سلام بابک هستم و 35 سالمه . من تا حالا تجربه نوشتن داستان سکسی نداشتم ولی چون از خوندنش لذت میبرم میخوام یکی از خاطرات خودمو تو قالب یه داستان بنویسم و امیدوارم کار قابل قبولی از آب در بیاد .خوشحال میشم نقد و نظرات منصفانه دوستان رو بخونم . این ماجرایی که مینویسم برمیگرده به حدود سه سال پیش . اون وقتا من مدیر یه کارگاه بزرگ ساختمانی بودم تو منطقه الاهیه تهران . داستان از اونجا شروع شد که همون اول کار و قبل از شروع عملیات ساختمانی ما باید یه گزارش وضع موجود از ساختمان های اطراف پروژه تهیه میکردیم که اگه خدایی نکرده مشکلاتی در حین اجرای کار واسه اون ساختمان ها پیش اومد مدارک و مستنداتی داشته باشیم که در ابتدا اوضاع و احوالشون چطور بوده و به قول معروف خرابی های قبلی به پاچه ما فرو نره . برای این کار یه درخواست به دادگستری دادیم و بعد هماهنگی های لازم یه قرار با همسایه ها گذاشتیم که همراه کارشناس رسمی دادگستری بریم واسه بازدید خونه های اطراف . روز قرار رسید و من و کارشناس رسمی دادگستری و دو سه نفر از بچه های فنی پروژه بعد هماهنگی با همسایه ها حاضر شدیم که بریم بازدید . یه ساختمون کنار پروژه ما بود که تو طبقه همکفش یه خانم میانسال زندگی میکرد . روزی که رفتیم واسه بازدید خانمی که گفتم ،خونه تنها بود . یه خانم حدودا 37-38 ساله و به شدت محجبه و به قول معروف حاج خانمی بود واسه خودش . روز بازدید یه چادر سفید با گل های بنفش سرش کرده بود و خونه زندگیش خیلی تمیز و مرتب بود . اونقد تمیز که من به شوخی گفتم حاج خانم اینجا اینقدر مرتب و تمیزه ادم روش نمیشه بیاد تو ، که اونم با اون چشمهای مشکیش که توصورت سفیدش مثل نگین میدرخشید یه نگاه معنی دار بهم کرد و گفت اختیار دارید آقای مهندس و همراه نگاه سر تا پایی که بهم کرد یه لبخند ریز و محجوب گوشه لبهای صورتیش نقش بست . اون نگاه و لبخند تو اون شرایط با توجه به اینکه اون خانم به نظرم باید خیلی خشک و مقید رفتار میکرد، واسم خیلی جذاب و جالب بود و به همین خاطر توی اون ده دقیقه ای که اونجا بودیم بد جوری ذهنم درگیر ماجرا شده بود و همش حواسم به حاج خانم بود . ایشونم انگار که حال منو فهمیده بود و همچین بدش نمی اومد و به بهانه های مختلف می اومد کنارم وامیستاد و سوال های مختلف میپرسید . راستی یادم نره بگم یه چیز دیگه که بد جوری خوشم اومده بود بوی ادکلن حاج خانم بود که وقتی کنارم وامیستاد رایحه دل انگیزش همچین روحم رو قلقلک میداد که دلم میخواست ساعتها زمان متوقف بشه و حاج خانم تکون نخوره از کنارم . خلاصه بازدید تموم شد و موقع خدافظی نگاهمون به هم گره خورد . یه لحظه بیخیال کار و کارشناس دادگستری شدم و با پایان وجودم سعی کردم تو نگاهش بخونم منظورش از رفتارش چی بوده .چند ثانیه همه چی رفت رو دور کند و هیچ صدایی نمیشنیدم و با پایان وجود محو نگاه گیرای خانمی بودم که صاحب اون چشمهای مشکی و ابروهای کمونی و پررنگی بود که بالای یه بینی استخونی و قلمی جا خوش کرده بود و یه غنچه صورتی خوش رنگ و به نسبت کوچیک و کمی برجسته داشت که تا ته دلم رو میلرزوند . یه لحظه به خودم اومدم و دیدم بچه ها با کارشناس رفتن واحد روبرو و من و حاج خانم تنها تو چهارچوب درب واحدش واستادیم . دست و پام رو گم کردم .نگران بودم یه چیزی بگه و جلو بقیه ابرو ریزی بشه . سریع رفتم بیرون در و دنبال کفشام میگشتم که یه هو دیدم اومد نزدیک و انگار بخواد تو گوشم چیزی بگه اروم گفت مهندس جان ترو خدا خیلی مراقب باشید .من تنهام و شب ها اگه سرو صدا زیاد باشه از ترس نمیتونم بخوابم . منم گفتم خیالتون راحت باشه .تا وقتی من اینجا باشم نمیذارم آب تو دلتون تکون بخوره و زود خدافظی کردم و رفتم پیش بقیه .اون روز تا شب درگیر این ماجرا بودم و چند دقیقه یه بار از پنجره دفتر خودم حیاط خلوت واحد حاج خانم رو دید میزدم به این امید که بیاد بیرون و یه بار دیگه ببینمش .که البته ندیدمش .شب که رفتم خونه موقع خواب ذهنم به شدت درگیر حاج خانم بود و همش به این فکر میکردم که چجوری باید برم سراغش و بهش پیشنهاد دوستی بدم . از یه طرف یه جورایی چراغ سبز اولیه رو گرفته بودم و از طرفی با توجه به شرایط ایشون و اینکه اگه شاکی میشد ممکن بود تو محیط کارم خیلی ضایع بشم ذهنم به شدت درگیر بود . صبح که رفتم کارگاه تا ساعت 11 خودمو با کارهای روزمزه سرگرم کردم و سعی کردم بهش فکر نکنم ولی مگه میشد . به این راحتی بی خیال اون چشمها و صورت خوشگل و اندام ترکه ای و سینه های برجسته حاج خانم شد . تو همین گیر و دار بودم که نگهبان زنگ زد وگفت یکی از همسایه ها اومده و میخواد شما رو ببینه .منم گفتم راهنماییش کنن بیاد دفترم .در که باز شد شوکه شدم . دیدن حاج خانم تو قاب درب با اون چادر مشکی براق وباز و مانتو تنگ زیر چادرش که باعث میشد به راحتی حجم سینه و باسنش دیده بشه قشنگ ترین اتفاق ممکن تو اون لحظه بود . تعارف کردم که بفرمایید بشینید و ایشون هم خیلی با طمائنینه (که البته بیشتر شبیه ناز و کرشمه بود واسه من) ،اومدن تو و گفتن مزاحم نیستم مهندس . گفتم نه به هیچ وجه ، خواهش میکنم بفرمایید .خیلی خوش اومدین . من در خدمت شما هستم . با خودم فکر کردم که بابک هر غلطی میخوای بکنی الان وقتشه وگر نه دیگه باید قیدشو بزنی . گفت راستش از دیروز که شما اومدید و متوجه شدم که میخواید گود برداری عمیق بکنید خیلی نگرانم .اومدم با شما صحبت کنم که اگه فکر میکنید کارتون خطرناکه یا سر و صدا زیاد داره من خونم رو عوض کنم .خلاصه سر صحبت باز شد و من فهمیدم که حاج خانم استاد دانشگاه ادبیات هستن و شوهرشون رو تو یه اتفاق حدود دو سال پیش از دست دادن و به خاطر اینکه خانوادشون تهران نیستن و دانشگاه تدریس دارن تنها تهران زندگی میکنن . تقریبا یه ساعتی گپ زدیم و این لابلا من شماره موبایلم رو دادم بهشون و گفتم هر وقت حس کردین مزاحمتی از طرف پروژه ما هست حتما به من زنگ بزنید . و خواستم ایشون هم تلفنش رو بده که اگه زنگ زد بشناسم و جواب بدم که دیدم هم تلفن خونه رو داد و هم دو تا خط موبایلش . خط دوم رو گفت این خط خصوصیمه و فقط دوستای خیلی نزدیکم شمارش رو دارن. دیگه ترسم کاملا ریخت . وقتی رفت از خوشحالی تو پوست خودم نمیگنجیدم . یکی دو ساعت بعد یه پیام خیلی مودبانه و فلسفی واسش فرستادم و اونم جواب داد واروم اروم جراتم بیشتر شد و بهش گفتم از همون روز اول که دیدمش به شدت بهش علاقه مند شدم و ذهنم و دلم درگیرش شده .اونم گفت منم یه همچین حسی بهت پیدا کردم و البته فکر کردم با توجه به شرایط ممکنه به حمایتت نیاز پیدا کنم . این ماجرا همینجور پیش میرفت(حدودا 70 روز از اون بازدید خاطره انگیز گذشته بود ) و هر دفعه که من میخواستم با هم بیرون بریم میگفت شرایط کاری من جوریه که نمیتونم همچین ریسکی بکنم و اگه کسی ببینه واسم خیلی بد میشه، در نتیجه رابطه ما محدود شده بود به پیامهای روزانه و صحبت تلفن و گاهی که فرصت مناسب بود صحبت تصویری با نرم افزارهای کامپیوتری مثل اسکایپ . یه شب داشتیم با چکش هیدرولیکی گود برداری میکردیم که باعث لرزش زیادی میشد . من کارگاه بودم .دیدم حاج خانم زنگ زد و گفت چیکار دارید میکنید ؟ پایان خونه داره میلرزه و من خیلی میترسم . منم شیطنتم گل کرد و گفتم چیزی مهمی نیست ولی اگه واقعا میترسی میخوای بیام پیشت تنها نباشی . لحن من شوخی جدیش قاطی بود و منتظر جواب اون بودم . گفت میترسم ولی شما بیاید اینجا ، تو یه خونه تنها مطمئنی مشکلی پیش نمیاد ؟منم گفتم مشکل که نه ، ولی قول نمیدم بتونم پایان شب رو روی مبل روبروت بشینم . یه خنده کوچولو کرد و گفت پس نمیشه مگر اینکه …. و حرفش رو خورد . گفتم مگه اینکه چی ؟ هر چی باشه قبوله . گفت هیچی .گفتم نه جون من یه چیزی میخواستی بگی .بگو دیگه . یه کم ان و من کرد و گفت مگه اینکه ما به هم محرم بشیم . منم که انگار دنیا رو بهم داده بودن گفتم .این که مشکلی نداره .خب محرم میشیم . من صیغه بلدم بخونم . خلاصه تلفنی خودم صیغه رو خوندم و گفتم من از صبح کارگاهم میرم خونه یه دوش میگیرم و میام . به بچه ها هم میگم یکی دو ساعت تعطیل کنن که شما نترسی . رفتم دوش گرفتم و یه لباس مناسب پوشیدم و ظرف یک و ساعت و نیم خودمو رسوندم دم خونه حاج خانم . تلفن زدم و گفتم همه چی اوکیه عروس خانم ؟گفت عاره عزیزم .من اماده ام . ایفون رو زد و رفتم تو درب واحد رو باز گذاشته بود . رفتم تو . هیشکی تو سالن نبود . یه کم واستادم و دسته گلی که واسش گرفته بودم گذاشتم رو میز . یه هو دیدم یه موزیک لایت پلی شد .(راستش اصلا انتظارشو نداشتم ) و حاج خانم از درب اتاق خواب اومد بیرون . حاج خانم که دیگه نه ، پری شده بود . یه لباس حریر سفید نازک که از بالا تنه دو تا بند رو شونه داشت با یقه هفت باز جوری که خط سینه و یه کم ممه های بلوریش معلوم بود و از پایین دامن شلی بود که یه وجب بالا زانوشو میپوشوند . نزدیک تر که شد باز همون رایحه ادکلن روز اول رفت تو مغزم و دلم و به تاپ تاپ انداخت . نور فضا خیلی کم بود و جزئیات صورتشو تا وقتی که رسید به چند قدمیم نمیدیم . نزدیک تر که شد یه چرخ زد و موهای پرکلاغی موجدارش که تا نزدیک باسنش بلند بودند رقص کنان رو شونه هاش لغزید و بوی عطرش همه وجودمو پر کرد . باورم نمیشد . نزدیک تر اومد و یه چرخ دور من که میخکوب شده بودم زدو دستم رو تو دستش گرفت لبشو اورد نزدیک گوشم و اروم گفت خوش اومدی عزیزم . منم دستم رو تو دستش جابجا کردم و دست دیگه ام رو حلقه کردم دور کمرش و اروم لبم رو گذاشتم رو پیشونیش و به همون ارومی گفتم خیلی وقته منتظر دیدنت هستم ،به عشق تو اومدم . بعد دستهاشو تو دستم گرفتم و کشیدمش تو بغلم و سرش رو گذاشتم رو سینم و شروع کردم به نوازش موهای مشکی و موجدار و بلندش . تو همون حالت سرش رو بالا اورد و با زبون صورتیش لباش رو یه لیس کوچولو زد و منم لبم رو بردم نزدیک و اروم شروع کردم از لب بالا و پایینش بوسیدن . لبم رو که گذاشتم رو لباش حس کردم تو بغلم شل شد . اروم اروم اوردمش نزدیک مبل و نشوندمش رو مبل راحتی توی سالن . خودم واستادم روبروش و با دستام صورت سفید و خوش فرمش رو گرفتم و باز شروع کردم لب گرفتن . ایندفعه زبونمون هم با هم درگیر شده بود و با نوای موزیک لایتی که تو فضا پخش میشد زبونمون تو دهن هم میرقصید . اونم دستشو گذاشته بود تو موهای منو از پشت سرم اروم چنگ میزد موهامو . دستمو اروم از صورتش به سمت گردن نسبتا بلندش بردم و با چند تا نوازش کوتاه رسوندم به پشت کتفش و چند ثانیه ماساژش دادم . حالا دیگه جفتمون کاملا اماده بودیم . حس میکردم یه نیروی فوق العاده تو رگهام جاری شده و حالتی شبیه مستی داشتم . دستم رو بردم زیر بند سفید لباسشو با یه تکون از رو شونش کشیدمش پایین . یه نیگاه به پایین کردم و دیدم یه دونه از سینه ها ی برجستش تقریبا بیرون افتاده و خودش هم داره نگاهش میکنه .اروم لبم رو از رو گردنش با یه لمس کوچولو کشیدم رو سینه لختش و با دستم اون یکی سینه رو از قفس اون لباس لعنتی رها کردم و شروع کردم به خوردن و مالیدن سینه ی بلورینش . پوست سفیدش تو اون فضای تاریک و روشن مثل مهتاب میدرخشید . یواش یواش آهش بلند شده بود و همراه اون موزیک لایت لذتم رو چند برابر میکرد . یه لحظه نگاه کردم و دیدم لباسش تا کمر پایین اومده . کیرم که داشت از فرط فشار شلوارمو پاره میکرد درد گرفته بود . دستش رو گرفتم و گذاشتم رو کیرم که حالا راست شده بود . اونم شروع کرد به مالیدن کیرم از رو شلوار . سرم رو از رو سینه برداشتم و باز رفتم سراغ لبهای خوشمزه حاج خانم خوشگل و ناز. همزمان دستم رو بردم سمت کس خوشگلش که تا اون لحظه هنوز لمسش نکرده بودم . اروم لباسشو زدم کنار و از رو شرت شروع کردم به مالیدن چوچول و بالای کس ناز حاج خانم . حالا دیگه رسما صدای آهش بالا رفته بود و من دیگه صدای موزیک رو نمیشنیدم . شرتش رو از پاش دراورم و سرم رو بردم لای پاش و شروع کردم به خوردن کس خوشگلش . اصلا باورم نمیشد که با اون تو همچین شراطی هستیم . کسش کاملا خیس شده بود و با انگشت من داشت حال میکرد . تو یه حرکت سریع تیشرت و شلوار خودمم هم در اوردم و انداختم رو مبل . دستم رو گرفت و نشوندم رو مبل و خودش اومد پایین نشست . دست کرد زیر شرتم و کیرم رو که حالا ، راست راست شده بود بیرون کشید و به ارومی شروع کرد به خوردنش . منم با دستام موهاشو نوازش میکردم و هر از چند گاهی به لمس کوچیک از سینه هاش داشتم . یه چند دیقه که با لب های خوشگلش کیرصاف و کلفت و شیو شده ام رو نوازش کرد . پاشد دستم رو گرفت و رفتیم به سمت اتاق خواب . توی راه دستم تو موهاش بود و چند تا بوسه ریز از گردنش دشت کردم که هر بار لبم میرفت سمتش حس میکردم تن سفید و خوش تراشش یه لرزه کوچیک میکنه و دست دیگه ام رو که تو دستش داشت یه فشار ریز میداد که بهم بفهونه کارم رو دوست داره . بعد از راهرو وارد اتاق نیمه روشنی شدیم که حدود 16 متر مساحتش بود و یه تخت کلاسیک دو نفره چوبی روبروی درب جاخوش کرده بود . کنار سمت راست یه دراور و میز دستشویی کوچیک با همون چوب و گره کاری ها توجهم رو جلب کرد و البته چند تا شیشه خوشگل ادکلن که نشون میداد حاج خانم علاقه خاصی به عطرها ش داره و با وسواس زیاد و مرتب چیده شده بود . کنار تخت یه آباژو با رنگ تیره بود که زحمت نور لایت داخل اتاق رو میکشید و با کمر خمیده و سر آویزونش انگار منتظر بود که یکی از بهترین شب های زندگی رو واسه ما مهیا کنه . تو حال و هوای برانداز اتاق بودم که صدای بریده بریده حاج خانم به خودم اوردم .( بابک جون بیا دیگه ، من دو ساله تو این حالت نبودم عزیزم ، امشب مال منه و میخوام هرچی تو این دو ساله خودمو عذاب دادم جبران کنم .)سرم رو برگردوندم و دیدم مثل یه گربه ملوس ولو شده رو تخت و دستش گذاشته روی اون درگاه بهشتی که دیگه تقریبا خیس خیس شده بود از اب دهن من و ترشح خودش . سریع رفتم کنارش و دستش رو گرفتم و اروم بوسیدم و گفتم عزیزم خودتو بسپر به من . قول میدم شبی بسازیم که تو زندگی جفتمون کم نظیر باشه . و بی معطلی لبم رو بردم سمت ممه قلمبه و خواستنیش . دستش رو انداخت دور گردنم و با ولع شروع کرد مکیدن گردنم . بعد از لب مالی سینه اروم رو خط ناف اومدم پایین و زبونم رو رسوندم به بالای کس سفید و نازش . دو سه تا بوس از همون با لا کردم و چوچولش رو لای لبام گرفتم و با زبونم از دو طرف شروع کردم زبون زدن . اینقد تحریک شده بود که با ناخنش کتف و بازوهامو اون چنان محکم چنگ میزدکه حس میکردم داره خون میاد و صدای ناله هاش پایان اتاق رو پر کرده بود . زبونم رو بردم پایین تر و دو سه بار فرو کردم تو واژنش که یه هو موهامو محکم دستش گرفت و گفت دیونم کردی بابک . میخوااااام .کیرتو بکن تو دارم دیونه میشم دیونه . اروم اومدم بالا و دستم رو گذاشتم زیر سرش و لبم رو رو لباش و با یه دست دیگم کیر راستم رو بردم سمت دهانه واژنش . اینقد خیس بود که در مالیش هم بهم لذت زیادی میداد . با یه تکون خودشو یه جوری جابجا کرد که سر کیرم با دهانه کس خوشگلش درگیر شد و با یه فشار ریز تا نصفه رفت توش . از اونی که فکر میکردم خیلی تنگ تر بود . حس کردم اگه تا اخر بکنم توش ممکنه دهنه کسش پاره بشه . داشتم امادش میکردم که تا ته بکنم تو که یه هو محکم بغلم کرد و با نفس های بریده بریده و ناله گفت بابک من شدم . جوووووون چه قد خوب میکنی عزیزم . گفتم گلم من که هنوز نکردم .درش بیارم ؟ گفت نه .در نیاری که میکشمت . گفت میخوام یه بار دیگه بشم . تو کارتو بکن عزیزم . اروم یه فشار دیگه اوردم و تا کردم توی کس خیس و گرمش . حس لذت وصف نشدنی پایان وجودمو پر کرد . اول با ریتم کند و بعد اروم اروم ریتم تلمبه زدنم تند تر شد . چند دقیقه بعد بهش گفتم میخوای بیای بالا . گفت هرچی تو بخوای عزیزم .امشب من مال تو ام . میخوام بهترین شب زندگیت رو با من بوده باشی . کشیدم بیرون و به کمر خوابیدم وسط تخت . حاج خانم همراه با گفتن جوووووووون چه کیر مستی دارم من ، پاشد و بعد یه بوسه ریز از بالای کیرم پاهاشو گذاشت دو طرف کمرم و اروم نشست روی کیرم که تو همون حرکت اول تا ته رفت تو کس ناز و پر آبش . دستم رو بردم سمت نوک سینه اش و با یه نوازش نرم ازش خواستم شروع کنه . اونم تو همون حالت سرش رو اورد پایین و لبام رو گرفت بین لباش و شروع کرد همون جوری که تا ته توش بود کون سفید و قلمبه اش رو میمالید رو پام و با حرکت دورانی کس خیسش حال خیلی خوبی بهم میداد . کمی بعد حس کردم پاهاش خسته شده و ادامه کار تو این پوزیشن واسش ممکنه درد اور باشه ازش خواستم پاشه .و کنار تخت خم بشه و دستش رو بذاره رو تشک . اونم سریع اینکارو انجام داد و من وایسادم پشتش و با دستم کیرمو گرفتم و راهنمایی کردم به دهانه بهشت شبونه ام . ایندفعه خیلی تند و کمی وحشیانه تلمبه میزدم .حتی چند تا ضربه نسبتا محکم هم به کون خوشگلش نواختم که هردفعه میزدم، لای آه و اوه حشری کنندش یه دونه جوووووونم هم اضافه میشد . حس کردم دارم ارضا میشم که گفتم اصلا تکون نخوره که کنترل اوضاع دست خودم بمونه و لحظه ای که ابم داشت میومد کشیدم بیرون و همه ابم رو ریختم تو کمرش . اینقد خسته بودم که فقط دستمال برداشتم و کمرشو و کیر خودمو پاک کردم و از همون حالت ولو شدم رو تخت کنار حاج خانم خوشگل و ناز که حالا اونم دیگه از خستگی نای حرف زدن نداشت . دستم رو باز کردم و بعد بوسیدن پیشونی و لبش سرش رو گذاشت روی بازومو و به سختی یه پتو کشیدیم رومون و همونجوری لخت مادر زاد خوابمون برد . با صدای زنگ موبایل بیدار شدیم ساعت 530 صبح بود و افتاب هنوز داشت خستگی خواب شبونه اش رو در میکرد و اروم اروم سرخی یکی از قشنگترین طلوع های زندگی داشت پهنه آسمونو روشن میکرد . قبل اینکه همسایه ها بیدار شن باید میرفتم بیرون .نوشته baaaabiiii
0 views
Date: February 6, 2020