خاطرات کودکی من

0 views
0%

از روزي که اولين فيلم سکسي زندگيم رو ديدم حدود 15 سال و 11 ماه و 28 روز 23 ساعت ميگذره و از اولين سکسي که داشتم 15 سال و 11 ماه و 28 روز و 22 ساعت گذشته حالا اگه بفهميد 21 سال دارم چي؟آره همين که فيلم تموم شد شروع کرد به ور رفتن با من بيچاره و تا جا داشت پایان بدنم رو ليسيد و من فقط نگاه ميکردم ……زود قضاوت نکنيد طرف از زنهاي همسايه بود و توي اون روزهايي که مادرم بيمارستان بود از من نگهداري ميکرد ……تو اون روز ها نمي فهميدم چي به چيه ولي فکر ميکنم همين ور رفتنها باعث شد تا يه حسي رو بيشتر از هم سن و سال هاي خودم حس کنم.يادم مياد توي مهد کودک هم بيشتر دور و بر دخترها مي پلکيدم…توي صف سرسره سواري پشت يه دختر توپول ميايستادم و خودم رو بهش ميچسبوندم و خيلي وقتها زير سرسره کمين ميکردم و از زير دامن دخترها شرت رنگيشون رو ديد ميزدم بدون اينکه متوجه چيزي باشم فقط يه حسي منو به اين حرکات وا ميداشت .الان که فکر ميکنم مي بينم دليلي نداشته که من کاري رو بکنم که لذتي رو نصيبم نکنه ولي عين واقعيته ديگه.البته يه بار بخاطر پايين کشيدن دامن يکي از بچه ها حسابي توبيخ شدم ولي آخه چرا اين کارها رو ميکردم ؟به مدرسه که رفتم اين حس باز هم توي وجودم رشد کرد .اونجا هم فهميدم يه چيزي بيشتر از بقيه ميدونم کلاس اول ابتدايي وقتي موقع زنگ ورزش کسي ضربه ميخورد معلم بهداشت سراغ اولين جايي که ميرفت شرتمون بود و بعد از چند بار حرکت دادن محتوياتش ازمون ميپرسيد که درد داري يا نه؟توي فاميل هم همين وضعيت بود ولي به جرات ميتونم بگم هميشه وقته خودمو با يه دختر مشغول ميکردم عليرغم اينکه ميدونستم چيزي حاليش نيست ولي با اين حال شرم خاصي تو چهره اش ديده ميشد.تا سال پنجم ابتدايي چند بار تو مدرسه بچه ها رو اذيت کردم و والدينم رو خواستن ….يه بار به يکي از دوستام گفتم بيا شلوارهامون رو بکشيم پايين و چيزهاي همديگر رو ببينيم اون هم همه چيز رو به معلم گفت.ولي همه ميگفتن نميفهمه و کنجکاوي بچه گونه است و……..سال پنجم بود که فهميدم توي کمد برادرم يه فيلم ويديو نگهداري ميشه و از اونجايي که بقيه فيلمها کنار دستگاه بودن و اين يکي از مدتها پيش ميدونستم توي خونه اميد اينا يه کليد عين کليد کمد برادرم وجود داره و اميد هم که بهترين دوست و همکلاسيم بود نه نگفت و يه روز به بهانه درس خوندن به خونه ما اومد مامانش هم اومده بود ولي زياد طاقت نياورد و با مادرم رفتن بيرون و ما تنها شديم و کليد داشتن همانا و فيلم تو دستگاه رفتن همانا ….اميد زياد خوشش نيومده بود يا شايد هم ميترسيد ولي تعريفش رو شنيده بود و وقتي ازش خواستم لخت بشيم قبول کرد . يه کم همديگه رو ورانداز کرديم و خنديديم بعدش گفتم من بلدم و بلافاصله زانو زدم و کيرشو (دودولشو) گذاشتم تو دهنم و حالا نخور کي بخور ميدونيد چيه سعي ميکردم به خودم تلقين کنم من دارم حال ميکنم آخه اون فاميلمون سالها قبلش همين کار رو ميکرد و کلي کيف ميکرد تو همين فکرها بودم که فهميدم کيرش کمي بزرگتر شده ميخواستم ببينم چه شکلي شده که يه دفعه حس کردم دهنم گرم شد و دارم خفه ميشم رو زمين افتادم و کلي سرفه کردم تا اينکه بلند شدم و ديدم اميد داره گريه ميکنه آقا شاشيده بود تو دهن ما و داشت ….سريع خودمون رو جمع و جور کرديم بدجوري ترسيده بوديم شلوار اميد خيس بود و چشمهاي من از شدت سرفه قرمز شده بود.و تو همين حال بود که مادرم سر رسيد و ….فيلم تو دستگاه و….کتک از مادر و برادر و …..اميد بيچاره تقصير نداشت بعدا تو مدرسه بهم گفت که قلقلکش اومده و دست خودش نبوده.جاتون خالي از اون سال به بعد هر وقت موقعيت پيش ميومد کون سفيد و نرمش رو حسابي ميکردم يادمه حال ميداد ولي از آب خبري نبود البته اون هم بيکار نبود و متقابلا همون بلاها رو سرم مياورد.بجز اميد هم يه نفر ديگه بود که تو مدرسه ترتيب همديگه رو داديم ولي بعد گندش در اومد و باز رسوايي ولي اين بار توي مدرسه بود. بهرحال همه فهميده بودن که من يه مشکلي دارم آخه دعواهام با بچه ها سر جرياناتي بود که اغلب ناگفته ميموند .تو اون سالها تابستونها که با فاميل يه جا جمع ميشديم من فقط با دختر داییم ساناز دمخور بودم و از بچگي هر چي برام اتفاق ميافتاد براش تعريف ميکردم و اون هم همه چي رو به من ميگفت با اينکه دو سال از من کوچکتر بود ولي چيزهايي ميدونست که من الان تازه دارم ميفهمم.اون کاملا ميدونست من مشکل اخلاقي دارم .خرداد ماه تموم شده بود و امتحانات رو داده بوديم و منتظر نتيجه بوديم .فاميلها رفت و آمد رو از سر گرفته بودند و من هم خودم رو قاطي خاله بازي بچه ها ميکردم يه حالي به خودم ميدادم تو اون سن درجه شهوتم به طرز قابل توجهي بالا بود.تا اينکه کارنامه ها رسيد و من توي درس ديکته تجديدي آوردم.توي يکي از مهموني ها تو خونه ما اتفاقا ساناز هم بود که يکدفعه مادرم جلوي جمع منو بخاطر تجديديم تحقير کرد و من هم با بغض از اتاق بيرون رفتم و صاف تا پشت بوم دويدم و يه گوشه اي نشستم فکر ميکردم اونجا کسي پيدام نميکنه.ولي يه دفعه سر و کله بچه ها پيدا شد و صداي ساناز رو هم اون وسط شنيدم که اومده بود تا با بچه ها منو پايين ببره .من يه گوشه نشسته بودم و سرم رو بين پاهام کرده بودم و مثلا کسي رو نميديدم و صدايي نمي شنيدم اونقدر بي اعتنايي کردم که بچه ها رفتن پايين دنبال بازي خودشون و من هم زير چشمي يه نگاهي به اطراف انداختم ديدم ساناز چند متر اونطرفتر پشت به من ايستاده و به يه طرف خيره شده يه چند دقيقه اي خودم رو لوس کردم و از جام تکون نخوردم ولي انگار نه انگار ديگه داشت لجم رو در مياورد .تصميم گرفتم يه کم ساناز رو بترسونم .اون لحظه فقط تو فاز شوخي کردن و مسخره بازي بودم …آرو آروم کولر رو دور زدم و از پشت خودمو بهش نزديک کردم حالا ميخواستم يه صداي وحشتناک از خودم دربيارم و برق از سه فازش بپرونم تا ديگه برام کلاس نذاره ولي انگار قسمت چيز ديگه اي بود چون وقتي چشمم به خط نگاهش افتاد برق از سه فاز خودم پريد و مات موندم دختره بي حيا داشت اتاق همسايه روبرو رو ديد ميزد .پيرمرد همسايه آقا جلال بود که خانم ميانسال زيبايي داشت و تو اون لحظه روش افتاده بود و ازش لب ميگرفت يا بهتر بگم ماچش ميکرد که يه دفعه زنگ خونه شون رو زدن اون هم زنشو روتخت ول کرد و بلند شد ساناز هم يه دفعه اژين حس اومد بيرون و سرشو برگردوند عقب که منو به فاصله نيم متري خودش ديد هر دومون ميخکوب شديم همه چي توي يه لحظه اتفاق افتاد.همين طوري روبرو بوديم که ديدم آقا جلال اومد و من هم سريع گفتم اومد .ساناز هم بدون اينکه چيزي بگه سرشو برگردوند و دوباره ديد زدن رو از سر گرفت من هم خودمو کنارش رسوندم و با هم کار رو دنبال کرديم.اينبار آقا جلال زياد معطل نکرد و بدون لخت کردن زنش دامن زنش رو بالا زد و شرتش رو تا نيمه پاهاش پايين کشيد بعد هم شلوار خودش رو کاملا بهمراه شرتش درآورد و کيرش رو که خيلي هم کوچک بود فرو کرد اون تو و با هر عقب و جلو رفتن هر دوشون روي تخت نيم متر سر ميخوردن زنش انگار که مرده بود هيچ عکس العملي از خودش نشون نميداد فقط وقتي پاهاش خسته ميشد اونها رو با دستاش کنار ميزد تا کسش بازتر بشه هر چند بسياري از اينها رو بعدا فهميدم.يه لحظه آقا جلال افتاد رو زنش و بي حرکت موند(آبش اومده بود) اونقدر طول کشيد که من فکر کردم مي خوان همينطوري بخوابن تا صبحکه يه دفعه بلند شد رفت بيرون اتاق .اما زنش اصلا تکون نخورد فقط پاهاش رو دراز کرد همونجا خوابيد.با ديدن اين چند دقيقه از سکس يه حالي شدم که هيچ وقت يادم نميره البته اينکه ساناز کنارم بود خيلي موثر بود .وقتي اون دوتا داشتن حال ميکردن زير چشمي ساناز رو ديدم که سرخ سرخ شده بود و مخصوصا بعدش که همه چي تموم شد با نگاههاي ساناز متوجه شدم که راست کردم و شلوارم برجسته شده اصلا نفهميدم کي بلند شد.اينجور مواقع من کاري بلد نبودم جز اينکه بگم بيا لباسامون رو در بياريم و همين رو گفتم ولي ساناز ناراحت شد و گفت که من اينکار رو نميکنم و اول تو و بيا بريم پايين و از اينجور چيزها. من هم که پيشنهاد دهنده بودم چاره اي نداشتم. با نهايت اکراه شلوار گرمکن و شرتم رو همزمان کشيدم پايين و بعد سريع بالا کشيدم تا بيام بگم حالا نوبت توست اون هم از من زرنگتر گفت قبول نيست من نديدم .و من دوباره کارم رو تکرار کردم و اينبار نگه داشتم که گفت تا آخر درش بيار.من هم کامل شلوار رو پايين کشيدم و سرخ شده بودم اون هم همينطور بود همينطور روي تخت نشستم که اومد جلو اگه بگم کيرم از خجالت اندازه هسته خرما شده بود دروغ نگفتم بهش گفتم زود باش تو هم بکش پايين و بعد خودم شلوارم رو پوشيدم و بعد يه نگاه به اطرا ف انداختم که يه دفعه چشمم به بالا سرم افتاد و با يه نگاه همه چي رو فهميدم همسايه ديوار به ديوار ما يه پسر جوون داشت که بالا پشت بومشون کفتر نگه ميداشت.اون لعنتي از اول که روبرو رو ديد ميزد هواي ما رو هم داشته چرا که تا من رو ديد با يه حرکت سريع حرکتي کرد و همه کفترهاش پريدن پس تا حالا همونجا بوده.بدون اينکه ساناز بفهمه قضيه چيه گفتم بيا بريم تو يکي از اتاقهاي طبقه دوم .با هم پايين رفتيم ولي توي پاگرد گفت که ميخواد بره پايين من هم حس بچه بازيم گل کرد و دستمو انداختم و با يه حرکت سريع دامنشو کشيدم پايين . پاهاي يکدست سفيدش رو تا پاي شرتش تعقيب کردم چه حالي داشتم حس کردم ناراحت نشده چون وقتي ميخواستم شرتش رو پايين بکشم مقاومتي نکرد و دستش که به اون گرفته بود رو شل کرد.فقط مي گفت زود باش .چي ديدم پوست برجسته يکدست سفيد که از وسط خطي بحالت چاک از اون گذشته بود .با قولي که ازش گرفتم براي ديدار بعد اميدوارتر شدم و اون هم سريع جمع و جور کرد و رفت پايين پيش بقيه.ميدونستيد داشتن يه فاميل دختر یا دوست دخترکه بتونه علنی به خونه شما رفت و آمد کنه چه موهبتی تو زندگی هست؟اونهايی که دارن جای ما هم استفاده کنن و قدرشو بدونن. يادم مياد دفعه بعد که ساناز رو ديدم بهم گفت از يکی از دوستاش شنيده که اگه دختر و پسری لخت همديگر رو ببينن بايد با هم عروسی کنن.بدون فکر کردن درباره اين موضوع جدی جدی با هم اخت شديم. مادربزرگم همیشه تو فامیل میگفت که عقد پسرعمو و دختر دایی رو تو آسمونها بستن و همه ميخنديدن.ما هم که تو حال خودمون بوديم غافل از اينکه تو يه رودربايستی و گره جنسی افتاديم و خبر نداريم .ولی از اون موقع تو پشت بام هنوز موقعيتی ديگه برای ما فراهم نشده بود.تا اينکه قرار شد تابستون سالی که من دوم راهنمايی رو تموم کردم قرار شد بريم شمال و من هم از خدا خواسته با دمم گردو ميشکستم تا موعد فرا رسيد و آماده سفر شديم .آخر شب که راه افتاديم تا صبح که رسيديم درباره فردای اون روز که با ساناز روی پشت بام بودم فکر ميکردم .پسر همسايه که از بالا همه چيز رو ديده بود ازم خواست که باهاش به پشت بامشون برم ولی من قبول نکردم و اون هم تهديد کرد که هر چی ديده به پدرم ميگه منم خر شدم باهاش رفتم بالا و تا رسيديم از پشت بغلم کرد و منو از زمين کند من هم که داشتم دست وپا ميزدم که يکی از دمپاييهام شوت شد وسط کفترهاش وهمشون با صدای بلندی پریدن . منو ول کرد و رفت بطرف دونه هاش منو از موقعیت استفاده کردم و فرار رو بر قرار ترجیه دادم .خلاصه ساعت ۱۱ صبح بود و ما همه توی ویلایی که از قبل اجاره شده بود استراحت میکردیم . اول تصمیم گرفتیم تو محوطه ویلا کمی آبتنی کنیم بعد بزرگتر ها برن شهر دیگه بهتر از این نمیشد من و ساناز بوديم و خواهر کوچکتر ساناز و برادر کوچکتر من .وقتی سر و صدای ماشينها خواابيد مططمئن شدم که رفتن. ولی ساناز با بزر گتر ها از آب بیرون اومد . مادر ساناز بهش گفته بود که لباساشو تن کنه و داخل بره سريع با مايوی خيس داخل رفتم و صدای دوش حموم رو شنيدم خودم رو پشت در رسوندم در رو باز کردم اولين بار بود که سينه هاش رو ميديدم مثل دو تا هلوی کوچولو بود آخه تازه ۱۱ سالش بود يه لحظه دستپاچه شد و گفت در رو ببند بی شعور .درو بستم و رفتم تو سالن و خودمو رو مبل رها کردم.خسته بودم چون ديشب اصا نخوابيده بودم تو عالم خواب و بيداری بودم که تلفن زنگ خود و ساناز رو ديدم که اومد و به پدرم که احتمالا ميخواست حالمون رو بپرسه جواب داد.بعد اومد پيش من و دليل خوابيدنم رو پرسيد من هم علت بيداری ديشب رو بهش گفتم و هم داستان پسر همسایه رو براش توضیح دادم.وقتی حس کردم موقعش است ازش خواستم به قولش عمل کنه و برام لخت بشه که باز هم از اون بهانه های دخترونه آورد …الان همه ميان و اول تو و …..ولی وقتی اصرار کردم قبول کرد و حوله رو کامل از تنش بيرون آورد به ۲ ثانيه نرسید که مايوی من برجسته شد و هر دو مون از ته دل خنديديم مايو رو کندم حالا هر دو لخت بوديم اينبار ديگه ميدونستم چيکار کنم همونجوری سرپا گفتم برگرده پشتش ايستادم و با دست کيرم رو به سوراخ کونش نزديک کردم کمی جلوتر رفتم و سر کيرم رو رو ی سوراخش گذاشتم و بعد از پشت بغلش کردم و بطرف خودم کشيدمش کيرم داشت ميشکست ولی تو نميرفت بنده خدا انگار دلش برام بسوزه ساکت بود و حرف نميزد.همونجا روی زمين خوابوندمش و خودم روی کمرش نشستم و سعی کردم بکنمش اون تو ولی نميرفت که نميرفت البته کير من گنده نبود کون اون تنگ بود که هر از چند آخی هم ميگفت آخه تو فیلم سکسیها دیده بودم که یهو راحت میکنن اون تو.خلاصه وقتی ديدم فايده نداره بي خيال سوراخ به اون نازی شدم . کيرم بی مصرف مونده بود بلند شد و خواست که بره ازش خواستم بگم کيرم رو ميک بزنه(ساک امروز) ولی با شناختی که ازش داشتم از راه ديگهای وارد شدم و گفتم بشينه رو مبل و من مثل اين فيلم آخريه که ديده بودم کسش رو ليسيدم اولش میگفت بدم میاد ولی بعد که طولانی شد ديگه چيزی نگفت.فکم درد گرفته بود و لی تو فیلم دیده بودم که یارو نیم ساعت جلو رو لیس میزنه و نیم سا عت عقب رو .خودش دید که کیرم داره میترکه . رو مبل ولو شده بود البته نه از شدت حال کردن بلکه میخواست خودشو به بی خیالی بزنه یا یه همچین چیزی . اصلا فکرش رو هم نمیکرد یه همچین صحنه ای براش پیش بیاد ولی میدونم که ناراضی از وضع موجود نبود. فکر کنم کلکم گرفته یعنی در مقابل کار انجام شده قرار داده بودمش. بهرحال بلند شدم و سر پا ایستادم روبروی ساناز که روی مبل نشسته بود.کیرم دقیقا روبروی دهنش بود فقط باید سرش رو کمی پایین میاورد تا به دهنش برسه همین کار رو کرد و و با اکراه پایان سر کیرمو بین دو تا لب نرم و کوچیکش گذاشت .یه لحظه شوک کوچیکی بهم دست داد و کمی زانوهام خم شدن عین فیلمی رو که دیده بودم برام تکرار شده بود یادم نمیاد چقدر حال کردم یعنی مقیاس حال کردن رو نمیدونستم البته همه چیز رو طوطی وار انجام میدادم و همون حسی که گفتم منو جلو میبرد .البته فکر نمی کنم نیاز جنسی بود بلکه نوعی کشش به غریزه ای بالقوه بود که او زنیکه ززودتر از موعد تحریکش کرده بود و ساناز حالا یه وسواس زنانه یا دخترانه و بهترش بچه گانه داشت و بدون هیچ هیجانی لباشو مثل ماهی باز و بسته میکرد آب دهنش رو قورت نمیداد داشت حالم بهم میخورد اصلا به ما نیومده بود با دخترعمو حال کنیم میدونید بعدها فهمیدم که بالای 50 از یک سکس سالم اینه که هر دوطرف راضی باشن و مهمتر اینکه بدونن چیکار میکنن بعبارتی کشش و نیاز جنسی بلوغ یافته داشته باشن هر چند اگه تظاهر به حال کردن هم کنن باز هم حال میده. همونطور که گفتم از آب خبری نبود ولی مطمئنم که ارضاء میشدم یعنی اگه اشتباه نکنم همون طوری میشدم که امید میگفت قلقلکم می اومد و سست میشدم ولی من نامرد نبودم و تو دهن ساناز نشاشیدم .طپش های قلبم امون نمیداد و حسابی نفس نفس میزدم . ساناز زیاد طافت نیاورد و من هم بی خیالش شدم و رفتم دوش بگیرم و یه چرتی بزنم. تو خواب فرشته های سبیل کلفت رو دیدم و کلی حال کردم یه فیلم میکس شده از فیلم سکسی هایی که دیده بودم با ماجرای ساناز و خودم رو تو خواب دیدم.از همون روز ها به بعد بود که وقتی کسی به شوخی نوک سینه هام رو میگرفت حس درد میکردم ولی جیکم در نمی اومد چون شنیده بودم که نشانه بلوغ هست و خجالت میکشیدم چیزی بگم.یه چیزایی هم پشت لبم سبز شده بود و داشتم مرد میشدم.تو اون سالها مدرسه های راهنمایی مرکز بکن بکن های پسرها بود البته ساناز به من میگفت دو تا از دوستاشو دیده که موقع زنگ تفریح سینه هاشون رو به هم نشون میدادن ولی توی ایران هیچ وقت کسی نیو مد بگه که سکس و موضوعات سکسی بین دخترها رواج بیشتری داره فقط خیلی محرمانه و آب زیر کاه هستند .تو اون دوران همه دنبال کون کونک بازی بودن فیلم سکسی حکمش اعدام بود(اعدام که نه ولی بدتر از اعدام)تو سال سوم راهنمایی یه همکلاسی داشتیم که خیلی هواش رو داشتن یعنی سفارش شده آقای ناظم بود و اگه اذیتش میکردیم سر و کارمون با دفتر مدرسه بود یه روز که تو مدرسه از صدقه سر اون کلی کتک خورده بودیم با دوتا دیگه از دوستام تصمیم گرفتیم بیرون حالش رو بگیریم خلاصه بیرون تو یه خیابون خلوت خفتش کردیم و و حسابش رو رسیدیم یادم میاد یه لحظه از دهنش در رفت که مامانش برای ناظم فیلم میبره و پارتی داره و پدر همه مون رو در میاره .تا آخر قضیه رو خوندم . بحث از آب اومدن و نیومدن و جلق زدن و کرم نرم کننده و صابون و کف دستی و این جور چیزا داغ بود . دو ساله ها (مردودی های سالهای قبل )که سن و سال بیشتری داشتن دنبال بچه های سفید میگشتن و چون اکثر دوساله ها مبصر بودن زنگ تفریح رو تو کلاس میموندن و هر کی دوست داشت با اونها بمو نه باید قید کونش رو میزد.من که به تلافی تجدید سال گذشته با مراقبت مادرم حسابی درسخون شده بودم نور چشم معلمها بودم و ورقه های بچه ها رو توی اکثر درسها تصحیح میکردم و معلم هم فقط بارم میشمرد و نمره میداد .یه وحید نامی تو کلاس بود که کونش اندازه کون زنها بود و بهش میگفتن چاقال .خلاصه من هم از موقعیتم استفاده (سوء استفاده) کردم و ازش خواستم بیاد خونه ما تا ورقه ها رو با هم تصحیح کنیم.قیافه ساده ای داشت مادرم اصلا بهش شک نکرده بود که پسر بدی باشه تلفنی با مامانش هم صحبت کرده بود. خلاصه تو اتاق من تنها شدیم مادرم هم رفت پایین و ما مشغول تصحیح ورقه ها شدیم ورقه وحید رو که تصحیح کردم 16 شد ولی رو حساب حسودی نمره بیشتری میخواست منم ازروی شلوار دستم رو بردم لای کونش و انگشتش کردم و باهاش ور رفتم هیچی نمیکفت تازه حال هم میکرد.در رو قفل کردم و شلوارش رو در آوردم سوراخش 1000 برابر امید و ساناز گشاد بود .روتخت خوابید و قنبل کرد کیرم رو در آوردم و بهش کرم نرم کننده پوست زدمو تو کونش کردم همین که رفت اون تو یاد ساناز افتادم افسوس شدیدی خوردم میدونستم از اون موقعیتها که ساناز بیاد خونه ما و با هم تنها باشیم کم پیش میومد مگر اینکه خودمون پیش میاوردیم که تا حالا ش که این کار رو نکرده بودیم.خلاصه چند بار بیاد ساناز تو کون وحید عقب و جلو کردم تا اینکه آبم اومد و ریختم اون تو .تجربه خوبی بود .ارضا شدن با اومدن آب خیلی حال میده .انگار دنیا رو بهم داده بودن میخواستم باز هم بکنم ولی سر کیرم حساس شده بود و اصلا توان حرکت دادنش رونداشتم.فکرساناز راحتم نمیذاشت هر روز بخاطرش دو سه بار میزدم آمار حموم رفتنم زیاد شده بود اونقدر کرم پوست زود زود تموم میشد که مادرم صداش در اومده بود.دعا دعا میکردم زودتر عید بشه .امتحانات ثلث دوم رو دادیم و دقیقا روز چهار شنبه سوری امتحانات من تموم شد. قرار بود مثل هر سال ساناز اینها بیان خونه ما ولی اون سال ساناز اول راهنمایی بود و امتحاناتش تموم نشده بود و مامانش هم میگفت اگه ما بیاییم اونجا ساناز تنها میمونه و میترسه .همه چی داشت خراب میشد که یه دفعه برادرم با اصرار گفت خوب ما بریم اونجا .از خوشحالی پر در آوردم .بوته ها و فشفشه ها رو بار ماشین کردیم و رفتیم وقتی رسید یم همه جلو در بودن جز ساناز در خونه شون هم بسته بود کلی به زمونه و مدیر مدرسه ساناز اینا فحش دادم . بی حوصله گی از سر و روم میبارید. مادر ساناز کلی تحویلم گرفت .اصلا برخوردش با من عوض شده بود آخه ثلث اول شاگرد دوم کلاس شده بودم .همه فکر میکردن بی حالی من بخاطر اینه اضطراب کارنامه و اینجور چیزهاست .زنها داشتن با هم حرف میزدن اعتبار کافی رو بدست آورده بودم .با بچه ها از رو آتیش میپریدم که یه دفعه خانم داییم طرفم اومد و منو کنار کشید و کفت مامانت میگه ریاضی 18 شدی پس یادت باشه از این به بعد موقع امتحانات با ساناز هم کمی ریاضی کار کنی . گفتم چشم.بعد گفت که ساناز فردا امتحان داره و با دوستش دارن ریاضی میخونن و ازم خواست اگه اشکالی داشتن بهشون کمک کنم منم که hang کرده بودم منتظر شدم تا ساناز بقیه ماجرا رو ردیف کنه .مادر دوست ساناز اونجا بود و داشت اشکهای دخترش رو که همش بهش سرکوفت میزد رو پاک میکرد .سانازهم دست کمی از الهام نداشت با خانم دایی رفتیم داخل و خانم دایی تا این صحنه رو دبد آشفته شد و به مادر الهام گفت پدر پدر بچه رو در آوردی شب امتحانی…..پاشو بریم بیرون بذار شیدی با بچه ها تمرین کنه .برای اولین بار بود که الهام رو میدیدم از ساناز درشت تر بود و خوش هیکل تر سلام دادم و جلوی چشمهای خیره مامانش و خانم داییم شروع کردم به توضیح دادن مساله. راستش ریاضی اول راهنماییم برام خاطره نمره 12 رو تداعی میکرد ولی این درسته که آدم هر سالی که بالاتر میره درسهای سال قبل براش آسون میشن چه برسه به اینکه من حالا شاگرد اول هم بودم. ضربان رو توی رگهای کیرم با پایان وجود حس میکردم.اول دست و پام رو گم کرده بودم ولی وقتی صدای بچه ها بیرون بالا گرفت مامانها رفتن کنار پنجره اتاق بغلی و بیرون رو تماشا میکردن که یکدفعه صدای جیغ بلندی توجه همه رو جلب کرد.راستش رو بخواهيد من زياد موافق نبودم که ببينم چی شده آخه اونجا بين ساناز و الهام داشتم يه کارهايی رو پايه ريزی ميکردم.ولی اين فقط يه فکر زودگذر بود چرا که کم کم صدای زنها هم بلند شد .ما هم زديم بيرون همه دور خانم يکی از همسايه ها جمع شده بودن و همهمه ای بپا بود مثل اينکه چيزی توی چشم پسرش پريده بود و برده بودنش بيمارستان و مادرها هم همه داشتن دلداری ميدادنش .کسی ما رو نديد اول الهام گفت آخ جون از دست رياضی راحت شديم ولی ساناز مثل اينکه درد منو ميدونست گفت حالا با اين وضعيت که نميشه خوش گذروند بهتره بريم بالا تو اين گير و دار بوديم که يه ماشين آژانس اومد و مادر الهام و خانم داییم با خانم همسايه ساناز اينها سوار شدن و رفتن بیمارستان پیش بقیه.ما هم رفتيم بالا يه حالت ناراحتی از ماجرا داشتيم ولی زود رفع شد رفتيم تو اتاق ساناز و دوباره نشستيم پشت ميز که درس بخونيم.به هر کدومشون يه تمرين دادم که حل کنن ولی ساناز از ميزبان بودن استفاده کرد و حلش نکرد منم گفتم حالا بجای خانم دایی ميتونم تنبيه کنمت .خنديد و گفت چه جوری تنبيهم ميکنی ؟تحريک شده بودم هم از لحاظ غرور و هم سکس.سريع دستمو دراز کردم و ماهيچه پشت بازوش رو به زحمت گير آوردم و ازش يه نيشگون کرفتم آخش در اومد و از درد سرخ شد و رفت نشست رو تختش و با يه دستش بازوشو گرفت .الهام هم از خدا خواسته رفت نشست پيشش و گفت چيکار کردی شیدی؟يه لحظه ترسيدم که همه چی خراب شده باشه منم رفتم نشستم رو تخت .ساناز طوری نشسته بود که یه طرفش دیوار بود و طرف دیگرش الهام نشسته بود پس با این اوصاف الهام افتاد بین من وساناز دست الهام رو شونه ساناز بود.منم دستمو از روی الهام دراز کردم و به شونه ساناز رسوندم و بقیه دستمو آروم ول کردم رو شونه های الهام تو همين حال ميگفتم پدر تو هم چقدر بی جنبه ای و شوخی کردم و …که يه دفعه ساناز خودشو کشيد بيرون و رفت خارج اتاق پیش خودم گفتم ای داد بيداد مرغ از قفس پريد .تا به خودم اومدم ديدم دستم رو شونه الهام مونده و اونهم داره ميخنده دستم رو برنداشتم و گفتم حالا چيکار کنيم؟ مثل اينکه از قبل هماهنگی شده بود گفت ولش کن پدر .هنوز تو فکر بدن ساناز بودم و اين جور چيزا از جا پريدم و رفتم که خايه مالی ساناز رو بکنم که برگرده. تا پامو از اتاق بيرون گذاشتم ديدم کنار راه پله ايستاده و داره پايين رو نگاه ميکنه يه لحظه برکشت و منو ديد که دارم مات نگاهش ميکنم با دو تا دستش اشاره کرد که برگردم توی اتاق دوهزاريم داشت مي افتاد که برگشتم و الهام رو روی تخت ولو دیدم هیکلش از ساناز خیلی درشت تر بود فکر کنم مردودی بود و سنش هم بیشتر از ساناز بود.منو که دید بلند شد و نشست.کنارش نشستم و همون حالت دست رو شونه رو تکرار کردم يه چيز تازه هم ياد گرفته بودم ديگه. قفسه سينه ام داشت منفجر ميشد خيلی دوست دارم بدونم از نظر پزشکی اين همه هيجان قلب آدم رو چيکار ميکنه؟؟دستمو از همون بالا روی سينه سفتش رسوندم و يه نوازش کوچيک کردم.زياد خوشش نيومد آخه ميدونيد فکر کنم توی اون سن همه دنبال آخر ماجرا هستند که زياد با جزئيات حال نميکنن.ولی من ميخواستم همه چی مثل فيلم سکسی ها باشه.ولو اينکه نفهمم چيکار ميکنم.الهام خيلی پررو بود تا اومدم به خودم بجنبم گفت زود باش لباسامو دربيار ديگه .(اينو از کجا آورده بود؟)کف کردم اصلا روم نميشد بابا.يه پليور سبک تش کرده بود که موقع درآوردن به گوشوا ره هاش گير کرد و آهش دراومد .با دستم گوشواره و لاله گوشش رو که به نرمی و لطافت ابريشم بود گرفتم و آزادش کردم پليورش آستر داشت و زيرش چيزی نپوشيده بود.خوشبوتر از سینه هاش چیزی تا اون لحظه بو نکرده بودم مطمئنم هر درد مندی که سینه های تر وتازه و یکدست الهام رو میدید دردش یادش میرفت .دستمو بهش نزدیک کردم دستم سرد بود ولی سینه هاش داشت دستمو میسوزوند اونقدر دست زدن به یه سینه جوون و تازه لذت بخشه که نگو و نپرس یه فشار کوچیک به سینه ش دادم مثل لاستیک ارتجاع داشت و مثل بادکنک تو میرفت.فکر میکردم توش شیر هست اما ساناز بعدا برام توضیح داد.خوابید رو تخت و زیپ شلوار تنگش رو پایین کشید منم از پاچه ها شلوارش رو بیرون میکشیدم حالا مگه در میاد شرتش هم نیمه کاره پایین اومد سریع بالا کشیدش نا امید از درآوردن شلوار شدم از این جینهای کشی بود که مامانش از ترکیه آورده بود.بلند شد که شلوار رو در بیاره منم شرتش رو از پشت پایین کشیدم.شرت گل گلیش منو یاد مهد کودک انداخت که خالی از لطف نبود.رونهاش اونقدر تپل بود که جفت سوراخهاش در حالت ایستاده محو بودن.دیگه رو تخت نخوابید از بدنش نور میبارید .ای خدا چرا این دخترها اینقدر آفرینش دیوانه کننده ای دارن؟فهمیدم که نوبت منه نمیدونستم چی بگم گفتم فیلم سکسی که دیدی؟گفت آره بلوز و زیر پیراهنم رو درآوردم و گفتم شلوارمو دربیار کمر بندم رو خودم باز کردم و اون هم شلوار و شرتمو با هم کشید پایین کیرم مثل فنر پرید بیرون و از سر خیسش فهمیدم آبم اومده بوی گندش هم همین رو میگفت ولی الهام نه خیسی رو دید و نه بو رو به آب من نسبت داد الهام نشست رو تخت و من بقیه شلوارم رو در آوردم .دنبال دستمال و کرم بودم.کاندوم هم که نمیدونستم چه جوری استفاده میشه و نداشتم که استفاده کنم.کشو های کمد ساناز رو یکی یکی بیرون کشیدم. به به نوار بهداشتی پر بود اما از دستمال خبری نبود.ساناز صدای کمد رو شنید و خودش رو رسوند ما رو که تو این حالت دید سرخ شد و خودش رو خونسرد جلوه داد بهش گفتم کرم و دستمال بهده سریع برام پیداشون کرد و داد دستم سر کیرم خشک شده بود رفتم رو تخت نشستم و گفتم بخورش بدون بهانه گیری برعکس ساناز مثل بچه آدم اومد پايين و گذاشت تو دهنش به اين ميگن ساک زدن داغ داغ بودم چشام رو ميبستم و سرم و بی اختيار بالا ميگرفتم دلم میخواست یکی رو بغل کنم وبه خودم بچسبونم و فشار بدم دستام برای خودشون میرفتن خلاصه دستمو بی اختیار پشت سر الهام رسوندم و به طرف خودم فشار دادم نوک کیرم به ته حلقش خورد ومثل کسی که داره خفه میشه یه صدایی از خودش درآورد ولی کیرم رو از دهنش بیرون نیاورد آبم داشت میومد نميخواستم بريزه تو دهنش ولی آخه همه حالش به همون بو از طرفی قدرت بيرون آوردنش رو هم نداشتم فقط يه لحظه گفتم ااالان مياد اون فکر کرد مامانش اينا رو ميگم .کيرمو از دهنش درآورد و گفت نه پدر ساناز مواظبه تا حرف ساناز رو آورد يه لحظه برگشتم وعقب و نگاه کردم ديدم خااااارشو گاییدم..ساناز داره ما رو ديد ميزنه آبم تا يه جاهايی تو کيرم جلو اومده بود و چون يه بار اومده بود از طرفی من هم ترسيده بودم جهش نکرد و از کيرم اويزون شد.با دستمال پاکش کردم و الهام رو ديدم که اون هم ساناز رو ديده بود داشت لباسها شو تند و تند میپوشيد .دستمال رو گذاشتم پيش کرم که دست نخورده مونده بود و سريع لباسامو برداشتم که بپوشم .کيرم نميخوابيد که نميخوابيد دو بار آبم نصفه و نيمه اومده بود ولی از شق درد داشتم ميمردم .شرتمو پوشيده بودم ولی کيرم نميخوابيد می ترسيدم که هميشه اينجوری بمونه الهام لباساشو کامل پوشيده بود که ساناز اومد تو فهميده بود که اشتباه کرده و بايد سر جاش ميموند تا نکنه کسی سر برسه.با ديدنش دوباره تحريک شدم .گفتم چيکار کنم الهام گفت من ميرم مواظب باشم .ساناز هنوز حالت شرمندگی رو داشت .بهش گفتم مگه قرار نبود هوای پايين رو داشته باشی؟با صدای آرومی گفتمن رفتم پایین ولی اونجا حتی يه نفر هم نبود .منهم فی البداهه از دهنم پريد که پس حالا تو رو ميکنم .چيزي نگفت باز شرتمو درآوردم و خوابوندمش رو تخت ولی لباساشو در نياوردم ترسيدم باز هم آبم بياد .دمر خوابوندمش و شلوار و شرتش رو تا نیمه پایین کشیدم کرم رو برداشتم و زدم به کيرم يه ذره هم به سوراخ کون ساناز ماليدم.بعد آروم سر کيرمو تو کونش کردم و همينجوری ادامه دادم تا وسط کيرم که رسيد گفت آآآآي ی يچندبار تا همين جای کيرم عقب جلو کردم صدای قلبم رو ميشنيدم اون هم توی سينه داشت عقب جلو ميکرد.خسته شده بودم دستم رو زير شکمش انداختم و آوردم بالا تا رو زانو هاش ستون بزنه (قنبل)بعد دوباره تو کونش کردم و دستامو روی باسنش گذاشتم و تازه مثل فيلما شده بوديم حالا ديگه تا ته ميکردم اون تو .هر چی ساناز بيشتر آخ و اوخ ميکرد به من بيشتر حال ميداد آبم نمياومد ولی حال ميکردم .خودمو پيدا کرده بودم.مسلط تر از قبل بودم تو همون حال دستمو از زير به کسش رسوندم و چند بار با انگشتم لايی کشيدم ساناز به کسش حساس بود پاهاش و بهم نزديک کرد تا دستمو اون لا متوقف کنه منم دستمو رو کسش خيمه کردم و همونجا موند همه جامون خيس شده بود و گرم. سرعتم پايين اومده بود خيلی خسته بودم اما تا پاهاشو بهم چسبوند سوراخ کونش تنگتر شد يه لحظه کيرم سخت جلو رفت و موقع عقب اومدن حس کردم آبم داره مياد يه ترس ناشيانه از حامله شدن و اين جور جيزا داشتم همين که عقب اومد کشيدمش بيرون ساناز افتاد منم با اين که داشتم ميمردم شروع کردم به زدن تا آبم اومد با فشار ولی خيلی آبکی و شل بود و به بيرنگی ميزد طبیعی بود سومين بار بود که تو کمتر ار يه ساعت آبم ميومد.همش ريخت رو ساناز ولی بيچاره قدرت حرکت نداشت .منم بدتر از اون افتادم کنارش رو تخت.نميدونم چند دقيقه ای توی اين حالت بوديم که تلفن زنگ خورد با دستپاچگی گفتم ساناز بلند شو جواب بده تا به خودش جنبيد يه آخ از ته دلش دراومد و گفت درد میکنه کمکش کردم تا خودشو به گوشی تلفن توی اون اتاق برسونه..مادرش بود که ميگفت نگران نباشيد چيزی نشده و ما داريم مياييم .من لخت مادرزاد کنارش وايساده بودم و الهام داشت کير منو که خورده بود نگاه ميکرد اونقدر ترسيده بودم که به کوچکترين حالت خودش در اومده بود و کنجکاوی الهام رو برانگیخته بود.ساناز رو ول کردم و رفتم لباسهامو پوشيدم و پشت بندش ساناز هم اومدو همه جا رو مرتب کرد و نشستيم پشت ميز درس .ولی اينبار بجای رياضی ساناز داشت درباره حامله شدن و .پريود و سینه و اين جورچيزا توضيح ميداد . بعد هم الهام از تجربه سکسی که با پسر داييش توی حموم داشت برامون گفت .

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *