خاطرات تلخ

0 views
0%

چشمامو باز کردم دیدم ساعت از 11 گذشته. بازم یه روز تکراریه دیگه شروع شد. طبق عادت همیشگی گوشیمو که کنارم بود برداشتمو اهنگ یاور همیشه مومنه داریوشو گداشتم و یه نخ سیگار روشن کردم . پاشدم رفتم لب پنجره میدونستم بازم مثلف بقیه ی روزا کارام تکراریه. منتظر یه تغییر بودم تو زندگیم. همینطوری که کام عمیق از سیگارم میگرفتم و به بیرون خیره شده بودم ، دختری رو دیدم که از ساختمون اومد بیرون. شنیده بودم که 2 تا دختر دانشجو طبقه بالا میشینن ولی ندیده بودمشون. یکمی نگاش کردم. چهره ی جذابی داشت پوست برنزه با چشمای سبز. یه پوز خند به خودم زدمو گفتم چشم چرونی امروزم شروع شد.یاد دو سال پیش افتادم که دانشجو شده بودم. سال اول با کلی فکرای خوب با روحیه ای عالی واسه یه زندگی خوب دور از خانواده ام ، اومدم شمال.رفتم دانشگاه و دیدم بعد از چند ماه اون چیزایی که میخواستم اصلا نمیشه و واقعیت پیدا نمیکنه. کلا از همخونه داشتنم خوشم نمیومد واسه همین تنها خونه گرقته بودم.به خودم اومدم دیدم سیگارم دیگه اخراشه کام اخرو سنگین تر گرفتم و زدم زیر سیگارمو انداختمش بیرون. یکمی خونه رو تمیز کردمو یه چیزی هم درست کردم که واسه ناهار بخورم. ناهارو خوردمو بازم یه سیگارو فکرای همیشگی یاد اولین دیدار عشقم ، یاد اولین بوسه، یاد اون روزی که یه گروه رفته بودیم کوه ، یاد اون خنده ها، چقد خوب بود که خودشو لوس میکرد. چقد دلنشین بود اون دوست دارم گفتناش، و چقد دلگیر بود که تو اون تصادف لعنتی جون خودشو از دست دادباز به خودم اومدم دیدم چند قطر اشک باز اومد سراغم سیگارمو خاموش کردم ساعت دیگه 5 شده بود، غروب بود دل منم مثل غروب پاییز دلگیر. پاکت سیگارمو برداشتمو رفتم لب ساحل. جمعه بود ساحال یکمی شلوغ بود. رفتم نشستم روی همون صخره ی همیشگی . همینطوری خیره شدم به دریا و داشتم با خودم زمزمه میکردمچشم من بیا منو یاری بکن، گونه هام خشکیده شد کاری بکنغیر گریه زاری مگه کاری میشه کرد، کاری از ما نمیاد زاری بکناون که رفته دیگه هیچ وقت نمیاد تا قیامت دل من گریه زاری میخوادیه نفس عمیق کشیدمو به اطرافم نیگاه کردم ، دیدم یه پسر کوچولو داره با یه بیل پلاستیکی شنای ساحلو میریزه توی کامیون پلاستیکیش، یه لحظه بهش حسودیم شد اون با دیدن پر شدن کامیونش از شن داشت لذت میبرد ، خوشیش پر شدنه کامیونش بود، یه لبخند زدم بهش و گفتم بیاد پیشم. یکم باهاش شوخی کردم بعد یه ادامس دادم بهش تشکر کردو رفت بازم مشغول پر کردنه کامیونش شد.یه سیگار روشن کردمو باز خیره شدم به دریا ولی اون تمرکز همیشگی رو نداشتم. حس میکردم یکی داره نیگام میکنه. سرمو برگردوندم 2 تا دختر یکمی اون ورتر نشسته بودن یکمی نیگاش کردم تازه فهمیدم همونی بود که امروز دیدمش. همینطوری زل زده بودم بهش ، دوس داشتم دیگه عسل(عشقمو) فراموش کنم ولی نمیشد. از وقتی که عسل تنهام گذاشت دیگه با کسی رابطه نداشتم. ولی نمیدونم چرا چشمم این دختره رو گرفته بود. باز رفته بودم تو فکر و به عسل فکر میکردم دیگه این فکرا دیووونم کرده بود. باز یه دفعه به خودم اومدم دیدم دختره داره با تعجب نیگام میکنه. فک کنم یه چند دقیقه ای بود زل زده بودم بهش.یه دفع ای برگشتمو به خودم گفت بذار یه بار دیگه با سرنوشت بازی کنیم یه بار دیگه هم با یه نفر دیگه. دوس نداشتم از جام پاشم . اونجایی که نشسته بودمو دوس داشتم. دوس داشتم یه کاری کنم که دختره بیاد اینجا. یکم فکر کردم یه دفع ای همون پسر کوچولو رو دیدم باز صداش کردمبله؟؟؟-میشه واسه من یه کاری کنی برادر کوچولوی من؟چه کاری؟- اون دختره رو میبینی اونجا نشسته؟ برو بهش بگو بیاد اینجایکم فکر کردو هیچی نگفت یه لبخند بهش زدمو یه ادامس دیگه بهش دادم گفتم باشه؟؟؟باشهپسره رفت سمت دختره منم داشتم با دقت نیگاه میکردم . مرده به دختره گفت و برگشت پیش منگفت بگو خودش بیاد من نمیاماعصابم ریخته بود بهم. دوس داشتم بیاد ولی نیومده بود. منم بیخیال شدمو باز برگشتم سمت دریا پاشدم یکم راه رفتمو خواستم دیگه برم خونه که مجبور بودم از کنار دختره رد بشم. با اخم داشت از کنارش رد میشدم که گفتکاری داشتید با من؟-نخیر کاری نداشمااا مطمعنی؟ اون مرده که گفت کارم داری و بیام اونجا- اره اون موقع کارت داشتم اگه میومدی اونجا ولی حالا که نیومدی دیگه کارت ندارمواا.چقد مغرور و لوسی تو-اره همه همینو میگننمیشینی؟؟؟؟- تو پاشو بریم اونجا بشینیم. یکمی نگام کرد و با دوستش پاشدن اومدن رفتیم همون جای همیشگی من. اونا وایساده بودنو من نشستم رو صخره. دستمو بردم جلو گفتم جیوی هستم. دست داد و گفت کیانا. با دوستشم دست دادم و اونم اسمش سمیرا بود. خیره شده بود به کیانا، خیلی قیافه ی جذابی داشت یه صورت خوشگل و جذاب با چشمای سبز و لبای کوچیک قرمز. موهاشم بلند بود رنگشونم خرمایی بود. یکم به اندامش دقت کردم واقعا عالی بود زیاد قند بلند نبود ولی کلا بدنش خیلی رو فرم بود. یه دفعه ای دیدم یکی زد تو سرم نیگاه کردم دیدم کیانا زده-چرا میزنی؟؟؟کم مونده دیگه با چشمات منو بخوری بعد میگی چرا میزنی؟؟- خوب عزیزم تقصیر من نیس که هر کی تو رو ببینه مجذوبت میشه دیگهمیدونم. راستی یه سوال-جانم؟جیوی دیگه چه اسمیه اخه؟؟؟- یکی جیوی صدام میکرد دیگه از اون به بعد همه جیوی صدام میکنن. ( اولین بار عس جیوی صدام کرد)باز یه دفعه یاد عسل افتادم باز رفتم تو خودم. کیانا نشست کنارمعزیزم تو چرا اینطوریی ؟ یه دفعه میری تو خودت؟- مهم نیس بیخیالبگو دیگه. خودتو خالی کن. مشخصه یه چیزیت هست- اره یه چیزی هست ولی …ولی نداره دیگه. بگو ببینمیه سیگار روشن کردمو شروع کردم به تعریف کردنه جریان عشقم. کل داستانو گفتم . نتونستم خودمو کنترل کنم باز اشکام ریخت رو گونم. کیانا سرشو گذاشت رو شونمو اشکامو پاک کردواقعا متاسفم خیلی سخته درکت میکنم- هیچکس نمیتونه درکم کنه.یکم دیگه حرف زدیمو حالم یکم بهتر شده بود یکم با هم شوخی کردیم سمیرا هم که خیلی کم حرف میزد و بیشتر میخندید.یه ساعتی میشد که داشتیم حرف میزدیم دیگه میخواستم برم خونه. گفتم خوب دیگه من برم خونه کاری ندارید همسایه؟؟همسایه دیگه یعنی چی؟- گفتم خوب همسایه ایم دیگه. میخوای ادرس خونتونو بدم بهتون؟؟؟با تعجب گفتن بگو- منم ادرس رو گفتم . بعد گفتم که همسایه طبقه پاینیشونم و صبح دیدمش کیانا رو.ااااااااااااااا ب سلامتی- شمارمو دادم به کیانا و گفتم با اینکه مزاحمی ولی خوشحال میشم زنگ بزنیپرررررررو برو دیگه مواظب خودتم باشبا هردوشون خدافظی کردم و رفتم خونه، حس میکردم یکم سبک شدم. اخه تا حالا واسه کسی داستان تلخ زندگیمو تعریف نکرده بودم.تو حال خودم بودم که دیدم زنگ خونه رو زدن.-بله؟اقا ببخشید ما کلید در پایینو نداریم میشه در و بزنید- درو زدم ( شناختمش کیانا بود) و رفتم باز دراز کشیدم.باز دیدم این دفعه یکی داره در خونه رو میزنه. درو باز کردم دیدم کیاناست. سلام و احوال پرسی کردیم و. ازش پرسیدم سمیرا کجاست که گفت رفته پیش دوستش. گفتم پس خوشبحالش امشب برنامه تقویتی دارن دیگه با دوس پسرش. یه اخمی کرد گفت برو انور میخوام بیام تو. گفتم واسه چی میخوای بیای تو؟؟؟ اگه بیای تو بهت تجاوز میشه هاااااا. گفت مثلا کی میخواد بهم تجاوز کنه؟؟؟؟تو؟ بهش گفتم بیا تو تا ابرومون نبردی تو ساختمون. اومد تو.- واقعا دخترای امروزی خیلی پررو شدن و عوض شدناچطور مگه؟- هیچی اخه قبلنا باید التماسشونو میکردی که بیان خونه ، حالا دیگه خودشون میان التماس میکنن که بیان تو خونه تازه میگن تجاوزم دوس داریمیکم چپ چپ نیگام کرد بعد اومد دستمو گاز گرفت دادم رفت هوا.-روااااانی سگ چرا میشی؟؟؟خیلی بی ادبی پررو اصن باهات قهرم- خدا رو شکر . بهتر که قهر باشیچند دقیقه گذشت دیدم انگار واقعا ناراحت شده نشسته بود یه گوشه و داشت با گوشیش ور میرفت. رفتم کنارش نشستم گفتم یه دنیا معذرت. شوخی کردم. دستشو گرفتم یه دفعه ای دستشو کشید. اروم پیشونیشو بوس کردم رفتم رو به روش نشستم دیدم سرشو اورد بالا یه لبخند زد و یه چشمک . اومدم کنارم نشست. یه نخ سیگار از تو کیفش در اورد خواست روشن کنه گفت تو واسم روشن کن. منم واسش روشن کردم. داشتم نیگاش میکردم واقعا خیلی جذاب بود. روسریش افتاده بود موهای بلندش یکمیش ریخته بود رو صورتش. یه دفعه باز دیدم یکی زد تو سرم . گفت اینطوری نیگام نکن . منم گفتم چشمیکمی با هم حرف زدیم پاشد گفت من دیگه برم. گفتم باشه برو مواظب خودت باش لباشو اورد جلو یه بوس کردم لباشو و رفت.کیانا رفت. منم باز با خودم تنها شدم . باز فکر عسل ذهنمو مشغول کرد رفتم نشستم کنار پنجره یکم فکر کردم به گذشته بازم واسه این گذشته ی تلخم جوابی پیدا نکردم. داشت بارون میومد. یه تی شرت پوشیدمو رفتم بیرون. دوس داشتم برم زیر بارون که پایان این فکرامو بشوره و ببره پایین. بارون خیلی شدید شده بود خیس خیس شده بودم هیچکس تو خیابونا نبود. بلند داد میزدم اخه چرا من؟ چرا هر چی اتفاق تلخ واسه من میفته؟؟؟ چراااااااااااااااااااا؟ تویی که منو افریدی که همه ی دردا رو وری من امتحان کنی خیلی دلم ازت پره. مگه من چیزی ازت خواستم؟؟؟ چرا عشقمو ازم گرفتی؟؟؟؟ اخه چرا ؟؟؟ بلند بلند داد میزدم که دیگه جون نداشتم رو پاهام وایسم. با سرعت داشتم راه میرفتم که برسم خونه. دیگه بارون داشت بند میومد. خواستم یه نخ سیگار روشن کنم که دیدم سیگارام خیسه. یه فاک بلند به شانس مسخرم گفتمو رفتم خونه. رفتم حموم و امدم و خوابیدم.فردا صبح با صدای زنگ گوشیم از خواب پریدم کیانا بود حوصله ی ج دادن نداشتم. ج ندادم و باز خوابیدم گوشی رو هم گذاشتم رو سایلنت.چند ساعت بعد دیدم یکی داره محکم در میزنه. پاشدم در و باز کردم دیدم کیاناست اومد تو و درو محکم بست. یکم سرم داد کشید که دیووونه چرا جواب نمیدی؟؟ 20 بار بهت زنگ زدم. نمیفهمی نگرانت میشم؟؟؟- کیانا ول کن تو رو خدا این حرفا رو بیا دو تا دوست عادی باشیم. سعی کن هیچ علاقه ای به من پیدا نکنی. من بدبختم . من بدشانسم. دوس ندارم الکی یه رابطه ی دیگه شروع کنم و باز یه خاطره ی تلخ توی زندگیم داشته باشم. تو هم اذیت میشی از با من بودن. من یه دیوونه ی روانیم.تو رو خدا اینطوری حرف نزن جیوی جونم. حالا یه اتفاقی واست افتاده دیل نمیشه که همش اون اتفاق برات بیافته. دوس دارم همیشه باهات باشم. میخوام از این حالتای عصبی در بیای.- تو خیلی خوبی کیانا ولی من ….ولی نداره دیگه . قول میدم یه عشق خوب برات بشم- فک نکنم. ولی باشه بازم یه ریسک دیگهخوب دیگه حالا پررو نشو از خداتم باشه- یه لبخند زدم و دراز کشیدماومد سرشو گذاشت رو سینه هام.نمیدونم چرا ولی خیلی ازت خوشم اومده._ (لبخند)داشتم موهاشو نوازش میکردم که یه دفعه لبشو گذاشت رو لبمو یه لب طولانی از هم گرفتیم.چند روز گذشت از دوستیمون حالم بهتر شده بود از قبل. خیلی دختر خوبی بود همش بهم محبت میکرد منم کم کم داشتم حس میکردم که دارم بهش علاقه مند میشم.2 ماه از دوستیمون گذشته بود. کیانا بهم گفت که سمیرا داری میره تهران منم تنهام پاشو بیا پیشم. منم رفتم طبقه بالا پیشش.شام درست کرده بود خوردیم و با کمک هم ظرقارو شستیم . رفتم نشستم رو کاناپه کیانا هم اومد خودشو انداخت تو بغلم یکم صحبت کردیم که برگشت گفت دوست دارم ، یه لبخند زدم و گفتم منم باید اعتراف کنم که دوست دارم.لباشو گذاشت رو لبم خیلی اروم و با حوصله داشتم زبونمو رو لب پایینیش حرکت میدادم و ارو لب پاینیشو خوردم کیانا هم داشت لب بالایی منو میخورد. دستمو گذاشتم رو سینه هاشو ارو لبشو خوردم. بلند شدیم رفتیم رو تخت. خوابید رو تخت من رفتم پیشش و باز شروع کردیم به لب گرفتن. ارم لاله ی گوششو میخوردم زبونمو کشیدم رو صورتشو رسیدم به گردن لطیفش. اروم و با حوصله لی اروم گردنشو میخوردم که سرمو هل داد سمت پایین تاپشو در اووردم یه سوتین سفید داسشت که خیلی به بدن برنزش میومد تضاد خیلی قشنگی به وجود اومده بود سوتینشو در اوردم و شروع کردم به خوردن سینه های خوش فرمش. زبونمو میکشیدم روشو نوکشو میخوردم بعضی وقتا هم اروم گاز میگرفتم. دیگه صدای کیانا داشت بلند میشد. زبونمو کشیدم رو شکمشو دامنشو در اوردم شرت سفیدش که با سوتینش ست بودو در اووردم . یکمی بغل رونشو خوردم بعد زبونمو از بالا تا پایین کشیدم رو کسش دیگه کیانا داشت به اوج لذت میرسید محکم سرمو به گرفته بود به کسش فشار میداد منم زبونمو محکم میکردم تو کسش و با چوچولش بازی میکردم. کیانا لرزش بدنش زیاد شد و یکم از ابش ریخت تو دهنم. بعد مثل جنازه افتاد رو تخت رفتم صورتمو شستم یکم اب خوردم اومدم دیدم سر حال شده یکم گفت مرسی عزیزم خیلی عالی بود گفتم خواهش. نشستم کنارشو با موهاش بازی میکردم که منو خوابوند رو تخت و شروع کرد به خوردنه لبم و گردنم. اومد پایین تر شلوارمو در اوورد یکم با کیرم ور رفت اروم سرشو گذاشت تو دهنش با ظرافت خاصی داشت میخورد. داشتم به اوج لذت میرسیدم که برش گردوندم و کیرمو گذاشتم نزدیک سوراخ کونش و خیلی ارو کردم تو . کیانا هم داشت درد میکشید بهش گفتم اگه دردت میاد در بیارم که نذاشت گفت دوس دارم بذار باشه ولی معلوم بود به خاطر من اینکارو کرده. 10 دقیق داشتم عقب جلو میکردم که دیگه حس کردم داره ابم میاد در اوردم برش گردوندم و ابمو ریختم رو سینه اش. بیحال افتادم بغلش همدیگرو بوس کردیم و با هم گفتیم دوست دارم.اون شبم تو بغلش خوابیدم و صبح پاشدم رفتم کلاس.دیگه 9 ماه میشد که با کیانا بودم عاشق هم بودیم. واقعا حس میکردم دوسش دارم دیگه کم کم خاطرات عسل داشت کمتر اذیتم میکرد. با کیانا تصمیم گرفتیم که بریم مشهد. رفتیم مشهد و برگشتیم.10 روز بعد از اینکه از مشهد اومدیم کیانا پیشم بود معلوم بود که حالش خوب نیس. هی ازش میپرسیدم اخه چی شده به من بگو ولی هیچی نمیگفت. رفتم از پشت بغلش کردمو دستمو گذاشتم رو سینه هاش گفتم نانازم بهم بگو . یه دفع ای برگشت و گفت یکی هست که داره مزاحمم میشه. منم شماره ی پسررو ازش گرفتم و بهش گفتم نگران نباش حلش میکنیم.عجیب بود واسم یه مزاحم که دیگه اینقد ناراحتی نداره چرا این اینقد ناراحته؟؟؟؟فرداش زنگ زدم به مرده و گفتم من عاشقشم و اون عشق منه و…. دیگه مزاحم نشه و . مرده گفت اگه میشه میخام ببینمت . فقط تنها بیا چون دعوا هم باهات ندارم فقط میخوام یه چیزی رو بهت بگم. منم باهاش یه قرار گذاشتم.نمیدونم چرا ولی استرس داشتم از اینکه بخوام مرده رو ببینم عنی چی میخواد به من بگه؟؟؟رسیدم سر قرار . مرده هم اومده بود سلام و احوال پرسی کردیمو مرده گفتببین برادر چون گفتی عاشقشی و خیلی دوسش داری میخوام اینارو بهت بگم. من یکی از همکلاسیاشمخوب. حالا بگو ببینمما 1 ماهی میشه که با هم اس بازی میکنیم. اون به من گفته که دوس پسر ندارم و خیلی هم با من گرم میگرفت.- ها هاهاهاهاها. برو پدر این داستانا رو سر هم کردی که چی؟؟؟ حرفات خنده دارهاتفاقا واقعیته. من همه ی اس ام اساشو تو گوشیم نگه داشتم-ترس عجیبی منو گرفته بود. نکنه راس میگه داشتم دیوونه میشدماس ام اسارو خوندم . اره مرده راس میگفت بغض عجیبی داشتم. وقتی یه اس ام اس شو دیدم که نوشته بود( در حرم امام رضا دعات میکنم عزیزم) بغشم ترکید. واااای پیش من بود اون موقع و اس داده بود به این پسره.پسره نگاهی بهم کرد گفت چون گفتی عاشقشی اینارو بت گفتم برادر فقط به خاطر خودت بود. دمت گرم داداش. به سرعت از مرده دور شدم و امدم سمت خونه رفتم پیش کیانا. همه چیزو براش گفتم اونم فقط سرشو انداخته بود پایینو لبشو گاز میگرفت.فهمیدم که همه ی حرفای مرده راس بوده. سریع اومدم خونه ی خودمون هر چی کادم واسم گرفته بود و برداشتم رفتم بالا پرت کردم جلوش بهش گفتم من که همون اول بهت گفتم که بیا دو تا دوست معمولی باشم. چرا این کارو باهام کردی؟؟؟؟؟؟اومدم پایینو یه سیگار روشن کردمو بازم فکرای تلخم به سراغم اومد. این رابطه هم فقط به خاطرات تلخم اضافه کرد. چند بار کیانا اومد که از دلم در بیاره ولی من هیچ وقت نتونستم ازش بگذرم. کیانا هم شد یک خاطره تلخ دیگه.ازت دلگیرم خدا (منو کردی موش ازمایشگاهی) نویسنده gv_جیوی

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *