خاطره ی فراموش نشدنی زندگیم

0 views
0%

سلام به همه ی دوستان …ماجرایی و که میخوام براتون تعریف کنم سکسی نیستبعدشم نظر بدید ولی خواهشا فحش ندید چون اینجا قرار نیست دعوا کنیمولی این داستان کاملا واقعیه …اسمم سالار 23 سالمه همه چیز از یه شب پاییزی شروع شد …یه شب رفتم تو اینترنت وایسادم چت کردن ( چون اسم آیدیم یه اسم خیلی قشنگ و با معنی بود هیچکس نمیدونست که من دخترم یا پسربخاطر همین تا میرفتم تو روم همه بهم پی ام میدادن …خلاصه یه آیدی به اسم سارا XXX بهم پی ام داد و مشخصاتمو ازم خواستمنم بهش مشخصاتمو دادمو اونم مشخصاتشو گفت سارا 19 از شیرازشهر ما با شهر اونا خیلی از هم فاصله داشت تقریبا یه 1000 کیلومتری بود .دیگه عکسمو بهش نشون دادم و اونم عکسشو نشون داد من که ازش خوشم اومده بود ولی چون فاصه زیادی بینمون بود بهش پیشنهاد دوستی ندادمخلاصه هر شب ساعت 1 قرار داشتیم که باهم چت کنیم .دیگه تو این دوهفته کلا شناخته بودمش اخلاقش فوق العاده بود .اونم از من خوشش اومده بود و میگفت کاشکی راهمون نزدیک بودمن یه مشکلی برام پیش اومد نتونستم یه چند روزی برم باهاش چت کنمدیگه وقتی رفتم آیدیمو باز کردم دیدم 4.5 تا برام ایمل فرستاده و کلی برام آف گذاشته که دیگه چرا نمیایی نت و خیلی نامردی و از این جور حرفا …منم براش همه چی و توضیح دادم .شب ساعت 10 بود رفتم آن شدم دیدم چراغش روشنهسریع بهم پی ام داد و گفت معلومه کجای تو؟؟؟دیگه همه چی و بهش گفتم …یه 4.5 ساعتی باهم چت کردیم و آخرش که خواستم برم بهم گفت سالار شمارتو بهم بده تا هروقت خواستم آن شم بهت خبر بدمدیگه منم بهش دادم و اونم سریع یه میس بهم زد فهمیدم که خودشه …یه مدتی باهم چت میکردیم تا این که زنگ زد که کامپیوترم خراب شده و فعلا نمیتونم بیام نت .دیگه ما باهم هر شب اس ام اس بازی میکردیمخیلی ازش خوشم اومده بود دختر مهربون و خاکی بودولی مشکلمون راهمون بود …یه شب تو اس ام اساش برام نوشت که میخوام یه موضوعی و جدی بهت بگم گفت من ازت خوشم میاد اگه میشه بیا شیراز تا هم دیگرو ببینیممنم واسش توضیح دادم که نمیشه و وقت ندارم و از این جور چیزا( واقعا هم نمی تونستم برم چون میرفتم سر کار نمیشد مرخصی گرفت )اونم با ناراحتی قبول کرد و …ما یکــ سال و هشت ماه باهم بودیمتا اینکه دیگه سارا گفت من باید هرجور شده تورو از نزدیک ببینمبهش گفتم چی جوری ؟ گفت دانشگامو میزنم شهرتونتا اینکه همون کارم کرد ما هم دیگرو دیدیم علاقمونم نسبت بهم بیشتر شده بود ولی حیف که بینمون هزار کیلومتر فاصله بود … به سارا وقتی این چیزارو میگفتم میگفت من به پات میمونم تا خودتو جمع و جور کنی بعد بیایی باهم یه زندگیه ساده رو شروع کنیم … دیگه من با خانوادم صحبت کردمکه بریم خاستگاریش مادرم خیلی راحت قبول کرد ولی پدرم وایساد بهونه آوردنسرتونو درد نیارمنشد بریم خاستگاریش حتی با پدرم به خاطره این کارش 3 ماه قهر بودم ولی هیچ اثری نداشت3 سال سارا اینجا بود خودم همه جوره هواشو داشتم هر چی کم داشت خودم واسش تهیه میکردم .. نمیخواستم تو شهر غریب دستشو جلو کسی دراز کنه و حس تنهایی بکنه . دلم میخواست بجای این 3 سال 30 سال شهرمون میموند ولی حیف که روزای خوش همیشه زود میگذرن …دوستان اینم بگم که من سارا رو زیاد میبردم خونمون ولی خداشاهده جز لب هیچ کار دیگه ای باهم نکردیم چون دختر خیلی پاکی بود حتی خودشم فهمیده بود من بخاطر هوس نمیخوامش هرچی به پدرم میگفتم که بیا تا بریم خاستگاری قبول نکرددیگه واقعا نمیدونستم باید چیکار میکردمروز آخری که سارا فارق التحصیل شده بود شبش من دعوتش کردم خونمون( پدرم اینا نبودن ) خیلی ناراحت بود که میخواست بذاره برههیچوقت یادم نمیره که چقدر اون شب گریه زاری کرد و گفت هرجور شده باباتو راضی کن بیایید خاستگاری …سرشو گذاشته بود رو شونه هام و هی گریه زاری میکرد ولی خیلی دلم بحالش سوخت اون بخاطر من این همه راه میرفت و میومد ولی من در حقش نامردی کردمالبته تقصیر منم نبود همش تقصیر پدرم بود که موافقت نمیکردخلاصه اون شب گذشت و بردم رسوندمش خونشون ( خونه دانشجویی گرفته بودن ) و برگشتم خونهفرادش قرار بود باباش بیاد دنبالش که برنفردا رسیدو گفت میخوام بهت یه یادگاری بدم یه دفتر خاطرات بهم داد که همش روزایی که باهم بودیم و توش نوشته بودگفت حتی اگه بهم نرسیدیمم اینو همیشه نگه دارگفت خیلی دوست داشتم باهات بجای دوستی زندگی میکردمولی انگار قسمت نبودبهم گفت میرم ولی هنوزم منتظرت میمونمچند سال گذشت و دیگه خبری ازش نشدهر چی هم زنگ میزدم به گوشیش خاموش بودخلاصه سر موضوع سارا با خونوادم زدم بهم و رفتم پایه یکمو گرفتمویه اسکانیا خریدم و ترانزیتش کردم و رفتم پی زندگی خودمهنوزم که هنوزه خانم نگرفتمولی هنوزم عاشق سارا امپشت ماشینمم خارجی نوشتم بیادتم Sدیگه سرنوشت ما هم این بودولی دوستان هیچوقت کسی و که واقعا دوسش دارید و عاشقشیدبخاطر هوستون نخواییدهوس یه چیز زود گذریهمهم عشق نه هوسامیدوارم با این داستانی که براتون نوشتم فحش ندیدفقط خواستم خاطره ی فراموش نشدنی زندگیمو براتون بنویسم ..موفق باشید … ســالــار

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *