خاطرات سکسی خانوادگی من (1)

0 views
0%

سلام این داستان رو تو یکی از سایتا دیدم دیدم قشنگ گذاشتم لطفآ تا اتمام نظر ندیدمن حسینم،۱ و ۶۰ قد دارم و ۸۰ وزن، چشمای قهوه ای و موهای بور که تقریبا بلنده یعنی تا روی شونمه،خیلی به تریپم اهمیت میدمو همیشه ادکلن به خودم میزنم الان ۲۵ سال دارمو توی لاهیجان (گیلان) زندگی میکنم، میخوام اینجا خاطرات سکسی بعد از ازدواج خودم و زنمو خانوادم رو براتون بیان کنماول از خانمم بگم خانم من آنا ۲۸ سال سن داره، یه خانم متوسط با اندام نسبتاً سکسی، سینه های متوسط که راحت تــو دست جا میشه،موهای بور و بلندی داره، مهمترین قسمت بدنش که هر پسری رو جذب میکنه کون بزرگشه که اگه از نیمرخ نگاش کنی اصلا کونش به کل بدنش نمیخوره…ولی در تلاشه که یکم چاق تر بشه تا درشت تر بشه و اندامش به کونش نزدیک بشهما الان حدود ۵ ساله که ازدواج کردیم، علاقه ای به بچه دار شدن نداریم چون هنوز جوونیمو باید کلی عشق و حال کنیم و با وجود بچه دست و پامون بسته میشهزن من خیلی منو دوست داره اصلا نمیتونه ببینه من به یه دختر دیگه حتی فکر کردم حالا چه برسه به اینکه بخوام به دختری نزدیک بشمو…زن من دوران مجردیش خیلی شیطون بود، یعنی طوری که من آمارشو گرفتم توی دانشگاهش به شاه کس دانشگاه معروف بود و پردشم یکی از همکلاسیهاش به اسم علی زده بود که بعدها وارد زندگیمون شد و داستانشو براتون تعریف میکنم، اما خانمم شب اول ازدواجمون بهم گفته بود که مادرزاد پرده نداره و باکره نیست، منم که میدونستم پردشو کی زده به روم نیاوردم و حرفشو مثلا باور کردم، خیلی شبا مشروب میخوریمو حسابی شهوتمون میزنه بالا و وحشیانه سکس میکنم، منم موقع اکثراً موقع سکس شیطنتم گل میکنه و از آنا راجب مجردیشو دوست پسرای ثابقش سوال میکنم، اونم که تــو حالت مستی و حشری به سر میبره هر بار یه داستانی برام تعریف میکنه و از رابطه هاش با دوست پسراش میگه که منم حسابی حال میکنمتا یکسال بعد ازدواج با من دیگه سر و گوشش نمیجنبید، اما بعد یکسال با یه اتفاق دیگه کم کم خانم منم به روزهای قبل ازدواجش برگشتماجرا از اونجا شروع شد که یه روز با آنا رفته بودیم رستوران تا شام بخوریم (اینم بگم که آنا جووون بسیار سکسی و خفن لباس میپوشه و همیشه مانتو تنگ و کوتاه میپوشه و اکثر اوقات رنگ روشن، رنگ موهاشم که تازگی شرابی کرده بود و حسابی تــو دل برو شده بود) غذامونو سفارش دادیمو نشستیمو مشغول خوردن شدیم که یه پسر و ۳تا دختر وارد رستوران شدن، اون پسر به حدی خوشگل و زیبا بود من که مردم هلاکش شده بودم چه برسه به دختـــرا، اون ۳تا دختری هم که باهاش بودن معلوم بود دوست دختراشن، پسر قد بلندی داشت و موهاشم بلند بود و تا زیر شونش میومد، چشماشم آبی بود و با آرایشی که کرده بود بدجوری می درخشید، چند لحظه ای به اون پسر خیره شدمو بعد رو کردم به آنا که چیزی بهش بگم که دیدم چشماش ۴تا شده و داره به اون پسر نگاه میکنه، البته اینم بگم که آنا منم کم خوشگل نبود و اون پسرهم خیره شده بود بهش…پسر اومد از کنار میز ما رد شد بدون اینکه به من توجه کنه آروم دست زنمو که روی میز بود و لمس کرد و رفت، منم این صحنه رو دیدم ولی به روی خودم نیاوردم، البته خیلی برام جالب بود که ببینم عکس العمل آنا چیه…که دیدم آنا حسابی حل شد و دست و پاشو گم کرد، با خودم گفتم نه مثل اینکه آنا ته دلش یه خبراییه، نمیدونم چی شد که فکرای عجیبی از سرم گذشت و شیطنتم گل کرد به آنا گفتم آنا مرده رو دیدی؟اونم مثلا میخواست خودشو بیخیال نشون بده گفت کدوم پسره؟همون خوشگله دیگه با ۳تا دختر اومدهآنا برگشت و به پسر نگاه کرد که از قضا مرده هم داشت به ما نگاه میکرد، آنا سریع روشو برگردوند و گفتآره دیدم چطور مگه؟خیلی خوشگل و خوش تیپه، آدم دوست داره بشینه و ۱ساعت فقط نگاش کنهآره خوشگله….ولی به ما چه شوهر خودم که از همه پسرا خوشگلتره و من شوهرمو با دنیا عوض نمیکنمتــو دلم گفتم (آره جون عمت)مرسی عزیزم منم تورو با دنیا عوض نمیکنمپاشدمو رفتم سمت دستشویی تا دستامو بشورم اما هدف دیگه ای داشتم…یکم طولش دادمو طوری که آنا منو نبینه آروم دید زدم ببینم چه خبره که حدسم درست بود، اون پسر منتظر این لحظه بود پا شد و اومد سمت میز ما و دستشو دراز کرد که با آنا دست بده، آنا هم که با دیدنش شوکه شده بود خیلی راحت باهاش دست داد، از دور نمیتونستم بفهمم چی بهم میگن ولی از ناز و عشوه های آنا مشخص بود که داره غیر مستقیم به مرده میگه که توروخدا بیا همینجا منو بکن، مرده یه کارت از جیبش درآورد و داد به آنا و دوباره باهاش دست داد و رفت سمت میزش، منم حرکت کردم به سمت میز خودمون که آنا با دیدن من حل شد و سریع کارت رو گذاشت توی کیفش، نشستمو شاممون که تموم شد حرکت کردیم به سمت خونه، تــو راه ازش پرسیدمخوش گذشت عزیزمآره خیلی خوش گذشت ممنون عشقمآنا من خیلی دوستت دارممنم دوست دارم عسلممن دلم کس میخواد خیلی حوس کردم تو چی؟وااای نگو که من دارم میمیرممن این فرصت و غنیمت شمردمو سریع دستمو بردم سمت کسش از روی ساپورتش کسشو مالیدم که دیدم بعلهههه کسش حسابی خیس شدهعزیزم کست چقدر خیس شدهآره دیگه حوس کیر تورو کرده زودتر بریم خونه که دارم میمیرمچشممممرفتیم خونه و تا وارد خونه شدیم حمله کرد سمت منو حتی اجازه نداد بریم توی اتاق شلوارمو کشید پایین کیرمو گذاشت دهنش، اووفففففففففف با چه شهوتی میخورد، چندتا میک که میزد از دهنش در میاورد و میگفت واییی حسینننننن جووووووووووون چقدر کیرت خوشمزشتتت میخواااااااااااامممممم بعد دوباره می کرد تــو دهنشخیلی حرفه ای ساک میزد و همشو میکرد تــو دهنش (معلومه مرده حسابی حالشو بده کرده بود) گفتوااای آنا درش بیار الان آبم میاد میخوام بکنم تــــو کست، درش آورد بلند شد رفت سمت اپن ساپورتشو درآورد و یه پاشو گذاشت رو اپن و گفت حسیننن جووونم عشقمممم بکنننن تــو کسمممم که دارم هلاک میشمممممممممدیگه نیاز نبود تف بزنم چون هم کیرمو با آب دهنش خیس کرده بود و هم کسش پره آب بود، کیرمو گذاشتم سر کسش و با فشار آروم همش رفت تـــو کسش یه آه کشید و چشماشو بست و منم شروع کردم به تلمبه زدن اونم هی میگفتـ واااای حسینننننننن محکم تر محکم تررررررر بکنننننننن بکننننننننننننننن سوختممممممممممممم آییییییییییییییییییییمنم سرعتمو بیشتر میکردم، آنا چشماشو بسته بود و داشت حسابی حال میکرد، تا حالا اینجوری ندیده بودمش، میدونستم داره به چی فکر میکنه، منم حالشو بدتر میکردمو بهش گفتمآنا جوووووووووووووووون دوست داریییییییییییییآره خیلیییییییییی میخواااااااااااااااام وایییییییییییییییییی بکنننننننننننننننندوست داشتی الان همه دوستای دوره مجردییتتتتتتتتتتتتت اینجا بودنوووووووووووو نوبتی میکردنتتتتتتتتتتتتتتآرهههههههههههههه دوست دارمممممممممممممم میخوااااااااااااااااااامممممممیکی کستو میکرد یکی کونتو میکرد یکی سینتو میخورد یکی لباتو میخوردددددددددددددددددآره وااااااااااااااااای میخوااااااااااااااااااااامکدومشووووووو بیشتر دوست دارییییییییییییییییعلیییییییییییییییییییییییی علییییییییییییی رو میخوااااااااااااااااااااااااااام، شایانم میخواااااااااااام، واییییییی کیر کلفتشو میخواااااااااااام، حسین بکننننننننننننننننننننانقدر وحسیانه تلمبه میزدم که کیرم داشت میترکید دیگه نتونستم تحمل کنمو آبمو با فشار زیاد خالی کردم تــــو کسشآییییییییییییییییییییییییی وایییییییییییییییییییی سوختممممممممممممممممممممحسینننننننننننننننننننننننهردو بیحال همون جلوب آشپرخونه اتفادیمو نفهمیدم کی خوابمون بردنصبه شب بود که از خواب بیدار شدمو آنا رو بغلش کردمو بردمش سمت اتاق خواب لباسشو درآوردمو خوابوندمش رو تخترفتم سمت کیفشو کارت مرده رو درآوردمو دیدم بعله شماره تلفن وآدرسشه(پسره یه شرکت فروش دستگاه ها و ماشینهای اداری داشت) باخودم گفتم آنا جوووون الان وقتشه یه تحولی توی زندگیم بدم برو جلو هواتو دارم عشقمکارت و گذاشتم تــو کیفشو رفتم کنارش بغلش کردمو خوابیدمصبح زود از خواب پاشدم، آنا هنوز خواب بود، سریع لباس عوض کردمو رفتم بیرون ساعت حدود ۷.۳۰، من اکثراً صبح زود میرفتم سرکار (یادم رفت بگم اون موقع بوتیــــک داشتم) خلاصه سریع رفتم به آدرس شرکت اون پسر که اسمش آرش بود، شرکتشتوی یه ساختمون به اسم کاوه بود و متأسفانه یا خوشبختانه تعطیل بود،گیج بودمو دقیقاً نمیدونستم میخوام چیکار کنم، اما مطمئن بودم که آنا میره سراغ پسرهجای شما خالی رفتم یه دست کله پاچه خوردمو رفتم مغازه رو باز کردم، ساعت حدود ۹ بود که آنا بهم زنگ زد، معلوم بود تازه از خواب بیدار شده،سلام عشقم خوبی؟سلام عزیزم بیدار شدی؟آره کجایی؟مغاطم دیگه عزیزمکی رفتی؟من ساعت ۸ اومدم۸؟ چرا انقدر زود رفتی؟آخه رفته بودم رشـــت یه سری جنس قرار بود برام بیاداومد جنسات؟نه پدر رفتم دیدم جنسا تــو راه گیر پلیس راه افتاده نیومدهاه خوب چرا زنگ نزدی بهش اینهمه راه رفتیبابا زنگ زدم به ایمانی گوشیش خاموش بود گفتم خودم برم، حالا تو خودتو ناراحت نکنخوب ایشالله که زود میاد صبحونه خوردینه پدر کجا خوردم یه بیسکوییت گرفتم تــو راه خوردم(آره جون خودم) الان میرم این بغل یه ساندویچی چیزی میخورمباشه مواظب خودت باش، من شاید یه سر برم بیرون خرید دارمآهان خوب مواظب باش خداحافظبای عشقمبعله معلوم شد که آنا خانم میخواد بره سراغ آرش، اول خواستم برم نزدیک شرکت آرش منتظر وایسم که آنا بیاد، ولی بعد با خودم گفتم الان آنا میاد مغازه که مطمئن بشه من مغازم پس بمونم بهتره، همینطورم شد و ساعت ۱۱.۳۰ آنا اومد مغازه اما دستش خالی بودسلامسلام آنا جون خوبی عزیزم؟مرسی تو خوبی؟خوبم خرید کردی؟نه دیگه الان میخوام برم بازار یکم خرید کنمخوب باشه پول داری؟آره دارمخوب بیا اینم نگه دار لازمت میشهیکم پول بهش دادمو رفتمنم سریع مغازه رو بستمو دنبالش رفتم، طبق حدسیات من یکراست رفت سمت شرکت آرش، از رفتارش فهمیدم که دودله و استرس داره ولی با یکم تعمل رفت بالا منم دنبالش رفتم، آنا سوار آسانسور شد و منم از پله ها رفتم، شرکت آرش طبقه سوم بود، دویدم تا زودتر از آنا برسم، رسیدم به طبقه سوم دیدم آنا دم در شرکت آرشه در زد و رفت داخل، دیگه نمیتونستم برم داخل، داشتم از فوضولی و نگرانی میمردم، یکم اونجا وایستادم که یهو ۲تا دختر از شرکت آرش اومدن بیرون، قایم شدم تا منو نبینن، قیافشون آشنا بود به گمونم همونایی بودن که دیشب با آرش اومده بودن رستوران، دم در آسناسور منتظر وایسادن تا آسانسور بیاد بالا یکی از دخترا به اونیکی گفتای پدر این آرشم کشته مارو با این دوست دختراشآره این دختره رو شناختی؟نه ولی خیلی آشنا بودبابا همونی بود که دیشب تــو رستوران آرش بهش شماره داد دیگهآهان یادم اومد همونی که با شوهرش نشسته بودن شام میخوردنآره دیدی دختره دیشب شماره رو گرفت الان اومد اینجاآره دیگه هرکی جای اون بود میومدخوش به حالش ماکه دیگه واسه آرش کهنه شدیمبعد صدای قفل در اومد، یکی از دخترا گفتآهان در و قفل کرد الان میرن سر برنامهو هر دوتایی خندیدن، آسانسور اومد و سوار شدن و رفتن، بعله آنا خانم اونقدراهم که من فکر میکردم باوفا نیست، دیگه برام هیچی مهم نبود، دلم میخواست در و بشکنمو برم داخل و هر دوتاشونو تیکه تیکه کنم اما کیر شق شدم اجازه نمیداد، خیلی دلم میخواست کس دادن آنا به کس دیگه رو ببینم،۲۰ دقیقه ای وایستادمو خبری نشد، رفتم دم در تا ببینم صدایی میاد که صداهایی از داخل شنیدم فکر کردم دعواست ولی بعد صدای آنا به گوشم رسید، آیییییی آرشششششش دیووونم کردییییییی آرششششششششششششششواااای، در حال سکس بودن، کاش منم اونجا بودم، دیگه از اونجا موندن داشت حالم بهم میخورد، رفتم تــو پله ها نشستم یه سیگار روشن کردمو منتظر شدم تا کارشون تموم بشه، خلاصه بعد از ۴۵ دقیقه صدای چفت در اومد سریع بلند شدمو قایم شدم آنا از شرکت اومد بیرون آرشم پشت سرش بود، وااای قیافه آنا دیدنی بود، به آرش گفتمرسی آرش خیلی خوب بودخواهش میکنم عزیزم من بازم منتظرتم هر روز پیشم بیا باشهباشه حتما ولی میترسم مردم شک کنهنه پدر نگران نباش اون با من شوهرتم راضی میکنم اونم میکنمآنا خندید و گفتمرسی عزیزمبغلش کرد و یه لب جانانه ازش گرفت،و رفت سمت آسانسور سوار شد و رفت پایین، منم که دیگه از شق درد داشتم میمردم رفتم پایین، دیگه دنبال آنا نرفتم، رفتم مغازه و اینقدر تــو فکر بودم که حواسم به مشتری ها نبود، تصمیم گرفتم تلافی کنم، از این به بعد خیانت و غیرت رو میذارم کنار، باید حال کنمو به خانمم هم حال بدم، یهو یه دختر خوشگل و سانتال اومد تــو مغازه با دیدنش شکه شدم….تــو این یه سالی که ازدواج کرده بودم هزاران دختر میومدن مغازه و بهم آمار میدادم ولی من چون آنا رو دوست داشتمو نمیخواستم خیانت کنم محلشون نمیذاشتم، ولی دیگه بررام مهم نبود.این دخترم هیکل درشت و سکسی ای داشت، کونش بزرگ بود زیر اون موناتو کوتاه داشت میترکید انقدر تابلو بهش خیره شده بودم که حواسم بهش نبود که یهو گفتآقا کجایی؟؟؟جانم بعله هیچ جا همینجام بفرمایید امرتونشلوار دخترونه هم دارین؟یه تیکه انداختم که ببینم پایست یا نه…بعله داریم ولی ماشالله با این اندامی که شما دارین فکر باید ۲تا شلوار بخرین و بهم وصلشون کنیندختر یه لبخند ملیحی زد که یعنی پایست و گفتای پدر من هرجا میرم شلوار اندازه من ندارن خوب چیکار کنمخوب عزیزم شما چون درشت اندامی باید پارچه بگیری و بدی خیاط برات شلوار بدوزهآخه خسته شدم از بس شلوار پارچه ای و ساپورت پوشیدم میخوام لی بپوشمبعله دیگه این ساپورتاهم که تنگه اذیت میکنهدوباره خندید و گفت خوب باشه مرسیداشت میرفت سمت در که گفتمکجا میری عزیزم منکه نگفتم ندارماه یعنی دارین؟بعله داریم خوبشم داریم بفرماییداومد سمت پیشخون، چدتا از شلوارایی که داشتم سایز بزرگشو بهش نشون دادم، البته مطمئن بودم که شلوارا اندازش نیستن، یه نگاهی به شلوارا انداخت و گفتمطئنین این اندازه منه کوچیک به نظر میرسهخوب به نظر میرسه شما از طرحش خوشت بیاد یه تن بزنی مشخص میشه، تازه اینا کشیه راحت میتونی بپوشیباشه پس یه امتحان میکنمانگار خودشم فهمیده بود که شلوار اندازش نیست و من از قصد اونو نشونش دادم، یه لبخندی زد و گفتاجازه هستخواهش میکنم بفرماییدرفت سمت اتاق پرو، منم سریع رفتمو درو از داخل قفط کردم که کسی داخل نیاد، مغازه من بخاطر ویترین جلوش که کلی لباس توشه از اتاق پروش از بیرون دید نداره، رفتم سمت اتاق پرو یکم صبر کردمو گفتمپوشیدی عزیزم، اندازت بودنه بالا نمیره تنگهکمک میخوایاونم از خدا خواسته گفت آره اگه زحمتت نمیشهدر اتاق پرو رو که باز کردم چشمام ۴تا شد، دختره رو دیدم که مانتوشو درآورده و روی جارختی آویزون کرده و بایه تاپ بندی وایستاده شلواریو هم که بهش داده بودم تا رونش آورده بالا، از رون به بالاش لخته البته یه شرت بندی پوشیده بود که خوب فایده ای نداشت و چاک کسش قشنگ مشخص بود، کیرم حسابی راست شده بود، اونم متوجه شده بود و به کیرم نگاه میکرد، رفتم سمتشو کمکش کردم شلوارو بپوشه گفتبابا تلاش نکن بالا نمیاد اندازم نیستنه این کشیه باید بازش کنمدو طرف شلوار گرفتمو کشیدم که مثلا دارم گشادش میکنم، با ناخن انگشت کوچیکم که بلندم بود روی رونشو یه کوچولو خط کشیدم و خیلی نرم گفت آخ چیکار میکنی؟آخ شرمنده ببخشید دستم خوردوااای میسوزه زخمش کردینه پدر چیزی نیست یهع خراش کوچیکه بزار درستش کنمآروم رونشو دست کشیدم دیگه حرفی نمیزد، اول با یه دست و بعد با دوستم رونشو دست میکشیدم، کم کم دستمو بردم بالا به کسش رسوندم، اونم چشماشو بسته بود و نفس نفس میزد، از روی شرت کسشو که حسابی خسیم شده بود رو مالیدم، آروم شرتشو دراوردم و دست کشید به کسش و لحظاتی که به کسش دست میکشیدم آروم انگشت وسطیمو توی کسش میکردم، که یه آه میگفت و دستشو روی سرم فشار میداد، شلوارشو دراوردم از پاش و پاهاشو از هم باز کردم، زبونمو بردم جلو و حسابی کسش و لیسیدم، دیگه داشت صدای ناله هاش به فریاد تبدیل میشد منم برای اینکه داد نزنه و تابلومون نکنه سرمو آوردم بالا بلند شدم، بدون اینکه خودم چیزی بگم دوزانو نشست و شلوار و شرتمو باهم کشید پایین، کیرمو گرفت تــو دهنشو وحشیانه میخوردش، چقدر حرفه ای بود، معلوم بود که از اون جنده لاشی های ساک زنه، با آب دهنش حسابی کیرمو خیس کرده بود و تا ته میکرد تـــو دهنش و با یه اق زدن میکشید بیرون، بلندش کردمو گفتمبسه دیگه الان وقتشه بزارم تـــوش آماده ایآره عزیزم بزار توووووووووووووووش کیر میخواااااااااامممممممممممم بکننننننننننکاری نداشتم به اینکه پرده داره یا نه که البته بعید بود داشته باشه، کیرمو گذاشتم دم کسش و با یه فشار فرستادمش داخل، یه آخ گفت و شروع کردم به تلمبه زدنآیییییییییی بکننننننننننننننننن جرممممم بدهههههههههههه واااااااااااااااییییییییییییییوااای کونش به حدی بزرگ بود من نمیتونستم کیرمو که میره تــو کسش رو درست ببینم در این بین ۲تا انگشتمو کردم تــو کونش تا باز بشه و بتونم توی کونشم بزارم، اونم چیزی نمیگفت معلوم بود که کونم میده، کیرمو درآورد از کسشو گفتمخوب حالا نوبت کون خوشگلتهخواستم بزرام تـــو کونش که کیرمو گرفت گفتنه این دیگه کار منهمنو نشوند رو زمین با یه تف حسابی کیرمو خیسش کرد یه تفم با دست به کون خودش زد و با کون نشست رو کیرم…وای عجب کون و تنگ و نازی داشت، با بالا پایی رفتنش داشت دیوونم میکرد و بهم گفتحال میده؟ خوب بالا پایین میکنم برات؟آره عزییییزم عالیهههههههههه بهتر از این کون ندیدم مننننننننننننننمحکم بالا پایین میکرد، آبم دیگه داشت میومد گفتمآبم داره میاد چیکارش کنمکاری نمیخواد بکنی عزیزم فقط خالیش کن همونجا، سرعتشو بیشتر کرد و آبم با شدت خالی شد تـــو کونش، اونم سرعتشو کم کرد و فقط خودشو میگردوند، وااای تا به حال اینقدر حال نکرده بودم،پاشیدیمو با دستمال کاغذی کونشو تمیز کرد لباسشو پوشید و مرتبش کرد منم رفتم در و باز کردمو یه نگاهی به بیرون انداختم که کسی نباشه، وقتی خواست بره کارتشو که پشتش شمارش بود و بهم داد و گفتمرسی عزیزم شلوارات خیلی خوشگل و کاملا اندازمن باز میام پیشتیه چشمک بهم زد و خداحافظی کردیمو رفت،دیگه نا نداشتم، یکم ناراحت بودم از اینکه خیانت کردم،اما وقتی به آنا و آرش فکر میکردم از کارم لذت میبرم، خوب حالا نوبت آناست که یه برنامه توووپ براش داشتم…ادامه دارد…فرستنده رضا

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *