…قسمت قبلروز موعود رسید و خورشید هنوز خواب بود که ساکمو بستم و راهی شدم وقتی سوار اتوبوس شدم هنوز چند تا صندلی خالی بود طبق عادت رفتم بوفه و نظاره گر کسایی که تا دوسال باید یک نوع و یک رنگ لباس تنشون میکردن با اومدن بقیه سربازا راننده استارتو زد و راه افتاد تو راه به غیر از چند تایی که خوابشون برده بود بقیه شاد و خرم بودن با آهنگی که راننده گذاشته بود حسابی ترکوندن یا شاید میدونستن همیشه تایم خوش بودن کمه برعکس غم. یه دو ساعتی تو راه بودیم که راننده نگه داشت و گفت اشخورا بریزید پایین، پیاده شدیم و بعد از بازدید داخل پادگان شدیم، دوتا افسر آموزشی داشتیم که بعد از معلوم شدن گروهان سربازا مارو بردن آسایشگاه و طبق شماره گذاری تخت بهمون دادن من 27بودم تخت پایین تو فکر بودم که تخت بالاییمو به کی میدن اسمشو خوندن تخت 28 از بین سربازا اومد بیرون یه پسری با قیافه معمولی خورد تو ذوقم دوست داشتم لااقل کسی باشه که اگه موقع خواب صدای دلنشین تختو در اورد به خاطر گل روش کوتاه بیام ولی با این یکی آبم قطع میشد به جوب نمیرسید کلا،از آموزشی فقط نگهبانی شو نتونستم بپیچونم که در واقع سرگرم خوندن یادگاریا میشدم متنایی عشقولانه که روی در و دیوار هک شده بودن نمیخاستم به بیرون از پادگان فکر کنم اما با خوندن متنا پر کشیدم سمت دختری که دوستش داشتم میخاستم منم متنی بنویسم اما چی بنویسم اون تو قلب من هک شده بود متنای هک شده فقط در مورد عشق بود نه دوست داشتن، آموزشی با پایان سختیاش و خوبیاش به پایان رسید و امریه یگانو دادن دستمون و بعد یه مرخصی کوتاه خودمونو معرفی کنیم به یگان تعیین شده تو دوماه آموزشی مرخصی نرفتم و زنگی ام نزدم تا دلتنگیم واسه خانواده و دوستان بیشتر نشه برعکس کسایی که تو صف باجه تلفن وامیسادن و به بعضی ام نوبت نمیرسید،سوار اتوبوس شدیم و برگشت به خونه تا اتمام مرخصی، وقتی در خونه به روم باز شد پایان خستگی که داشتم با دیدن مادرم رفع شد بعد از یه غذای مفصل گوشی مو روشن کردم و سیل پیام تو گوشی جاری شد اما یه مخاطب بود که باید پیاماشو اول باز میکردم با باز کردن پیاماش دلتنگی که دوماه سرکوب کرده بودم به سمتم هجوم آورد شماره شو آوردم و زنگ زدم با وصل شدن تماس یه جیغ صورتی گوشمو نوازش داد بنفش نبود جیغش علی رضا کی اومدی چرا بهم زنگ نزدی الان کجایی چرا مرخصی نیومدی بدون مکسی بین کلمه ها، چرا ساکتی، علیرضا، سلام خانوم زیبا، چی بگم مقابل این حجم دلتنگی، فردا صبح آماده باشیا، چه خبره مگه صبح ، فردا از صبح در خدمت منی، پس صبح میبینمت، خدافظی کردیم، صبح با صدای مادرم بیدارم شدم دلم واسه صداشم تنگ شده بود بعد از خوردن صبحانه آماده شدم برم بیرون تو یه پارک قرار بود ببینمش راه افتادم زیاد دور نبود ماشینو پارک کردم پیاده شدم خلوت بود زنگ زد کجایی ، خودت کجایی، من رو صندلی نشستم کنار وسایل ورزشی خب خانومی سرتو بچرخون پشت سرتم، بلند شد و وقتی منو دید تو بغلم جا گرفت، اوه اوه چقد احساس، میدونی دوماهه یه زنگم نزدی بی احساس، معذرت میخام سرشو از سینم جدا کردم تو صورتش زل زدم، مروارید سفیدی غلت زنان از گونش به سمت پایین در حرکت بود، پیشونی شو بوسیدم دستشو انداخت دور گردنم تو چشمام زل زده بود که نفهمیدم چی شد لبم تو دهنش بود و حس میکردم لبم داره کنده سرمو کشیدم عقب ایندفه با قدرت بیشتری با همراهی من لبمو داشت میخورد، ریحانه تو پارکیما اینجا ام تگزاس نیست ازم جدا شد و نشستیم، چند روز هستی،2روز دیگه، خب پاشو بریم، کجا فرمانده، واسه خدمت گذاری به من، راه افتادیم، خب کجا بریم، خونه سارا اینا، چرا اونجا درسته یه آشنایی کوچیکی صورت گرفته اما فعلا زوده منو ببری خونه فامیل، تو برو کسی نیست اونجا، رسیدیم خونه سارا اینا و کلید داشت درو باز کرد رفتیم داخل وقتی نشستم رو مبل جایی که واسه نشستن انتخاب کرد مبل نبود نشست روی پاهام و زل زد تو چشمام میدونی خیلی دوستت دارم، میدونی چیزی دردناک تر از انتظار نیست، گوشم به حرفاش بود و نگاهم به لباش که ثانیه به ثانیه نزدیک تر میشدن مزه لباشو دوباره چشیدم همین طور که لبامون تو هم بود دکمه های پیرهنمو باز میکرد، ریحانه چیکار داری میکنی، هیسسس، پیرهنمو درآورد با موهای سینم بازی میکرد دستمو انداختم زیر تاپ و سینه هاشو لمس کردم نه کوچیک بودن نه بزرگ تاپشو درآوردم با سوتینی که بسته بود خط سینه هاش زیبایی اون صحنه رو چند برابر میکرد سوتین شو باز کردم و صورتمو کردم بین سینه هاش چشمامو بسته بودم و بوی آرامش اغوششو میدادم تو وجودم یکی شو میمالیدم یکیشو میخوردم بلندش کردم انداختمش رو مبل دستمو بردم سمت شلوارش درش بیارم دستشو گذاش رو صورتش خجالتی که دوس داشتنی ترش میکرد، شلوار و شرتو با هم در آوردم، خب خانوم خجالتی من لباسم تنمه ها هنوز، کمربندمو باز کرد شوارمو درآوردم کیرمو که تو شرت بودو کمی مالید و انگشت کرد و شرتمم درآورد،سرشو کرد تو دهنش و میک زد اروم اروم شروع کرد خوردن چون لذت مالیدن خایه بیشتر از سکس بود حین خوردن خایه هامم میمالید و پوستشو با دندون میکشید، رو کمر خوابوندمش چشماش خمار بود اما دوست نداشتم فراتر از عشق بازی برم ارضا شدنمون کافی بودکسش خیس بود سر کیرمو گذاشتم رو چوچوله و بین شیارش مالیدم اروم اروم تند ترش کردم طولی نکشید که ماهیچه هاش منقبض شد و چشماشو بست بعد چند لحظه برش گردوندم و کیرمو کشیدم لای باسنش باسنی گرد و سفید که با اسپری ام فک نمیکردم بتونم بیشتر از این طاقت بیارم، بدنم شل شد و خالی شدم رو کمرش افتادم کنارش چشماشو باز کرد، همیشه کنارم باش علیرضا ،،،،،نوشته dozakhi
0 views
Date: June 17, 2019