خاطره شب عروسی

0 views
0%

سلام دوستان این داستان رو که میخوام براتون بگم کاملا واقعیه.من رضا(مستعار)هستم. داستان بر میگرده به عید سال 78 که من 15 سال داشتم و الان 27 سالمه،عید که می شد من واسه تعتیلات میرفتم خونه ی مادر بزرگم و تا آخر تعطیلات میموندم اونجا،یه شب قبل از اینکه برم،رفتم عروسی یکی از فامیل تو شهر خودمون اصفهان (مستعار) و بقیه ی فامیلامون از شاهین شهر (مستعار)اومده بودن عروسی و شب میخواستن بر گردن پدرم گفت که تو هم با اونا برو شاهین شهر گفتم باشه دیگه میمونم تا آخر تعتیلات خلاصه من و دو تا از پسر پسرعموهام علی بزرگه و حسین کوچیکه که تقریتا هم سن بودیم با دو تا از خواهراش یلدا و ندا که از من کوچکتر بودن اون موقع 13 و 9 ساله بودن، پشت یه تویوتا 2 کابین جگری سوار شدیم که بریم آخه تعدادمون زیاد بود مجبور شدیم بریم عقب.خلاصه دورو ور ساعت 2 شب رسیدیم فاصله ی خونه مادر بزرگم تا خونه ی پسر داییم زیاد نبود من گفتم میرم خونه ی مادر بزرگم ولی خانم پسر داییم اجازه نداد و گفت نمیشه بری دیر وقته شب رو اینجا بمون و صبح برو منم به زور قبول کردم و شب موندم و جا رو گذاشتن تو اتاق خواب من و دو تا پسر پسرعموهام با خواهراشون کنار هم خوابیدیم یلدا خیلی خوشگل و ناز بود هیکل پر و قشنگی داشت ولی تا اون موقع اصلا حتی فکرشم نمیکردم یه روز بخوام بهش دست بزنم اونا خیلی خسته بودن زود خوابشون برد منم خوابم برد که یهو دم دمای صبح از خواب بیدار شدم و نمیدونم چی شد که تصمیم گرفتم بهش دست بزنم جای من به صورت افقی و جای علی کنارم و بعدش حسین بود و یلدا به حالت افقی من بود بعد یلدا ندا خلاصه یهو کیرم سیخ شد که میخوام بهش دست بزنم دستم از رو لباسش بردم رو سینش کمی گرففتمش ولی چیزی حس نکردم آخه چند تا لباس گرم پوشیده بود آروم رفتم سراغ کسش که دامن و شلوار استرج و بعدشم شرت پاش بود به هر زوری بود گفتم دستمو به کسش برسونم آخه بار اولم بود یهو دستشو اورد روش حس کردم بیدار شده یا فهمیده سریع دستمو کشیدم عقب چند دقیقه بعد دوباره دستمو بردم پیش کسش و کمی با انگشتم باهاش بازی کردم چقدر نرم و گرم بود کمی که باهاش بازی کردم حس کردم داره خیس میشه تصمیم گرفتم شلوار و شرتشو در بیارم و از کون بکنمش دامنشو دا دم بالا کش خیلی سفتی داشت به هر زحمتی بود شلوار استرج و شرتشو کشیدم پایین هوا هم که تاریک بود خیلیم میترسیدم که که مبادا کسی بیدار شه آبروم بره،وای چه بچه کونی بود تو تاریکی سفیدیش برق میزد دیوونه شده بودم سرکیرمو خیس کردم و گذاشتم در سوراخ کونش چه حالی داد عقب جلو که کردم چون به بغل خوابیده بود رفت لای کسش منم که شهوتی گفتم بی خیال هرچی شد چون خیلی نرم بود چند تا عقب جلوش کردم آبم اومد و همون جا ریختمش بعدشم شرتو شلوارشو کشیدم بالا و رفتم سر جام خیلی بهم حال داد.بعد نیم ساعت گفتم نکنه حامله شه دوباره دستو بردم پیش کسش و باقی مونده ی آبمو با شرتش پاک کردم کیرم مگه خجالت میکشید دوباره سیخ شد افتادم روش اینبار گفتم باید سینه هاشو بخورم سه تا لباس پوشیده بود یکی یکی بازشون کردم فکر نمیکردم همچین سینه ای داشته باشه بزرگ و گرد نرم خوردمشون کیرم داشت منفجر میشد رفتم سراغ کسش شلوارو شرتشو در اوردم کیرمو خیس کردم و زدمش لای کسش به حالت پا جفت و لب ازش میگرفتم من که اصلا بیخیال بودمو همینجور لا پایی میزدم حتی فکرشم نمیکردم که یه وقت بره تو کسش و پردش پاره شه خلاصه خیلی کیف کردم همینجور لب و لاپایی دیگه داشت حس میداد که دیدم یلدا داره از تو دلش یه صدای یواش آه آهی میاد گفتم حتما بیداره چند تا لاپایی دیگه زدم و آبمو همون جا ریختمو سریع لباساشو پوشیدم تنش رفتم خوابیدم صبح که بیدار شدم داشتم از ترس سکته میکردم نکنه به کسی بگه تا یلدا از رو جاش بلندشد رفت بیرون یه نگاه کردم ببینم خونی نشده باشه که خدا دوسم داشتو هیچ اثری از خون نبود. صبح نسیزین حتی نگاهمم نکرد بیچاره دلم به حالش میسوخت خیلی ناراحت بود گناه داشت از اون روز به بعد دیگه ندیدمش تا سال 85 که برا عروسی برادرم اومد و کلیم رقصید بعد تو عروسی یلدا بهم گفت مبارک باشه که حس کردم انگار منو بخشیده بعد خودشم با یه غریبه ازدواج کرد و لانم یه پسر داره.

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *