خاله حشری

0 views
0%

سلام به پایان بچه های ایرانی به خالق یکتا قسم این اتفاق واقعی هست و برام اتفاق افتاده خیلی سخته باورش برا بعضی ها اما خب من حتی یک کلمه هم این ور اونور نمیکنم اسم من رضا هست(اسم ها به دلایل امنیتی مستعار هستن) 22 سالمه بچه تبریزم من چند تا خاله دارم که همشون بجز یکی نماز خون هستن اما این خالم که الان 55 سالشه نه نماز میخونه نه روزه فقط خدا رو میدونه اما خدا وکیلی قیافش قشنگه قیافش همون قیافه عکسش تو 19 سالگی عروسیش هست اندامش که خیلی عالیه اصلا تعریفی نیست باید ببینید این خاله خانوم ما از همون بچه گی ما ها من و پسرای فامیل با همه شوخی میکرد شوخی سکسی.یادمه مراسم عذاداری آقاجون بود همه بچه ها تو خونه بودن همه رفته بودن سر مزار این خاله و چند تا از خانوما مونده بودن غذا بپذن عمع اومد اتاق بچه ها همرو از صورت بشگون میگرفت و خنده شهوت آمیزی میکرد طوری که یه بار شوهر خاله دید چپ چپ نگاش کرد بگذریم یه بار که خونه خاله بودیم خاله داشت کار خونه انجام میداد مادرم با دختر خاله رفتن بیرون واسه خرید لوازم آرایش پسر خالم هم سرکار بود شوهر خالم هم همینطور من هم عمدا موندم گفتم دارم کارتون میبینم میخاستم پاهای خاله رو که دامن پوشیده بود دید بزنم اون موقع من 14 سالم بود خاله کارش تموم شد رفت حموم وقتی داشت میرفت بهم تیکه انداخت گفت نمیای تو حموم؟ بو عرق میدی ها و خندید و رفت منم بدو بدو رفتم سر کمد لباس های خاله تو اتاقش سوتین و شورتهاش رو ورداشتم بو کردم و لیس زدم کیرمو در آوردم و شرت و سوتینشو میمالیدم به کیرم و حال میکردم یهو چشمم افتاد به در حموم و شیشه بالای درش دویدم صندلی از آشپزخونه آوردم گداشتم زیر پام رفتم بالا نگاه کردم دیدم بله خاله زیر دوش واستاده داره بدنشو با صابون میشوره لخت لخت بود اون موقع خاله 47 سالش بود همه جاشو دید زدم وقتی شیر آب رو بست گفتم یهو منو میبینه اومدم پائین و صندلی رو گذاشتم سر جاش به فکر فرو رفتم با صدای بتز شدن در حموم به خودم اومدم سریع رفتم نشستم جلو تلوزیون همینکه خاله خودشو خشک کرده بود و حوله دور بدنش اومد رد شد بره اتاقش لباس ورداره بپوشه یادم افتاد وای ی ی ی من شرت و سوتینشو همونجور ول کردم وسط اتاق کمدشم بازه دیگه بدنم داغ شد ترسیدم دویدم رفتم دستشوئی تو آینه خودمو نگا کردم دیدم سرخ شدم از استرس و اضطراب بود واقعا ترسیده بودم آماده بودم خاله با داد و فریاد بیاد سراغم و بهم هزار تا بد و بیراه بگه و بی غیرت و کثافت خطابم کنه اما بعد حدود 10 دقیقه وقتی خبری نشد اومدم بیرون نگا کردم دیدم خاله تو آشپزخونست یواشکی رفتم اتاقش دیدم لباس زیر هاشو ورداشته و کمد لباسش بسته بود برگشتم بی سر و صدا نشستم پای تماشای تلوزیون خاله صدام کرد گفت چائی میخوری؟ گفتم بله .بعد چند دقیقه خاله با سینی چای اومد و نشست زیر چشمی بهش نگا میکردم خاله بازم از اون خنده های شهوت آمیزش میکرد به هر حال اون روز ها هم گذشت تازگی ها که من 21 ساله شده بودم و خاله 54 ساله روابطمون پیش از پیش گرم و صمیمی و رفت و آمدمون زیاد شده بود همیشه با هم پاسور بازی میکردیم منم باهاش شوخی میکردم و متلک مینداختیم به هم مثلا میگفتم هنوز جوجه ای ضعیفی تمرین کن اونم میگفت تو بازنده ای و فلان در مورد دوست دختر و اینجور چیزا از همه میپرسید و همه رو راهنمائی میکرد تا اینکه واسه خاله یه ایرانسل با گوشی روز تولدش خریده بودن از اون روز به بعد شده بود کارم اس ام اس دادن به خاله جک و سر بسر گذاشتن و غیره تا اینکه چند وقت پیش تو اس ها بهش گفتم خاله تمرین هاتو انجام دادی گفت جوجه فسکلی تو بازنده ای گفتم باشه میام با هم پاسور بازی کنیم گفت کی میای بی صبرانه منتظرم ببرمت بچه گفتم هر وقت وقت شد و خداحافظی کردیم یک روز وسط هفته که میدونستم پسر خاله سر کاره و شوهر خاله هم همینطور دختر خالم هم که خونه شوهرش ساعت 10 حموم کردم رفتم بیرون طرفای خالم اینا پارک بود نشستم اونجا ساعت 10.50 بود اس دادم به خاله که تمریناتو انجام دادی 10 دقیقه بعد جواب داد من نیازی به تمرین ندارم گفتم 10 دقیقه بعد از محلتون رد میشم بیام حالتو بگیرم ؟ گفت پس موقع اومدن مرغ و نوشابه و گوجه بخر بیا پولشو بدم گفتم باشه بغد 20 دقیقه رسیدم خونه خاله ساعت 11.20 شده بود خاله دامن مشکی تا زانو و تاپ سبز رنگشو پوشیده بود که من با دیدنش کیرم بیدار شد رفتیم تو وسائلو دادم نشستم گفت چائی میخوری گفتم آره بعد اومد و چائی آورد و پاسور هارو رو زمین نشستیم و شروع کردیم خاله با اون خنده هاش منو دیوونه میکرد چاک سینه هاش یکم معلوم بود منم چشمم اونجا بود خاله که انگار متوجه شده بود گفت بچه پررو بازیتو بکن این کلمه بچه پررو تیکه کلام خاله بود بعد با هم خندیدیم و چند دست بازی کردیم من حسابی با دیدن خاله کیرم راست شده بود و از رو شلوار تقریبا معلوم بود آخه بیچاره چندین سال بود که کیر به این جوونی و بزرگی ندیده بود شوهرش 63 ساله و تقریبا پیر شده بود (البته اینم بگم همه خانم های 45 تا 60 ساله رو زود میشه بلند کرد چون هم وقت سنشون هست که حشری میشن هم اینکه شوهراشون از کار افتاده و پیر شدن ضمنا هر خانم میانسالی عطش کیر جوون و شق هست) سر صحبت رو باز کردم گفتم خاله من دوست دخترای زیادی داشتم اما هیچ کدوم الهام او زنه نمیشن گفت کی بود و چجور بود؟ گفتم 39 ساله بدنشو خوب بود فقط نتونستم زیاد باهاش بمونم چون پدر که بازنشسته شد 24 ساعته خونه بود گفت خب از دوستات کمک میگرفتی منم گفتم اونجور دوست با مرام ندارم و فلان بعد گفتم حیف شد دیگه من همیشه دوست داشتم دوست خانم هام سن بالا باشن خیلی دوست دارم اینجوری خاله گفت همه جوون ها تو سن جوونی از خانم سن بالا خوششون میاد محمد(پسرش)هم دوست خانم زیاد داره و بعد خاله گفت چائی بیارم گفتم آره یدونم بیار ساعت 12.15 شده بود خاله برگشت بهش گفتم خاله تو تاحالا دوست پسر داشتی گفت آره یکیشو دوست داشتم اما نشد باهاش ازدواج کنم گفتم خاله منظورم الانه بهم یه جوری نگاه کرد و با مکث گفت نه ندارم گفتم خاله میدونم داری بگو به کسی نمیگم که بهم اعتماد کن با هزار التماس گفت یکی بود 25 ساله اما نشد چون ترسیدم از حسین (شوهرش)یهو بفهمه گفتم خاله دیگه نداشتی گفت چرا زیاد بودن که میخاستن دوست شن یکی بود 19 سالهکه من گفتم خاله کی؟ تو چند سالت بود؟گفت 50 گفتم خاله چرا زنای میان سال از جوونا دوست دارن ؟ گفت طبیعیه خب مرداشون پیر میشن خب نیاز دارن و اینجور حرفا همش میخاستم سر حرفو باز کنم گفتم خاله من از بچگی دوست داشتم چون مثل بقیه خاله ها ازم فرار نمیکردی و آزاد بودی خاله با مکث گفت منم از تو خوشم میومد چون بقیه پسرا خشک و بی روح بودن گفتم خاله میخام بوست کنم از لپت گفت ای بچه پررو و لپشو گرفت منم بوسیدم گفتم خاله بزار بغلت کنم خاله چپ چپ نگام کرد و گفت پسر خجالت بکش من عمتم گفتم خاله من دهنم قرصه نمیگم به کسی بغلت کردم ضمنان به عنوان برادر زادت میخام محبت و علاقم رو بهت نشون بدم بعد رفتم جلو بغلش کردم و سفت چسبیدم خاله که بعد چند لحظه میخاست جدا کنه منو من محکم چسبیدم و نزاشتم گفتم خاله آرزوی 22 سالم بود الان که محقق شده میخای زود جدا شی گفت پسر شیطون میره تو جلدت میدونستم حشری شده از حرفاش فهمیدم یدونه دیگه صورتشو بوسیدم گفت مرسی خواستم گردنشو ببوسم خودشو جدا کرد ولی من محکم دوباره چسبیدم گفتم خاله اذیت نکن بزار عقده ی چند سالمو خالی کنم گفت الان حسین میاد مارو میبینه هم واسه من بد میشه هم تو ساعت 1.10 بود گفت برو بعدا میای عقدتو خالی میکنی واقعا از حرفاش تعجب نمیکردم چون عادتش بود باز حرف بزنه اما یکم ترسیده بود اضطراب داشت خب البته طبیعی هم بود بلند شدم برم گفتم خاله یه بوس که اومد بوسید گفت برو دیره اومدم خونه همش تو فکر اون لحظه ها بودم تا اینکه چند روز بعد زود تر بلند شدم تابستون بود اوایل شهریور ساعت 9 بود حموم کردم به خاله اس دادم گفتم میخام بیام پاسور 20 دقیقه بعد اس داد که دارم میوه میخرم باشه 1 ساعت دیگه بیا ساعت 10.20 بود اومدم بیرون سوار تاکسی شدم رسیدم سر محلشون زنگ درشونو زدم دیدم باز نکرد چند بار هم زدم اما خبری نشد گفتم حتما نمیخاد و داره سر کارم میزاره بعد گفتم آخه اگه نمیخاست میگفت خونه نیستم یا همسایه اینجاست تو این فکرا بودم که گفتم اس بدم شاید هنوز نیومده اس دادم که کجائی جواب نداد اعصابم بهم ریخت رفتم پارک نشستم دیدم جواب داد تو کجائی گفتم نیم ساعته پشت در گفت ببخش حموم بودم بیا به ساعت نگاه کردم دیدم 11.05 دقیقه هست تا ساعت 2 وقت داشتیم آیفون زدم باز کرد رفتم تو واقعا خوشگل کرده بود آرایش کرده بود دامن مشکی کوتاه و تاپ صورتی تا رسیدم بوسیدمش گفت برس حالا دوتائی خندیدیم رفتیم تو گفتم خاله یه چائی بیار گفت میزارم جوش بیاد اومد نشست گفت خب چه خبرا گفت سلامتی و یکم از این کس کس و شعر ها بهم گفتیم گفتم پاسور نمیاری؟ بلند شد آورد حین بازی سر حرفو باز کردم گفتم خاله این عقده چند ساله نزاشته چند شبه من بخوابم خنده ی شهوت آمیزی کرد و گفت خب پس فکرت همش اونجا بوده به ساعت نگاه کردم 11.30 بود دیدم اگه همینجور بگذره وقتمون میره و میشه مثل دفعه قبل گفتم خاله بوس میخام گفت ای شیطون بلا بیا بوس کن بچه عقده ای بوسیدم و بهش چسبیدم گردنشو بوسیدم یکم خودشو عقب کشید که مثلا راضی نیست محکم گرفتمش و هلش دادم خوابوندم خودمم دراز کشیدم روش شروع کردم بوسیدنش خاله هم یکم دست و پا زد اما الکی بود تابلو بود قشنگ کیرمو از رو شلوار آوردم تنظیم کردم رو کسش و فشار دادم و همزمان گردنشو میبوسیدم یواش یواش تغییر رویه د ادم و با زبونم گردنشو لیس زدم که خاله یکم خودشو تکون داد و گفت خب بسه دیگه گفتم خاله عقدم زیاده با خنده گفتم اونم خندید اما من پررو تر شدم و رفتم سراغ چاک بالای سینش و اونجاشو میلیسیدم خاله گفت بسه دیگه خواست منو جدا کنه گفتم خاله بین من اگه پیش کسی بگم این و اول خودم بدبخت میشم صبر کن دفعه اول آخرمه نزار این عقده بمونه اونم مثلا که راضی نبود و مقاومت میکرد دستم بردم تاپشو دادم بالا وای با یه سوتین مشکی سینه هاش جلوم بود بوی بدنش و سینه هاش زد به صورتم که حشری تر شدم خاله هم مقاومتشو بیشتر کرد و گفت دیگه بس کن بلند شو از روم منم گفتم خاله بخدا کسی نمیفهمه این بار آخرمه و تو یه آنبا غافلگیری سوتینشو دادم بالا سینه هاش افتاد جلوم با نوک قهوه ای رنگش یکم باد کرده و سفت شده بودن معلوم بود حسابی تحریک شده خاله گفت دیگه تمومش کن بهش گفتم خاله به قرآن کسی نمیفهمه بزار فقط یکم و از این کس کس و شعر ها بهش دلداری دادن و شروع کردم سینه هاشو لیسیدن و با ولع مام خوردن اونقدذ خوردم تا یواش یواش به آرومی آه و ناله میکرد صداش دراومده بود باز از اون خنده های شهوت آمیز میکرد دیگه خیالم راحت شده بود سینه هاشو حدود 20 دقیقه خوردم دهنم درد گرفته بود از روش بلند شدم رفتم لبم رو گذاشتم رو لباش و لب گرفتیم چند دقیقه ای.بعد اومدم دامنشو دربیارم که اولش نزاشت سرخ شده بود اما با هزار تا التماس و پرروئی درش آوردم شرتشم همینطور پاهاشو کیپ کرد تا کسش دیده نشه دستشم گذاشت جلوش دستشو با هزار زحمت کشیدم اینور پاهاشو هم با هزار مصیب از هم وا کردم دیدم لای کسش چون تحریک شده بود آب سفیدی اومده بود و کسش آغشته به اون بود دستمال کاغذی آوردم پاکش کردم و سرمو گذاشتم لای پاهاش و پاهاشو انداختم رو شونه هام با زبونم آروم کشیدم از پائین به بالا که دیدم پاهاشو سفت فشار داد بهم و دستشو محکم کرد لای موهام فهمیدم خیلی حشریه کارمو ادامه دادم کف زبونمو باز کردم از پائین به بالا و از بالا به پائین میکشیدم اونم صداش دراومده بود و آه ه ه ه و اوی ی ی میکرد اما خیلی آروم که من به زحمت میشنیدم دهنمو باز کردم رو کسش و با لبام لبه های کسشو بازی میدادم رفتم سراغ چوچولش قسمت بالائی کسش اونجارو هم با زبونم بازی میدادم و میلیسیدم و با دندونام آروم میکشیدمش کسش رو حدود یک ربع خوردم خاله گفت دارم ارضا میشم من هم با زرنگی کارمو متوقف کردم بلند شدم شروع کردم لباس هامو در آوردن خاله با تعجب گفت بیا ارضام کن گفتم به موقش میخاستم همونجور حشری بمونه ساعت حدودا 12.20 بود لخت شدم خاله با چشمای باز به کیرم نگاه میکرد یخ کیر جوون و خوش تراش حدود 17 سانتی گوشتی به پشت خوابیدم گفتم خاله نوبته تو هست گفت من زیاد خوشم نمیاد نمیخورم با هزار اصرار خواهش گرفت دستش(زنا همشون اینجورین از دستور خوششون نمیاد حتی اگه اون کارو دوست داشته باشن)با نوک زبونش بوسش کرد و کلاهک سر کیرمو برد تو دهنش مکید و لیس زد گفتم خاله خواهش میکنم جون من بخورش اونم با ناز و اون چشمای حشریش تو چشام نگاه میکرد آروم اومد کنار های کیرم و نافمو لیسید من که دیگه داشتم دیوونه میشدم گفتم خاله بخدا مردم تورو خدا بخور اومد آروم با کف زبونش یه لیس از پائین تا بالا به کیرم زد که من محکم گفتم آه ه ه ه ه ه ه ه آخ خ خ خ خ خ خ خ و از جام چند سانتی متری بلند شدم کف زیونشو خوابوند رو کیرم و هی لیس میزد منم سرخ سرخ شده بودم داغ داغ بودم گفتم خاله ببر تو دهنت اونم دهنشو باز کرد و آروم تا نصفه برد تو دهنش سرشو گرفتم فشار دادم به طرف پائین که ببره تا ته اما زیاد نبرد و در آورد و گفت نه حالت تهوع دست میده مال حسین رو هم گاهی میخوردم اونجور میشدم گفتم پس تا هرکجا میره ببر گفت باشه آروم آروم برد تو دهنش از نصفه هم پائین تر تا یه جا که فکر کنم 8 یا 10 سانتی بود یه دفعه با عاروق زدن درش آورد آب دهنش اومد ریخت رو کیرم گفتم خب بلیس و کم کم بخور نگاهی به ساعت انداخت 12.50 بود گفت دیره بیا کارتو تموم کن دراز کشید به پشت منم پاهاشو وا کردم کیرمو مالیدم دم کسش تا سواخشو پیدا کنم پیداش که کردم آروم فشار دادم تو تا سر کلاهک رفت خاله چشاشو بست و لباشو میخورد منم آروم و یواش یواش فشار دادم تو خیلی آروم به زحمت تا نصفه رفت معصومه خاله با لحنه شهوت آمیزی گفت او ف ف ف ف ف منم آروم و آهسته عقب جلو کردن رو شروع کردم و تلمبه زدم تا جا وا کنه بعد 2 دقیقه بیشتر فشار دادم تا یکم مونده به ته رفت تو شروع کردم باز عقب جلو کردن که خاله صداش در اومد که یواش پدر حسین که کیرش به این درازی و گندگی نیست دردم گرفت آروم تر منم آروم تر تلمبه زدم تا کسش وا شه یکم بعد که کسش گشاد تر شده کیرم راحت تر میرفت یهو تا ته کردم تو خاله یه جیغ کوچیک و آروم زد و گفت وای وای وای ی ی آخ خ فهمیدم دردش اومده بی توجه شروع کردم تلمبه زدن چند تا عقب جلو کردم حس کردم آبم داره میاد گفتم خاله آبم داره میاد گفت خالی کن تو لوله هام بستم منم با خبال راح همشو اون تو خالی کردم و روش ولو شدم بعد بلند شدم ازش لب گرفتم و گفتم خاله هر وقت هوس پاسور کردم بیام؟ گفت بچه پررو قبلش بهم بگو البته اگه این دردی که جا گذاشتی حالا حالا ها برطرف بشه بعد خداحافظی کردم و امدم بیرون از اون پس چند روز یه بار با هم سکس داریم اگه خونه ما خالی باشه اون میاد اگه نه که من میرم حالا هم که شوهرش یکم مریض اهواله و نمیرسه بکنتش میاد خانه ما حسابی میکمنش منتظر داستان های بعدی ما باشید.

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *