جنس دوم (۲)

0 views
0%

…قسمت قبلهیچ لطافتی بدون هیچ معاشقه ای کرد تودرد داشتم خون ریزی بود اوج لحظه رومانتیک سکس اول یه بوس همراه در بچه کونی بود که خانم خودم شدیمن خانم مردی شدم که جای دخترش بودم خانم دوم۱۰ روز اوضاع خوب بو حالا خوب نه به این معنا که سکس رومانتیک و زندگی خوب و مسافرت نه …وقتی طاهره خانم با ۴ دخترش اومد زندگیم جهنم شد هفته ای چهارشب عذاب می کشیدماز بوی دهنش،بوی بدنش و فشاری که وارد می کرد تو کسم و خودشو خالی می کرد تا حامله بشم و پسر بیارم روزها هم طاهره و ۴ دخترش عذابم می دادن بعد یکسال طاهره حامله شد من نهته دلم خوشحال بودم درسته محمود رفتارش بدتر شده بود کلفت طاهره و دختراش شده بودم اما خیالم راحت بود کسی از جنس من بدبخت نمیشهدیگه محمود شبا پیش طاهره میخوابید مگر نصفه شب میامد کارشو می کرد و می رفتدختر طاهره دنیا اومد محمود یه هفته خونه نیامد بعد هم اومد باز بی محلیاش به طاهره شروع شد با شبا پیش من میخوابید مادرم کارش شده بود منو پیش دعانویس بردن اما از من ابی برای محمود گرم نشد که نشدیه روز خبر محمود اومد که تصادف کرده من تا هفت روز تو خونش بودم طاهره منو فرستاد خونه پدرم منم از خدام بود یه پولی هم بهم داد و یه امضایی هم داداشش گرفت که ارثمو گرفتمخیلی از خونه بیرون نمیامدم ولی به بهانه خرید میتونستم بیام و بهادر ببینم گفته بود خانم داره دخترعموشو براش یه خانم و زندگی اجباریتو اون کوچه و خونه خلوت وقتی سینم تو دست بهادر بود از رو لباس داشت می مالوند و داشت قربون سینه گرده و قلمبم می رفت پدرم رسید لقدی زد که رفتم تو دیوار صدام از درد در نیومداومد سمتم چنان افتاد به جونم که بی حال شدم بهادر هم میخواست فرار کنه که اون از خدا بی خبر که به گوش پدرم رسونده بود من با بهادر می پرم گرقته بود و کتکش زده بودبعد اون دعوا دیگه جایی تو خونه نداشتم پدرم بهادر تهدید کرده بود یا تکلیف منو مشخص می کنه یا کاری می کنه از اون محل برهبهادر مجبور شد عقدم کنه باز نه از عروسی خبری بود نه از شادی باز از محضر رفتم خونه شوهر اما فرق داشت من بهادر میخواستم دیگه دختر خنگ ساده از هوو بترس نبودم این دفعه هرچی می شد دیگه خونه پدرم جایی نداشتم وارد خونه شدیم کشور خانم دیدم خانم اول بهادریه خانم چاق کوتاه که یه پاش می لنگید و چشماشم لوچ بود تو دلم به بهادر حق دادمیه خونه که ۴ تا اتاق داشت و دستشویی گوشه اتاق بود و اشپزخونه زیر زمینیه اتاق سهم من شد اتاقی که نورگیر خوبی شد ولی تویش یه خرسک پاره بود یه پشتی رنگ و رو رفته با پولی که از محمود آقا بهم رسیده بود و یواشکی نگهش داشته بودم می تونستم یه چیزایی بخرمبهادر رفته بود وقت قدرت نمایی بود من باید خانم این خونه می شدم یاد طاهره و ۴ دخترش که اذیتم کردن افتادم باید خانم خونه می شدم اولین کار این بود برم آشپزخونمو ببینم رفتم و یه تغییراتی دادم از سر و صدا کشور اومد داد ک بیداد گه چیکار به خونم داری اول بهش گوش ندادم زیادی وق میزد زدم تو گوششکتک کاری کردیم گازم گرفت سگ پدرولی حرف حرف من شدتا شام وقت داشتم داشتم کتلت درست می گردمیه جفت چشم زاغ شبیه بهادر نگام می کرد دخترش بود گلزار…محلش ندادم شام درست کردمرفتم از بقچم یه لباس درآوردم و یه ذره لبامو سرخ کردمبهادر رسید و اول اومد اتاق من بغلش کردم گفتم تا دستاتو بشوری شام میارمسفره انداختم اولین لقمه برای بهادر گرفتم و دادش رفت هوا که سوختمکار خود سگ پدرش بود کشور فلفل ریخته بود رو کتلت هاهمون شب بهار با کمربند افتاد بجونش وقتی خسته شد اومد سراغ من که بخوابیمرختخواب نداشتم تو اتاق بهادر رختخواب آورد آروم خزیدم بغلش بو بد نمی داد بو بدنشو دوست داشتم کلی ناز کردم تا گذاشتم لباسامو در بیارهپیشونیش میخورد به چونم و من رو ابرا بودمبا سینم ور میرفت میخورد گاز میزداز هیچ جای بدنم نمیگذشت آروم کرد تو کسمکسم تنگ بود یا کیر بهادر گنده بود نمی دونم کارش تموم شد تو بغل هم خوابیدیمصبح بهش گفتم میشه بریم خرید ؟گفت خرید چی؟گفتم رختخواب و فرش و…اخماش رفت تو هم که پول ندارمگفتم من دارمگفت بیخودگفتم بذار حساب جهیزیهخلاصه راضیش کردمرفتیم یه فرش و رختخواب و چادر برای من و یه سری لباس گرفتیمیه دست قاشق و بشقاب و پارچ و لیوانم گرفتیمدرسته جشن نداشتم اما دلم مثل عروسا بودزندگی می گذشت کشور و دخترش با کینه نگام می کردن اما جرات جیک زدن نداشتندوروز بود حالم خوب نبود سرم گیج می رفت کشور قرمه گذاشته بود و بوش حالمو بد می کردمن حامله شدم حاملگی بدی داشتم خدا به من یه پسر داد با چشمای بهادر همایون شد برگ برنده من طلا بود که بهادر میخرید پول بود که می دادبهادر که کمی خسیس بودکشور یه وقتا کرم می ریخت ولی قبول کرده بود مقابل من باختهیه ذره اب زیر پوستم اومده بود و خوشگلتر شده بودم روسال گذشت و بهادر بیشتر وقتشو با من و همایون می گذروندیه روز صبح از بوی کوفته حالم بد شدباز بوی پرده حالمو بهم میزد باز من حامله شدم و این دفعه دختری زاییدم از برگ گل ناز تر شبیه خودم بود اسمشو گذاشتیم هدیههدیه زندگی من بهادر خوشحال بود ولی مثل همایون بریز و بپاش کنه نهمریم من…زندگی می گذشت تو این روزا من دیگه حامله نشدم همایون خیلی سر وقت کشور نمی رفتکشور دیگه حامله نشد گذشت و گذشت تا خبر رسید مادرم فرار کردهمن با اون آبروریزی حق نداشتم برم و کسی ازم سراغ نمی گرفت بهادر هم خیلی وقت بود جاشو عوض کرده بود تو محل خودمون بودیه همسایه قدیمی خبرا میاوردیه روز گفت حونتون قیلمت شده گفتم چی شده آقام؟گفت ننت با یکی از دوستای آقات ریخته رو هم و رفته…ادامه دارد…نوشته رسپینا

Date: April 16, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *