خاله ی جذاب و مهربون من

0 views
0%

سلام به همه نمیدونم از کجا شروع کنم اما یه داستانی دارم که داستان خودم و الانی ام که باهاشم،هم لذت میبرم و هم نمیبرم. حالا در مورد این چیزا زیاد نمیخوام حرف بزنم و میرم سر اصل داستاناسم من امیر و الان 23 سالمه و داستانم از زمانی شروع میشه که من 17 سالم بود و توی اوج دوران جوونیم و احساسات جنسی بودم و تازه با داستای سکسی و سکس با محارم آشنا شده بودم، دروغ نگم توی کف هم خاله ام و هم مادرم بودم چون جفتشون دوتا هلو بودن، دوتا فرشته ی خوشگل که همه چیشون بیسته.اکثرا هم به عشق خاله ام به یادش جق میزدم و آرزوم خوابیدن بااون بود.کیرم حدود ۱۸ سانته و قطرشم حدود۵.۲ سانت که واسه یه پسر همچین سایزی عالیه.من تک فرزندم و با مادرم الان دارم زندگی میکنم.پدرم توسط شوهرخاله ام که رفیق صمیمی هم بودن به مادرم معرفی میشه که جفتشون راننده کامیون بودن.اونزمان که من 17 ساله شده بودم خاله ام تازه شوهرشو بخاطر یه تصادف از دس داده بود و خیلی هم بابت از دس دادن شوهرشم ناراحت بود.چونکه شوهرش رفیق صمیمی پدرم بود و خودشم خواهر مادرم و خاله ی من بود دیگه مادرم بابامو راضی کرده بود و خالمو آورده بود پیش خودش که با ما زندگی کنه و یه جورائی مواظبش باشه و بهش سخت نگذره.من اونزمان تازه با مسائل جنسی آشنا شده بودم و میدونستم که خاله ام چون شوهرشو از دس داده پس طبیعیه که الان به یه شریک جنسی احتیاج داره و تا تنور داغه باید نونو بچسبونم وگرنه میدونستم از دستم میپره،از همونموقع یواش یواش خودمو بهش نزدیک کردم و هی سعی میکردم بیشتر باهاش باشم.اونم اوایل هیچ نظری بم نداشت و بیشتر خودشو بم نزدیک میکرد.باهام درد دل میکرد، از علائقش میگفت و از آرزوهائی که داشته و بهشون نرسیده.خلاصه خیلی تو کارم موفق شدم تا جائیکه شبا تو یه اتاق میخوابیدیم اما باهم نمیخوابیدیم.فقط تو یه اتاق اونم تا دیر وقت باهم حرف میزدیم و خوش میگذروندیم.مامانمم میدید که من و خاله ام باهم راحتیم و اینجوری خالم حالش یجورائی بهتر از قبله هیچی نمیگفت و اتفاقا سعی میکرد کاری کنه بیشتر وقتمونو باهم تنها باشیم.حتی از عمد مارو باهم تنها میشد.خلاصه این تنها موندنامون یواش یواش به عادت تبدیل شد .حتی گاهی وقتا دیر میرفتم خونه خاله ام نگرانم میشد و هی بام تماس میگرفت و نگرانم بود و ازم میخواست زودتر برگردم خونه،کاملا بم وابسته شده بود.حس میکردم انگار شوهرشم و منم کلی حال میکردم.یواش یواش رومونم بهم باز شده بود مثلا همین وقتا که دیر میرفتم خونه منو میبرد تو اتاق و بم میچسبید که کجا بودم و کلی نگرانم بوده و کلی همو میبوسیدیم.جالب اینجا بود اکثر اوقات واسه اینکه ببوسمش و بهم بچسبیم دیر میرفتم خونه، خالمم همینکارو دوس داشت و هر سری بیشتر از سری قبل بهم حال میداد.خلاصه یکسال گذشت و من 18 سالم شده بود و خاله ام 37 سالش شده بود اما بزنم به تخته اصلا بش نمیومد 37 سالشه از بس خوشگل بود، هرکسی نیگاش میکرد فک میکرد نهایتا 27 سالشه.من و خاله ام باهم صمیمی شده بودیم وازهر دری باهم صحبت میکردیم.اینم بگم که شبا موقع خوابیدن مادرم میومد و در اتاقو باز میکرد و یه شب بخیر بهمون میگفت و میرفت اتاق خودشون پیش بابام.خوب میدونستم که خاله ام هم نیاز داره که یکی نازشو بکشه و باهاش ور بره.یکی از همین شبا که مادرم اومد در اتاقو باز کرد و بهمون شب بخیر گفت خاله ام رو بهم کرد و گفت کوچولو میدونی که الان مادر و بابات میرن چیکار میکنن؟ گفتم بعله،گفت اگه راس میگی بگو بینم چیکار میکنن؟گفتم خب مادر میره و پدرم یه کم باهاش ور میره و بعدشم ترتیبشو میده.یهو خاله ام گفت ترتیبشو میده یعنی چی؟گفتم خب یعنی میکنتش.زد زیر خنده منم باهاش خندیدم و گفت خیلی بیشعوری و بی ادب هم هستی.گفتم مگه غیر اینه؟ گفتش نه، درسته.و یهو که انگار از دهنش در رفته باشه گفت خوش بحالشون،همین حرفش کافی بود تا من بتونم راحت حرف بزنم و حرف دلمو بش بگم،پریدم رو حرفش و گفتم خاله مام میتونیم مثه اونا باهم خوش بگذرونیم،گفت مگه دیوونه شدی؟ من وتو؟ گفتم آره مگه من چمه؟ به شوخی هم بش گفتم مگه اینکه بو بدم.کلی خندید و گفت نه عزیزم.خوبه من و تو باهم راحتیم راستش منم احتیاج دارم که خالی شم اما تو خواهرزادمی و بهم محرمیم.دیگه رفتم که مخشو بزنم و گفتم خاله دوس داشتن که محارم و این چیزا سرش نمیشه؟منم تورو دوس دارم و احتیاج دارم که خالی شم پس بذار بهم کمک کنیم.یه چن لحظه تو اتاق سکوت شد و گفت امیر یه مدتیه که دارم بش فک میکنم بینم با تو اینکار درسته یانه؟که یهو از جام بلند شدم و رفتم پیشش زیر پتو و بغلش کردم و گفتم خاله چرا کارمون درست نباشه؟ راستش منم مدتهاس که بهش فک میکنم اما روم نمیشد.یه لبخند از سر رضایت زد و گفت جدی میگی؟گفتم آره.منم نیاز دارم و واقعا هم تورو خیلی دووس دارم چرا از هم لذت نبریم؟جفتمون باهم راحتیم و به غریبه که نمیگیم.منم با خاله ام باشم بهتره چون از هزار جور مریضی هم که ممکنه از بیرون بگیرم راحت میشم.همونجوری که تو بغلم بود و داشتم میمالیدمش داشتم همزمان مخشو میزدم.دیگه داشتم موفق میشدم.راضیش کردم و گفت خیلی خوبه.یه برنامه دارم.گفتم چی؟گفت نمیخوام الان کاری کنیم چون ممکنه من نتونم خودمو کنترل کنم و جیغ بزنم فردا مامانت میره خونه مادر بزرگ،اونموقع بهترین موقع است که هرچی بلدی رو کنی،من میگم حالم خوب نیست و تو هم پیشم میمونی.اونموقع راحتیم و کسی هم پیشمون نیست.فقط باید کارامون بین خودمون باشه خوبه؟گفتم آره خاله جون حرفتون کاملا درسته بهتر از این نمیشه.بعدش یه کم لبای همو خوردیم و چنتا دوستت دارم نثار هم کردیم و من باز برگشتم سر جام.