اسم من سعیده و متولد 71. پدر و مادرم 5 سال پیش از هم جدا شدن. من و پدرم هم برای درس من اومدیم به شهرستان … . من اون موقع اول دبیرستان بودم. پدرم اون موقع 60 سالش بود. یه دختری که من فکر می کردم فقط منشی بابامه گاهی اوقات می اومد خونمون رو جمع و جور می کرد. من که اون موقع عقلم قد نمی داد. ولی بعد ها متوجه شدم که صیغه ی پدرم بود. خالم و دختر خالم همیشه تو هر کاری چه درست چه غلط از پدرم طرفداری میکردن و میکنن. این مورد هم یکی از همون موارد بود. شوخی شوخی پای این خانوم به خونه ی ما باز شد و به جای نشایت پدرم بر حوزه ی ریاست خونه ی ما نشست. من اولا مثل خواهرم دوسش داشتم. ولی وقتی دیدم که چه آدم پر روییه حالم ازش به هم خورد. این رو هم می دونستم که فقط به خاطر پول پدرم داره دنبالش موس موس میکنه. ولی چجوری می تونستم ثابت کنم.یکی از دوستاش که خیلی چیز توپی بود و قضیه اش رو بعداً براتون تعریف میکنم زیاد می اومد خونه ی ما. خودش متولد 64 بود و دوستش 66. حس کرده بودم که حرفای خاصی بینشون رد و دل میشه ولی نمی دونستم چی بود و خیلی هم دلم میخواست بدونم. یه ام پی تری پلیر داشتم که صدا رو خیلی واضح و رسا و توووپ ضبط میکرد. یه روز که با دوستش اومدن خونه ی ما قبل از اینکه بشینن دستگاه رو گذاشتم جایی که همیشه میشستن و خودم هم به بهونه ای رفتم بیرون تا بتونن راحت با هم صحبت کنن و صداشون ضبط بشه. بعد از 3-4 ساعت اومدم خونه و دیدم رفتن بیرون. داستگاه رو بردم و وصل کردم به کامپیوتر. هنوز 5 دقیقه نگذشته بود که دیدم صحبتشون شروع شد. تا آخرش نزدیک دو ساعت و نیم بود. پایان این دو ساعت و نیم نقشه ی پول بابای بدبخت منو میکشیدن. هیچ جا رو نمیدیدم. خون جلوی چشمام رو گرفته بود. دلم میخواست هر زودتر بذارم پدرم هم گوش بده. سوم دبیرستان بودم. بعد از این که عصبانیتم خوابید یه فکر بهتر به سرم زد. اون صذا رو تو پایان فلش ها هارد ها و هر جای دیگه ای که داشتم کپی کردم. شب که اومدن خونه خیلی عادی رفتار کردم. روز بعد وقتی فاطمه (زن بابام) از دانشگاهش برگشت مستقیم رفت تا ناهار درست کنه. از محل کار پدرم تا خونه نزدیک 2 ساعت راه بود. به همین خاطر پدرم همیشه صبح میرفت سر کار و شب می اومد. به همین خاطر فاطمه همیشه فقط واسه من و خودش غذا درست میکرد. غذا رو گذاشته بود دم بکشه و خودش جلوی تلوزیون بود. دستش رو گذاشته بود روی مبل و کونش رو قمبل کرده بود بالا. لازم به ذکره که بگم هم قیافش تخمی بود هم هیکلش ولی صورتش یه جوری بود که انگار همیشه حشر داره توش موج میزنه و این بدتر آدمو حشری میکنه. کیرم داشت شلوارم رو پاره میکرد. دلم میخواست تلافی پایان چیزا رو سرش در بیارم. رفتم جلو و از پشت چسبیدم بهش. خواست برگرده که نذاشتم و با دو دست از پشت سینه هاشو گرفتم. ترسیده بود گفت چیکار میکنی کثافت ولم کن. ولی این حرفش بیشتر حشریم کرد و گفتم می خوام جرت بدم جنده. با این حرفم حسابی ترسیده بود و شروع کرد به جیغ و ناله. منم سریع شرت و شلوار خودم و اونو کشیدم پایین. با ناله و زاری میگفت اگه همینجا تمومش کنی قول میدم که به بابات هیچی نگم. منم گفتم آره جون عمت. تازه اون موقعی که واس بابای من نقشه میکشیدی باید فکر اینجا ها رو میکردی. برق از سرش پرید. ترسش دو برابر شد. پایان اینا منو اونقد حشری کرده بود که تو عمرم کیرم رو به اون گندگی ندیده بودم. مستقیم گذاشتم دم کونش و خواستم فشار بدم که خودش رو جمع کرد.منم چون کیرم خشک خشک بود نمی تونستم بیشتر فشار بدم. یه تف جانانه زدم رو کیرم و گذاشتم دم کسش. وقتی فکر کرد میخوام بکنم تو کسش خودشو ول کرد. به محض این که ول کرد دوباره آوردم دم کونش و سریع تا ته فشار دادم تو. جیغ و گریش رفت هوا. چه کون داغی داشت. من تا اون موقع کسی رو نکرده بودم. یه حس عالی بود، مخصوصاً این که شهوت با نفرت قاطی شده بود. با پایان وجودم ازش نفرت داشتم. شروع کردم به تلمبه زدن. با پایان قدرتم میکردمش. دستمو از زیر لباسش کردم تو و سینه هاش رو گرفتم. حالا با سینه هاش میکشیدمش به سمت خودم و با ضربه های کیرم دورش میکردم. اونم فقط داشت گریه زاری و زاری میکرد. دلم داشت خنک میشد. کمتر از یک دقیقه آبم اومد و تلافی کاراشو خالی کردم تو کونش. ولی دست بر نداشتم. همون جوری دوباره داشتم تلمبه میزدم. ابم هم از بغلای کیرم میزد بیرون که هم منو حشری تر میکرد و هم را کردن رو راحت تر. بعد از یک ربع دوباره داشت آبم میومد. صدای گریش هم دیگه خفه شده بود و فقط هق هق میکرد. در آوردم، نشوندمش و پایان آبم رو زورکی ریختم تو دهنش. دو سه تا کشیده زدم تو صورتش و مجبورش کردم بخوردش. بعد رفتم تو اتاق و فاطمه هم همونجا نشست و شروع کرد به گریه زاری کردن. موبالم رو آوردم و صدای ضبط شده اش رو براش گذاشتم. بهش هم گفتم که اگه به کسی چیزی بگه، کونش پاره میشه. البته باید گفت پاره تر. از اون به بعد هر وقت دلم میخواست یه بچه کونی میکرم. بعداً مجبورش کردم که برام ساک هم بزنه. ولی هیچ وقت از کس نکردمش. چون دوست نداشتم لذت ببره. بعد از اینکه دانشگاهش تموم شد، برگشت به شهر خودش ؛ همون شهری که ما قبلاً زندگی میکردیم. پایان نقشه هاش هم نقش بر آب شد؛ چون یک سال و نیم بعد کی هجده سالم تموم شد، از پدرم خواستم که پایان از اموالش به من وکالت تام بده. اونم این کارو کرد که در این صورت این اموال فقط قابل انتقال به من بود. اینم ماجرای خانم پدرم بود. ماجرای دوستش و دختر خاله ی خایه مالم رو بعداً با همین تاپیک وارد سایت میکنم. اگه شماها هم خانم پدر دارین؛ یه آتو مثل من گیر بیارین و حالشو بگیرین. چون واقعاً شهوتناکه.امیدوارم خوشتون اومده باشه.نویسنده سعید
0 views
Date: November 25, 2018