من از اسمهای مستعار تو نوشتم استفاده میکنم و این اسمها اصلا واقعی نیست ومنم فقط واقعیتی که برام اتفاق افتاده رم می نویسم بگذریم ماجرای من بر میگرده به 8 سال قبل زمانی که کلاس اول دبیرستان بودم 16 سال داشتمو تو اوج بلوغ و حس های عجیب غریب اون سن و سال راستی بگم که توی یکی از شهرستانهای استان فارس زندگی میکردیم اون موقع من خیلی به ظاهرم توجه میکردم و تو همکلاس هام یه خورده مثلا خوشتیپ تر بودم دوست دختر داشتم یا اون موقع بچه های هم سنم موبایل نداشتن ولی من با پولی که جمع کرده بودم واسه خودم خریده بودم خلاصه اون موقع با یه نگاه عاشق میشدیم و با نگاه دوم کشته مرده طرف همه دوستان این دوره رو گذرندون میدونن چه حالیه . ما یه خونواده پر جمعیتیم که پدرم راننده ماشین سنگین بوده 4 خواهر 4 برادر که الان همه ازدواج کردن و مجرد منم که الان 24 سالمه و از همه کوچیکترم . برادرم که 6 سال ازمن بزرگتره از سربازی اومده بود .هنوز یه برادر دیگم که از اونم بزرگتره مجرد بود که این یکی پاشو کرد تو یه کفش که من خانم می خوام اونم کیو دختر مشت علی سوپری سر کوچمون مادر ماهم همه خونواده رو جمع کرد با رضایت برادر بزرگتره رفتن خواستگاری اونا هم تو جلسه اول گفتن که یه هفته وقت بدین تا دختره فکراشو بکنه اینم بگم برادرم از نظر صورت خیلی خوش قیافست لباس پوشیدنش هم مردونه نه سوسوله نه امول تو این یه هفته برادرم مخه مانانمو خورد که چرا تماس نمیگیرن خلاصه جواب مثبت شدو عقد کردن من ندیده بودمش دختره رو اون یه سال از من بزرگتر بود ولی صورت ماه خیلی خوش صورت بود هیکلشم رو فرم بود صورتش مثه گوگوش بود ولی تپل تر اینا 2سال نامزد بودن راستی بگم وقتی اینا عقد کردن من کلاس دوم راهنمایی بودم و برادرم تازه 20 سالش بود و نامزدش هم کلاس سوم راهنمایی بود که بخاطر ازدواجش دیگه ادامه نداد خلاصه 2سال نامزدی بودن که دوران کزایی شروع شد ما اومدی دبیرستان و برادر با تموم بچه گیش عروسی کرد یه سوییت هم ته حیاط خونه بود که پدر روبه راهش کرد واسه اینا 2تا خواهرا و1 برادر که از همه بزرگترن ازدواج کرده بودن سر خونه زندگی خودشون تو خونه برادر بزرگتره بود که میگیم وحید (مستعار)بعد سعید که ازدواج کرد بعد یه ابجی بعد من بعداز منم یه ابجی دیگه که الان همه متاهلا وحید که فعلا از همه بزرگتر بود رو ماشین پدرم کار میکرد سعید هم هنوز گواهینامه نداشت کمکش بود در واقع با هم میرفتن مسافرت. من اون زمان فقط تو کار درس بودمو دختر بازی زیاد خونه نمیمونم با خانم برادر جدیدم هم زیاد صمیمی نشده بودم چون هروقت سعید از مسافرت میومد ایشونم از خونه باباشون تشریف میاوردن خلاصه یه روز که از مدرسه تعطیل شدیم با دوستام تو خیابون وایساده بودیم واسه دخترا یعنی دوستامون که یه لحظه خانم داداشه رو دیدیم که داره با 2 تا از این دختر جنده لاشی ها که معروف بودن و همه میشناختنشون و یکی شون هم با دوست من حتی سکس کرده بود دارن تو پیاده رو میرن و2 تا پسر هم با ها شونن دارن حرف میزنن اینو دیدم اینگار با چکش زدن تو سرم واسه اینکه