قسمت قبلسلام. ابتدا لازم ميدونم از اينكه داستان قبل اين همه طولاني بود عذرخواهي كنم و چون اين اولين تجربه نوشتنم بود اميدوارم منو ببخشيد. البته من فكر كردم شايد توضيح بيشتر حواشي باعث بشه كه خواننده ها بيشتر بتونن با اون فضايي كه من توش بودم رابطه برقرار كنند. يكي از دوستان هم نوشته بود كه دروغ بود هيچ كس اينقدر ساده نيست كه همچين اشتباهي بكنه و به خاطر يه همچين قضيه كوچيكي كون بده. بايد به اين دوستم بگم كه حق با شماست ولي شرايط و زمان و گاها ترس تو شرايط خاص با آدم كاري ميكنه كه شايد اصلا به موضوع ساده اي نتوني توجه كني چه برسه به اينكه در موردش فكر كني و تو تصميمت اونو داخل كني. و نكته نهايي اينكه من خودم از طرفداراي گي نيستم ولي اونايي كه تو سربازي بودن ميدون لنگه كفشي در بيابان غنيمت است باور كنيد تو هيچ گروهاني نبود كه دو يا چند نفر رو سر عمليات نگيرن.يه نكته هم بايد بهش اشاره كنم اونم اينكه فرمانده گروهان هاي ما هم سرباز بودن با اين تفاوت كه اونا دوره آموزشيشون پایان شده بود و حين خدمت بودن ولي ما تازه به آموزشي اومده بوديم. به هر حال بگذريم و بريم سراغ ادامه داستانهمانطور كه گفتم قضيه گاييدن حسام رو براي سعيد تعريف كرد و اونم تعجب كرده بود كه اين خره چرا حاليش نشده تو فرمانده نيستي و من هم كه همه داستان رو ريز به ريز براش تعريف كردم. ضمنا بهش گفتم كه حسام نميدونه كه من كردمش و فكر ميكنه فرمانده گروهان بوده. فرمانده گروهان ما فاميليش حيدري بود و آدم باحالي بود و بعد از گذشت چند هفته با من و چند تا از بچه ها رفيق شده بود. قضيه حسام گذشت تا 2 هفته بعدش كه نزديك مياه دوره بود و قرار بود براي يك هفته بريم شهرمون مرخصي و تا زمان ميان دوره من با فرمانده گروهان خيلي رفيق شده بودم بعد از اينكه از ميان دوره برگشتيم يه روز كه با حيدري داشتيم گپ ميزديم حرف كشيد به سكس و اون ميگفت نظامي بودن تو همه جاي دنيا خوبه چون همه چيزت تأمينه هم مالي و هم چيزاي ديگه ولي تو ايران يه مشكلي هست. گفتم چي؟ گفت اينجا فقط يه مشت كير ميبيني صبح تا شب(با خنده) منم خنديدم و گفتم مگه كير چشه اين همه دخترا خودشون رو براش ميكشن. حيدري گفت خب مشكل همينجاست ديگه. اينجا كس گير نمياد عزيزم كه خودش رو براي كير بكشه. خنديدم و گفتم راستي ديشب تو گروهان 4 دو نفر رو موقع كردن گرفتن؟ حيدري گفت آره و داستان ديشب رو براي من اينجوري تعريف كردمن وقتي با فرمانده گروهانشون داشتيم دور ميزديم توي آسايشگاه 4 سرو صدا ميومد اول فكر كرديم شايد كسي رفته دزدي. به فرمانده گروهان 4 گفتم بيا بريم از پشت پنجره ببينيم. از پشت پنجره ها هر چي سعي كرديم چيزي معلوم نبود دور ساختمون دور زديم تا بالاخره از يه پنجره پاي دو نفر معلوم بود كه لخت بود گفتم بيا كه دارن كون هم ميزارن. رفتيم و سريع در آسايشگاه رو باز كرديم كه ديديم يه تخت آوردن پشت در و در باز نميشه. دو تا لگد محكم زديم به در و در نصفه باز شد خودمون رو از لاي در جا كرديم تو آسايشگاه كه ديديم يكي از بچه هاي گنده گروهان يه جوون خوشگل و تر و تميز رو خابونده وسط تخت ها و داشته ترتيبشو ميداده. بهش گفتم كره خر چه گهي ميخوره كه جفتشون مات و مبهوت منو نگاه ميكردن. رفتم جلو و به اوني كه داش ميكرد گفتم شلوارتو بپوش و برو گمشو پشت ساختمان فرماندهي و اونم با ترس و لرز پوشيد و رفت. بعد پسر خوشگله كه داش كون ميداد هم ديدم داره شلوارشو ميپوشه گفتم چه گهي ميخوره پدرسگ. كه ديدم به التماس افتاد گفت غلط كردم. منم گفتم غلط كردي كه غلط كردي. خيلي التماس كرد و گفت اگه بقيه بفهمن آبروم ميره. خلاصه بعد از اسرارهاي زياد اون بهش گفتم يه حالي به من و فرماندت بده تا ببينم چه كار ميشه كرد. اونم بدون هيچ اعتراضي قبول كرد. بهش گفتم زود باش تا بچه ها از سالن غذاخوري نيومدن بخواب رو تخت منم كه از ديدن كون مرده كيرم سيخ شده بود يه تف انداختم رو كيرم و انو هدايت كردم به سمت كون ناز و تپليش. كيرم رو گذاشتم رو سوراخ كونش كه ديدم خيلي راحت داره ميره تو. نگو طرف اينكارس. به فرمانده گروهان 4 گفتم تو نميخواي كمرتو خالي كني؟ گفت چرا صبر كن يه آمار بگيرم الان ميام. رفت در را با كليد قفل كرد و اومد. كيرش رو درآورد كرد تو دهن پسره. و اونم داشت براش ساك ميزد. ما چون ميترسيديم شايد كسي بياد خيلي باهاش ور نرفتيم و من آبم اومد بعدم فرماندشون اومد و يه خورده كيرش كرد تو كون مرده و بعد از اينكه جفتمون آبمون اومد بهش گفتم زودباش شلوارتو بپوش و برو گمشو.وقتي حيدري داشت اين داستان رو تعريف مكرد حسابي كيف كرده بودم. هم به خاطر اينكه داستانش باحال بود و هم به خاطر اينكه رابطمون صميمي تر شده بود. گفتم حيدري اون يكي پسررو چكارش كردي؟ گفت هيچي هنوز داره پشت ساختمان فرماندهي چاله ميكنه.با هم خنديديم و گفتم پس شما اينجا كس گيرتون نمياد كون ميكنيد؟ گفت نه خيلي شرايطش جور نميشه. ديشب هم شانسمون گفت وگرنه تو اين بيابون كه كون كردنم مصيبته. منم براي اينكه بيشتر قاطي بشيم گفتم اينكاره نيستي وگرنه هر چقدر كس نيست بجاش كون فراوونه. من خودم تو همين گروهان خودمون يه كون سفيد و باحال جور كردم ولي فقط تا حالا يه بار كردمش.گفت راست ميگي؟ كيه؟ گفتم نگو كيه بگو چطوري طورش كردي؟ گفت چطوري؟ گفتم بدبخت فكر كرده بود من توأم از ترس دادگاه و يه مشت كس و شر ديگه بهم داد ولي معلوم بود خودشم اينكارست. گفت كي؟ گفتم به يه شرط بهت ميگم به شرط اينكه تابلو نكني. گفت باشه. و منم بهش گفتم كه حسام رو كردم و داستان رو مفصل براش تعريف كردم.حيدري كه ديگه داشت كف بر ميشد گفت خداييش ما تو اين پادگان صبح تا شب تو كفيم بعد تو دو هفته نيومده كون جور كردي كه منم گفتم پدر اتفاقي بود من داشتم اذيتش ميكردم كه جور شد. حيدري اصرار كرد كه زودتر بيارش بكنيمش. گفتم برادر تو جنبه داشته باش تو اين پادگان ميشه كس آورد. حيدري رنگش پريد و گفت بي خيال پدر همون كون كردنمون هم با هزار ترس و لرزه. گفتم چي بگم شايد حق با تو باشه. خلاصه حيدري گفت مسئول حمام رفيقمه اگه بتوني امشب حسام رو ببريم اونجا با خيال راحت يه حال اساسي ميكنيم. گفتم قول نميدم تازه اگر قراره كسي اونو راضي كنه خود توئي. گفت من؟ چطور؟ گفتم آخه اون فكر ميكنه به تو داره ميده نه به من. تازه تو بايد راضيش كني كه منم بكنمش. گفت آره راست ميگي باشه. گفتم پس ما دو نفريم. حيدري گفت 2 نفر؟ چرا دو نفر؟ گفتممن و سعيد. گفت خب ما هم دو نفريم من و رفيقم كه نگهبان حمام هست. بهش گفتم بيجنبه ايد ديگه يه كون گير مياريد سه چهار نفري ميكنيد توش. خنديد و گفت بزار ببينم حمام جور ميشه خبرشو بهت ميدم.گذشت و عصري كه ديدمش بهم گفت نه جور امشب جور نشد ولي واسه فردا ظهر موقع استراحت رديفه. گفتم خب امشب به حسام بگو. شب كه شد موقع خاموشي اومد توي خوابگاه و مثل هر شب يه خورده ادا ريخت و يكم داد و بيداد كرد كه تختتون بايد مرتب باشد آنكادر باشه و كس و شراي اينجوري. بعد كه خاموشي زدن من و حسام رو صدا كرد گفت بريد بيرون.وقتي رفتيم بيرون گفت بياين كارتون دارم. ما هم سه نفري راه افتاديم تو راه به حسام گفت فردا ظهرموقع استراحت باهات كار دارم. حسام گفت چكار؟ حيدري گفت مثل اينكه يادت رفته قبل از ميان دوره چه غلطي كردي؟ جديدا هم بهم خبر دادن بازم شبها بدون شلوار ميخوابي؟ حسام يكم به خودش جرأت داد و گفت خب عادتمه ولي اين كه نميشه بخاطرش كون بدم. حسام اصلا هواسش نبود كه من اونجام يهو برگشتم گفتم مگه به خاطر شلوار نپوشيدن كون دادي؟ كه حيدري به خنديد و گفت آره ديگه مگه برات تعريف نكردم؟هيچي خلاصه حسام گفت من قبول ميكنم ولي نه بخاطر اينكه شلوار پام نيست بخاطر اينكه خودمم دلم تنگ شده واسه كير. اينو كه گفت ما دو تا كف بر شده بوديم. گفتيم ديگه حله قضيه.حيدري به حسام گفت رامين هم هست مشكلي نيست؟ گفت خب اين كه تا اينجا هست اگه اونجا بهش ندم يجاي ديگه منو ميكنه. نه بياد چه مشكلي هست.ما رفتيم و خوابيديم به انتظار فردا. ظهرموقع استراحت حسام طبق قرار رفت سمت حمام تا نزديك اونجا منتظر ما بمونه. من و سعيد هم راه افتاديم البته از وسط مزرعه ميرفتيم كه يه موقع از پاسدارا كسي ما رو نبينه. نزديك حمام كه شديم ديدم حيدري با فرمانده گروهان 4 داره مياد. به سعيد گفتم يه نفر ديگه هم اضافه شد. ما با حيدري و فرمانده گروهان 4 رفتيم سمت حمام كه حسام رو جلوتر پشت يه ساختمان ديديم. حيدري مارو فرستاد سمت حمام و خودش رفت كه با حسام بياد. وقتي رفتيم در حمام رو زديم نگهبان حمام اومد و مارو راهنمايي كرد تو. وقتي رفتيم داخل ديدم كه يكي از دوستاي نگهبان حمام هم اونجاست. من و سعيد ديگه داشتيم ميمرديم از خنده به سعيد گفتم يعني قراره اين بدبخت به 6 نفر كون بده امروز؟حمام پادگان مثل حمام هاي نمره بود. بچه ها همه رفتن خوابگاه نگهبان حمام و من منتظر موندم تا حيدري و حسام اومدن.در رو براشون باز كردم و گفتم سريع لخت بشيد بريد تو يكي از حمام ها. حيدري با حسام رفتن تو يه حمام و دوش رو باز كردن. به حيدري گفتم حسابي بشورش كه امروز قراره به 6 نفر كون بده بدبخت و بهش گفتم كه رفيق نگهبان حمام هم هست. اونا رفتن و مشغول شدن منم بعد از 2 دقيقه رفتم تو حمام كه ديدم حسام داره واسه حيدري ساك ميزنه و كيرشو تا ته كرده توي دهن حسام منم رفتم جلو و هنوز كيرم شق نشده بود كيرمو دادم دست حسام و گفتم بزرگش كن تا بكنم تو كونت. اونم شروع كرد با كير من بازي كردن، نميدونم كيرم چه مرگش بود كه راست نميشد بعد از چند دقيقه ديدم فرمانده گروهان 4 هم لخت شد و اومد تو اول كه صداي در اومد حسام يكم ترسيد كه بهش گفتم نترس خوديه. فرمانده گروهان 4 كه حسابي كيرش شق شده بود تا اومد توي حمام يه تف انداخت سر كيرش و اونو قشنگ خيس كرد و آروم گذاشت در كون حسام، منم بهش گفتم خيالت راحت راحت، حسام جون اين كارست بكن تو كونش و اونم كم كم شروع كرد به تلمبه زدن. كيرش يه مقدار كلفت بود و همين باعث شد كه صداي حسام در بياد. حسام به من گفت چرا كير تو راست نميشه؟ با خنده بهش گفتم دعا كن راست نشه وگرنه امروز حسابي رست كشيده ميشه حسام هم يه لبخند كوتاهي زد و گفت تا باشه از اين رس كشيدنا باشه كيرم داشت كم كم شق ميشد كه ديدم سعيد هم اومد داخل و حسام هم يه نگاهي به من و حيدري كرد و گفت خيلي نامرديد و دوباره شروع كرد به ساك زدن كير حيدري. سعيد هم اومد و كيرش رو داد دست ديگه حسام و اونم مثل جنده لاشی هاي حرفه اي كه توي فيلما ديده بودم داشت به چهارتاييمون حال ميداد كه من به فرمانده گروهان 4 گفتم بستته ديگه بزار من بكنم. جامو باهاش عوض كردم و حالا من داشتم كون حسام ميزاشتم و حيدري و فرمانده گروهان4 يكي يكي كيرشون رو ميكردن تو دهن حسام و در مياوردن تو همين موقع بود كه رفيق نگهبان حمام هم اومد. باورتون نميشه 5 نفر ريخته بودن سر حسام بدبخت. حسام يكم ترسيده بود و ميگفت من ديگه نميدم كه حيدري بهش گفت خفه شو پدر كارتو بكن خوبه دو تا كير همزمان نكرديم تو كونت و ما زديم زير خنده حدود 5 دقيقه اي 5 نفري داشتيم با حسام حال ميكرديم و تو اين مدت سعيد كه داشت كون حسام ميزاشت آبش اومد و رفت توي رختكن حمام نشست. يه دفعه نگهبان حمام در رو باز كرد و گفت بدبخت شديم داره يه ماشين مياد سمت حمام. مارو ميگي 6 تاييمون تخمامون اومد تو دهنمون. نگهبان حمام اين جمله رو گفت و رفت 10 ثانيه بعد اومد و دوباره گفت زود باشيد بايد بريد بيرون ما هممون رنگمون پريده بود كه يه دفعه پدرسگ زد زير خنده فكر كن آتيش گرفتي بعد يهو يه سطل آب سرد بريزن روت شروع كرديم به فحش دادن بهش و هر چي از دهنمون در اومد به اون احمق گفتيم. شايد باورتون نشه ولي از ترس هممون كيرامون افتاده بود پايين انگار نه انگار كه 1 دقيقه قبلش داشتيم حال ميكرديم. من كيرمو كردم تو دهن حسام و داشتم تلافي ضد حالي كه خورده بوديم رو سر اون در ميآوردم. خلاصه سعيد لباس پوشيد و رفت تو اتاق نگهباني و نگهبان حمام اومد و مشغول كار شد خلاصه يكي يكي بچه ها آبشون اومد و من و حيدري وقتي آبمون اومد ريختيم تو دهن حسام و اونم حسابي حال ميكرد. آخرش همگي حمام كرديم و اومديم بيرون. بعد از ده دقيقه كه كاملا خشك شده بوديم راه افتاديم به سمت آسايشگاه . من با حسام و سعيد رفتيم و دو تا فرمانده گروهان ها با همديگه راه افتادن با كمي فاصله داشتيم ميرفتيم كه يك دفعه گشت دژباني كنارمون توقف كرد. تخمامون اومده بود تو دهنمون كه مسئولشون به ما گفت اومديد پارك قدم ميزنين؟ من با لكنت گفتم نه نه داشتيم ميرفتيم آسايشگاه. گفت الان زمان استراحته و شما حق نداريد از محيط آسايشگاهتون خارج بشيد. يه دفعه چشم من افتاد به حيدري و فرمانده گروهان 4 كه داشتن ميومدن.يه لحظه پيش خودم گفتم بدبخت شديم كه يهو نفهميدم چطور به دهنم اومد و گفتم نه ما حمام بوديم. دژبان با تعجب پرسيد حمام؟ الان؟ گفتم خب بله. مشكل شرعي داشتيم وقتي ظهر خواب بوديم دچار مشكل شرعي شديم و الان رفتيم كه غسل كنيم و بتونيم نماز بخونيم. دژبان گفت خب نامتون كو؟ معرفي نامه به حمام؟ گفتم كسي به ما چيزي نداد گفتن بريد همينجوري. دژبان گفت مگه ميشه غير از ساعت هايي كه كل گروهان ميرن حمام بايد معرفي نامه داشته باشيد. تو همين حين حيدري و فرمانده گروهان 4 داشتند به ما ميرسيدن و خيلي نزديك شدم. منم گفتم بله آقا خودشون اومدن و رو كردم به حيدري و گفتم آقاي حيدري مگه شما به ما نگفتيد بريد حمام غسل كنيد و من خودم تلفني هماهنگ كردم. حيدري هم كه دوزاريش افتاده بود گفت بله مشكلي نيست من فرستادمشون بچه هاي گروهان من هستن. دژبان هم با حيدري يه سلام و عليكي كرد و ظاهرا با هم رفيق بودن گفت خب ولي يه نامه بهشون بديد كه اگه مثل الان پيش ميومد و شما نبوديد اين بيچاره ها علاف نشن و به ما گفتن بريد. ما هم رفتيم به سمت آسايشگاه و حيدري و فرمانده گروهان 4 هم با ماشين دژباني رفتن.يه مقدار كه دور شديم يهو سعيد گفت خيلي بي شعوري گفتم چرا؟ گفت خره احمق اگه الان يه پاسدار با اينا بود كه كون ما پاره بود. گفتم من كه خوب گفتم گفتم فرستادنمون بريم حمام. گفت آره احمق خوب گفتي ولي اگه اون دژبان يه پاسدار بود اول ميپرسيد حوله و لباستون كو؟ من كه تازه منظور سعيد رو فهميده بودم گفتم راست ميگيا حالا كه شانس آورديم البته اگه كسي هم ميفهميد به حسام ميگفتيم از خجالتش در بياد. با اين حرف هر سه تاييمون زديم زير خنده و رفتيم به آسايشگاه.بعد از اين ماجرا 2 يا 3 بار ديگه هم حسام رو كرديم و حيدري هم گفت كه چند با كردنش. البته ما يه سري مشتري هاي حسام بوديم و كلا بچه كوني تو سربازي مشتري زياد داره.اميدوارم از اين خاطره خوشتون اومده باشه. ببخشيد اگه طولاني شد اگه بچه ها خوششون اومده باشه يه خاطره قشنگ هم دارم كه هر چند به سكس ختم نشد ولي جذابه و مربوط به دوران سربازي و بعد از آموزشي هست. اگه خواستيد اونم تعريف ميكنم نظراتتون مشخص ميكنه كه بنويسم يا ننويسم. باز هم ممنون كه اين متن رو خونديد. خوش باشيدنوشته رامین
0 views
Date: November 25, 2018