خاطره های امیر (1)

0 views
0%

با سلام و ادب به همه دوستان..اسم من امیره اینا خاطره های واقعی منه امیدوارم از خوندنش لذت ببریند….دوستان ادبا رعایت کنید چون منم مثه شما بعدا در نظرات شرکت خواهم کرد و جواب فحش را با فحش میدم پس اگه خونوادتا دوست داری بی احترامی نکن…متشکرم از دوستان خانواده دار و با فرهنگزمانسال 83 و دومین سال دانشگاه منمکان استان اصفهانشب سوم محرم بود من و پسر خالم ازحسینیه داشتیم بر میگشتیم سمت خونه باز دیدمش اسمشا از قبل میدونستم. با اینکه تازه امده بودم تو اون محله ولی آمار همه دخترای محل را داشتم.اسمش نسترن بود یه دختر سبزه قد بلند با چشمای مشکی .باز شروع کرد به نگاه کردن منم از قبل شماره نوشته بودم میدونستم کارم به اینجا میکشه…شماره را از جیبم بیرون اوردم ولی به دستتش ندادم انداختم زمین و از کنارش رد شدم بر گشتم نگاه کردم دیدم شماره را برداشت ومن سرشار از حس پیروزی به سمت خانه رفتم….محرم گذشت و خبری از نسترن نشد منم کوله بارم را جمع کردم و رفتم سمت تهران برای کسب علم ودانش(منظورم دانشگاه) …دیگه بیخیالش شده بودم تا اینکه یه روز عصر که با هم خونه هام نشسته بودم پاسور بازی گوشیم زنگ خورد وقتی گفتم الو و اون طرف خط شروع به صحبت کردن کرد فهمیدم نسترنه از هر دری سخن گفتیم از زندگیش واسم گفت و آخر سرم گفت نمیتونم باهات باشم فقط زنگ زدم بهت بگم ازت خوشم میاد ولی شرایطم اجازه نمیده با هم دوست باشیم و این خطم که باهاش دارم باهات حرف میزنم ماله کسیه ودیگه بهش زنگ نزن منم سرشار از غرور بهش گفتم دیگه زنگ نمیزنم .اون تلفن گذشت ومن هم خوشحال بودم هم ناراحت ولی نسترن حرفش جدی بود دیگه بهم زنگ نزد.منم بهش زنگ نزدم…………تابستون شد و ماهم برگشتیم اصفهان تو کوچه نسترن ا میدیدم کم کم باورم شد ازش خوشم میاد تصمیم گرفتم زنگ بزنم رو همون خط که باهاش بهم زنگ زده بود…..زنگ خورد ولی اون طرف یه خانم بود منم گوشیا قطع کردم تا باز دوباره بهم زنگ زد و گفت کاری داشتی؟منم با ترس گفتم قبلا با یه دختری با این خط صحبت کرده بودم ولی اسم نسترن را نگفتم.اونم گفت با کی؟با نسترن؟گفتم نمیدونم و قطع کردم…..گذشت تا چند روز بعد خوده نسترن با تلفن باجه بهم زنگ زد و گفت خواهشا دیگه به اون خط زنگ نزن اون خطه خانم عمومه و بازم گفت باید منا فراموش کنی و خداحافظی کرد………دو سه روز بعد از این ماجرا شب ساعت 12 از همون خط یه چنتا اس ام اس عاشقونه امد.منم خوشحال از اینکه نسترن برگشته یه چنتا اس ام اس واسش فرستادم و خوابیدم.فردا صبح ساعت 10 دیدم از همون خط بهم زنگ زدن ولی پشت خط نسترن نبود خانم عموش بود و شروع کرد به صحبت کردن منم اولش ترسیده بودم و نمیدونستم منظورش چیه ولی حرف زدنمون که ادامه پیدا کرد فهمیدم خانوم منظوره بدی نداره و داره سعی میکنه اعتماد منا جلب کنه.منم بهش گفتم هدفت از این اس ام اس آ و این تلفن چیه؟گفت دوست دارم باهات حرف بزنم گفتم در مورده؟گفت خودت ونسترن خودم………گفت نسترن حس میکنه پیش تو کم میاره هم از نظر مالی و هم از نظر تحصیلات منم از دست نسترن شاکی شدم ولی چیزی نگفتم و بعدش گفت نسترن مادر نداره و یه خواستگار واسش امده و فکر میکنه با اون خوشبخت میشه که بعدا فهمیدم همه این حرفا دروغ بوده……و این شد باب آشنای من و این خانوم به اسم مینا……مینا هم شوهر داشت هم دختر منم اون روزا خیلی تو کف سکس بودم هم از اینکه باهاش رابطه داشته باشم خوشحال هم ناراحت…گذشت و کم کم اس ام اس تبدیل شد به قرار و دیدن .وقتی رفتم سر قرار یه زنه 37 ساله قد کوتاه که با زور آرایش خوشگل شده بود و کمی چربی اضافه هم داشت که میشد فهمید یه کوچولو اضافه وزن داره.اما من تو کف سکس تصمیم داشتم حتما با این خانوم سکس کنم…..عصر یه پنج شنبه بهم زنگ زد گفت مردم داره میره ماموریت دخترم هم داره میره جشن تولد دوستش اگه دوست داری بیا اینجا.منم کلی به خودم رسیدم و گذاشتم هوا تاریک بشه نمیشد ریسک کرد و رفتم خونشون و خوشبختانه کوچه خلوت بود وکسی نبود اف اف را که زدم در باز شد منم رفتم تو وقتی در حالا باز کردم پرید تو بغلم و شروع کرد ازم لب گرفتن منم اولین لب عمرم را داشتم میدادم با اینکه قبلا اینکارا نکرده بودم ولی خیلی خوب ازش لب میگرفتم و لب میدادم.ولی کلی استرس داشتم و بدنم لرزه های خفیف داشت قد مینا کوتاه تر از من بود و مجبور بود رو شصت پاهاش بایسته.منم کم کم کارما بلد شدم از لب امدم رو گردن و بعد دست کشیدم از روی پیراهن رو سینه هاش کم کم حس کردم داره بدنش داره داغ میشه ….گفت امیر دیگه نمیتونم تحمل کنم بیا بریم رو تخت..داشتیم میرفتیم خودش پیراهنش را در آورد و جلوی من انداختش رو تخت وبرگشت سمت من و دستش را حلقه کرد دور گردن من و دوباره لب بازی شروع شد منم دستم بی کار نبود و داشتم از روی سوتین با سینه هاش بازی میکردم رفتم پایین و شروع کردم گردن خوردن و سوتینش دادم بالا و سر یکی از سینه هاش گذاشتم تو دهنم که یک دفعه زنگ موبایلش بصدا در امد پایان مکالمه بهم گفت باید بری خواهرم داره میاد اینجا منم ناراحت شدم ولی راهی نداشتم یه لب از هم گرفتیم و من از خونشون زدم بیرون خدا را شکر بازم کسی نبود…..فردا اون روز جمعه من خواب بودم که دیدم مادر و پدر میخواند برن خونه مادر بزرگم منم گفتم میام وقتی رفتیم کلید ماشینا از پدرم گرفتم و برگشتم ساعت یازده بود زنگ زدم مینا جریانا بهش گفتم اونم گفت بزار ببینم میتونم به یه بهونه از خونه بزنم بیرون ساعت 11.30بهم گفت به بهونه پیتزا خریدن امدم بیرون و الان دارم با ماشین چرخ میزنم منم بهش آدرس را دادم واونم خودشا رسوند رفتم دم در منتظرش بودم و امد در را باز گذاشتم و رفتم تو حیاط نشستم تا امد تو حیاط و در بست رفتم باهاش دست دادم….رفتیم داخل خونه ساعت شده بود 12.15 ومنم بهش گفتم باید عجله کنیم اونم خودش مانتوش و لباساش را در آورد وشروع کردیم لب گرفتن که تلفن زنگ زد. مادرم بود و گفت بیا میخوایم نهار بخوریم ولی من بازم ادامه دادم ولی استرس عجیبی سر تا پاما گرفته بود مینا بهم گفت تو بخواب من هر کاری خواستم باهات میکنم با این حرفش فهمیدم من اونا تور نکردم بلکه برعکس…منم با شرت خوابیدم رو تخت اونم امد روم و شروع کرد لب گرفتن و رفتن پایین سینه هام را خورد تا رسید به شرتم اونم در آورد و سر کیرم را گرفت دستش بوسش کرد و تو دهنش کرد و بعد سه دفعه بالا و پایین آب من امد خیلی خجالت کشیدم ولی میدونستم بخاطره استرس زیاد بود تا آبم امد مینا گفت امیر کوچولوت چرا اینقدر زود گریش گرفت منم تو اون لحظه بصورت غیر ارادی از مینا بدم امد و هولش دادم کنار…اونم ناراحت شد ولی بازم گوشیم زنگ خورد پدرم بود میگفت پاشو بیا دیگه منمگفتم الان میام …یه پنج مین بعد دوباره کیرم شروع کرد به راست شدن منم رفتم کنار مینا نشستم و دست میکشیدم به بدنش صورتش طرفم کرد شروع کرد لب دادن حالا کیرم بزرگ شده بود و من نمیخواستم این فرصت از دست بدم خوابوندمش رو تخت و شرتش را در آوردم کسش صورتی تیره و سیاه بود ومنظره زشتی داشت منم کیرم را گذاشتم روش و با اولین فشار رفت داخل.سرعتم بیشتر کردم که ده تا تلمبه بیشتر نزده باز آبم اومد منم کشیدم بیرون و ریختم رو دستمال کاغذی…..مینا بلند شد لباس پوشید و رفت ومنم رفتم خونه مادر بزرگم.یه باره دیگه من بیشتر با مینا قرار نزاشتم اونم خودش با ماشین امد دنبالم و رفتیم یه جای خلوت بیشتر از لب گرفتن هم جلو نرفتیم تا اینکه من تو نت با یه دختری به اسم مهتاب آشنا شدم و با مینا پایان کردم……این داستان با بازگشت نسترن ادامه داره ولی چون میخوام فواصل زمانی توش رعایت بشه قسمت بعدی را به داستان دیگری اختصاص میدم و بعد بازگشت نسترنادامه … نوشته امیر

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *