خاطره روز قشنگ

0 views
0%

16 سالم بود.تازه فهمیدم دوست پسر چیه اما از سکس نمیدونستم…حس میکردم لذت بخش ترین زمان وقتیه که تو بغله عشقتی و میبوسیش..اونم میبوست و یه سکس لایت داریاما سکس این نبود…عشق نداشت…طبق معمول وقتایی که کلاس داشتم میومد دنبالم.خوشگل نبود اما دوسش داشتم..تو منطقه شاخ بود واسه خودش…2سال تفاوت سن داشتیم اما به خاطر پول باباش همه دنبالش بودن…تو کوچه و بازار که بودم پسرا و دخترا با انگشت نشونم میدادن میگفتن ترنم…دوس دختره رضا……این حرف واسم تموم قشنگیه دنیا بودرضا حشری بود اما بیشتر سکستل داشتیم….اون روزم اومد دنبالم…اردیبهشت بود…4 سال پیش…دوستاش تو ماشینش بودن.اومد تو کوچه زود پیاده شود..یهو بغلم کرد…شاخ در اوردم..رضا جلوی دوستاش قربون صدقم میرفت اما بغل اصلا…درگوشم گفت پیادشون کردم میام دنبالت بریم خونه مون..مامانم منتظرتهزود رفت…مامانش؟چرا؟اصلا قرار نبود منو ببینه…اما اصلا فکر نکردم و از عشقه رضا فقط دیدینش واسم مهم بود…. 5مین نشد تنها اومد..سوار شدم…کجا میرفت؟خونه رضا اینا اینجا نبود….دم یه ویلا واستاد…درو باز کرد ماشینو برد تو..دفعه اولم بود با پسرتنها بودم اما اصلا نترسیدم…رفتیم تو…گفتم رضا…گفت هیس…بیخیال حرف نزن….پریدم بغلش…لب تو لب شدیم…تشنه ش بودم….اشک میریختم…بغلم کرد انداختم رو تختی که تویه اتاق خواب بود …گفتم بریم..گفت چشم فقط چند دقیقه…خودشم روم افتاد…دوسش داشتم..با پایان وجود…گفتم من تسلیم….خندید…عاشق خنده هاش بودم اما وقتی اخم میکرد چهارستون بدنم میلرزیدگوشیش داشت زنگ میخورد اما جواب نمیداد….دوستاش…مزاحمای همیشه گی….شالمو در اورد شروع کرد زیر گلومو خوردن…منم فقط اه میکشیدم و سرشو فشار میدادم…بلند شد تی شرت و شلوارشو در اورد…ترس پایان وجودمو گرفت..فهمید…اومد بغلم کرد گفت گلم..اذیتم نکن…میدونی دلم نمیاد اذیتت کنم پس نترس…راست میگفت تاحالا اذیتم نکرده بود…مانتو شلوارمو در اوردم.افتاد روم و شروع کرد سینه هامو خوردن…دردم میومد گاز میگرفت…اومد بالا…لبمو گرفت تو لبش..با دست کیرشو گذاشت لای پام….ترسیدم…خواستم بلندشم اما قفلم کرد به تخت…چشامو باز کردم دیدم ذول زده تو چشام..با همون اخم…یهو شل شدم..شروع کرد تلمبه زدن…بغلش کردم تا راحت خودشو خالی کنه…اون از فرصت استفاده میکرد تا ارضا بشه اما من استفاده میکردم تا تو بغل بگیرمش…2مین نشد ارضا شد…میبوسیدم….میبوسیدمش…بازم صدای گوشیش….گفت بریم؟؟گفتم نه….خندید..بلند شدیم…رفت تو حال تا گوشیشو چک کنه…بلند گفت حاضرشو بریم گلم…حاضرشدم.داشت با گوشیش حرف میزد پشتش به اتاق بود….اروم رفتم پشتش که بغلش کنم اما……دنیارو سرم خراب شد…صدای یه دختر از پشت گوشی میومد…..دیگه نفهمیدم چی شد….با دست رضا که رو لبام بود به خودم اومدم….گفت ارایشت پاک شده گلم…بغض کردم…کاره همیشه گیم بود…باهربار دیدنش …رضاهم عادت کرده بود اما اینبار فرق داشت…بغلم کرد گفت گلم…میخوای نریم؟خندم گرفت بغلش کردم…باهمه وجود میخواستمش اما اون نفهمید…گفتم بریم….تو ماشین اصلا حرف نزدم.فکر کرد خسته شدم…تادم خونه رسوندم..ازش خداحافظی کردم و رفتم تو خونه..مستقیم تو حمام و زیر دوش…اشک میریختم اما تو ابی که از دوش میومد معلوم نبود….اومدم رو تختم گوشیمو از کیفم در اوردم.اس ام اس داشتم…گلم مرسی واسه امروز .استراحت کن .من منتظر زنگت میمونم4سال ازون روز گذشت.رضا عوض نشد…واسش هیچی کم نذاشتم نه احساسی نه مالی ن هجنسی اما اون عوض نشد…با یکسری دوستام رفیق شد.من مهمینکارو کردم اما هردو بد ضربه ای تو زندگی خوردیم..شدم سنگ صبورش…همه میدونن ما هیچوقت همو ول نمیکنیم..اما عشقمون نابود شدببخشید اگه سکسی نبود اما خاطره اون روز قشنگ اگه بازگو نمیشد از ذهنم میرفت..پسرا و دخترا…تو رابطه هاتون عاشق باشین تاهمو له نکنین. مرسی نوشته ترنم

Date: November 25, 2018

One thought on “خاطره روز قشنگ

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *