با سلام به همه دوستان میخوام یکی دیگه از خاطره های سکسی خودم رو براتون تعریف کنم. این موضوع مربوط به سال گذشته میشه …من اون موقع تو یکی از شرکتهای ساخت قطعات خودرو کار میکردم و سرپرست انبار بودم. تو اونجا من بالاترین سمت رو داشتم چون کارخونه و دفتر مرکزی، شهردیگه ای بود و ما نزدیکی کرج بودیم. تو انبار فقط من بودم و حدود 10 تا کارگر که همه تو قسمتهای مختلف مشغول فعالیت بودند. قسمت اداری و دفتری اونجا فقط من تنها بودم. کلاً راحت بودم و اینترنت و تلفن و … همه زیر دستم بود و صبح تا شب بجز اوقاتی که کار داشتم مشغول چت و اینترنت بازی با دوستای مجازیم بودم. تو این دوران با خیلی از دخترها رفیق شدم و با چندتاشون هم رابطه برقرار کردم ولی این عسل که براتون داستانش رو تعریف می کنم از همه برام عزیزتر شد.داستان از اونجایی شروع شد که یک روز من مشغول چت کردن با دوستانم بودم که یکدفعه متوجه شدم دو تا دختر به اسم مشابه عسل وارد شدند. من از اسم عسل خیلی خوشم میاد برای همین شروع کردم به صحبت کردن با اونا . یکیشون که کلاً خیلی سختگیر بود و کم حرف ولی اون یکی کمی حرف زد. این قضیه ادامه داشت تا اینکه دیدم اونها دارن با یه پسری که مزاحمشون شده جر و بحث میکنن بهمین خاطر منم خودم رو انداختم وسط و شروع به حمایت از دخترا کردم(خودشیرینی) خلاصه بعد از کمی درگیری با کلمات من و اون دوتا عسل از روم اصلی به روم فرعی رفتیم و همونجا بود که من و اون دو تا عسل با هم دوست شدیم. کم کم هر روز سر ساعت معینی اونها میومدن و کلی میگفتیم و میخندیدیم(خب بیکار بودیم دیگه) و من با یکی از این دو عسل دوست صمیمی شدم(همونی که از اولش با من حرف میزد اون یکی عسل دوستش بود و خانواده مذهبی داشت و خیلی از پسرا فراری بود) و با هم هر روز چت خصوصی میکردیم و برای هم درد دل میکردیم. عسل که بهم اعتماد پیدا کرده بود تمامی داستان زندگیش رو برای من تعریف کرد.داستان زندگی عسل از زبون خودشدر سن 18 سالگی بودم که همراه خانواده برای تفریح به بیرون شهر رفته بودیم اونجا با یک پسری که از من چندین سال بزرگتر بود آشنا شدم. اون پسر به من گفت که ازم خوشش اومده و ازم دعوت کرد برای کار به شرکتش برم. من وضع مالی بدی نداشتم ولی کار کردن رو دوست داشتم برای همین قبول کردم چون از ظاهر اون پسر خوشم اومده بود. پسر جذاب و زیبایی بود. بعد از اینکه چند مدت در دفتر اون پسر مشغول کار بودم بهش دل بستم و اون هم دائم میگفت که دوستم داره و میخواد با من ازدواج کنه برای همین منم بهش اعتماد کردم و عاشقش شدم و بهمین سادگی اجازه دادم بهم دست بزنه …بعداظهرها که همه میرفتن و شرکت خلوت میشد ما با هم سکس داشتیم و در یکی از همین روزها اون پرده منو زد. منم به خیال اینکه با من ازدواج میکنه بهش اجازه دادم ولی غافل از اینکه اون نامرد فقط قصد سکس کردن رو داشته و همه حرفهاش برای گول زدن من بوده چون کمی بعد فهمیدم اون با دخترهای زیادی رابطه داره و من فقط یکی از چندین دختری هستم که فریبش رو خوردم.ولی قائله به اینجا ختم نشد من که سمت حسابدار اون رو داشتم یک فریب دیگه هم خوردم و بهش اعتماد کردم و بخاطر فساد مالی اون من هم شریک جرمش شدم و مدت یک ماه در زندان بودم ولی خدارو شکر آزاد شدم و به زندگیم برگشتم ولی چه فایده حالا دیگه من دختر نبودم و خانم شده بودم ولی بدون شوهر و به هیچکس هم اعتماد نداشتم. از همه بدتر اینکه افسردگی شدیدی گرفته بودم و از اون زمان هم با کسی سکس نداشتم و این هم برام زجر آور بود چون طعم شیرین سکس رو چشیده بودم و برام ترکش سخت بود. الانم با مادرم زندگی می کنم و پدرم فوت کرده و برادرام هم ازدواج کردن و رفتن…ادامه داستان از زبان خودمخلاصه عسل خیلی داغون بود و دائم با من درد و دل میکرد منم مثل یک برادر خوب بهش دلداری میدادم و اونو به صبر دعوت میکردم و بهش امید میدادم. تا اینکه یک روز عسل پیشنهاد داد تلفنی با هم حرف بزنیم. هیجان زیادی داشتم که میخواستم صدای عسل رو بشنوم چون تو این مدت خیلی با هم صمیمی شده بودیم. منم یه جورایی بهش وابسته شده بودم. وقتی برای اولین بار صداش رو شنیدم قلبم لرزید. صدای خاصی داشت نه اینکه خیلی زیبا باشه ولی به دل من خیلی نشست. بعد از اون همش تلفنی با هم حرف میزدیم و کمتر چت روم میرفتیم. این قضیه گذشت و من کم کم علاقم به اون بیشتر میشد وبرای اینکه اون رو از دست ندم بهش گفتم براش یک پسر خوب جور می کنم که شرایط اون رو قبول کنه و باهاش ازدواج کنه یا حداقل باهاش دوستی کنه و کسی باشه که بشه بهش اعتماد کرد.من چند نفری رو به عسل معرفی کردم ولی اون میگفت نمیتونه اعتماد کنه و ردشون میکرد. از طرفی خوشحال بودم که عسل اونارو رد میکنه چون دوست داشتم خودم باهاش باشم ولی جرات بیان حقیقت رو نداشتم چون از اولش گفته بودم من مثل برادرتم و نمیشد کاریش کرد تا اون شب …اون شب خیلی باهاش حرف زدم و حسابی زیر زبونش رو کشیدم و فهمیدم که اونم بی دلیل پسرهای دیگه رو رد نمیکنه و حس کردم اونم دوست داره روابطمون بیشتر بشه برای همین دل رو به دریا زدم وبهش گفتم چیزی توی قلبم هست که نمیتونم بیان کنم که اونم بلافاصله گفت اتفاقا منم تو دلم چیزی هست ولی اول تو بگو تا منم بگم. منم بهش گفتم که خیلی بهش وابسته شدم و دوست دارم اون پسری باشم که قراره تو باهاش باشی همه جوره … عسل هم بی درنگ گفت منم همینو میخواستم ولی جرات بیانش رو نداشتم… خلاصه اون شب دیگه همه چیز رو شد و من و عسل قرار گذاشتیم تو مترو صادقیه همدیگرو ببنیم.روز موعود فرا رسید. تو ایستگاه مترو بودم و همش در این فکر که اون چه شکلیه؟ البته اون کمی مشخصاتش رو بهم گفته بود ولی تو ذهنم نمیتونستم چهرش رو ترسیم کنم. بالاخره اومدش ولی اول تو شلوغی ایستگاه اون منو دیده بود بعد به من زنگ زد و گفت من پشتت وایسادم و بلافاصله برگشتم و دختری رو دیدم که دقیقا برعکس اون چیزی بود که تو تصورم بود. من فکر میکردم با دختری جا افتاده و قد بلند و درشت طرفم ولی برعکس عسل خیلی جمع و جور و لاغر بود ولی اندامش خوب بود و زیاد استخونی نبود. کمی تو ذوقم خورد چون عسل مشخصاتش رو به من درست نگفته بود تا غافلگیرم کنه. بهرحال جلو رفتم و باهاش دست دادم. به سمت خیابون راه افتادیم. عینک دودی زده بود و من هنوز چشمهاشو ندیده بودم. من ازش خواستم عینکش رو دربیاره تا چهرشو کامل ببینم. اون گفت مگه چهرم برات مهمه؟ گفتم نه ولی دوست دارم خوب ببینمت. عینکش رو که برداشت دوتا چشم درشت رو دیدم که به من خیره شده بودند و برق شیطنت رو میشد تو چشمهاش دید ولی چیزی که منو دوباره سرحال آورد لبهای عسل بود. لبهاش حسابی گوشتی بود و زیبا. از اون لبهای خوردنی که من دوست داشتم. دستهاش رو محکم گرفتم و برای عبور از خیابون به بالای پل عابر پیاده رفتیم. بالای پل کسی نبود منم از فرصت استفاده کردم و به عسل گفتم یادته بهت گفتم بعضی وقتها من خیلی پررو میشم و هردیوونگی بگی از دستم برمیاد ولی تو باورت نمیشد؟ گفت آره چطور؟ گفتم الان میخوام همینجا لبهاتو بخورم عسل ولی ممکنه کسی بیاد تازه از پایین پل هم دید داره و مردم میبینن؟ من خب دیوونگیش تو همینه دیگهبلافاصله دستم رو بردم پشت کمر عسل و کمی خمش کردم به سمت عقب و همزمان لبهامو روی لبهاش گذاشتم که اونم همراهیم کرد. چندین ثانیه لبهاشو میخوردم ولی حس کردم داره به کمرش فشار میاد برای همین سریع بلندش کردم و گفتم دیدی دیوونتم عسل با خنده گفت واقعاً که باورم نمیشه اینقدر دیوونه باشی بعد بلند از بالای پل فریاد زد شاهین دوست دارمتو خیابونای ستارخان کمی چرخیدیم و بعدش رفتیم کافی شاپ وقتی اونجا بودیم همش تو چشمها و لبهای هم بودیم و حسابی داشتیم همدیگرو برانداز میکردیم.من زیاد خوش قیافه نیستم ولی صورت بانمکی دارم اینو همه میگن و مشخص بود عسل از من خوشش اومده اینو از نگاهاش میتونستم بفهمم.چندین ساعت با هم بودیم و تو خیابونهای تهران میچرخیدیم موقع برگشت همراهش تا کرج که خونشون اونجا بود باهاش رفتم و تو ماشین همش سرش روی شونه های من بود. حسابی دیگه با هم قاطی شده بودیم. منم اون تصویر قبلی رو از ذهنم پاک کرده بودم و با واقعیت شیرینی که تو بغلم بود خوش بودم. روز خاطره انگیزی بود.دیدارهای من و عسل ادامه داشت و نیاز به سکس در هر دومون بیداد میکرد ولی نمیدونم چرا غرورم اجازه نمیداد بهش بگم. شاید بدلیل اینکه کمی عاشقش شده بودم و نمیخواستم فکر کنه دنبال سکس هستم تا اینکه اون روز سر رسید.اون روز قرار شد بریم سینما، منم خیلی خوشحال بودم چون توسینما تاریک بودو میتونستم حداقل لبهای عسل رو بخورم. رفتیم داخل سینما اونم یه فیلم بیخود که زیاد بیننده نداشت تا خلوت تر باشه جفتمون میدونستیم چی میخوایم.رفتیم ته سالن نشستیم تا کسی پشت سرمون نباشه ولی چند تا دختر و پسر دیگه هم مثل ما اونجا بودن و خوشبختانه همه سرشون گرم خودشون بود و ما راحت بودیم. دست من همیشه پشت عسل بود و اون هم دست من رو میگرفت و بوس میکرد ولی اون روز حس کردم عسل هم خیلی داغه و شهوت زیادی داره چون دائم انگشت دستم رو میبرد سمت دهانش و با لباش مک میزد و منو حشری میکرد. کم کم به خودم جرات دادم و از روی لباس سینه هاش رو می مالیدم و اونم دستش رو آورد روی رونای منو می مالید و انگشت کرد و کمی بعد دستش رو روی کیرم حس کردم. منم که منتظر همین بودم دستم رو بردم پایین وسط پاهاش و گذاشتم رو کسش. میشد خیسی کسش رو حس کردو خیلی داغ بود. لبهامون بهم جفت شد و دیگه حواسمون به اطرافمون نبود ولی من زیرچشمی هوای اطراف رو داشتم که مامور سالن نیاد چون بقیه خودشون مشغول دستمالی کردن همدیگه بودن…عسل دیگه لب نمیگرفت بلکه داشت لبهای منو میمکید منم همراهیش میکردم. شهوت پایان وجودمون رو گرفته بود و حسابی نیاز به سکس رو حس میکردیم.کیرم حسابی قد کشیده بود بخصوص که عسلم داشت سرشو میمالید و حسابی بزرگ شده بود ….من عسل میدونی که خیلی دوست دارم و برام خودت مهمی ولی باورکن خیلی نیاز دارم تا باهات سکس کنم دیگه طاقت ندارم.عسل منم دوست دارم عزیزم و تا الان هم که باهات سکس نکردم بخاطر این بود که خواستم امتحانت کنم ولی بهت اعتماد دارم. منم خیلی دوست دارم باهات بخوابم ولی الان جایی نداریم که بریم؟من خونه ما کسی نیست تا شب هم کسی نمیاد اگر واقعا دوست داری فیلم رو بیخیال بشیم و یک ماشین دربست بگیریم و بریم خونهعسل هم که شهوت از سر و روش میبارید دست منو گرفت و به سرعت از سینما خارج شدیم. اولین تاکسی که دیدم گفتم دربست و رفتیم خونه …وقتی رسیدیم خونه خوشبختانه کسی تو راهروهای آپارتمانمون نبود و راحت رفتیم داخل خونه، عسل تا وارد خونه شد روسری و مانتوشو در آورد و پرت کرد روی زمین و دستهاشو باز کرد یعنی بیا تو بغلم …به سرعت عسل رو به آغوش کشیدم و لبهامون بهم قفل شد. همینطور که لبشو میخوردم از زمین بلندش کردم و بردمش اتاق خواب و گذاشتمش روی تختخواب و خودمم افتادم روش …چند دقیقه ای که لبهای همدیگرو میخوردیم حسابی دستامون هم کار میکرد و اون کیر منو میمالید و منم کس اونو ولی میخواستم براش این سکس خاطره بشه برای همین زود نکردمش و شروع کردم به خوردن زیرگلوش و لاله گوشش که وقتی اونا رو میخوردم حسابی حشری میشد و میگفت جووووووووووونننن دوست دارم .کم کم رفتم پایین و دکمه های پیراهنشو باز کردم و سوتینش رو درآوردم و دوتا سینه مثل لیمو بهم چشمک زد حسابی سینه هاشو براش خوردم و با دوتا دستام حسابی فشارشون میدادم و با نوک زبونم نوک سینه هاشو لیس میزدم. عسل هم هر چند ثانیه یکبار منم میکشید بالا و لبمو میخورد و دوباره من میرفتم پایینتر.شلوار و شورتش رو در آوردم و خواستم کسشو براش بخورم ولی اجازه نداد و گفت خیلی حشری شدم نیازی نیست و گفت حالا نوبت منه …عسل شروع کرد از بالا تلافی کردن و هرکاری من کرده بودم برام انجام داد و رسید به شلوارم. از روی شلوار به کیرم دندون میزد تحریکم میکرد. بعدش شلوارم رو کشید پایین و شرتم رو در آورد و کیرم مثل فنر پرید جلوی چشمهاش ….دائم میگفت من کیر شاهینو میخوام منم میگفتم بخور عزیزم مال خودته خلاصه ادای فیلمها رو در میاوردیم. حسابی برام ساک زد و منم کلی حالشو بردم. خیلی خوب ساک میزد انگار حرفه ای بود. تو فضا بودم داشتم با کسی که دوستش داشتم سکس میکردم اونم یه سکس توپ و عالی …دیگه طاقتمو بریده بود کیرمو از زیر لبهای قشنگش درآوردم و گفتم بسه عزیزم ممنون… کشیدمش روی خودم و دوباره لبهای همو رومانتیک خوردیم تا اینکه عسل گفت شاهین منو بکن زود باش دارم دیوونه میشم. من طاق باز خوابوندمش و کیرم رو چندین بار روی کسش کشیدم که آخ و اوخش در اومد و گفت بکن دیگه کشتی منو منم بدجنسی میکردم و بیشتر طولش میدادم میدونستم تشنه تر میشه ولی بهش بیشتر حال میده وقتی که حسابی حواسش رو پرت کردم یهو کیرمو تا ته کردم تو کسش چون حسابی آب انداخته بود راحت تا ته رفت توش… اوممممممممآهی که عسل کشید حسابی حشریم کرد و منم حرکت کمرم رو تندتر کردم و شروع به کردن کسش کردم. کسش زیاد تنگ نبود معلوم بود حسابی اون مرده میکردتش…عسل که تو زمین نبود و حسابی داشت حال میکرد و فقط میگفت جووون بکن تندتر بکن منم با حرفهاش بیشتر تحریک میشدم و حرکتم رو تندتر میکردم. کم کم حس کردم آبم داره میاد ولی دوست نداشتم به این زودی تموم بشه برای همین پوزیشن رو عوض کردم به حالت سگی خوابوندمش و از پشت کردم تو کسش و دوباره شروع کردم تلمبه زدن …هر وقت آبم میخواست بیاد در میاوردم و کمی میزدم رو باسن عسل تا از اون داغی در بیاد بعد با یه پوزیشن جدید میکردمش همه جوری کردمش حتی گرفتمش تو بغلم و از روی زمین بلندش کردم و میکردمش چون سبک بود چند دقیقه تونستم کنترلش کنم و بین این حرکات هم عسل کیرم رو میخورد …یک ساعتی مشغول بودیم و وقتی خسته میشدیم لبهای همو میخوردیم تا اینکه بالاخره در یکی از پوزیشنها که حسابی حرکتهام دیوونه وار تند شده بود آبم اومد ریختم روی شکمش … از عسل پرسیدم که اونم ارضا شده یا نه اونم گفتم چندبار ارضا شده که یکیش همون بار اول بوده که کیرم رفته تو کسش…خلاصه با هم رفتیم حموم و بعدش بغل همدیگه خوابیدیم و لبهامون بهم قفل شد…بعد از اون روز چندین بار با هم سکس داشتیم که هرکدومش خاطره انگیز و سکسی بود برام ولی این اولین بارش طعم دیگه ای داشت.حتماً این سوال براتون پیش اومده که الان عسل کجاست و رابطمون چجوریه؟باید بگم متاسفانه بعد از مدتی متوجه شدم با پسر دیگه ای رابطه داره و تو خیابون با هم دیدمشون و یک کتک کاری مفصل هم کردم و پای یک چشمم هم یه بادمجون یادگاری موند. خیلی طول کشید تا فراموشش کنم خیلی داغون بودم و فقط یکماهی مریض شده بودم و بی دلیل اشک میریختم مثل دخترها شده بودم. ولی به هر طریقی بود تونستم فراموشش کنم ولی هیچ وقت خاطرات شیرینی رو که با اون داشتم از یادم نمیره هنوزم ته قلبم دوستش دارم ولی نفرت نمیزاره بهش فکر کنم.و به خودم قول دادم دیگه هیچ وقت عاشق دختر دیگه ای نشم حتی اگر شبانه روز در آغوشم باشه و بهم بگه عاشقتم ….دوستدار شما شاهین[email protected] نوشته شاهین 27
0 views
Date: November 25, 2018