باز قرارداد جدید بستم این دفعه کار زیاد سخت نبود فیلم برداری نباید بیش تر از ۲۰ روز طول می کشید نما ها همه داخلی بود راحت هم فیلم برداری می شود هم صدا بر داریمن صدا بردار این کار بودم . اولین بارم نبود با این کار گردان کار می کردم ادم خوبی بود پول هم خوب می داد گاگول هم بود اگر تو کار سوتی می دادیم متوجه داستان نمی شد و کارو اوکی می کرد برای پخش .البته منم سعی می کردم کم کاری نکنم و یک کار خوب بدم بیرون.تحصیلاتم رو خارج از ایران کرده بودم و به کارم خوب وارد بودم از وقتی هم برگشتم ایرانبرای خودم یک خانه مجردی گرفته بودم و قرار داد های خوبی هم می بستم راضی بودم و کارگردان ها هم از دستم راضی بودن این باعث می شود که کار بیشتری بگیرم .کار تا چند روز دیگه شروع می شود .صبح روزی که قرار بود کار شروع بشه خیلی بد از خواب بیدار شدم اصلا حال خودم هم نداشتم.یک چیزی خوردم ساعت ۱۰ صبح باید سره لوکیشن حاضر بودیم اولین روز بود دستیارم هم یک ادم تازه کار بود نباید روش حساب می کردم با یک بد بختی خودم رو رسوندم لوکیشن .روز اول باید از بازیگرا صدا تست می گرفتم تا بوم هارو تنظیم کنم برای سالن اونجااین منشی صحنه هم از این دخترای جنده لاشی بود کلا رفته بود روی مخم یک ریز خایه مالی این کارگردان رو می کرد خستم کرده بود .بازیگرا تک تک تشریف مبارک رو می اوردن و ما هم دیگه کارو داشتیم رسمی شروع می کردیممن اول بازیگرا را دعوت می کنم بعد از گریم بیان که صحبت کنیم با هم .این فیلم نامش بازیگر زیادی نداشت یعنی اصل کار ۸ نفر ادم بودن از این ۸ نفر ادم بزرگ ۳ نفر خانوم بودن .روز اول برای تست و تمرین بود . بعد از ظهر جمع کردیم کارو که بریم این کار گردانه هم خودش را داشت می کشت که فردا همه ساعت ۷ سره کار باشن من تو دلم می گفتم مادر جنده لاشی اخه ۷ صبح کی کار شروع می کنه …واقعا خستم بود .صبح روز بعد ساعتم سره ۶ زنگ خورد مثل برق گرفته ها ۶ متر از تخت پریدم اول گیج بودم اصلا چه خبره بعد یادم اومد این کارگردان مادر جنده لاشی مارو ساعت ۷ خواسته . ما هم سریع شال کلاه کردیم رسیدم لوکیشنچند ساعتی بود داشتیم کار می کردیم دیگه داشت ظهر می شود .از اول که وارد شدم این خانوم ضیایی که از بازگران مطرح حال هم هستبد جور منو نگاه می کرد . اصلا خستم کرده بود . بعد از یکی از کات ها که دادن من رفتم طرف خانوم ضیایی گفتم ببخشید مشکلی پیش اومده تو کار ؟اونم خیلی جا خورد اصلا معلوم بود. گفت خیر مشکلی نیستگفتم حس کردم مشکلی پیش اومده .گفت نه مشکلی نیست شما معلومه به کارتون وارد هستیدمن گفتم تشکر و از هم جدا شدیم برای نهارچند روزی به همین شکل رفتمنم دیگه خسته شده بودم از این لوکیشن تکرارییک روز که کارمون هم خیلی طول کشید . تا ساعت ۲ شب ما سره کار بودیم اخه باید چنتا سکانس هم تو حیاط تو شب می گرفتیمشب موقع رفتن و خسته نباشید گفتن دیدم خانوم ضیایی صدام می کنه رفتم بهش خسته نباشید گفتماونم به من خسته نباشید گفتگفتم کار داشتید ..؟اونم گفت اگر امکان داره شماره تلفن شمارو من داشته باشممنم کارتم رو بهش دادم تا شمارم رو داشته باشه (برای معرفی به کارگردان های دیگه خوب بود)سوار ماشینم شدم خسته و کوفه رسیدم خانه .دقیقا متوجه نشدم کی خوابم رفت ولی وقتی صبح بیدار شدم دیدم لباس هام هنوز تنم هستش یک چیزی خوردم رفتم سره لوکیشن .. از بخت خوشگل ما مثل اینکه برای خانه قدیمی که توش فیلم برداری می کردیم مشکلی پیش اومده بود فکر کنم لوله ابش ترکیده بود . کارگردان داشت دیونه میشود ولی اجبارن مارو برای ۲ روز آف کرد که بریم حال کنیم . من خوشحال بودم که بعد از چند روز حداقل یک صبح مثل ادم از خواب بیدار میشم .اومدم تو کوچه ماشینو روشن کردم داشتم از کوچه بیرون می رفتم که یک دفعه خانوم ضیایی که تازه رسیده بود پیچید جلوم … یک لحظه خایه کردم با اون ماشین شاسی بلند گندش اومد جلوم گفتم الان له میشه دستم رو گزاشتم روی بوق یک دفعه این خانوم ضیایی کله شو اورد بیرون اومد فحش بده منو دید سلام کرد منم ماشینو زدم کنار پیاده شدم یک ببخشید ساده گفتم خبر تعطیل شدن کارو به خانوم ضیایی دادم اونم مثل من خوشحال شد و گورشو گم کردمنم زیاد حال نداشتم رفتم خونه طرف های ظهر بود خفن گشنم بود حال غذا درست کردن هم نداشتم داشتم یک کاری انجام می دادم که موبایلم زنگ خورد برداشتم دیدم خانوم ضیایی سلام احوال پرسی کردیم برای نهار با من . یک قرار گذاشت منم چون نهار نمی دونستم باید چه خاکی تو سرم بریزم سریع قبول کردم که تو دفترش نهار رو میل کنم .. راستش زیاد بدم نمی اومد با یک خانوم بازیگر خوشگل نهار بخورم . از زنگ زدنش یک کم تعجب کردم چون این بازیگرا مخصوصا از نوع خانومش تا اولین فیلمشون رو بازی می کنن خدا رو بنده نیستن چه برسه این خانوم ضیایی که الان برای خودش معروف شده منو برای نهار دعوت کرده من پیش خودم فکر کردم قرار کاری هست برای همین اماده شدم برای رفتن . ماشینو روشن کردم دفتر ایشون زیاد با من فاصله نداشت تو کوچه های گلستان پاسداران بودم برای خودم می چرخیدم دنبال ادرس …زنگ زدم رفتم تو دفتر .. جای قشنگی بود خوشم اومد . هیچ کس هم تو دفتر کارش نبود همه رفته بودن نهار . اونم تا رسیدم بهم گفت چی میخورم که زنگ بزنه سفارش بده .یک کم شروع کردیم به صحبت کردن درباره وضع سینما ایران گرم صحبت بودیم نهار اومد نهار هم خوردیم . سیگارم رو از کیف در اوردم فندک یادم رفته بود که خانوم ضیایی برام روشن کردتا الان دقت نکردم ولی ولی تا سیگارم رو روشن کرد توجهم به اشوه های جلب شدانگار تو اشوه هاش منظوری بود .سریع بحث رو کشیدم به این که بازیگرا به خاطر این که تو چشم هستن نمی تونن هر کاری بکنناونم گفت اره واقعامنم گفت واقعا درده که طرف با دوست پسر یا دخترش نتونه بره بیروناونم یک نگاهی به من کرد گفت اره خیلی سخته ولی من دوست پسر ندارم ..منم گفتم به خاطر مشغله کاری هست اشکال ندارهاونم گفت از شب تا صبح ۲۴ ساعته سره کاریم مگه ما دل نداریم با یک نفر عشق بازی کنیم یا مثلا با یک دوست پسر داشته باشم باهاش برم بیرون بدونه اینکه مردم نگاهم کنن یا با من عکس بگیرنمگه من دل ندارم که با دوست پسرم سکس داشته باشم …اینو گفت یک کم خودش جا خورد که چرا اینو گفت منم یک کم جا خوردم ..یک کم دیگه صحبت کردیم تصمیم گرفتم که برم خیلی ازش تشکر کردم رفتم خانهتا ۲ روز بعد که دوباره رفتیم سره کار چند روزی دیگه کار کردیم تا بالاخره کار تموم شدموقع رفتن و جمع کردن وسایل همه با هم خداحافظی می کردن این یک رسم هست و ارزو می کنند که در کار های بعدی با هم باشن ..دیگه همه داشتن می رفتن من سریع خانوم ضیایی رو پیدا کردم و برای شام دعوتش کردم خونمون اونم یک کم فکر کرد بعد سریع قبول کرد .منم اومدم خونه وقتی رسیدم خونه درو که باز کردم دیدم عجب اشتباهی کردم این دختره رو دعوت کردم ها خونه دقیقا مثل بازار شام شده هیچی سره جاش نبود فقط ۱۰۰ کارگر لازم بود تا اینا رو جمع کننسریع دست به کار شدم همه چیز رو ردیف کردم ولی پدرم در اومد زنگ زدم برای شام هم کباب اوردن دیگه همه چی کامل بود ولی خدایی خونه خیلی تمیز شده بود خودم خوشم اومده بود ..زنگ خونه زده شد منم درب رو باز کردم منتظر شدم تا بیاد بالابعد از صحبت های معمولی و صرف شام پیشنهاد دیدن یک فیلم جدید رو به خانوم ضیایی دادم اونم قبول کرد من رفتم یک سری چیپس پفک که داشتم اوردم تا فیلم شروع بشه خیلی هوس مشروب هم کرده بودم موقع دیدن فیلم معمولا یک کم می خورم . به خانوم ضیایی گفتم اونم گفت فکر خوبیه منم رفتم اوردم فیلم شروع شد منم پیک اونو پر می کردم ماله خودم هم میریختم می خوردم وسط های فیلم بود یک هم هم موضوع داشت به جاهای باریک می کشید که خانوم ضیایی از روی مبل پاشد اومد وسط اتاق دراز کشید مشغول فیلم دیدن شد منم چراغ هارو خاموش کردم رفتم کنارش دراز کشیدم شروع کردم فیلم دیدن … فیلم جالبی بود . اخرای فیلم دیگه واقعا داشت فیلم تبدیل می شود به فیلم سوپرفکر می کردم کاش فیلم رو قبلا دیده بودم داشت بد جور ضایع می شود ولی خانوم ضیایی داشت فیلم رو خیلی راحت نگاه می کرد …فیلم با همه مخلفاتش تموم شد تا تیتراژ اخر فیلم شروع شد سریع پریدم تو دستشویی تا خودم رو خالی کنم بد جوری جلو خودم رو گرفته بودم مثانم داشت میترکیداز درب دستشویی که اومدم بیرون شروع کردم درباره فیلم صحبت کردن که کارگردانش کیه و یک بیوگرافی از کارگردان داشتم میگفتم طرف کلید برق که داشتم میرفتم تا برق ها رو روشن کنم متوجه شدم که مارو باش با کی اومدیم پیک نیک خانوم ضیایی خواب خواب بود ….دیگه برق هارو روشن نکردم رفتم براش یک پتو بالشت اوردم روش کشیدم خودم هم رفتم تو تختم و خوابیدم .بین خواب بیداری بودم حس کردم یک چیزی روی لبام داره کشیده میشه … چشمام رو باز کردم مثل بهت زده ها دیدم خانوم ضیایی داره با لباش با لبام باز می کنه یک دفعه بلند شدم حولش دادم اون طرف تخت… اونم خودش معلوم بود ترسیده و کلا هنگ کردهگفت ببخشید دست خودم نبود داشته ادامه می داد بلند شدم رفتم جلوش محکم لبام رو گذاشتم رو لباش اونم چند ثانیه ای نفهمید چی شده چون هیچ عکس الملی نشون نمی داد ولی بعد چند ثانیه شروع کرد به جواب دادن به ماخوابوندمش رو تخت و با لباش که واقعا شهوت انگیز بود بازی می کردم و با دست راستم هم سینش رو میمالیدم دیگه دسته خودم نبودسریع تیشرتی که تنش بود را در اوردم لباس زیرش رو دادم بالا شروع کردم به خوردن سینه هاش که واقعا رو فورم بود … خدا وقتی خوشگلی رو به یک نفر میده دیگه براش کم نمی زاره …بعد از چند دقیقه که حس کردم ریتم نفس هاش داره عوض میشه یک دفعه دستم رو کشید خودش رو انداخت روم کمک کرد تا تیشرتم رو در بیارمشلوارم رو تا زیر زانو هام کشید پایین شروع کرد به بازی کردن و خوردن کیرم …منم سرش رو تو دستام گرفته بودم بالا پایین می کردم واقعا لذت وحشتناکی داشتکشیدم اوردمش بالا روی خودمبلند شد شلوارش رو در اورد کسش واقعا چیز خوشگلی بودخارج از ایران یک کم شیطونی کرده بودم ولی این یک چیز دیگه بوداومدم خودش رو تنظیم کرد روی کیرم اروم نشت روش شروع کرد به تلمبه زدنمنم فقط به صورت زیباش خیره شده بودم تا لذتم رو چند برابر کنمصدای تلمبه ها و صدای اه ناله ما با هم قاطی شده بود سمفونی قشنگی رو درست کرده بودبقلش کردم کشیدمش زیر خودم . خودم رفتم لای پاش شروع کردم تلمبه زدنخیلی سریع می زدم جفتمون عرق کرده بودیم از ابی که از کسش می اودم معلوم بود چند بار ارضا شدهمن دیگه نزدیک بود ابم بیادلبام رو گذاشتم روی لباش چنتا تلمبه محکم زدم کیروم کشیده بیرون با پایان فشار اب کیرم پرید بیرون..روی شکم و سینه هاش رو کامل پر کردم از اب کیرمنفس عمیقی کشیدم افتادم کنارشاونم چند دقیقا ای کنارم نفس می کشید بعد بلند شد رفت دستشویی متوجه نشدم کی اومد پیشم خوابید من دیگه انرژی نداشتم خوابم رفتصبح با بوسه یکی از خواب بیدار شدمدیدم خانوم ضیایی دوش گرفته لباس هاشو پوشیده داره ازم خداحافظی میکنهسریع از تخت پریدم پایین رفتم دست هاشو گرفتمگفتم خیلی تشکر که دعوتم رو قبول کردیو تشکر ویژه برای ماجرای دیشب …دست هاشو از دستام در اوردگفت کدوم ماجرا ..گفتم همون داستان تخت رو میگم دیگهبرگشت گفت من که چیزی یادم نمیاد بهتره تو هم چیزی یادت نیادالان هنوز چیزی یادته ؟منم یک کم فکر کردم گفت نه الان چیزی یادم نیستتشکر برای اینکه دعوتم رو قبول کردیدامید وارم تو کار های بعدی هم باز با هم باشیمخداحافظاین جور ادم ها خطر ناکن نباید پا روی دمشون گذاشت انقدر پسر های احمق کشته مرده دارن که ممکنه یکی از اونا بیاد کار دستت بدهبرای همین تصمیم گرفتم واقعا فراموشش کنمولی الان تصمیم گرفتم برای شما هم تعریف کنم تا شاید خاطره ای بشه نه خیلی شیریناز اون روز به بعد هم دیگه نشد که تنهایی با هم بریم جایی شدیم دوباره دو تا همکار معمولی.نوشته صدابردار
0 views
Date: November 25, 2018