار ميرم بهشون سر ميزنم ولي تنهايي بدجور كلافه ام كرده. هم تنهايي داره اذيتم مي كنه و هم شهوت. خانمم انگار نه انگار كه من هم آدم هستم هيچ توجهي به غريضه من نكرد و تنها فكرش سرانجام بچه هام بود. البته ايشان بسيار هم زرنگ تشريف دارند چون خواهر خودشون را به زور تو شركت من استخدام كرد و يه بپا و چشم برام گذاشت و رفت. خواهرش هم هر روز براش گزارشهاي شركت را مي فرستاد و من جرات نداشتم سرم را از زاويه ديدش خارج كنم. تو خونه هم دوربين داشتيم كه از پایان دنيا قابل رويت بود. خلاصه دردسرتون ندم كه گير افتاده بودم و هر جا كه مي رفتم تو ديد بودم و تقريبا داشتم ديونه ميشدم. تا اينكه يه روز عصر كه كارمندا داشتن تعطيل ميشدن خانم جواني براي يه كار جديد وارد شركت شد.منشي وي را به اطاق من راهنمايي كرد و پس از سلام عليك معمولي ازش پرسيدم كاري هست كه براتون انجام بدم؟ گفت بله و يه نامه را گذاشت جلوم. نامه تو پاكت بود و وقتي بازش كردم سرم سياهي رفت. اون خانم جوان ضمن معرفي خودش نوشته بود كه ميدونه من تنها هستم و از طرف بستگانم تو شركت كنترل ميشم و نوشته بود همه جوره در خدمت هستم. شماره زيرش نوشته بود و با يه چشمك ازم خداحافظي كرد و دستش را به علامت سكوت جلوي دهانش گرفت. يعني حرفي نزن. منم براي اينكه كسي شك نكنه گفتم به تقاضاي شما رسيدگي ميشه.اومدم از شركت بيرون و با يه خط موبايل ديگه كه داشتم شماره اش را گرفتم . ديدم عجب جنده لاشی حرفه اي هستش. حتي حساب حرفاي تو اطاق من را هم كرده بود و چرتكه همه چيزو انداخته بود. ميدونست تو خونه من نميتونه بياد و يه خونه تو نياوران را از دوستش كرايه كرده بود. البته براي چند ساعت. من اصلا فكر نكردم اگه برام نقشه داشته باشن و خطرهاي احتمالي چي ميشه را سپردم به بخت و اقبال و نيم ساعت بعد دم خونه اش بودم. زنگ زدم در باز شد رفتم بالا در ورودي آپارتمان باز بود با سرعت رفتم تو ديدم هيچكس نيست . ترسيدم خواستم بيام بيرون كه صدام كرد بيا تو اطاق خواب. يواش يواش رفتم تو اطاق خواب ديدم چه مالي رو تخت نشسته .باور كنيد دست و پام را گم كرده بودم و رعشه به تنم افتاده بود. رفتم طرفش كه از جاش بلند شد و با من دست داد. يه لباس سرتا سري قرمز پوشيده بود با يه ادکلن ملايم زنونه كه داشت ديونه ام مي كرد. گفتم تو از كجا منو مي شناختي؟ گفت بهت نميگم چون ممكنه اخراجش كني هرچي اصرار كردم نگفت. داشتم همينطوري نگاهش مي كردم كه نميدونم چكار كرد كه لباس از روي بدنش سر خورد و افتاد كف اطاق. يه هلو با شورت مشكي و با ممه هايي سربالا جلوي يه آدم چند ماه كوس نكرده فكر كنيد چه اتفاقي ميوفته. ؟ نتونستم خودمو كنترل كنم لباسامو موشكي درآوردم و يه دستمو دور سرش و دست ديگر را روي كونش گذاشتم و هلش دادم روي تخت كه هردو پرت شديم رو تخت. مثل وحشي ها افتادم به جون خودش بعد به جون ممه هاش و ديدم داره داد ميزنه رفتم سراغ شورتش و تو يه چشم به هم زدن شورت را جر دادم و ابوالهول را تا دسته جا دادم و شروع به تلمبه زدن كردم اونم با چه سرعتي… يه كم كه تلمبه زدم كشيدم بيرون و يه نگاه تو چشاش كردم ديدم داره از حدقه در مياد و يه چيزي تو دستشه. تازه فهميدم كاندومه و من فراموش كردم كاندوم بذارم سر كيرم . گفتم ولش كن ادامه ميدم و اين بار برش گردوندم رو شكم و وقتي چشمم به كونش افتاد بهش حمله ور شدم و يه ليس و كمي تف مالي و از پشت وارد شدم . جيغ بنفشي كشيد كه يه لحظه ترسيدم ديدم داره با دست مي كوبه به بالش. من ادامه مي دادم و تو يه لحظه آبم مثل آتشفشان خالي شد تو كونش و روش خوابيدم. به زور از زيرم خودشو كشيد بيرون و با گريه از اطاق زد بيرون… 200 تومن پول تو جيبم بود گذاشتم تو پاكت خودش و سريع زدم از خونه بيرون.فرداش ديدم يه پاكت رو ميزمه و وقتي بازش كردم نوشته بود اينطوريه كه هيچكس جرات نداره بهت نزديك بشه بدبخت. اين دفعه اگه هوس كوس به سرت زد با خودت يه شورت زنونه هم بيار…نوشته علی

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *