جنده ی کم سن ولی پور تجربه
انگشتامو به حالت دورانی وسط سینه های پهنش میکشیدم نفساش یکی درمیان کشدارتر میشد. از گردنش شروع کردم به بوسه های ریز زدن تا رسیدم به چونه ش یه گاز ریز زدم و یه چشمک زبونمو از دهنم دراوردم به دور لبم زدم و کنار لبمو گاز گرفتم انگار یه غذای چرب و چیلی روبروم بود یا یه طئمه هرچی که بود داشت منو دیونه میکرد دوس داشتم تموم نشه مگه میشه تو ده دیقه این حسو تمومش کنم اونوقت هرکدوم یه گوشه بخوابیم ن اینجوری مزخرفه اصلا دلچسپ نیس باید چن ساعت درگیرباشیم ساعتها حکم ثانیه هارو باید داشته باشن.
بایه مکث طولانی اجزای صورتشو زیر نظر گرفتم اون چشمای مشکی اون ابروهای نسبتا پهن لبای درشت و با رنگ صورتیش منو دیونه میکرد رفتم سمت لباش زبونمو دور لباش چرخوندم با یه فشار زبونمو وارد دهنش کردم نفساش تندتر شد همزمان که لب میگرفتیم دستمو بردم تو شرتش داشت دیوونه میشد البته خودمم از اون بدتر بود اوضام. شرتمو باانگشتای بلند و پهنش کشید پایین و خیلی سریع بغلم کرد و اون اومد روم جاهامون ایندفه عوض شد ایندفه اون میخواست دیوونم کنه…
سوتینمو بایه حرکت سریع باز کرد و سینه هامو تو چنگش گرفت و خیلی وحشیانه میمالید و گاهی هم نوکشو گاز میگرفت دستمو بردم زیر سرم و به بدنم قوس میدادم از وسط سینه هام شروع کرد لیس زدن تا رسید به گردنم چنان میک عمیقی زد که تا چند روز فکر کنم ردش می موند. با دستای قدرتمندش فکمو گرفت و زبونشو کرد تو دهنم داشت کارای خودمو تقلید میکرد ولی حریص تر گوشمو کرد تو دهنش و زبونشو وارد گوشم کرد داشتم دیونه میشدم چن دفه اینکارو تکرار کرد و من ناخوداگاه سرمو میچررخوندم یهو از روم بلند شد پاهامو داد بالا مث همیشه میخواست ازم اجازه بگیره تا بخوره اما من مث همیشه گفتم نه …
یه صداهایی انگار از بیرون اومد اول اون متوجه شد دوتامون سریع بلند شدیم صدای مامانم بود که منو صدامیزد. مگه نگفته بود دوسه ساعت دیگه میاد پس چرا انقد زود اومد عه خیلی خورد تو ذوقم.. بهش اشاره کردم که منتظربمونه .خیلی سریع پیراهنمو تنم کردم و از اتاق زدم بیرون
-چراجواب نمیدی دختر
+مریم اینجاست مامان ببخشید حواسمون نبود نشنیدم صدام زدی
-خیل خب من میرم خرید شب مهمون داریم توهم زود بفرستش بره بابات خوشش میاد دوستاتو میاری خونه
+باشه مامان یواش نشنوه عه..
-داداشت کجاست رفتم تو اتاقش نبود رفته بیرون؟؟
+من چمیدونم نیستش منم ندیدمش
_باشه پس من رفتم رسیدی خونرم مرتب کن
+چشم برودیگه…
صدای درنشون میداد که مامانم رفته یه نفس عمیق کشیدم و وارد اتاق شدم نگاه خاصش نشون میداد که باید ادامشو شروع کنیم یه نیشخند زدم و خوشحال ازاینکه مامانم نفهمید اون تواتاقمه پریدم بغلش..
_سلام عزیزم ببین من تا نیم ساعت دیگه میرسم پیشت امشب خواهرم با بچه هاش میان خونمون زود باید برم الانم به بهونه خرید زدم بیرون
+سلام عروسک چروکیده من ده دیقم واسه من ده دیقس منتظرتم
_میمیری این اصطلاحو به کار نبری عه!!! درسته 20 سال ازم کوچیک تری ولی خب منم همچین کم ندارم ن عیبی ن نقصی تازه کجام چروکیدس کسم از صدتا همسنو سال تو تروتازه تره…
+باشه بابا من غلط کردم درضمن دراینکه اون کست خیلی ترو تازه و ابداره شکی نیست…
_کاش این زبون ترو داداشت داشت اینجوری من هیچ کمبودی نداشتم…
+ن تو کمبودی نداری مشکلت اینه اضافه میخوای عزیزم
_خیل خب حالا چه بهش برمیخوره اگه داداشت بفهمه فک میکنی ازت تشکرمیکنه که داری ازش طرفداری میکنی هه
+نه دراینکه کونمو پاره میکنه شکی نیست…
_من چندیقه دیگه میرسم