ضایع نشه از دوستام جدا شم اومدم خونه 10 روز از اون ماجرا میگذشت که سعید از مسافرت اومد رفت زنشو آورد خونه و منم تو این مدت خودمو خوردم خوب نمی دونستم باید چیکار کنم ترسیده بودم وقتی اومدن تو یه فرصت زنداداشو کشیدم کنار بهش گفتم با آبروی سعید بازی نکن من دیدم که با کی بودیو چی شدو از این حرفا که اگه دباره دیدم حتما به سعید میگم اونم زد زیر همه چی و منکر شد منم بیشتر حواسم بهش بود تا اینکه یه روز که سعید مسافرت بود زنش اومد خونه گفت که با مامنش بحث کرده و تا سعید بیاد میمونه کسی هم نپرسید چرا دعوا کرده عصر بود که اومدم خونه که یه دوش بگیرمو برم پیش دوست دخترم اومدم تو حیاط دیدم سمانه خانم برادرم نشسته کنار باغچه چیزی نگفتم اومدم برگردم تو صدام زد دیدم یه کاغذ تو دستشه داد بهم و قسمم داد که به کسی نگم روش نوشته بود می خوام با هم دوست بشیم گفتم من با کسی قهر نیستم گفت دوستای صمیمی دلم هری ریخت سریع دوش گرفتم زدم بیرون تو این سنم تا یکی بهت همچین چیزی رو میگه کلا خودتو میبازی 2 روز گذشت من نه تو مدرسه میفهمیدم دارم چیکار میکنم نه خونه نه بیرون ریخته بودم به هم دباره بهم گفت منم که داشتم میترکیدم گفتم باشه اونم کارشو بلد بود مثلا یه جوری نگاه میکرد که قند تو دلت آب میشدپنجره اتاق منم روبه رو اتاق اونا بود من اینطرف حیاط اون طرف دیگه چند روز گذشت منم کاملا خر شده بودم با هیچ کدوم از دوست دخترام اینجوری نبودم همش تو فکر سمانه بودم تا این که یه شب بهم گفت همه که خوابیدن بیا پیش من حال تصور کنید که تو اوج بلوغ و کشش جنسیتی زیاد باشیدو یکی بهتون اینجوری بگه داشتم میمردم شب شد دیگه هیچی مهم نبودیواشکی پنجره رو باز کردم و تو تاریکی حیاط رفتم اونجا نمیدونستم چیکار دارم میکنم کنارش نشستم اون موقع هم همه تو مود فیلمای ایرانی قدیمی بودن گفت فیلم در امتداد شب گوگوش رو دارم بذارم نگاه کنیم گفتم اره وسطای فیلم چسبید بهم منم داشتم میلرزیدم محکم منو بغل کرد گفت من تو رو خیلی دوست دارم منم از رو بچگی گفتم دوست دارمو کم کم لخت شدیم منم همچنان مثل بید میلرزیم اونم از من میخندید میگفت طوری نیست درست میشی شروع کردیم لب گرفتن خیلی بهم حال داد لباسامو در آورد خودش هم با یه سوتین مشکی و شرتش که با هم ست بود تو بغلم بود من نمیدونستم باید چیکار کنم در واقع بلد نبودم دستامو گذاشتم رو سینه هاش که خیلی رو فرم و سفت بود شروع کردم به مالیدن کرستشو در آورد وای خدای من اینا دیگه چیه خیلی خوردنی بودن بی اختیار رفتم طرفشون شروع کردم به لیسیدن چند دقدقه این کارو کردم اونم کیره منو که داشت از درد میترکیدو میمالید به پاهاش هی به هم میگفتیم که خیلی برام عزیزی دوست دارم از این حرفای بچه گونه داشتم سینه هاشو لیس میزدم که منو زد کنار رفت طرف کیرم تا کرد تو دهنش من حالم بد شد خیلی زود می خواستم ارضا بشم که بهش گفتم نکنه نمیخوام دباره رفتم طرف سینه هاش که بهم گفت تو که نذاشتی من بخورم تو مال منو بخور همینجوری بدنشو لیس زدم تا رسیدم به کسش دیگه ترسم ریخته بود داشتم حال میکردم فضا هم رومانتیک شده بود بیشتر حال میداد شرتشو در آوردم یه کس تمیز که تا اون موقع فقط تو فیلم دیده بودم رو جلوم دیدم یه کم برام سخت بود ولی شروع کردم به خوردن که خوودش با دست نشون میداد کجاشو بلیسم یه چند دقیقه که لیسیدم با دست کردم توش خیلی داغ بود یه مایع لزج هم خیسش کرده بود که لذتشو بیشتر میکرد حدود 20 دقیقه میخوردمو انگشت میکردم که خسته شدم کیرم هم داشت میترکید رفتم رو سینش خوابیدم یه لب محکم ازش گرفتم که اونم همراهی کرد که خیلی لذت بخش بود بعد کیر منو گرفت کشید به سمت کسش منم آماتور تا ته کرم توش حالا میشد تنگیشو حس کرد همون چند ثانیه اول داشتم ارضا میشدم که کشیدم بیرون گفت چرا نمیکنی روم نشد بهش بگم اینقدر شل وولم دباره کردم توش که بعد از 3-4 تا ضربه ارضا شدم شاید 30 ثانیه طول کشید چیزی نگفت منم بی حال کنارش افتادم از هم لب میگرفتیم و به هم حرفای رومانتیک میزدیم که دیدم داره خودشو میماله منم کمکش کردم یه کم که گذشت دوباره کیر منم راست شد دباره شروع کردیم کلی با دست باهاش ور رفتم 2 تا از انگشتامو کرده بودم تو کسش و عقب جلو میکردم اونم با کیر من ور میرفت تقریبا یه ربع همین جوری گذشت که دوباره من خوابیدم روش اونم پاهاشو انداخت دور کمرم ضمنا خیلی کم سرو صدا میکردیم از ترس بود پاهاش دور کمرم بود منم آروم کردم توش چون یه بار ارضا شده بودم این سری حدود سه چهار دقیقه عقب جلو میکردم که اول اون ارضا شد بلا فاصله بعدشم من شدم که بی اختیار نتونستم کیرمو بکشم بیرون و همین جوری نیم ساعت تو بغل هم خوابیدیم ساعت 4 صبح بود لباسامو پوشیدم یه لب ازش گرفتم برگشتم تو اتاقم دیگه خوابم نبرد باید میرفتم مدرسه یه دوش گرفتم زدم بیرون همش تو فکرش بودم از خودم هم بدم میومد نمیدونستم چرا اینطوری شد دیگه آب از سرم گذشته بود هیکل سکسی اونم دست از سرم بر نمیداشت که کم کم واسم عادی شد و هرشب کارم شده بود این هروقت سعید مسافرت بود دیگه سمانه نمیرفت خونه باباش وشبا با هم حال میکردیم بخاطر اون من که با معدل 19 اومده بودم دبیرستان سال اول رفوزه شدم تا اینکه آخرای تابستون بود من واسه تمرین فوتبال رفته بودم بیرون وقتی بر گشتم دیدم سعید اومده خیلی هم عصبانیه از مادر پرسیدم چیشده گفت تازه رسیده بوده داشته میومده خونه که سمانه رو تو خیابون با یکی دیده زده 2تاشون دربو داغون کرده منم تازه از خواب غفلت بیدار شدم که ای داد بیداد اون واسه انکه بتونه از زیر زره بین من بیاد بیرون این برنامه رو سر من پیاده کرده و در واقع من بچه رو گول زده یه هفته هم نشد که از هم جدا شدن و بعد از 6 ماه سعید دباره ازدواج کرد منم یه مدت عذاب وجدان ولم نمیکرد تا اینکه پیش خودم گفتم فکر کن غریبه بوده که همه میکردن و تو هم روش تا زه خیلی هم چیزا درمورد سکس یاد گرفتی ازش حالا هم که نیست خلاصه با این قضیه کنار اومدم ولی دیگه تو اقوا مو اطرافیا چشم دنبال هیچکی نمیره اینم ماجرای من الان حس سبکی میکنم مرسی از همه دوستانی که بعد از خوندن فحش نمیدن.نوشته فری
0 views
Date: November 25, 2018