با سلام ب بچه های شهوانی.من آرمین هستم.۳۰سالمه.خاطره ای ک براتون مینویسم برمیگرده ب زمانی ک حدود ۲۲سالم بود و دانشجوی روانشناسی بودم.بذارید قبلش یکم از خونواده داییم براتون بگم.چون ب نظر خودم جالبه و حیفم میاد ک نگم.البته اینم بگم ک بخاطر توصیف خونواده عموم،خاطره ام طولانی میشهولی بازم میگم جالبه و ارزش خوندن دارهمن ۴تا دختر دایی دارم ک فاصله سنیشون تقریبا کمه.مثلا اولی(ب حساب اون موقع مینویسم)۲۶سال،دومی۲۳،سومی۱۷ و آخری هم ۱۴سالش بود.دختر عموی بزرگم اون موقع ۲-۳سالی میشد ک ازدواج کرده بود و با شوهرش تو تهران زندگی میکرد.عموم اینا وضعشون تقریبا خوبه و چون تو خونه شون فثط دختر هست بخاطر همین خونه شون جوّ زنونه ای داره و یه خونواده خیلی گرم و صمیمی هستن و البته بانشاط(ک من از ی طرف خیلی از این مسئله خوشم میاد و از طرفی هم بهشون حسودیم میشه).البته این خصلتشون(نشاط)بیشتر بخاطر خانم داییم هست ک از اون تیپ زنهایی هست ک خیلی شاداب و سرزنده ست و البته امروزی.حتی با وجود اینکه الان حدود ۵-۵۴سالشه.بقول معروف از اون زنهایی هست ک هر مردی دلش میخواد و دختر عموهام هم ب مادرشون رفتن.عموم هم -کاملا برخلاف پدرم-آدمیه منطقی و بقول بچه ها دموکرات ک خیلی واسه دختراش سخت نمیگیره(منظورم از نظر نوع پوشش و معاشرتشون با پسرای فامیل تو مهمونیها و دورهمی ها و اینجور چیزاست).البته اینم بخاطر همون غلبه زنانه ای ک گفتم تو خونه شون وجود داره هست.(خخخ غلبه زنانه رو داشته باش).خلاصه…بگذریم.تو خونواده ما،من تنها کسی بودم ک با خونواده داییم خیلی راحت و گرم بودم و اونا هم با من همینطورن.چون از طرفی سنم ب همه شون نزدیکتر بود و از طرف دیگه از بچگی با هم همبازی بودیم.واسه همین خیلی منو دوس داشتن.ب حدی ک وقتی داییم اینا میومدن خونه مون چندبار دیدم ک دخترعموهام ب مادرشون میگن ک منو با خودشون ببرن خونه شون یا اگه مثلا ماهی یکبار یا نهایتا دوماه یکبار پیششون نمیرفتم،عموم و خانم داییم میومدن دنبالم و منو میبردن خونه شون.حتی وقتی میخواستم برم سربازی،وقتی تو خونه شون این خبر رو باشون دادم خیلی ناراحت شدن و دختر عموهام شروع کردن ب گریه زاری کردن و همینطور خانم داییم ک اون روز چقدر منو بغل کرد.البته تعریف از خود نباشه ولی من مخصوصا اون موقع خیلی خوش تیپ و خوشگل بودم و خیلی ب ظاهرم میرسیدم و مثل خیلی از پسرا بیشتر پولمو خرج لباس و ظاهرم میکردم و شاید تا حدود زیادی دلیل علاقه دختر عموهام ب من همین ظاهرم بود و منم از این علاقه و محبوبیت نهایت استفاده رو میکردم.یادمه بچه بودم داییم اینا درست گوشه حیاطشون ی حوض ۱۰-۱۵متری سرپوشیده داشتن ک تابستونا اونو پر آب میکردن و توش ب اصطلاح شنا میکردن.منم ک اون موقع(۱۱-۱۲سالگیم)اکثرا تابستونا اونجا بودم هر روز با دختر عموهام تو حوض آب بازی میکردیم.هنوزم شلوارک نخی و تاپ بندی خیس دوتا دخترعموهای بزرگم ک ب کون و سینه هاشون چسبیده بودن یادمه.حتی یادمه رن داییم با ی تاپ حلقه ای قرمز ک چاک سینه اش کاملا معلوم بود بدون سوتین و یه شلوارک(تونیک)نازک چسبون تا زانو ک شورتش ار زیرش معلوم بود معمولا موقع ظهر میومد و ار کنار حوض آب میپاشید سرمون.با اون پاهای سفیدش ک هیچ وقت حتی ی دونه مو هم نداشت و من همینجوری نگاش میکردم.در کل اون موقع خیلی پیش میومد ک خانم داییم رو با لباس نیمه برهنه ببینم(مثلا تو تابستون با لباس خواب توری زیاد دیدمش)بالاخره ما هم اون موقع ی چیزایی حالیمون میشد.حداقل اینو میفهمیدیم ک دیدن بدن برهنه یا نیمه برهنه ی خانم یا دختر لذت داره.یا مثلا ی مورد دیگه از شیطونیهایی ک میکردم این بود ک تو سن ۱۵-۱۶سالگیم با دختر عموی کوچیکم ک باشگاه تکواندو میرفت و ادعاش میشد،کشتی میگرفتم و حسابی بهش میمالیدم…یا مثلا همین چندسال پیش ک میومدن خونه مون،اونارو تنهایی یا دوتایی سوار موتور میکردم و تو خیابونا عمدا جایی ک دست اندار داشت میرفتم و اونا هم ک از پشت منو گرفته بودن تو دست اندازها کاملا میچسبیدن بهم و حسابی گرمی بدن و نرمی پستوناشونو حس میکردم.یا مثلا درباره خانم داییم خیلی پیش اومده ک موقع احوالپرسی کاملا بغلش میکنم و راحت میبوسمش و اونم همینطور یا مثلا تو مهمونیها چون میدونم خیلی اهل بازی و تفریح هست همیشه بغلش میشینم و کلا ب هر بهونه ای باهاش تماس بدنی برقرار میکنم و اونم البته بی منظور جوابمو میده.الان ک فکر میکنم میبینم واقعا خوش ترین روزهای زندگیم همون روزا بودن.هرچند بخاطر ترس از تابلو شدن و اینکه این رابطه ها رو از دست ندم،هرگز جرات نکردم ازشون درخواست سکس کنم.چون پشت صمیمیتی ک باهام داشتن،هیچ منظور جنسی و سایت داستان سکسی در کار نبود و فقط صمیمیت فامیلی بود.چون واقعا اینجوری بار اومده بودن(اگه تو فامیل ی همجین موردی داشته باشین میدونین من چی میگم)ب هر حال گذشت تا اینکه گفتم…همون حدود ۲۲سالگیم مثل خیلی از پسرا ک ب دخترعموهاشون علاقمند میشن منم عاشق دخترعموم شدم(اونی ک ۱۷سالش بود)وبا هم رابطه برقرار کردیم.البته شروع این رابطه از طرف اون بود.چجوری؟ترم آخر دانشگاه بودم ک تازه گوشی خریده بودم(سونی اریکسونk800 یادش بخیر)چند روز بعد اینا اومدن خونه مون و موقع رفتن ک ب اصطلاح داشتم بدرقه شون میکردم دیدم ی پیام برام اومد.دیدم شماره اش ناشناسه و توجهی نکردم.همین ک رفتن دیدم ی پیام دیگه اومد ک زیرش نوشته بود دختر دایی … تعجب کردم ک شماره منو از کجا آورده ک بعد فهمیدم از برادر کوچیکم گرفته بود.نیازی نیست بگم از این قضیه خوشحال بودم.چون خیلی وقت بود ک تو نخش بودم.چون هم دختر خیلی خوبی بود و هم خیلی خوشگل و خوش اندام و سفید پوست.مخصوصا اینکه چندبار دزدکی خاج سینه و ساق پاهاشو دید زده بودم ک از بس سفید بودن،دست بهشون میخورد لک میفتادخلاصه بعد از چند مدت ک با هم رابطه داشتیم ی روز ازش پرسیدم خونوادت میدونن ک با هم رابطه داریم؟گفت آره،اونا حساس نیستحتی روز بعدش هم بهم گفت بفضی وقتا دلم خیلی میگیره و دوس دارم با ی پسر بحرفمب ذهنم رسید ک کی بهتر از تومنم خیالم کاملا راحت شد و بفول بچه ها حسابی خر کیف شدماز اون روز ب بعد روزی ۱۰-۱۵تا پیام ب هم میدادیم و کمی هم صحبت میکردیم و درباره هر کاری ک میکرد تو طول روز برام تعریف میکرد.مثلا اگه جایی میرفت یا اگه لباسی میخرید و … البته همونطور ک گفتم رابطمون هیچ وقت فراتر از اینا نرفت.از همون موقع ب بعد کم کم رفت و آمدهای من ب خونه داییم بیشتر شد و خداییش اونا هم استقبال میکردن.ب هزار و یک بهونه کسشعر میرفتم خونه شون.مثلا دختر عموی سومیم کافی نت داشت و منم بخاطر مثلا انجام کارهای دانشگاهیم میرفتم اونجا و تا کارم تموم میشد اونجا موندگار بودم و چقدر شبها با هم میرفتیم بیرون.وقتی میرفتم خونه شون،نمیخوام بگم جلوم بقول معروف لخت و پتی میگشتن اما در کل راحت بودن.بخاطر همون دیدی ک ب من داشتن ک قبلا هم گفتم.مثلا جلوم شلوار پارچه ای یا جین میپوشیدن با یه تی شرت و معمولا بدون روسری و تو اون لباسا برجستگی کون و پستوناشون معلوم بود.نیازی نیست ک بگم منم چشمام فقط ب همین دو نقطه خیره میشد.ب هر حال دیدن چنین صحنه هایی اونم تو اون سن(۲۱-۲۲سالگی)برام خیلی تحریک کننده بود.مخصوصا ک همون دختر عمویی ک بهش علاقه داشتم جلوی من خیلی ب خودش میرسید.از پوشیدن لباسای رنگارنگ گرفته تا بستن شال و روسری با انواع مدلهای مختلف و فانتزی ک وقتی آدم میدیدش تقریبا حتی بیشتر از وقتی ک روسری نداشت تحریک میشد.راستشو بگم چ وقتی ک پیششون بودم و چ نبودم،روزی نبود ک ب سکس کردن باهاشون فکر نکنم.حتی با خانم داییم ک اصلا جای خود دارهو جلوتر براتون میگم…اصل خاطره من و لباسهای زیر دخترعموهام تازه از اینجا شروع میشه.اینایی ک تا الان خوندین چیزایی بود ک از اون دوران ب ذهنم رسید و برام جالب بود و گفتم براتون بنویسم تا با رابطه من و خونواده داییم بیشتر آشنا بشین.بریم سر اصل موضوع؛ی بار ک طبق معمول ی بهونه ای جور کرده بودم و رفتم خونه داییم ساعت حدود ۳بعدازظهر بود.وقتی رسیدم در زدم و خانم داییم در رو باز کرد و از دیدن من خیلی خوشحال شد.طبق معمول همیشه همراه احوالپرسی همدیگرو بغل کردیم و بوسیدیم.بعد رفتیم بالا و داخل اتاق نشستیم.پرسیدم دایی و بچه ها کجان؟گفت عموت هنوز از سر کار نیومده و بچه ها هم دیروز رفتن تهران پیش خواهرشون.وقتی اینو گفت انگار مشت خورد تو دماغم و تو دلم گفتم خوارشو گاییدماز بدشانسی دخترعموم هم چیزی بهم نگفته بود ک میخوان برن تهران.بعدش ی لحظه خانم داییم از اتاق رفت بیرون و من با خودم گفتم-چی میشه الان مثل این داستانهایی ک بعضیها تو سایت داستان سکسی مینویسن ک مثلا؛رفتیم خونه خانم دایی تنها بود باهاش سکس کردیم یا رفتیم خونه خاله اونم تنها بود تا منو دید گفت عزیزم منتظرت بودم ک بیای سکس کنیم و از اینجور داستانها ک بچه ها مینویسن-ک البته واقعی نیستن-خدا ی کاری کنه و ی جوری تو دل خانم عموی من بندازه ک الان با ی ست لباس سکسی دیوانه کننده-مثل ست قرمز جیغ-برگرده تو اتاق و ی حال حسابی با هم بکنیم.(چون ی جا خونده بودم ک زنها بعد از ۳۵سالگی ب برادرزاده شوهرشون تمایل پیدا میکنن)اما افسوس ک از این خبرا نبود و یا اگه بود من اونقدر خوش شانس نبودم و دیدم رن داییم چند دقیقه بعد با لباس بیرون برگشت تو اتاق و گفت آرمین جان راستش قبل از اینکه بیای،من میخواستم برم بازار ولی چون کلید نداشتم ترسیدم خونه رو همینجوری ول کنم.عموت هم ک دیر میاد.میتونی بمونی من برم یکی دو ساعتی کار دارم و زود برمیگردم.گفتم باشه مشکلی نیست.بعد بازومو ی نیشگون گرفت و با خنده گفت؛نمیترسی که؟گفتم نه پدر ترس چیه؟بعد خداحافظی کرد و رفت.منم ک حسابی دمغ شده بودم برگشتم تو اتاق و همینجور ک رو مبل نشسته بودم و داشتم در و دیوارو نگاه میکردم و بقول بچه ها سوراخکاری میکردم یه دفعه یاد لباس زیرهای دخترعموها و خانم داییم افتادم و اینکه الان اون لباسا داخل کشوها هستن و هیشکی هم خونه نیست.ی دفعه مثل برق از جا پریدم و دویدم سمت اتاق خوابهاشون.قلبم داشت هزارتا میزد.ی جور ترس و استرس و هیجان رو با هم داشتم.البته اینم بگم ک من از نوجوونی علاقه شدیدی ب دید ردن لباسای زیر زنانه داشتم بخصوص در مورد همین دخترعموها و خانم عموم.اول رفتم ی سرک کشیدم تو حیاط ک دیدم خبری نیست و مطمئن شدم ک در بسته ست.عموم هم ماشین داشت و هر وقت میومد راحت متوجه میشدم.زن داییم هم ک کلید نداشت.پس خیالم راحت بود.با آخرین سرعتی ک میتونستم برگشتم بالا و ذوق زده رفتم تو اولین اتاق خواب و در رو باز گذاشتم.خدا میدونه با چ حرص و ولعی رفتم سراغ کشوی لباسا.تقریبا هنوزم جزئیات چیزایی ک اون روز تو تک تک کشوها دیدم یادمه.اولین کشو رو ک باز کردم ناخواسته دهنم باز شد.توش ی شورت بندی قرمز با خال خالهای مشکی بود با ی تاپ بنددار قرمز ک اونم خال خالهای مشکی داشت.هردوشونو با هم برداشتمو بو کردم و مالیدمشون ب صورتم و بعد هم مالیدم ب کیرم.نمیتونستم جلوی صدای آهی ک از دهنم درمیومد رو بگیرم.تو همون کشو یه جوراب شلواری سفید و یکی هم مشکی بود ک خیلی تمیز و شیک بود.انگار تازه بودن.وقتی اونارو بو کردم خیلی بوی خوبی میدادن و حسابی نرم و لطیف بودن.سریع اونارو گذاشتم سر جاشون و دوباره رفتم بیرون ی سر و گوشی آب دادم.میدونستم اگه کسی بیاد راحت میفهمم ولی خواستم مطمئن بشم.چون اگه کسی تو اون وضعیت میرسید و منو میدید حسابی آبروریزی میشد.دوباره برگشتم تو اتاق و با استرس و هیجان کشوی بعدی رو باز کردم.اون لحظه کیرم اونقدر داشت کله میزد انگار ک میخواست شلوارمو سوراخ کنه و بیاد بیرون.تو اون کشو ی جوراب شیشه ای سفید بود.از همونایی ک تا بالای ران هست و بالاش همونجایی ک کش داره ب رنگ قرمز گلکاری شده بود و قسمت پشت جوراب ک میشه پشت ران و ساق پا ی خط باریک قرمز داشت.من عاشق اینجور جورابا بودم و یکی از فانتزیهام سکس با زنیه ک از این جورابا پاش باشه.سریع اونارو برداشتم و بو کردم و مالیدمشون ب صورتم و بعد دستمو با جورابا از تو شلوارم کردم تو شورتم و یکم کیرمو با جورابا مالیدم.حسابی شهوتی شده بودم.یعنی اون لحظه هر کی میومد جلو میگاییدمشخخخ.جورابا رو گذاشتم سر جاش و حواسم شش دانگ بود ک کسی نیاد.دوباره تو همون کشو گشتم.گوشه کشو ی شورت مچاله شده صورتی رنگ بود ک خیلی خوشگل بود و جنسش پنبه ای بود.وقتی برداشتمش دیدم ک کِشی هست.از اونایی ک وقتی تو تن آدم میره کامل میچسبه ب بدن.یادمه جلوش روی قسمت کُس،عکس ی گربه سفید هم داشت.چون میدونستم ک کشوهاشون پر از لباس هست معطل نکردم.شورت رو گذاشتم سر جاش و رفتم سراغ کشوی بعدی.تو دلم میگفتم؛تو کشوی خانم داییم چ خبرهمطمئن بودم ک تو کشوی خانم داییم چیزای خیلی خوبی باید باشه ولی دلم نمیومد ک اتاقی ک توش بودم رو ول کنم.بقول بچه ها افتاده بودم تو گلباغ.اون روز انگار شانسم زده بود.سریع کشوی بعدی رو باز کردم.خدایا چی میدیدم.ی ست بیکینی زرد رنگ از جنس ساتن ک روی جای کُس و پستوناش طرح گل داشت.(اساتیدِ لباسِ زیر میدونن ک بیکینی معمولا یه متر کش باریک هست با دو تکه پارچه مثلثی ک پستونا داخلش قرار میگیرن و دنباله کشها پشت کمر و گردن گره میخوره)نمیدونین وقتی اونارو دیدم و ت دستم گرفتم از شدت شهوت چ آهی کشیدم.لامصّب بیکینی با شورت ک خودش سکسی هست،جنسش هم ک ساتن باشه دیگه کاملا آدمو دیوونه میکنه.مثل وحشیها اونارو دندون و مالیدمشون ی صورتم و کلی با کششون بازی کردم.وقتی با لباس زیرها ور میرفتم چند لحظه بعد کم کم ی آبی ازم خارج شد ک بقول معروف بهش میگن مَزی ک تقریبا زیاد هم بود و منم هما شو مالیدم ب لباسهای زیردخترعموهام.بازم حواسم ب در بود ک کسی نیاد.دیگه بعدش ب جز ی ساک کوچیک لوازم آرایشی و چندتا گل سر و شونه و کش مو،چیزی تو اون کشو نبود.سریع جمع و جور کردم و رفتم تو ی اتاق دیگه ک البته اون موقع نمیدونستم مال کدوم دختر داییم هست ولی بعدها فهمیدم ک مال دخترعمو کوچیکم ک ۱۴سالش بود و اون یکی دختر داییم ک با من رابطه داشت بود.تو اتاقشون ۴تا کشو بود و ی کمد لباس.در کمد رو باز کردم دیدم ۳-۴تا مانتو و چندتا شلوار جین توش هست ک مسلما ب اندازه لباسهای زیرشون برام جذابیت نداشتن و سریع رفتم سراغ کشوهاشون.وقتی داشتم کشوهاشونو باز میکردم چشام برق میزد.حس کسی رو داشتم ک ی صندوقچه پر از گنج پیدا کرده و تازه میخواد درش رو باز کنه.وقتی کشوی اول رو باز کردم چشام برق زد.چون توش ۵-۴تا شورت خوشگل با طرحهای عروسکی و فانتزی بود.از رنگهای صورتی و نارنحی تا قرمز تند و مشکی خال خالی و ۲-۳تا سوتین اسفنجی یا همون ابری ک یادمه رنگ دوتاشون سفید و قرمز بود و رو هر دوتا سوتین منجوق دوزی شده بود.از روی اندازه شورت و سوتینها حدس زدم ک مال دخترعموی کوچیکم باشه.چون لاغر بود و پشتوناش از بقیه کوچیکتر.یکی یکی شورت و سوتینها رو باز کردم و شروع کردم ب بو کردن اونا.روی جای کُس یکی دوتاشون ی کوچولو لک داشت ولی خوش بو بودن.بغلهاش دو طرف یکم نخ داده بود.قربونش برم معلوم بود ک زیاد اونو پوشیده.همه لباس زیراشو میمالیدم ب سر و صورتم.بعدش کردمشون تو شورتم.ی دفعه چند قطره آب پشت سر هم ازم خارج شد.چ لذتی داشت و منم همه شو مالیدم ب شورت و سوتینهای دخترعموم.اونارو هم سریع جابجا کردم و کشوی بعدی رو باز کردم.تو این یکی،چند جفت جوراب مچی لوله شده بود ک یکی دوتا مشکی و یکی هم کرم رنگ بود.دوتا جوراب پنبه ای سفید هم بود ک تا رو زانو بود و بغلهاش طرح لوزی صورتی داشت.و یکی هم قرمز بود ک روش خال خالای سفید ریز داشت.آخ ک چقدر نرم و لطیف و خوش بو بود.خیلی دلم میخواست پاهای دختر داییم رو توی این جورابا لیس بزنم.بعدش با کیرم ب این جورابا هم ی حالی دادم و کیرمو کردم توشون و باهاشون کیرمو مالیدم.رو پنجه همه جورابا با آب مَزی خیس شده بود.اونا رو هم گذاشتم سر جاش و رفتم کشوی بعدی رو باز کردم.دیدم ی مایوی شنا مشکی رنگ با ی ست بیکینی زرد-از اونایی ک شورتش ی کش بلند داره ک ب صورت پاپیونی تو قسمت پهلو بسته میشه-توش هست.فهمیدم این مال همون دختر عمویی ک من باهاش رابطه دارم هست.چون بهم گفته بود ک کلاس شنا میره.خدایا تصور دخترعموم با اون بدن سفیدش،مخصوصا اون کون و پستونای نسبتا بزرگش(دقیقا نمیدونم ولی فکر کنم سایز پستوناش ۷۵بود)تو اون مایوی مشکی و کِشی چسبون منو دیوونه میکرد.تازه اونم وقتی آب بهش میخوره.ب حدی شهوتی شده بودم ک در حالی ک داشتم با مایو از داخل شورتم کیرمو میمالیدم پشت سر هم اسم دخترعموم رو صدا میزدم(اسمش مهسا هست)دوباره داخل کشو رو نگاه کردم در حالی ک مایو تو اون یکی دستم بود و دیدم ی ست شورت و سوتین بنفش تو کشو هست.از ظاهرش معلوم بود تازه ست.چون کشش محکم و صاف بود.خیلی هم خوشگل بود.دو طرفش ی حلقه کوچیک داشت.وقتی شورت رو تو دستم گرفتم و بازش کردم واقعا تحریک کننده بود.دیگه چ برسه ب اینکه اونو تو تن دختر داییم میدیدم.یکم با کش شورت بازی کردم.وقتی کشش رو میکشیدم و ول میکردم صداش حسابی آدمو شهوتی میکرد(اهل فن خوب میدونن چی میگم)تو کشو ی سوتین قهوه ای رنگ و ی شورت اسلیپ هم بود ک طرح پلنگی داشت.اونا رو هم با شهوت بو کردم و چندبار زبونمو رو اونها کشیدم و باهاشون کیر و تخمامو مالیدم.از شدت شهوت کیرم داشت منفجر میشد.چند دقیقه ای میشد ک حواسم ب در نبود.بازم رفتم ی چک کردم دیدم خبری نیست و سریع برگشتم و کشوی آخری رو باز کردم.توش چند جفت جوراب بود و همه شونو برداشتم با هم بو کردم.آخ ک چ بویی میدادن و خیلی برام تحریک کننده بودن.(همیشه برام سئوال بود ک چرا جورابای زنونه و دخترونه معمولا بو نمیدن؟)بعد از نگاه کردن کشوها میخواستم برم تو اتاق داییم اینا ک دیدم کنار کمد دخترعموم ی سبد لباس هست.توشو نگاه کردم دیدم چندتا شال و روسری و چندتا تاپ و تی شرت فانتزی هست.وقتی اونا رو برداشتم دیدم زیرشون بازم چندتا شورت دیگه هم هست ک یکیش قرمز جیغ چرمی بود و دور کمرش فقط ی کش باریک داشت.وقتی دیدمش داشتم از هوش میرفتم.از بس ک این شورت سکسی و جذاب بود.اگه اون شورت رو تو تن هر کدوم از دخترعموهام میدیدم مطمئنم نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم و حتما بهش تجاوز میکردم.هنوزم یادمه چقدر بوسش کردم و باهاش کیرمو مالیدم.اونقدر خوشگل و سکسی بو ک حتی کردمش تو دهنم.یکی دیگه اش هم ساتن نقره ای و براق بود.همیشه عاشق شورت زنونه ساتن بودم و اون لحظه دیگه گفتم باداباد و با همون شورت ساتن شروع کردم جلق زدن.نمیدونین چقدر روان و راحت دور کیرم حرکت میکرد ولی نذاشتم آبم بیاد.تو امون حالت داشتم دخترعموهامو تصور میکردم ک این لباسهای زیر خوشگل و سکسی تو تنشون هست و باهاش تو خونه میگردن.خلاصه اون روز تو کشوهاشون انواع شورت و سوتین و تاپ و تی شرتهای خوشگل و جذاب رو دیدم و واقعا لذت بردم.بالاخره طبیعیه وقتی سه تا دختر جوون با اون روحیات تو یه خونه باشن،اونم تو فصل تابستون باید هم چنین لباسایی داشته باشن و سبد لباساشون اینقدر خوشگل و رنگارنگ باشه.منم جلوی شورتم حسابی خیس شده بود و آماده ی سکس داغ و حشری بودم.البته اینم بگم ک شانسی ک آورده بودم این بود ک کشوی لباساشون تمیز و مرتب نبود و گرنه باید همه شونو مثل اولش مرتب میکردم و ممکن بود قضیه رو بفهمن.ی بار دیگه رفتم ی آمار گرفتم و دیدم خبری نیست.اینبار نوبت اتاق خواب داییم اینا بود.دیگه تحمل نداشتم و با هیجان رفتم تو اتاقشون.دیدم ملحفه رو تختشون بدجور چروک خورده ست.معلوم بود ک دیشب حسابی مالونده بودن.بعد دیدم ی لباس خواب سفید توری بنددار بغل در رو زمین افتاده.وقتی برداشتمش و بوش کردم حاضر بودم قسم بخورم ک همین دیشب تو تن رن داییم بوده و انگار بوی تن خانم داییم رو میداد.ی ادکلن خاصی داشت.نمیدونین چقدر از بو کردنش لذت بردم.کرومش تو شورتم و با شهوت لیسش میزدم و میمالیدمش ب صورتم.خلاصه همونجور پرتش کروم رو زمین و رفتم سراغ کمد لباساش.توش دو سه تا دیگه لباس خواب توری بود ک تو کاور آویزون کرده بود و رنگهاشونم قرمز،صورتی و مشکی بود.یکی از یکی خوشبوتر و خوشگل تر.یادم هست ی ساپورت پلنگی کشی و یکی هم جوراب شلواری مشکی تو کمدش بود.نمیدونین چقدر وسوسه کننده بود.(اون موقع خانم داییم حدود ۶-۴۵سالش بود).ی لحظه اون شیطونیها و لوندیهای خانم داییم رو تو اون لباسا تصور کردم با اون موهای قهوه ای و بدن سفیدش.حتی تصورش آدمو دیوونه میکرد.دیگا طاقت نداشتم و سریع رفتم سر وقت کشوها.اولی رو باز کردم دیدم بعله دوتا شورت و سوتین ک یکیش ست ساتن قرمز تند بود و جنسش هم کِشی بود.میدونین ک پارچه ساتن چقدر لیز و شُل و وِل هست.تصور نرمی و لرزش پستونای خانم داییم تو اون سوتین ساتن قرمز داشت هوش از سرم میبرد.خدا میدونه با چ شهوتی بغلشون کردم و چقدر اونارو لیس زدم و بعدشم کردمشون تو دهنم.وای ک چ بوی خوبی میدادن.بعد دیدم تو همون کشو ی دست دیگه شورت و سوتین پایان کشی چرمی ب رنگ قرمز هست ک رو قسمت جلوی شورت طرح ی لب خوشگل داشت(یا داییم قرمز دوس داشت یا خانم عموم).باورتون نمیشه اگه بگم چقدر خوشگل و ناز بودن و کش بغل شورت ک نازک و باریک بود.ب نظر ی خورده شل و گشاد میومد و معلوم بود ک مدت زیادی بود ک اونو میپوشید.تصور خانم داییم با اون بدن سفیدش توی این شورت و سوتین کشی چرم(مخصوصا شورتش)داشت منو روانی میکرد.وقتی شورت رو گرفتم روبروم دیدم جلوش برآمدگی داره.انگار درست قالب کس خانم داییم شده بود.منم ک خیلی حشری شده بودم و بقول معروف رد داده بودم شورت و سوتین رو برداشتن و کردم تو دهنم و حسابی خیسشون کردم و بعد ک از دهنم درشون آوردم شروع کردم ب بازی کرون باهاشون.مثلا کش بغل شورت رو میکشیدم و ول میکردم.نمیدونین صداش با آدم چیکار میکرد.بعد با عجله و استرس رفتم ی سر دیگه ب حیاط زدم و ی آمار گرفتم ک خدارو شکر خبری نبود.سریع برگشتم تو اتاق و رفتم سراغ کشوی بعدی.تو این یکی چندتا جوراب مچی،تاپ بنددار جلو باز و چندتا هم جوراب تا زانو بود ک لوله شده بودن.وقتی اون جورابا رو برداشتم و بوشون میکردم داشتم اون لحظه ای رو ک خانم داییم داره اونا رو پاش میکنه یا از پاش درمیاره رو تصور میکردم.آخ ک چقدر دوس داشتم من این کارا رو براش انجام بدم(البته همونطور ک گفتم از نوجوونی علاقه شدیدی ب لباسهای زیر و ظریف زنانه داشتم و مخصوصا نسبت ب خانم داییم فتیش داشتم و همیشه دلم میخواست پاهای خانم داییم رو تو جوراباش لیس بزنم و بمکم.چون پاهاش واقعا خوشگل و ظریف هستن و هر وقت میومدن خونه مون و مثلا جوراب مچی میپوشید،من چشمم فقط ب جوراب و مچ پاهاش بود.زن داییم از خوشگل ترین زنهای فامیل بود و خیلی هم ب خودش میرسید و منم تعجبی نکردم از اینکه اینقدر لباسای جورواجور و خوشگل تو کمدش دیدم)بگذریم…بعد دیدم دو جفت جوراب نایلونی ساق بلند هم تو کشو هست.از اونایی ک تا بالای ران هست و بالاش همونجایی ک کش داره گل کاری شده هست و توری پهن داره.به اضافه دوتا از این کمربندها ک بندشون مثل سوتینه ولی بالای ران بسته میشه و دوتا بند کشی سگک دار دارن ک وصل میشه ب کشِ بالای جوراب.یکیش پایان مشکی بود و یکی دیگه رنگ پا بود یا همون کِرِم رنگ.اینجور جورابا رو قبلا فقط تو تن بازیگرای فیلمهای پورنو دیده بودم.مثل فونیکس ماری و کندرا لاست ک معمولا تو فیلماشون از این جورابا زیاد میپوشن و بازیگرای مورد علاقه منم هستن.هر دوتا جورابا هم یکم گشاد شده بود.مخصوصا قسمت بالای اونا و معلوم بود ک خانم داییم اینارو زیاد پوشیده.حالا یا شب موقع خوابیدن پیش داییم یا تو مهمونی های زنونه.لازم نیست بگم در مورد جورابا هم چقدر تصویرسازی کردم.آخ ک چ حالی داشت وقتی کش اونها رو میکشیدم و سرمو میکردم توشون.همش تصویر پاها و رونهای لطیف و سفید خانم داییم جلو چشمم بود.از شدت شهوت داشتم میمردم.بعد رفتم سراغ کشوی بعدی ک دیدم توش چندتا لباس زیر با رنگهای مختلف و جورواجور هست.از شورتهای ساده مثل اسلیپ مشکی و سفید ک فقط ی پاپیون کوچیک ساده داشت ک یه خورده لک هم روش بود تا شورتهای خیلی ظریف و تحریک کننده و سکسی معروف ب لامبادا با رنگهای قرمز و صورتی تند ک فقط ی توری خیلی کوچولو روی قسمت کُسش داشت و بقیه اش فقط ی کش خیلی باریک بود.از همونایی ک موقع سکس فقط کافیه همون کش رو کنار بزنی و دیگه نیازی نیست شورت رو در بیاری.(خوش بحال عموم.یادمه بعدها چقدر حسرت داییم رو میخوردم)نمیدونین چقدر دلم میخواست همه اون شورت و سوتینها و کلا لباس زیرهای خانم داییم خوردنی بودن و همه شونو میخوردم.تو همون کشو دوتا سوتین اسفنجی سفید با طرح مشکی راه راه هم بود ک فقط ی پاپیون کوچیک وسط سینه اش دوخته شده بود.فقط ی کمد دیگه مونده بود ک اونم باز کردم و دیدم توش فقط چندتا لوازم آرایشی زنونه و شونه،حلقه روسری،کش مو و گل سینه و دوتا کلیپس مو ب رنگهای مشکی و قرمز بود.کلیپسا رو برداشتم و بوسشون کردم.آخ ک بوی موهای خانم داییم رو میداد و چندتا تار مو هم تو کشو بود.دیگه رو پاهام نمیتونستم وایسم.اون روز اوج خوشبختی بود.برای منی ک با ۲۲سال سن تو اوج نیاز جنسی بودم.هیچکدوم از خاطرات زندگیم ب اندازه این خاطره تو ذهنم نمونده.دوباره رفتم بیرون سرک کشیدم و باز خدارو شکر خبری نبود.میدونستم خانم داییم کلید نداره و خیالم راحت بود.سریع برگشتم بالا دیدم زیر شکمم و بیضه هام درد میکنه)پسرا میدونن دلیلش چیه)با خودم گفتم من ک بعدها ب یاد خاطره امروز جلق میزنم،چرا همین الان این کارو نکنم؟هم تو اوج شهوتم(بقول بچه ها میطلبه)هم لباسهای زیر دخترعموها و خانم داییم دم دستمه و هم از درد بیضه و زیر شکم…خلاص میشم.با عجله رفتم از کشوی اتاق دختر عموهام دو سه تا شورت و سوتین خوشگل و سکسی انتخاب کردم و بعدش برگشتم تو اتاق خانم داییم و از داخل کِشوش همون شورت ساتن برّاق و کشی قرمز رنگ رو ک گفتم عاشقش بودم رو برداشتم ب اضافه سوتینش و همراه اون سوتین چرمی قرمز ک گفته بودم ب اضافه دو سه تا از جورابای ساق بلندشو و رفتم کنار تخت خانم داییم رو زمین زانو زدم و همه شورت و سوتینها رو پهن کردم جلوم روی تخت.آخ ک چه منظره ای بودبعد همون شورت و سوتین ساتن قرمز مال خانم داییم رو برداشتم و بعد فقط شورتش رو گذاشتم تو دهنم و کاملا با آب دهنم خیسش کردم و بعد شلوار و شورتمو با هم کشیدم پایین.بعد تو همون حالت شورت خانم داییم رو از دهنم درآوردم و چندتا تف کردم روش.قشنگ خیس شده بود و گذاشتمش رو کیرم و دستمو دورش حلقه کردم.وقتی میخواستم کیرمو بگیرم و عملیاتو شروع کنم نمیدونین کیرم چقدر لیز شده بود.مثل ماهی از دستم سُر میخورد.حین عملیات هم سَرم رو خم کردم رو تخت و مثل وحشی ها داشتم شورت و سوتینهایی ک رو تخت پهن کرده بودم رو لیس میزدم و میخوردم.معلوم بود ک با اون شدت تحریک زود آبم میاد.واسه همینم بعد از ۸-۷بار ک دستمو دور کیرم عقب جلو کردم آبم پاشید بیرون ولی نذاشتم بریزه رو زمین و سریع سوتین خانم داییم رو ک تو دست چپم بود گرفتم زیرش و همه شو ریختم داخل جای پستونش(جای سینه یا هرچی ک اسمش هست)خیلی لذت بردم و بدنم حسابی داغ کرده بود.اما ب این راضی نشدم و از اونجایی ک دیگه رد داده بودم بعد از اونم دوباره با آب دهنم و چندتا تف دیگه دوباره شورت رو خیس کردم و بقول بچه ها یه دست دیگه رفتماین بار یکم طول کشید تا کیرم بلند بشه و همش اسم خانم داییم رو صدا میزدم و از دفعه اول بیشتر بهم حال داد و وقتی هم آبم اومد همه شو خالی کردم روی اون یکی هلال سوتینش و چند لحظه بی حال رو تخت دراز کشیدم اما سریع پا شدم و لباسای هر کی رو گذاشتم تو کشوی خودش و اون سوتین خانم داییم ک آب کیرم روش بود رو با یه دستمال کاغذی کاملا پاک کردم و دیگه ی خورده خیسی و بوی ب اصطلاح منی ک روش مونده بود خیلی برام مهم نبود(اونم یادگاری من واسه خانم عموم)که خیییییلی دوسش دارم و-حتی با اینکه الان حدود ۵-۵۴سالشه-دلم میخواد یه شب تا صبح لخت کنار هم بخوابیم و پایان بدنشو مخصوصا کون و پستونای سفیدشو بخورم.خلاصه این خاطره من و لباسهای زیر دخترعموهام و خانم داییم بود.اینم بگم ک خانم داییم حدود نیم ساعت بعد رسید خونه و منم در رو براش باز کردم و خدارو شکر همه چی مرتب بود.ولی خودمونیمهمه ما پسرا و حتی متاهلا چنین تمایلاتی داریم.اونم بخصوص اگه تو موقعیتش قرار بگیریم.ی لحظه تصور کنین؛توی ی خونه ک فقط مونث توش هست تنها باشی با چندتا کمد و کشو ک میدونی پر از لباسهای زیر و وسایل خصوصی زنانه ست.اونم مال کسایی ک همیشه دوس داشتی باهاشون سکس کنی و میدونی ک بوی تن و بدن اونارو میده.از اون موقع ب بعد دیگه حواسم بیشتر جمع شده بود و هر جا ک مهمونی میرفتم تا فرصتی گیر میومد ی سری ب کشوی لباساشون میزدم ک تا امروز کلی از این خاطره ها دارم.ولی راستش همیشه حسودیم میشه ب مردهایی ک زناشون اینقدر لَوَند و سکسی هستن و واسه شوهرشون چیزی کم نمیذارن(مثل خانم عموی من)خدایا ما مجردا هم دل داریمدلمون میخوادما رو حسرت ب دل نذاریکی از اون دختراب خوبتو ب ما بدهاینم بگم ک امروز دخترعموهام همه شون ازدواج کردن و منم ب عشقم نرسیدمب امید اینکه همه پسر دخترا با نیمه رویایی شون ازدواج کننممنون ک وقت گذاشتین و خاطره مو خوندیننوشته Armin
0 views
Date: April 24, 2019