فرداش ساعتای نزدیک 10 صبح بود که دیدم مادرم داره لباساشو میپوشه،منم بیدار شدم و الکی رفتم آشپزخونه که هم یه آمار بگیرم و هم صبحونمو بخورم که دیدم خاله به مادرم گفته مریضم و مادرم ازم خواست خونه بمونم و مواظب خاله جونم باشم و منم یه چشم گفتم و مادرم رفت بیرون.وقتی رفت بیرون من و خاله ام یه نگاه شیطنت آمیز بهم کردیم و رفتیم توی اتاقمون اما قبلش در خونه رو بستیم تا ترسی نداشته باشیم و راحت کارمونو بکنیم.خاله ام سریع بم گفت برو بیرون منتظر باش گفتم چرا؟گفت دوس دارم یه کم آرایش کنم،من که حسابی شق کرده بودم گفتم عزیزم همینجوری هم خیلی خوشگلی، گفت بهرحال دوس دارم بیشتر خوشگل کنم.دیدم چاره ای نیست و از سر اجبار رفتم بیرون،سریع یادم افتاد یه کم داروهای دیر انزالی دارم.رفتم آوردمشون و مالیدم به کیرم و واسه یه ماراتن حسابی آماده شدم.کیرم دیوونه شده بود.شده بود عین یه آهن داغ و گداخته،حس میکردم الان اگه روش آب بریزم ازش بخار بلند میشه.یه ده دقیقه ای منتظر شدم.انگار برام ده سال بود.خلاصه رفتم تو اتاق و خواستم حرفی بزنم دیدم یه فرشته خیلی خوشگل با یه لباس خواب رو تخت دراز کشیده،سریع رفتم پیشش و بسرعت لباسای همو از تنمون کندیم. خاله ام ازم پرسید واقعا همیشه دوس داشتی خالتو بکنی؟ گفتم راستش آره.خیلی خوبی،خوشگلی همه چیت بیسته.دراز کشید و گفت زود باش که دارم میمیرم.میخوام ببینم چی بلدی.هر چی بلدی برام رو کن.گفتم چشم.جفتمون لخت بودیم و با اولین تماس بدنمون بهمدیگه یه حس خاصی به جفتمون القا شد.همون اول دم آه و اوفمون شروع شد خیلی حس خوبی بود.یواش یواش مالیدنامون شروع شد.هی از هم لب میگرفتیم و اون با کیرم ور میرفت و منم با کوسش ور میرفتم.کوس زیبا و سفید که حسابی بهش رسیده بود با اون خط کوسش آدمو دیوونه میکرد.بعد یه مدت مالوندن همدیگه حسابی کوسش خیس شده بود و میدونستم الان موقشه که یه حال اساسی به کیرم بدم.خاله ام رو کرد بم گفت امیر تا غروب نمیتونیم باهم ور بریم زودتر بیا روم دراز بکش و به کیرم اشاره کرد و گفت این زبون بسته رو هم بفرس بره جاش آروم بگیره الانه که بترکه،گفتم چشم و رفتم روش دراز بکشم.اونم بدنشو دقیق زیرم میزون کرد و منم کیرمو رو کوسش تنظیم کردم.داشتم به چشمای حریصش نیگا میکردم و ازش پرسیدم آماده ای؟ گفت آره بفرس بیاد.کیرمو با یه حرکت سریع فرستادم تو کوسش،یه جیغ زد و بخودش جمع شد و گفت یواشتر وحشی.انگاری بار اولته؟ بش گفتم آره والا راستش بار اولمه.گفت خو زودتر میگفتی.من گفتم چن بار دیگه انجام دادی.پاشو تو دراز بکش.ممکنه نتونی.منم چون بار اولم بود گفتم چشم.کیرمو گرفت و کس و رو کیرم تنظیم کرد و خودش یواش یواش نشست رو کیرم.کامل روم نشست طوریکه کیرم به ته کوسش رسید حس میکردم پایان جونم داره از کیرم میاد بیرون.خاله ام خب تجربه داشت و میدونست الان حال من چجوریه داشت میخندید، بم گفت چیه؟ هنگ کردی؟ گفتم یه حالی دارم که تا حالا نداشتم.گفت میدونم حالا کجاشو دیدی؟ میخوام یه حالی بت بدم که تا عمر داری فراموش نکنی،دستاشو گذاشت رو شونه هام و یه کم خم شد و یواش یواش کمرشو بالا پائین کرد،صدای تق تق خوردن کیرم به ته کوسش بلند شد.همش داشتیم همو نیگا میکردیم.یه نگاه رومانتیک همراه با هوس.خم شد و لباشو آورد جلو لبم و همزمان که کیرم تو کوسش میومد و میرفت از همدیگه لب میگرفتیم و همو میمالوندیم.دیدم اونقدرا بم فاز نمیده،باید جاهامون عوض شه.دوس داشتم زیرم باشه و همچین به ته کوسش بکوبم نتونه تا مدتها بلند شه، یهو بلند شدم و محکم تو بغلم گرفتمش و جامونو در یه لحظه عوض کردیم.انداختمش زیرم و رفتم روش،گفت آفرین گل پسر داری راه میفتی منتظر بودم همین کارم بکنی.دقیق ذهنمو خوند، گفت میدونم الان همچین میخوای بکوبی که نتونم حرف بزنم فقط اولش یواش بفرس توش و نرم شروع کن،گفتم چشم و اونم گفت خوبه پس منتظرم زود باش.اینو که گفت روش ولو شدم و یواش یواش کیرمو تو کوسش فرستادم،خاله ام اوف و اوخش شروع شد کیرمو که تا دسته تو کوسش تپوندم یه کم واسادم یه نفس بگیرم،کوسش داشت کیرمو میجوئید انگار میخواست ازته کیرمو ازجا بکنه و درسته قورتش بده ،نفسمو که گرفتم با دستام شونه هاشو از پشت محکم گرفتم و د بکوب تو کوسش تقه میزدم.اونقد زدم که خسته شدم و گفتم یه نفس بگیرم.شدت تقه رو کم کردم و یه کم نرم به کردن ادامه دادم و همدیگرو بوسیدیم.خاله ام همش قربون صدقه ام میرفت که تا حالا کجا بودم و چرا تا الان شروع نکرده بودیم.بازم تقه زدنمو شروع کردم.یهو دیدم بازوهامو چنگ زد و دیدم چهره اش عوض شد.حس کردم ارضا شده.بش گفتم ارضا شدی؟ سرشو به نشونه تایید تکون داد.کامل ارضا شدنشو میتونستم حس کنم چون کوسش مثه یه واشر کیرمو محکم گرفته بود و اونوقتی که ارضاشد حس کردم دور کیرم حسابی داغ شده.یه کم واسادم تا حسابی تخلیه شه.از اینکه خالمو ارضا کرده بودم خیلی خوشحال بودم.معلوم بود که براش نائی نمونده.بم گفت خاله تو خیلی قوی.میتونی باز ادامه بدی؟گفتم آره خاله.بذار یه دور دیگه بریم.گفت باشه من آماده ام.زودباش.بازم نرم نرم به کردنش ادامه دادم و همچنان آبم نمیومد چندین مدل از جلو به کردنش ادامه دادم ،اون دراز کشیده بود و منم جلو کوسش بودم و دوتا دستامو گذاشته بودم پشت زانوهاش و پاهاشو گرفته بودم و کامل بازشون کرده بودم اینجوری به کوسش مسلط بودم،تو این حالت نرم داشتم میکردمش و جفتمون کیرمو که تو کوسش میفرستادم رو میدیدیم،یه کم که خسته شدم مدلو عوض کردم و پاهاشو انداختم رو شونه هام و اونجوریم کلی حال میکردم چون کیرمو که تا ته کوسش میفرستادم باسنش دقیق به رونام میخورد،تو همون حال که پاهاش رو شونه ام بود. رفتم رو دستام و به حدلت شنا کیرمو تو کوسش میفرستادم و باز میکشیدم بیرون،خاله ام تو این مدت فقط آه و اوه میکرد و بم تو حالت گرفتناش کمک میکرد،یه بارم که ازش خواستم سگی برام وایسه و داگ استایل گائیدمش،تو همون حالت داگ استایل بود که چشمم به سوراخ کونش افتاد و دلم خواست از کونم بکنمش.اما بهترین حالت کردنش بعد داگ استایل بود که کیرمو کشیدم بیرون و گفتم به پشت درازبکش و کیرمو باز رو کوسش تنظیم کردم و فرستادم توش و روش دراز کشیدم،خاله ام اینقد حشری شده بود و لذت میبرد که کوسش سریع خیس و پر آب میشد،همین بیش از حد خیس شدنش اون لذت کاملو بم نمیداد،دوس داشتم فشار جداره کوسشو باز مثه همون اول رو کیرم حس کنم،چندین بار کیرمو از تو کوسش کشیدم بیرون و خیسی کوسشو با دستمال تمیز کردم اما همینکه میفرستادم توش باز حسابی خیس میشد و همین خیس شدنشم به دیر ارضا شدنم کمک میکرد.اتاق یه صدای شالاپ شولوپ بخودش گرفته بود.جفتمون عرق کرده بودیم.با خوردن قرصای دیر انزالی میدونستم به این زودیا ارضا نمیشم پس بش گفتم خاله من فک نکنم به این زودیا ارضا بشم،میخوای تمومش کنیم؟که انگار بدش اومده باشه گفت حرفشم نزن،یعنی من نمیتونم ارضات کنم؟ گفتم نه منظورم این نبود اما میبینم بت فشار میاد دلم نمیاد اذیت شی.گفت همین فشار و دردشم دووس دارم که یهو حرف دلمو بش زدم بش گفتم خاله همش از جلو خیس میشه میدونم چون مدتهاس سکس نداشتی،میشه از پشت بکنم؟ بنظرم ارضا بشم.خواست بگه نه که گفتم اگه بگی نه دیگه کلا بیخیالش بشیم.گفت دردت بجون خاله دوس داری من درد بکشم؟گفتم خب نه معلومه،پاهاشو باز کرد و گفت خاله این کس من واسه تو بیا جرش بده میبینی که خودمم خوشم میاد،همین کوسم خیلیا براش میمیرن نمیدونم تو چرا از عقب خوشت میاد کس به این خوبی رو بیخیال شدی؟بش گفتم خاله جونم همین الانشم واسه کوست میمیرم،میخوام همه جوره ازهم لذت ببریم خب بخاطر من یه کم تحمل کن دیگه.گفت عزیزم آخه تو هم تجربشو نداری میدونم پاره ام میکنی.گفتم خب خودت بم کمک کن.دید بد نمیگم.خلاصه باکلی اصرار کردن موفق شدم وگفت باشه.و یهو پاشد رفت از تو کمد لباساش یه مایع آورد.دیدم روغن شترمرغه به کیرم مالید و انگشت کرد و گفت بیا روم دراز بکش،رفتم و روش دراز کشیدم و کیرمو از زیر گرفت و گذاشت دم در کونش و گفت خاله یواش یواش بفرس بیاد.نوکش که اومد نگه دار.همینکارو کردم و نوکشو با هزار زحمت فرستادم تو کونش،چون چنبار در رفت و نشد بفرستم توش انصافا خیلی کون تنگی داشت.که بعدها خودش بم گفت اون اولین باری بوده که از کون داده و یه جورائی قفل کونشو من باز کردم و اونروز روش نشده بم نه بگه.خلاصه داشتم حس میکردم که کونش هی باز و بسته میشه و داره کیرمو یواش یواش میبلعه.کیرم به ته کونش که رسید بم گفت یه کم وایسا کونم به سایز کیرت عادت کنه اونموقع بازم یواش یواش شروع کن فقط جون خاله یواشتر،یه کاری کن بتونم بعدش راه برم.خندیدم و یه حس غرور بم دس داد گفتم چشم.تو همون لحظات که کیرمو تو کونش قفل کرده بودم بیکار ننشستم و مثه فیلمای سوپر که دیده بودم شروع کردم به خوردن گردنش و هی ازش لب میگرفتم بعد یه مدت گفت شروع کن.یواش یواش کیرم تا نزدیکای نوکش از کونش میکشیدم بیرون و بازم تا ته توش میفرستادم.با هر بیرون کشیدن و تو فرستادن داشتم میمردم.از بس کونش تنگ بود.هر میلیمترشو که میکشیدم بیرون کامل میتونستم حس کنم یه کم ادامه دادم ودیگه حس کردم کیرم کامل تو کون تنگش حسابی جا باز کرده و میتونم یه تقه حسابی بزنم که حرکتمو تندتر کردم،اولاش واسه اینکه من حال کنم چیزی نگفت اما در ادامه هی آی و اوی میکرد که دارم جر میخورم کم مونده بود گریه زاری کنه چون همش لحاف و متکارو چنگ میزد.اینقد کیرمو جلو عقب کردم که حس میکردم الانه که از جا کنده بشه ،خاله ام کامل تو بغلم افتاده بود و کیرمو داشتم تو کونش میچرخوندم ،بنده خدا هی آه و اوه و اوف میکرد، واسه اینکه من ارضا شم دردشو تحمل میکرد. یهو حس کردم کیرم یه حالی میشه.بله داشتم ارضا میشدم.تجربه های جق زدنو داشتم و میدونستم کی و چجوری ارضا میشم.بش گفتم خاله داره میاد.گفت آخیش راحت شدم.همشو بریز توش.زود باش جون خاله.یه کم به کیرم حرکت دادم و با چنتای بیرون کشیدن و داخل فرستادن یهو ارضا شدم همون لحظه خالمم محکم منو بخودش فشار داد و پایان شیره وجودمو کشید بیرون.آبم از کونش زد بیرون و رو تخت ریخت.یه کم توی همون حال بودیم و نائی واسمون نمونده بود.ده دقیقه ای بهمون حال بودیم و بعدش از روش بلند شدم. خاله ام گفت هم از جلو کردی و هم از عقب، حسابی جر خوردم تو عمرم کون نداده بودم که امروز تو کونمم گذاشتی امروز خیلی خوش بحالت شدااا بش گفتم به شمام بد نگذشته هااا،به شوخی بم گفت من فقط همون ارضا شدنم حال کردم بذار مامانت بیاد بش میگم کونم گذاشتی.جفتمون خندیدیم و رفتیم طرف حموم .اونجا همو خوب شستیم و اومدیم بخوابیم.یه نیگا به ساعت انداختیم دیدم ساعت 1 شده و خیلی خوش شانس بودیم ن مادر برگشته بود و ن پدر از سرکار اومده بود.رفتیم در خونه رو هم باز کردیم که یهو بیان تو مشکوک نشن از بس خسته بودیم جفتمون رفتیم اتاقمون که بخوابیم کلا بیخیال نهار خوردنم شدیم.قبل اینکه بخوابم ازش تشکر کردم و بش گفتم خاله ما دیگه مال همیم؟ یه لبخند زد و گفت دوس داری مال هم باشیم؟ گفتم خیییلی،یه لبخند مهربون زد و گفت باشه خاله چونکه تو دوس داری فقط بازم اینجوری کونم نذاری خندیدم و یه قربون صدقه اش رفتم و گفتم سریای بعدی بهتر بت حال میدم دردت بجونم. از اونموقع به بعد دیگه خالمو مال خودم کردم و همیشه هرزمان میخوایم برنامه داشته باشیم خاله ام مامانمو میفرسته دنبال نخود سیاه و منم حسابی از خجالتش در میام.هر مدلی دیدم روش پیاده کردم،اکثرا هم مدلی رو دوس دارم که اون به شکم بخوابه و منم روش دراز میکشم هم از کون میکنم و هم از جلو.داستان بعدیمم سکس با مادرم به کمک خالمه.اونم در ادامه مینویسم.نوشته امیرساسان

Date: June 7, 2020

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *