خاطرات یک دیوانه (۱)

0 views
0%

سلاممن امیرم ۲۵ساله از یک خانواده متوسطبا پدر و مادر و خواهرم زندگی میکنمبابام۵۵ساله سوپر مارکت دارهمامانم ۴۷ساله معلمخواهرم ۲۷سالشه و دانشجواین خاطره ای که تعریف میکنم برای سال ۹۰ هستش و من ۱۸سالم بود.کنکور دادم چیز خاصی قبول نشدم و میخواستم دفترچه بگیرم برای خدمت سربازی.ممنون که وقت میذارید و میخونیدتقریبا غروب بود که از بیرون اومدم خونه یه خونه ۱۰۰متری که ۲تا اتاق خواب داشت یکی برای من و خواهرم و دیگری برای پدر و مامان.نشستم تلویزیون نگاه میکردم و پدر هنوز نیومده بود خونه و مادر تو آشپز خونه بود و آبجیم(رویا)تو اتاقش که تلفن زنگ خورد و من جواب دادم+جانم؟-سلام خوبی امیر؟+(زن داییم بود) ممنون خانم دایی جان شما خوبی؟-مرسی.مامانت هست؟+گوشیمامان بیا خانم دایی زنگ زدهمامانم اومد و فقط صدای مادر به‌گوشم میرسید و زیادم توجه نمیکردم چون معمولا ۲ساعت تلفنی حرف میزد با خانم عموم.بعد که قطع کرد حالش گرفته شده بود مثل اینکه خبر بدی بهش داده بود.رفت تو اتاق تا با رویا حرف بزنه صدای تقریبا خفه ای از بحث کردن میومد که مثلا من متوجه نشم.بعد از چند دقیقه مادرم با حالتی گرفته تر اومد بیرون و رفت آشپزخونه.رفتم تو اتاق و با صورت ناراحت رویا که انگار گریه زاری کرده مواجه شدم+چی شده؟-هیچی+رویا چرا مادر ناراحته؟تو چرا ناراحتی؟-میگم هیچی نیست ول کن دیگهدراز کشیدم رو تخت و همش به این موضوع فکر میکردم و خوابم بردبیدار شدم ساعت ۱۰شب بود دیگه پدر باید خونه میبود.رفتم تا دم در اتاق که بسته بود صدای بحث کردنو شنیدم(واسه بهتر خوندن(مامان×بابا+رویا-))-به خدا من کاری نکردم به من اعتماد ندارید؟×چرا اعتماد نداشته باشیم فقط میخوایم بدونیم چرا این حرف افتاده تو دهن فامیل رویا جان بابات آبرو داره همه سرش قسم میخورن-من میدونم این قضیه از کجا آب میخوره×از کجا؟؟؟؟؟؟-یه روز که خونه خاله اینا بودیم نیما(پسر خالم)بهم پیشنهاد ازدواج داد و منم گفتم تو‌مثل داداشمی نمیتونم بهت نگاه دیگه ای بکنم.بعد از اون زنگ زد یا پیام داد و بازم‌من پیشنهادشو رد کردم و منو تهدید کرد که آبروتو میبرم اینم از این آبرومون رفت ولی به خدا دروغ گفته×چرا این قضیه رو به من یا به بابات نگفتی؟-آخه من چه بدونم فامیل آدم این کارو میکنه فکر کردم تهدید الکیه×میثم(بابام) حالا چیکار کنیم؟+فردا درستش میکنم پاشید بریم بخوابیم توام ناراحت نباش دختر گلم میدونم تو تقصیری نداریزود رفتم تو تختم ولی هنوز نمیدونستم چی به چیهرویا اومد تو اتاق و دراز کشید رو تختش+رویا چی شده؟-عه بیداری؟هیچی+آبجی جان من همه چیزو شنیدم بهم بگو قضیه از چه قرارهبغضشو تو تاریکی میشد دید-نیما به همه گفته که من با سینا(پسر عموم)رابطه دارم عوضیه دروغ گو+چی؟؟گوه خورده-هیسسسس آروم.فردا پدر میره دهنشونو سرویس میکنه.+حرومزاده ها-خب دیگه بگیر بخواببازم از فکر و خیال خوابم نمیبردصبح شد بیدار شدم فقط من و رویا تو خونه بودیمصبحانه رو با هم خوردیم تلویزیون نگاه میکردیم که تلفن خونه به صدا در اومد و رویا جواب دادالو؟چی؟واااااای کجایید؟باشه باشه میایم الان و قطع کرد+چی شده؟-بابا رفته با نیما درگیر شده الان بیمارستانهبا هم رفتیم بیمارستان و پدر تو کما بود به سرش آسیب خورده بودتو این مدت نذاشتم مغازه بسته باشه و بعد ۱هفته پدر تموم کرد و فوت شد و نیما هم افتاد زندان و چون من و خواهرم رضایت ندادیم اعدام شدوضعیت خدمتم که مشخص شد و معاف شدم و موندم در مغازهبعد مرگ پدرم همه چیز ریخت به هم انگار ستون خانواده خراب شدمن چسبیدم به کار و وضعیت مالیمون خیلی بهتر شد و خونه خریدم یه جای بهتر و به نام مادر کردم و اون خونه قبلی رو واسه خودم برداشتم و خرج دانشگاه رویا رو میدادمهمه اینارو گفتم تا به الان برسیم ببخشید که سرتونو درد آوردمالان ۲۵ سالمه و صاحب خونه و ماشینم ولی با مادر و خواهرم زندگی میکنمبازم من و خواهرم تو یه اتاق و مادرم تو اتاق دیگهمتوجه روابط خواهرم بودم و بگی نگی میدونستم دوست پسر داره و میدونستم که پاشو از گلیمش درازتر نمیکنهمتوجه رفتارها و لباس پوشیدنای عجیب خواهرم شده بودمقبلا خیلی لختی میپوشید میشد شلوارک و تابولی جدیدا تاب های باز تر میپوشه یا دامن خیلی کوتاه اونم در مواقعی که مادر خوابه یا خونه نیست.من و رویا با هم تعارف نداریم یه شب موقع خواب+رویا-هوم؟+جدیدا رفتارت عوض شده-چطوری شده مگه؟+لباسای خوبی نمیپوشی تو خونه من پسرم نباید جلوم اینطوری لباس بپوشی-یعنی تحریک شدی؟خاک تو سرت+اندازه سر سوزنم تحریک نشدم ولی نباید بپوشی خوبیت نداره-امیر جون مادر تحریک نشدی؟+به روح پدر نه-آخه میدونی ……فکر کنم زیادی نوشتم و خستتون کردم بخونید اگه دوست داشتید ادامه خاطراتمو تعریف میکنم اگرم نه که لطف کردید خوندید.فقط زود قضاوت نکنید بله سکس هم توش هست فقط پیش خودتون نگید که چه نوع سکسیه اگه خواستید مینویسم بقیه شوبازم ممنون که وقت گذاشتید.نوشته 007

Date: February 11, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *